امتیاز موضوع:
  • 0 رأی - میانگین امتیازات: 0
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

رمان تقدیر سرگردان کاملا متفاوت بخون پشیمون نمیشی نظر یادت نره

#1
Heart 
قسمت اول تقدیر سرگردان Heart Heart



مقدمه:


با سلام من سارا اسدی هستم این رمانم  برگرفته از بعضی حقایق زندگیم هست افراد توی رمان وجود دارن و بعضی اتفاقات از تخیلات خودم بوده و همگاری دوستم یگانه جون که در رمانم یکی از شخصیت ها رو به خودش اختصاص داده خیلی سعی کردم مقدمه کوتاه اما مفیدی که به داستان بخوره پیدا کنم داستانم متفاوت هست و یه تشکرم دارم از عشقم که حمایتم کرد...امیدوارم لذت ببرید Sleepy و درضمن رمان جلد دوم هم داره که خودم به شخصه خیلی راضی بودم از جلد دوم حتما دنبال کنید


یک اتفاق...


یک حادثه...


یه دلشکستن...


باعث تنفرت از هرچیزی که مربوط به اون حادثه هست میشه....


اما سرنوشت و تقدیر...گاهی کاری میکنند که بازم دقیقا روبه روی اون چیزی که ازش دل خوشی نداری قرار میگیری و نمیدونی که سرنوشتخود تو همون چیزه...


من ترلان با تقدیر سرگردان خودم در جدال  هستم





یه اسمون که دلش گرفته همراه خش خش برگای

 پاییز دوتای دستای یخ زده توی جیب

مقنعه ام رو درست کردم موهای خرماییم رو کج ریختم توی صورتم عینکم رو زدم بالا 

یه عکس از توی جیبم بیرون اوردم نمیدونم چقدر میگذشت از نبودش

ولی هرچقدر بود برام زیاد بود باز با خودم مرور کردم ببین اون زن 

داره تموم شده هرچی بینمون بوده

دوباره زل زدم به عکس یه بغض کهنه داشت خفم میکرد

عکس رو گذاشتم توی جیبم و خودمو زدم به بیخیالی تنهایی ام عالمی داره

نگام به ساعت مچی افتاد ساعت6:00 قدم هامو سریع تر برداشتم

فکرمو ازاد گذاشتم

************************

-ترلان تو کی اومدی خونه؟نگاه به ساعتم کردی؟

صدای مامانم رو نروه هوف

جواب ندادم فقط رفتم توی اتاقم لباسامو عوض کردم انقدر خسته بودم

که حتی حال برداشتن لباسامم نداشتم

هنذفیریمو تو گوشم جا به جا کردم و خودمو پرت کردم  رو تخت

-تــــــــــرلان؟

بازم جوابی ندادم به دست خوابیدم که در اتاق باز شد

-ترلان مگه با تو نیسم؟نگاه اتاقشو...دختر سال دیگه میری دانشگاه 


میخوای همین قدر نا مرتب باشی؟


هنذفریو از توی گوشم در اورد گفت:

-ترلان تا کی میخوای اینجوری باشی؟

دلم میخواست داد بزنم بگم برو بیرون میخوام تنها باشم حوصله ندارم

 خستم کردین ولی سکوت رو ترجیح دادم

-ترلان گشنت نیست؟

اینبار با صدای خسته گفتم:

- نه میخوام بخوابم


-پاشو غذا بخور بعد بخواب

-مامان داری میری درم ببند چراغم خاموش کن!

اصرار دیگه ایی نکرد رفت بیرون زل زدم به سقف

چشمامو بستم دو قطره اشک از چشمام سرازیر شد سریع پاکشون کردم

 به خودم قول داده بودم گریه نکنم

خودمو جمع و جور کردم و چشمامو بستم

(درحال تماس تمنا...)

-بله؟

-ابجی کوچولو خوبی؟

-تو بهتری

-ترلان میای پیشم؟مانی رفته مسافرت تنهاست ابجیت

-نه نمیام به مامان بگو خدافظ

گوشیو قط کردم و تودلم گفتم ریدی با ایی شوهر کردنت توهم

تمنا خواهر بزرگ ترم هست که دوساله ازدواج کرده اسم شوهرشم مانی هست

در کل خوشبختن ولی چون مانی بازرگان هست زیاد ایران نیست

صدا های بیرون افکارمو بهم ریخت

-زن هزار بار گفتم نزار این ترلان انقدر تو خودش باشه

-میگی چیکار کنم؟هیچی جواب نداد نه روان پزشک نه قرص و... با منم حرف نمیزنه

-موندم چیکار کنم !

-من میرم پیش تمنا تنهاست

- این دخترم خودشو مسخره کرده با این شوهرش مانی اگر سال 365 روز 

364 روزش نیست اون یک روزم داره اماده میشه بره

مامانم با این حرف بابام خندید دوباره در اتاقم باز شد

-ترلان بیداری؟

-اره

-من دارم میرم دیگه خودت صبح بیدارشو برو مدرسه

-باشه

-مواظب خودت باش لباس گرم بپوش

-خـــــــــــــــــدافظ مــــــامــــــــــــان

*****************************

با صدای الارم گوشیم بیدار شدم قعطش کردم از رخت خواب اومدم بیرون رفتم سمت روشویی

نگاهی تو اینه انداختم چشمامو چپ کردم لبمو غنچه

یکم روحم شاد شداب زدم صورتمو موهامو صاف کردم و بالا بستم

لباس های مدرسمو پوشیدمو اماده شدم از خونه که بیرون زدم دوباره 

دوباره رفتم توی فکر نگاه اسمون کردم هنوز افتاب درنیومده  بود

 هواهم مثل من بی رمقِ

رفتم توی ایستگاه ایستادم یگانه و ایسودا هم بودن و طبق معمول

 اتفاقات دیشبو برای هم میگفتن

-وای نمیدونی چی شد آی آی...

-بزار من بگممممممم

-نه نه بزار اول من بگم

-ســـــلام

یگانه و ایسودا با صدای با نشاط گفتن 

-ســـــــــــــــلام

-خوش به دلتون

-وا چرا؟

-چون چ چسبیده به را زیرا


-باز تو خوشمزه شدی؟

اتوبوس که رسید پریدیم بالا بس هوا سرد بود سرمو چسبوندم به شیشه تو 

بغل یگانه

دستای یخ زدمم بردم تو جیبم بچه ها هم باز سر صحبتو باز کردن

*****************

همین که رسیدیم مدرسه هنذفریمو در اوردم درب ورودی باز شد وقتی وارد شدیم 

جز ما دو سه نفر بیشتر نبودن مثل همیشه نشستیم رو زمین کتابامونو در اوردیم شروع بع مرور کردیم

20 دقیقه که گذشت صدای زنگ به صدا دراومد بازم مثل همیشه حوصله سر صف ایستادن رو نداشتم 

یعنی کی داشت که من داشته باشم؟

-تـــــــــــــــــرلان؟

-جـــــــــــــونم؟

-تا کی میخوای اینجوری باشی؟

- نمیدونم

**************************

((توی کلاس...))

معلم هندسه نیومده بود ماهم دو زنگ هندسه و زنگ وسط زبان داشتیم

حالم بد بود که یگانه متوجه شد

-ترلان زنگ بزن بابات بیاد دنبالت

- بیخیال

بی اعتنا به جواب من رفت زنگ زد

رفتیم توی حیاط یگانه لبشو کج کرد و گفت:میای فردا کلاس کنکور

-نه

-نه ناگت میگم بیا بگو چَــــــــشـــــــــــم

-خبرت میدم حالا

-نکبت بیشعور میگم بیا بعدش بریم بگردیم

-فکرامو میکنم ...

بابام اومد خدافظی کردم و از یگانه جدا شدم

**********************

سرمو تکیه دادم به شیشه چشمامو بستم با اهنگ زمزمه کردم

-ترلان بابا بیا بریم دکتر

-...

-چند روزه دکترت بهم زنگ میزنه...

-...

-گفت حتی با اونم حرف نمیزنی...

-...

-میخوای ساکت باشی؟

-...

-به فکر منو مامانتم باش...

توی دلم گفتم مگه شماها به فکر من بودید؟


از ماشین پیاده شدم و رفتم توی خونه کیفمو پرت کردم وسط اتاق

نگاهی به اطراف انداختم

اتاقمو 14 کمد یه تخت دو نفره بلوطس رنگ میز تحریرم و میز توالت

و میز وسط اتاق و مبل  تک نفره تشکیل میداد کف هم لمینت

پرده طلاییم برای پنجره سراسری اتاقم چقدر بهم  ریخته شده

بازم بی تفاوتی شد راه حلم نشستم روی مبل سرمو بردم عقب هوای خونه 

برام خفه کنندست تیپ ساده ایی که شامل پالتوی عسلی رنگ

شال و کلاه سفید همراه شلوار کتون سفید پشیدم با بوت های عسلیم

زدم بیرون  زیر باران قدم میزدم توی کوچه های پر از خاطره

که یاد اور عشقم بودن چند وقتی بود دلم هوای گریه رو نداشت

شایدم من داشتم جلوی این رو میگرفتم

بازم بغض قدیمیم خفم کرد دیگه نتونستم زدم زیر گریه بی اختیار

اشک میریختم  دلم هوایی شده بود قلبم بی تابی میکرد برای عشقش 

حال من نیاز به دکتر نداشت

حال بدم از دلتنگی بود رسیدم به یه نیم کت نشستم روش

چشمم افتاد به ...یاد اور روزی شدم که عشقم مال من بود

-ترلان ببین اسممون رو حک میکنم روی این درخت بزار تاریخم بزنم اه

بفرما خانمم 

-امروز فهمیدم خیلی میخوامت بدون تو زندگی برام تمومه

-محمد اگه با کسی جز من ازدواج کردی همین قدر عاشقش میشی؟

- تو دلت کتک میخواد؟دختر مگه من دیوونم؟تازه اگر من ازدواج کنم 

هیچ وقت عشق منو نخواهد داشت

-میخوام این اغوشی که الان گرمم کرده همیشه مال من باشه

-همیشه مال تو هست,سرتو بزار روی سینم ببینم وقتی کنارمی

قلبم چه بی قراره!)

صدای خنده شاداون روزام توی گوشم گیچید هه چه جالب امروز دقیقا همون

تاریخ هست یک سال بود اینجا نیومده بودم از سر جام بلند شدم برم که دیدمش

قد بلند موهای مشکی...چشمای مهربون قوه ایشش...تیپم مثل همیشه دختر 

خفه کن لبخند عصبی روی لباش نقش بست

حواستم بی اعتنا رد شم که...

-چی شده گذرتون اینجا افتاده؟

از لحن صحبتش و نوای صداش ضربان قلبم اوج گرفت اما سعی میکردم

از ضعفم بویی نبره حالا که پسم زده غرورم حفظ بشه

-ما همیشه پاتقمون اینجاست تویی که مزاحمی

یه خنده عصبی زد روی صورتی که خون خونشو میخورد

-حالا من شدم مزاحم؟

-غیر از اینه؟

-نیست

محل بهش ندادم رفتم بالا تر به یگانه زنگ زدم

نمیدونم چرا اما دوست داشتم حرصش بدم و رو اعصابش کشاورزی کنم

امتحانش ضرر نداره اگه دوسم داشتهباشه غیرتی میشه اگر نه که هیچ...

یگانه با یه صدای اروم و خواب الود گفت:

-جـــــــــــــــــــــونم؟

-سلام عزیزم خوبی؟

-اوه مای ننه چرا انقدر مهربون؟

دوس داشتم الان میزدم تو پوزشششششششششششششش نکبت ولی باید ارامشم حفظ

بشه

-اوخی عشقم خواب بودی ببخشید بیدارت کردم زندگیم چرا خوابی عشقم؟

عشقمو یه جوری گفتم که صدای نفس های محمد رو میشنیدم 

چون فاصلم کم بود باشه حرفامو با جون و دل گوش میکرد

-دوربین مخفیه یا دیوونه شدی؟اهـــان کسی پیشته نه؟هرچی میگم بااره

یا نه جواب بده

-پسر پیشته؟

-اره عشقم من الان پاتوقم

-من الان پسرممممم؟

-اره فدات بشم پس عالیه منتظرتم میبینمت 

((قطع تماس))

از بغل یواشکی به محمد نگاه کردم اووووووخییییییی از عصبانیت

سرخ شده هه حقته ولی یگانه چه مارمولکه ها

-مثل اینکه قرار داری؟

-چطور؟حالا به فرض بعله

با حالتی پکر جواب داد

-هیچی همین طوری!

-عالیه ...فقط یه چیزی؟

-چی؟

-بده به حرفای بقیه یواشکی  گوش بدی

با گفتن ببخشید رفت سمت ماشینش منم خیره به مسیر رفتنش که صدای جیغ

لاستیک ها رو شنیدم

همونجا روی نیم کت نشستمحیف این ماشینه که زیر پای اینه

هنذفریمو گذاشتم تو گوشم و اهنگ رو پلی کردم تا یگانه بیاد...

((پایین این قسمت...

قسمت دوم :تقدیر سرگردان


یهدفعه گوشی هنذفری از گوشم در اومد برگشتم دیدم یگانه شیک کرده اومده 

خوبه گفتم پسری ههه یگانه و ایسودا هر دو از نظر ظاهری شبیه هم هستن تنها تفاوتشون 

رنگ چشماشون 

هست که ایسودا سبز و یگانه چشمای عسلی روشن که شبا ابی میشه اینم از عجایبه والا...

هر دو بینی های کوچیک مثل عمل کردها و اندام جیگر لبای یگانه قلوه ایی تر از ایسوداِ ولی خب زیاد

تغییری ایجاد نمیکنه یادم میاد راهنمایی که بودیم همیشه باهم اشتباه میگرفتمشون

 و میگفتم خواهر هستند

-خوردی دخمل مَلدُمو

-کو تو که هنوز سالمی

-اولا کوه تو بیابون دومندش من گیر هرکسی نمیام اصلا چرند نگو,تعریف کن هرچی شده!

-اولا نفس بگیردومندش به شفا اعتقاد داری؟نداری مشخصه نصیبت نشده
 حالاهم بز برسی بعد بخوسی

هر دو خندیدیم خصوصیت یگانه این خوبه که غم عالمم داشته باشه جلوی دیگران خودداری میکنه

-میدونی امروز چه روزیه؟

تا اومد حرف بزنه دستمو به نشانه سکوت بردم بالا

-امروز سالگرد اشنایی من با محمدِ اومدم تجدید خاطره کردم که دیدم محمدم اومده  

گفت از این طرفا گفتم تو مزاحمی و یه سری حرفای دیگه که اخرشم تو رو به عنوان عشقم جا زدم

اتیش گرفت و رفت...

سرمو گذاشتم روی شونه های یگانه,دستاشو دور شونه هام قفل کرد

-برای چی اعصابشو خراب کردی؟

-می خواستم ببینم هنوز برام غیرتی میشه یا نه!

-حالا نتیجه گیری؟

-هیچی عصبی شد رفت

-خب خره چرا ناراحتی؟

-چون غیرتی نشد

-تو غیرتی بودن رو تو چی میبینی؟بدبخت که بس حرص خورده شیرش خشکیده

خودمو ازش جدا کردم

-پس چرا نگفت؟

-چون شما قرار داشتی عشق داشتی!تو مرامش عشق دزدی  نیس

رفتم تو فکر یعنی حرفای یگانه درسته؟!

-پاشو پاشو...دوستی که من بستنی کاکائویی میخوام با تو نشستن اینجا چیزی حل نمیشه

تازشم علوسکام خونه تنهان,خـــــــــــوابــــــــــــم میاد

-شکمو پاشو بریم شاین یه چیزی بخوریم

-اوره بریم شاید یه شووووررری هم برای من پیدا شد به درد عشق اســـــیر شدم

-تو گور

به سمتم خیز برداشت و گفت:

-چی تو گور؟

بی تفاوت گفتم:

-شمو به درد عشق اسیـــــــــــر بشی!

-مگه چـــــــــــمه؟

-ســـگ اخلاقی ســــگ اخلاق

پا به فرار گذاشتم وگرنه قیمه قیمه میشدم...

یگانه...

در و با کلید باز کردم ,تاریکی و سکوت و سرما دست به دست هم داده بودن 

تا تنهاییمو به رخم بکشن تو دلم به زندگیم پوزخند زدم و همه چی عالی بودزندگی به جا

,شادی به جا,وجود امنیت بخش پدرو مادرم...صمیمی بودن آرشام باهام,همه و همه

با یه تصادف کزایی از بین رفت اه...رفتم سمت اشپزخونه شوفاژها رو روشن کردم

قهوه سازو به برق زدم و از پله های حلالی شکل مرمر خونه بالا رفتم دوساله که 

خونه سوت و کور شده لباسامو با یه تاپ و شرتک بنفش تعویض کردم

بخاطر پوست سفیدم خیلی تو پشم بودم اگه بابا بود حتما میگفت:

-خانم شما یه دختر خانم اخمالو و بدریخت با لباس مدرسه ندیدین؟

قری به سرو گردانم می دادم و میگفتم:

-ما تو این خونه دخمل زشت ندالیم یه دخمل هست که اونم حوری پری

آرشامم با خنده اضافه میکرد((ور بپری,چه هندونه هایی به به بدو که حراجه به شرط چاقو))

نگاهمو از اینه گرفتم زیبایی چه ارزشی داره وقتی قلبی نباشه برای تپش؟

پتوی مامان و بابا رو برداشتم و رفتم  رو کاناپه طبق معمول

 فیلمای گذشته رو نگاه میکردم و قهوه تلخو  با جون و دل می بلعیدم

((ساعتی بعد...))

صدای زنگ گوشیمو شنیدم جون نداشتم جواب بدم اخه من که کسیو ندارم

هر کی هم باشه نباید زنگ بزنه چون اینجا شیراز است ما همه خسته هستیم خسته

 دست بردم موبایلمو برداشتم با یه صدای  خواب الود جواب دادم

-جـــــــــــــونم؟

-سلام عزیزم خوبی؟

در عجبا چه مهربون شده این دخمل ننه 

-اوه مای ننه چه مهربون شدی ؟

دیگه ترلانو بیشتر از خودم میشناسم الان دوست داشت خفم کنه هه خب چه بهتر 

-اوخی عشقم ببخشید بیدارت کردم زندگیم چرا خوابی عشقم؟

ایـــــــــــــ ....جــــــــــــون به عشقم گفتنت اگه پسر بودم یه کاری دست خودمو

خودش میدادم 

-دوربین مخفیه یا دیوونه شدی؟اهــــان کسی پیشته نه؟هرچی میگم با اره یا نه جواب بده

-پسر پیشته؟

-اره عشقم من الان پاتوقم

-من الان پسرممممممم؟

-اره فدات بشم پس عالیه منتظرتم میبینمت

((قطع تماس...))

خداجــــــــــــــون دلت جیز پسرم شدم ,گوشیمو پرت کردم روی میز

یه دستی به ریخت و پاش خونه زدم و مرتب کردم یه پالتو چلو باز که طرح های 

گلداره سفید ودوسمت بالای یقه دکمه های ردیف طلایی خورده و بلندیش تا وسطای

روم میرسه با یه شلوار غواصی شیری  با نیم بوت  قوه ایی پوشیدم و ته ارایشی هم زدم...

دوش ادکلن تموم شدم به به هلو شدما(اعتماد به کهکشونم) یه بوس 

طبق عادت برای خودم تو اینه فرستادم قدم و اول و که برداشتم هیچ قدم دوم شالاپ 

پخش زمین شدم  انقدر ضربه بد بود که دست گذاشتم روی باسنم...ایـ وایـی سر دادم

که یه دفعه در باز شد و اندام ارشام توی چهارچوب در نمایان شد!این که خونه نبود

از ترس پا به فرار گذاشتم و جیغ بنفش کشیدم

-روح...روح...

دور اتاق چرخیدم

آرشام از جیغ های من کلافه شد و با یه جست و خیز بلند منو از پشت گرفت

 و دستشو روی دهنم گذاشت  چون قدش خیلی بلنده پام به زمین نمیرسید و همون جا تو

بغلش دست و پا زدم  که سرشو اروم اورد کنارِ گوشم وگفت:

-یگانه آرشامم مگه روح ادم زنده هم میتونه این ور اون ور بره؟

-...

-چرا جواب نمیدی؟

یکم از ترسم ریخته بود با دستم  به دستش که جلوی دهنم بود اشاره کردم,ماشالله


IQدر حد جلبک نمیفهمه باید دستشو برداره وگرنه باید دوسه روز دیگه بنویسه

یگانه راد جوان ناکام طلوع درخشان 74/3/10 غروب غم انگیز.../9/27

اوخی دلم برای خودم سوخت یه گاز محکم از دستش گرفتم که با یه داد بلند دستشو

برداشت

-باز سوزنتو نزدی؟

-تو چرا خونه ایی؟

-دلم میخواد!

-دلت هر چی بخواد ریدی تو ارایشم خراب شد برو انور میخوام برم بیرون

-به سلامتی کجا؟

-خونه اق شجاع

جدی شد و پرسید

-گفــــــــتم کجا؟

با ترس گفتم:

-پیش ترلان

بدون حرفی رفت بیرون

***************

زود لباسامو مرتب کردم و از خونه زدم بیرون تو حیاط بودم که... آرشام که پشت پنجره سراسری 

ایستاده بود  دیدم میزد

-راستی بنزینی,گازی یادم رفت بپرسم چرا جیغ کشیدی؟

-خوردم زمین

-اهان اینکه معمولیه

از حرص پامو محکم کوبیدم زمین

-خعای بدتی دیه دوشت ندالم

از لحن بچگونم خندش گرفت اما چیزی نگفت الهی فدای داداش گلم بشم

الهی به فدای اون خندهات که مرتبی و سفیدی دندوناتو به رخ میکشه انگار دنیا رو بهم دادن

چون بعد یع مدت طولانی ارشام مثل قبل شده  یه اه جان سوز کشیدم 

و به سمت در حرکت کردم به سوی  ترلان...

***************

ترلان...

-چند تقدیمتون کنم؟

-30,000قابل نداره

-بفرمایید

-یگانه بریم؟

-OK

کیفمو برداشتم و از کافی شاپ شاین خارج شدیم یگانه سنگ صبورخوبیه

-بیا تاکسی بگیریم...یـــــــــــــگانه ...

-نوموخام دوچ دالم از این هوا لذت ببرم  بعدشم دوشت ندالی که ...

لپ هاشو باد کرد و ادامه داد

-این جولی بشی؟

نفهمیدم چه ربطی داشت ولی بحثو ادامه ندادم کنار هم راه میرفتیمهر کدوم تو فکر

 ,من که تو فکر محمد ولی یگانه الله و اعلم

-یـــــــگانه به چی داری فکر میکنی؟

- به ایمکه ارشام بعد از یه مدت طولانی همون ارشام قبل شده بود

-هوف خوبه,یـگانه؟

-...

-یــــــــــــــــــگانه؟

-دردو یگانه چه مرگته چرا داد میزنی خره؟

-جواب بده وقتی صدات میزنم

- تو فکرم میفهمی ارشام مثل قبل شده

-خیلی خوبه خب بعدش که چی؟

- ترلان میزنم شت و پِتت میکنما اصلا تو ایسودا منو درک نمکنید برو گمشو



-من همه جارو بلدم گم نمیشم ههه, یگانه سعی کن باهاش

 وقت بیشتری بگذرونی



-ایشالله بمیری راحـــــــــــــت شــــــــــــم

 امروز خوب بودا تو بهم زنگ زدی

-امروز برو جُل شو هم یه شامی میفتی هم باهاش وقت میگذرونی

-باش ببینم چی میشه

با یه خداحافظی کوتاه از هم جدا شدیم

پایان قسمت دوم...
قسمت سوم تقدیر سرگردان




آرشام...

کلیدو انداختم و درو باز کردم هوای گرم همراه با بوی قهوه تا مغزم استخونم نفوذ کرد 

گرما چیزی که دوساله  ازش محروم هستم...یه دم عمیق کشیدم بوی عطر تن یگانه فضا رو پر کرده بود 

...درو بستم حتی 

دوست نداشتم عطر تنِ یگانه رو باد بفهمه صندلِ روفرشی مو پا کردم و به سالن رفتم 

 الهی الهی فدای

خواهرم بشم مثه یه گربه ی بدبخت خدا زده که پتوی مامان و بابا رو روش پیچیدن

 تی وی هم روشن فیلم های

خانوادگی در حال پخش ...وسوسه شدم دستی تو خرمن موهای خرمایی روشنش بکشم

 دستمو جلو بردم که یک دفعه همون ترس به سراغم اومد

دستمو کشیدم عقب یه اوف کشیدم و عقب  گرد کردم

به سمتم اتاقم حرکت کردم... کیفمو گذاشتم رو مبل تک نفره اتاقم 

 به سمت پنجره  رفتم و بازش کردم از شدت کلافگی  یه دستمو به

 پنجره تکیه دادم و دست دیگمو تو موهام

خدایا اخه چرا؟...چرا نمیتونم آرشام سابق بشم,اما من دیگه چشمام  ترسیده

 می ترسم به کسی دل ببندم

و از دستش بدم تو که بهتر میدونی من کل زندگیم تو وجود مامان و بابا بود چرا ازم گرفتیشون

به بزرگی خودت قسم که با یگانه خوب  رفتار کنم اما اگه اتفاقی براش بیفته به علی دیگه...

صدای جیغ یگانه زندگیمو تاریک کرد با سریع ترین سرعت خودمو به اتاقش رسوندم

دیدم خیلی شیک کرده و ملوس اماده بیرون رفتنه  که پخش زمین شده,دلم براش تنگ شده بود

واسه نگاه کردن و اذیت کردنش دوست دارم انقدر نگاش کنم تا دلتنگی هام برطرف بشه

انگار خیلی بیش از حد بهش خیره شدم و از اینکه نمیدونست خونهم ترسید و پا گذاشت به فرار

-روح...روح...

و دور اتاق چرخید ههههه مثلا بزرگ شده مثل بچه مهدکودکی هاست 

این میره مهدغولک  نه دبیرستان

حالا صداش خیلی قشنگه  صداشو انداخته پشت کلش با

 یه جست و خیز بلند گرفتمش اخه من موندم بابا قدبلند

مامان قد بلند داداش جیگر قد بلند هیکل هلو چرا این اقد ریزو میزه شده؟

وقتی بغلمِ پاهاش به زمین نمیرسه

یگانه رو گردن و کمرش خیلی حساسه  سرمو بردم نزدیک گردنش و گفتم:

-یگانه آرشامم مگه روح ادم زندهم میتونه  این ور و اون ور  بره؟

-...

صدایی ازش نیومد

-چرا جواب نمیدی؟

داشت با دستش به دستم اشاره میکرد نگاش کردم خب دست خودمه

 نکنه فکر میکنه دست یکی دیگست

یه دفعه مثه بلانسبت سگ شکاری دستمو گاز گرفت بلند داد زدم دندوناش 

مثه مال گراز تیزه بیشعور

-باز تو سوزندتو نزدی؟

-تو چرا خونه ایی؟

چه پــــــــــــــــــــرو خونه خودمم باز خواستم میکنه حقته بهت محل نزارم تو کفم حباب کنی...!

-دلم میخواد

پرو پرو تو چشمام نگاه کرد و /فت:

-دلت هرچی بخواد ریدی تو ارایشم خراب شد برو انور میخوام برم بیرون

حــــــــــســــــــــــــودیم شد بداااااااااااااااااااااااااااا...رگ غیرتم غلید

-به سلامتی کجا؟

-خونه اق شجاع

لحنم رو محکم کردم با یه اخم ضریف رو پیشونیم

-گفتم کجا؟

از ترس ...تو خودش با ترس گفت:

-پیش ترلان

بدون حرفی از پیشش رفتم!خیلی دلم میخواست ببینم این ترلان کیه این اقدر اسمشو میاره؟


پشت پنجره سراسری ایستادمب عد از چند مین یگانه رو دیدم که از بیرون به من زل زده

-راسی بنزینی گازی یادم رفت بپرسم چرا جیغ کشیدی؟

-خوردم زمین

-اهان اینکه معمولیه

تو دلم عروسی بود که میتونم این همه حرصش بدم پاشو زمین کوبید و با لحن بچه گانه یه چیزاییی گفت که از 

درک و فهم یه پسر خارج بود خندم گرفت چون نفهمیدم چی گفتتا اخرین جایی که دید داشتم نگاش

کردم خیلی خانم شده کاش مامان بابا بودن تا میدیدنش ...

*************************


ترلان...


رسیدم خونه درو با پاهام بستم هوای گرم خونه به صورت و دستای یخ زدم اثبت کرد دستگیره طلایی 

رنگ در منبت کاری

شده ی اتاقم رو چرخوندم لباسام رو با یه دست لباس راحتی که شامل شلوار دمپای چهارخونه با بلوز یقه 

کج تعویض

کردم موهای فرمو دور کلیپس چرخ دادم و بستم لم دادم روی کاناپه ی گوشه اتاق و به بیرون زل زدم 

محو محوطه

خونه شدم درختا به عرش اسمون رسیدن چقدر من  دور شدم از خودم از اطرافم چقدر از خانوادم دور شدم

چرا این همه خودمو ازدم بخاطر عشق>پوزخند زدم و تکرار کردم عشق؟...عشق چیه؟عشق اینکه بسوزی ؟

عشق اینکه کوچکترین جای تو قلبش نداشته باشی؟چه کلمه مزخرفی هست چشمامو بستم و دوباره با خودم

مرور کردم آره همینش درسته فاصله و دوری ,خلوت و تنهایی برای من بهتره 

...نه ...نه !دیگه بسه

دیدی امروز اصلا براش مهم نبودی حتی دیگه بهت فکرم نمیکنه چرا باید زجر

 بکشم به اندازه کافی

نابود شدم هوفی گفتم و چشمامو باز کردم از سرجام بلند شدم و رفتم سمت

 اینه نگاهی به خودم بندازم

چشمام دیگه توان اشک ریختن ندارن گودی زیر چشمام صورتمو توهم شکسته

پوستم از غم وغصه بی روح شده لب قرمزم رنگ باخته درسته شدم مثل مرده متحرک...

مرده متحرک؟...ناخداگاه یاد روز ی افتادم که...

-ترلان ما باید از هم جداشیم!

چشمام لبالب پر از غم بود اشکام بی محابا گونمو تر می کردن با صدایی پر از لرز گفتم

-باید؟محمد من نمیتونم دووم بیارم

-می تونی یکم که بگذره فراموش میکنی!

-نمیتونم محمد تنهام نزار تو قول دادی!چطور با یه حرف نه از بابام تسلیم شدی؟

-اون قول ها مال قبل بود !نمیتونم بخاطرت بجنگم!یادته گفتم کاری میکنم ازم متنفر بشی؟

-خیلی پستی

-...

-اگر بری میشم یه مرده متحرک...

-...

-نمیخوای چیزی بگی؟

بازم جز سکوت چیزی نصیبم نشد

-خداحافظ عشقم

و اخرین کلمه ایی که شنیدم

-بسلامت...

اون روز بعد از رفتن محمد پیش خودم فکر کردم چقدر من از این ادم بدم 

میاد چقدر ازش متنفرم

و چقدر عشق کمن بی ازش بود براش باصدای گوشیم رشته افکارم از دستم خارج شد

شماره یگانه و عکسش روی بک گوشیم خود نمایی کرد با دیدن عکسش خندم گرفت

-بله؟

-بله و بلــــــــــــا

-جانم؟

-جــــــــــــانت بی بلا

-خب؟

-به جملات

-به کمالت

-اممممم پــــــرو بپوش بریم بیرون

-الان که بیرون بودیم

-نه ارشام شام دعوتم کرد گفتم میخوام توهم باشی مخالفتی نکرد

-نه مرسی!

-نه نکمه لوس نشو من تعارف نکردم باید بیای

-یگانه ول من یکی کن

-اه بپوش وگرنه میام جرت میدم

-باشه حالا نزن منو بعدشم نمیخواد از این کارای زور دار کنی

-ههه بامزه کمتر نمک بپاش شور شد

-ایشششششششش

گوشیو قط کردم  رفتم سمت کمد پالتو چرم اندامی مشکی که دور یقش خز کار شده 

رو برداشتم  همراه ساپورت

مشکی و بوت های بلند فقط شال و کیفمو عسلی برداشتم 

ارایش صورتمم عسلی طلایی زدم که ست بشه

ولی بیشتر ارایشم رو چشمام زدم که گودی زیرش مشخص نباشه  دست بردم 

سمت خرمن موهای خرمایی فرم

و قسمتی رو جدا کردم و کج ریختم تو صورتم  نگاهی به خودم کردم یکم کار میبرد همون

ترلان سابق بشم ولی خب برای شروع بد نیست

صدای گوشیم باعث شد از دید زدن خودم دست بردارم



-بله؟

-بلا!اماده ایی؟

-اوهوم

-بیا دم در

سریع رفتم بیرون در اتاقمو قفل کردم و رفتم پایین که به میثم پسر عموم بر خوردم 

با چشمای عسلی رنگش براندازم کرد

-جایی میری؟

-بله مشکلیه؟

-با کی؟

-دوستم

-نه مشکلی نیست تا وقتی دوستت پسر نباشه

-دختره,یگانه

-خوش بگذره 

-میگذره

زنگ به صدا در اومد میثم رفت سمت اف اف یه پوزخند عصبی زد و گفت

-یگانه خانم دم دره ماشالله چه اقاهم هست

-چرا چرت و پرت میگی؟

با حالت عصبی گفت:

-منو مسخره کردی ؟اینکه پسره!

با دست محکم پسش زدم و نگاه کردم برای اینکه حرصشو در بیارمبا ذوق گفتم:

-آرشاممِ

-شوخی میکنی؟چشمممممم روشننننن

بی اعتنا بهش رفتم رسیدم دم در وقتی درو باز کردم آرشامم رو دیدم 

 من با ارشام اشنایی زیادی نداشتم و اصلا برخوردی 

هم با هم نداشتیم  با عصبانیت و کلافگی با پاهاش ضرب گرفته بود 

یه شلوارجین مشکی با یه پیرهن یقه دیپلمات

خاکستری همراه کت مدادی که دوتا دکمه پایینو بسته بود همراه بوت مشکی دید زدنم تموم شد

نمیری دختری هـــــــــــــــیــــــــــــــز!!

چشمام توی چشماش قفل شد که با صدای یگانه که سرش رو بیرون اورده بود چشمامونو از هم

گرفتیم! 

-نمــــــــــــیاین؟من گشنمه

سلام کوتاهی به ارشام کردم و رفتم تو ماشین

-ننت مرده یا بابات؟

-هوم چرا؟

-اخه تو ارشام مشکی پوشیدین گفتم حتما میخوایم بریم قبرستون

زدم توسرش

-هوووووووووووششششش وحشی

-عمته

از خنده پوکید گفت

-پسر عموته!

آرشام و میثم داشتن باهم حرف میزدن من و یگانه هم موشکافانه به بیرون زل زده بودیم که هر 

دو سوار شدن و راه افتادیم

-یگانه ایسودا نمیاد؟

-نع با عشقشون قرار داشتن طبق معمول مارو ...حساب نکرد 

حالا میخوام بریم همون رستورانی که اونا هستن

-براچی؟

-کرم ریزی

نیششو باز کرد منم خندم گرفت خل و چل...

پایان قسمت سوم...نظر یادتون نره...مرسی از اونایی که دنبال کردن

Heart Heart Heart Heart Heart Heart Heart Heart Heart Heart  نویسندش تا اینجا بیشتر نزاشته الانم تو بیمارستان هست تا اونجایی که خبر دارم دعا کنید خوب بشه...

واقعا داستان متفاوتی هست چون من کامل خوندمش دوست صمیمی منه نویسندش حتما دنبال کنید به وبلاگشم که توی پنل ادرسش هست برید و نظر بزارید Heart Heart Heart Heart Heart Heart Heart Heart Heart



درضمن کپی هم نشه چون  دوستان
مُهم نیست زندگی قشنگ نیست . . .

مَن با پررویی ادامـہ میـدم . . .ツ ツ

رمان تقدیر سرگردان کاملا متفاوت بخون پشیمون نمیشی نظر یادت نره 1 
پاسخ
آگهی


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.

موضوعات مرتبط با این موضوع...
Rainbow یه رمان خیلی قشنگ.نخونی نصف عمرت فناست
  رمان عشق من ، عشق تو (عاشقانه ، معرکه) به قلم: خودم
  رمان عاشقانه ( کراش من توی دانشگاه یه دختر ترسناکه) به قلم خودم. پارت پایانی.
  رمان عاشقشم؟
  رمان تلخ و شیرین
  رمان فوق‌العاده ترسناک «فرزند ابلیس» | نوشته‌ی خودم
Heart رمان[انتقام شیرین]
  رمان تمنا برای نفس کشیدن
  رمان الناز (عاشقانه)
  رمان شورنگاشت(داستانی کاملا واقعی)|ز.م

پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان