امتیاز موضوع:
  • 0 رأی - میانگین امتیازات: 0
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

داستان تعجب انگیز (هیچوقت زود قضاوت نکنید!!!)

#1
Question 
خانمی با لباس کتان راه راه و شوهرش با کت وشلوار دست دوز و کهنه در شهربوستن از قطار

پایین آمدند و بدون هیچ قرار قبلی راهی دفتر رییس دانشگاه هاروارد شدند.

منشی فوراً متوجه شد این زوج روستایی هیچ کاری در هاروارد ندارند و احتمالاًاشتباهی وارد دانشگاه شده اند.

مرد به آرامی گفت : "مایل هستیم رییس را ببینیم. "

منشی با بی حوصلگی گفت : "ایشان امروز گرفتارند. "

خانم جواب داد: " ما منتظر خواهیم شد".

منشی ساعت ها آنها را نادیده گرفت و به این امید بود که بالاخره دلسرد شوند و پیکارشان بروند، اما این طور نشد. منشی که دید زوج روستایی پی کارشان نمیروند سرانجام تصمیم گرفت برای ملاقات با رییس از او اجازه بگیرد و رییس نیزبالاجبار پذیرفت.

رییس با اوقات تلخی آهی کشید و از دل رضایت نداشت که با آنها ملاقات کند، بهعلاوه از اینکه اشخاصی با لباس کتان راه راه وکت و شلواری دست دوز و کهنه وارد دفترش شده اند ، خوشش نمی آمد.

خانم به او گفت : "ما پسری داشتیم که یک سال در هاروارد درس خواند. واز اینجا راضی بود. اما حدود یک سال پیش در حادثه ای کشته شد. من و شوهرم دوست داریم بنایی به یادبود او در دانشگاه بنا کنیم . "

رییس با غیظ گفت : " خانم محترم ما نمی توانیم برای هرکسی که به هاروارد میآید و

می میرد ، بنایی برپا کنیم. اگر این کار را بکنیم ، اینجا مثل قبرستان می شود . "

خانم به سرعت توضیح داد : "آه... نه .... نمی خواهیم مجسمه بسازیم. فکرکردیم

بهتر باشد ساختمانی به هاروارد بدهیم."

رییس ، لباس کتان راه راه و کت و شلوار دست دوز و کهنه آن دو را برانداز کردو گفت : "یک ساختمان! می دانید هزینه ی یک ساختمان چقدر است ؟ ارزشساختمان های موجود در هاروارد هفت و نیم میلیون دلار است . "

خانم یک لحظه سکوت کرد. رییس خشنود بود .شاید حالا می توانست از شرشان خلاص شود.

زن رو به شوھرش کرد و آرام گفت : "آیا هزینه راه اندازی دانشگاه همین قدراست ؟ پس چرا خودمان دانشگاه راه نیندازیم ؟ "

شوهرش سر تکان داد. رییس سردرگم بود. آقا و خانمِ " لیلاند استنفورد " بلندشدند و راهی کالیفرنیا شدند ، یعنی جایی که دانشگاهی ساختند که تا ابد نام آنها رابرخود دارد .

*دانشگاه استنفورد از بزرگترین دانشگاه های جهان ، یادبود پسری است که هاروارد به او اهمیت نداد. *
*روی خدا همیشه به ماست فقط کافیه ما رو به خدا بشیم*Angel
پاسخ
 سپاس شده توسط پيشي ي ملوس ، MINA JOON ، leba3ekhaki ، xoxo gurl:*) ، دختر شاعر ، *Armila*
آگهی
#2
هيييييييي چه ناز چه خوشملاورين اورين ادما رو نبايد از رو ظاهرشون باشون برخورد كرد!!!!!!Big Grin
تنهایـے یـعـنے:

هنۅزҐ נوستݜ נاړے..

ۅڵے حق نـנاړے بهݜ نزנیڪ بݜے!

چۅכּ اۅכּ נیـگﮧ تنها نیست..
پاسخ
 سپاس شده توسط آرزو
#3
سلام عالی بودهمه چیزبه تیپ وقیافه نیست زندگی امامان معصوم هم اینطوربودهRolleyesRolleyes[align=center][[/[size=medium][color=#FF0000]داستان تعجب انگیز (هیچوقت زود قضاوت نکنید!!!) 1
پاسخ
 سپاس شده توسط هاناجون ، آرزو


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.

موضوعات مرتبط با این موضوع...
Exclamation مجنون (داستان ترسناک واقعی) +18
  این یک داستان بی معنی است.
Heart یه داستان عاشقانه غمگین و زیبا از یک دختر((( حتما بخونید)))
Exclamation داستان بسیار ترسناک خونه جدید !
  داستان عاشقی یک پسر خیلی قشنگه(تکراری نیست)
Eye-blink داستان ترسناک +18
  داستان کوتاه دختر هوس باز(خیلی قشنگه)
Rainbow یک داستان ترسناک +18
  داستان|خيانت آرمان به دختر همسايه|
Heart داستان عاشقانه و غم انگیز ستاره و پرهام

پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان