امتیاز موضوع:
  • 0 رأی - میانگین امتیازات: 0
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

داستان زیبای دخترک فداکار(چشم چشم بی ابرو )

#1
Heart 
داستان زیبای دخترک فداکار(چشم چشم بی ابرو ) 1
همسرم با صدای بلندی گفت :

تا کی میخوای سرتو توی اون روزنامه فروکنی؟

میشه بیای و به دختر جونت بگی غذاشو بخوره؟

روزنامه را به کناری انداختم و بسوی آنها رفتم.

تنها دخترم آوا بنظر وحشت زده می آمد.

اشک در چشمهایش پر شده بود….

ظرفی پر از شیر برنج در مقابلش قرار داشت.

آوا دختری زیبا و برای سن خود بسیار باهوش بود.

گلویم رو صاف کردم و ظرف را برداشتم و گفتم،

چرا چند تا قاشق گنده نمی خوری؟

فقط بخاطر بابا عزیزم. آوا کمی نرمش نشان داد

و با پشت دست اشکهایش را پاک کرد و گفت:

باشه بابا، می خورم، نه فقط چند قاشق،

همه شو می خوردم. ولی شما باید…. آوا مکث کرد.

بابا، اگر من تمام این شیر برنج رو بخورم،

هرچی خواستم بهم میدی؟

دست کوچک دخترم رو که بطرف من دراز شده بود گرفتم و گفتم،

قول میدم. بعد باهاش دست دادم و تعهد کردم.

ناگهان مضطرب شدم. گفتم، آوا، عزیزم،

نباید برای خریدن کامپیوتر یا یک چیز گران قیمت اصرار کنی.
بابا از اینجور پولها نداره. باشه؟

نه بابا. من هیچ چیز گران قیمتی نمی خوام.

و با حالتی دردناک تمام شیربرنج رو فرو داد.

در سکوت از دست همسرم و مادرم که بچه

رو وادار به خوردن چیزی که دوست نداشت کرده بودن
عصبانی بودم.

وقتی غذا تمام شد آوا نزد من آمد.

انتظار در چشمانش موج میزد.

همه ما به او توجه کرده بودیم. آوا گفت،

من می خوام سرمو تیغ بندازم. همین یکشنبه.

تقاضای او همین بود.

همسرم جیغ زد و گفت: وحشتناکه.

یک دختر بچه سرشو تیغ بندازه؟ غیرممکنه.

نه در خانواده ما. و مادرم با صدای گوشخراشش گفت،

فرهنگ ما با این برنامه های تلویزیونی داره کاملا نابود میشه.
گفتم، آوا، عزیزم، چرا یک چیز دیگه نمی خوای؟

ما از دیدن سر تیغ خورده تو غمگین می شیم.
خواهش می کنم، عزیزم، چرا سعی نمی کنی احساس ما رو بفهمی؟

سعی کردم از او خواهش کنم.

آوا گفت، بابا، دیدی که خوردن اون شیربرنج چقدر برای من سخت بود؟

آوا اشک می ریخت.

و شما بمن قول دادی تا هرچی می خوام بهم بدی.

حالا می خوای بزنی زیر قولت؟

حالا نوبت من بود تا خودم رو نشون بدم. گفتم: مرده و قولش.

مادر و همسرم با هم فریاد زدن که، مگر دیوانه شدی؟

آوا، آرزوی تو برآورده میشه.

آوا با سر تراشیده شده صورتی گرد و

چشمهای درشت زیبائی پیدا کرده بود .

صبح روز دوشنبه آوا رو به مدرسه بردم. دیدن دختر

من با موی تراشیده در میون بقیه شاگردها تماشائی بود.

آوا بسوی من برگشت و برایم دست تکان داد.

من هم دستی تکان دادم و لبخند زدم.

در همین لحظه پسری از یک اتومبیل بیرون آمد

و با صدای بلند آوا را صدا کرد و گفت، آوا، صبر کن تا من بیام.

چیزی که باعث حیرت من شد دیدن سر بدون موی

آن پسر بود. با خودم فکر کردم، پس موضوع اینه.

خانمی که از آن اتومبیل بیرون آمده بود بدون آنکه

خودش رو معرفی کنه گفت، دختر شما، آوا، واقعا
فوق العاده ست. و در ادامه گفت،

پسری که داره با دختر شما میره پسر منه.
اون سرطان خون داره. زن مکث کرد تا صدای

هق هق خودش رو خفه کنه. در تمام ماه گذشته

هریش نتونست به مدرسه بیاد. بر اثر عوارض

جانبی شیمی درمانی تمام موهاشو از دست داده.
نمی خواست به مدرسه برگرده. آخه می ترسید

هم کلاسی هاش بدون اینکه قصدی داشته باشن
مسخره ش کنن .

آوا هفته پیش اون رو دید و بهش قول داد که ترتیب مسئله

اذیت کردن بچه ها رو بده. اما، حتی فکرشو هم
نمی کردم که اون موهای زیباشو فدای پسر من کنه .

آقا، شما و همسرتون از بنده های محبوب خداوند

هستین که دختری با چنین روح بزرگی دارین.

سر جام خشک شده بودم. و…

شروع کردم به گریستن. فرشته کوچولوی من،

تو به من درس دادی که فهمیدم عشق واقعی یعنی چی؟

خوشبخت ترین مردم در روی این کره خاکی کسانی

نیستن که آنجور که می خوان زندگی می کنن.

آنها کسانی هستن که خواسته های خودشون رو

بخاطر کسانی که دوستشون دارن تغییر میدن.

!!! اره دادا اگه نمیدونی بدون!!!

Heart  Heart  crying  crying

داستان زیبای دخترک فداکار(چشم چشم بی ابرو ) 1



[*]

چشم چشم بی ابرو
قشنگی حتی بی مو
درد داری می دونم
درد و بلات به جونم
تو لحظه زندگی کن
فقط دو روزه دنیا
کسی خبر نداره
قراره چی شه فردا
آخه خدا بزرگه
هر چی بخواد همونه
فقط خودش می دونه
کی میره کی می مونه
نمی تونم تو جونت
غصه ها جا بمونن
وقتی تموم دنیا
برات دعا می خونن
الهی باشی با من
تو رو ببینمت باز
تو رو خدا با اشکات
من به گریه ننداز
چشم چشم بی ابرو
هزار تا قرص و دارو
درد داری می دونم
درد و بلات به جونم
نذار روزات هدر شن
نگو دلت شکستست
بازم بخند دلت قرص
خدا کنارمون هست
نذار دلت بگیره
تو لحظه های سختی
دوست ندارم ببینم
گریه کنی یک وقتی

crying  crying  crying  crying  crying

اگه دوسش داشتی سپاس بده  Heart  Heart
آن کس ک میخندد آن خبر مخوف را نشنیده است ...?
پاسخ
 سپاس شده توسط serpent ، alibalii2000 ، √ ΙΔΙΞΗ SΤΙF √ . ، ( DEYABLO )
آگهی
#2
یاد عرفان افتادم که دیگه الان چن وقته پیشمون نیس...چقد جاش تو انجمن خالیهcry2cry2cry2cry2cry2cry2cry2
دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
http://www.flashkhor.com/forum/member.php?action=profile&uid=149425
تلخ ترین حرف دوستت دارم اما …
شیرین ترین حرف  … اما دوستت دارم
پاسخ


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.

موضوعات مرتبط با این موضوع...
Exclamation مجنون (داستان ترسناک واقعی) +18
  این یک داستان بی معنی است.
Heart یه داستان عاشقانه غمگین و زیبا از یک دختر((( حتما بخونید)))
Exclamation داستان بسیار ترسناک خونه جدید !
  داستان عاشقی یک پسر خیلی قشنگه(تکراری نیست)
Eye-blink داستان ترسناک +18
  داستان کوتاه دختر هوس باز(خیلی قشنگه)
Rainbow یک داستان ترسناک +18
  داستان|خيانت آرمان به دختر همسايه|
Heart داستان عاشقانه و غم انگیز ستاره و پرهام

پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان