سلآم
همینجور ک از اسم تاپیک معلومه میخام بعضی از اشعار مهدی موسوی رو براتون بنویسم . امید وارم لذت ببرین
ـــ1ـــ
از دریا جز پاره ی چوبی نرسید
دلتنگ تر از عشق ، غروبی نرسید
جز مرگ که آخرین رفیق ما بود
این قصه به هیچ جای خوبی نرسید
ـــ2ـــ
با این که کسی نمرده و خاک شده !
با این که مسیر ها خطرناک شده!
من مطمئنم ادامه دارد این قصه
این فیلم، سکانس آخرش پاک شده
ـــ3ـــ
نازی ست که در سینه نیازی دارد
موهاش سر انجام درازی دارد
هی میرود و دوباره بر میگردد
این بچه که میل تاب بازی دارد
ـــ4ـــ
آن کس که قرار است بیاید تا...مُرد
یک سایه یواش صاحب خود را خورد
شب بود ، همه منتظر معجزه ای
از خواب کسی بلند شد ... خوابش برد!
ـــ5ـــ
از گریه به شکل گریه دایر مست است
این مرد که خسته است... خیلی خسته ست!
او عاشق تو بود و تو دیوانه ی من
هر چیز به چیز دیگری وابسته ست
ـــ6ـــ
نه میل به آغاز و نه پایان دارم
عمری ست که مرده ام ولی جان دارم
آیا ماهی به آب ایمان دارد
آنگونه که من به عشق ایمان دارم؟!
ـــ7ـــ
بیزارم از او و از خودش بیزار است
می خوابم و روی صندلی بیدار است
از گرمی خون من خوشش می آید
چاقو مجرم نیست ولی بیمار است !
ـــ8ـــ
خوابی ست که مایه ی خجالت بوده!
سنگی که در آرزوی حرکت بوده
شیران که به باغ وحش رفتند...و ماند
یک سکه که هر دو روی آن خط بوده!
ـــ9ـــ
با چهره ی بی سواد یا پرفسورش
با اسلحه ی خالی و با قلبِ پُرش
چاقو را توی شکمم کرد فرو
بعدا قاتل سوار شد بر موتورش
ـــ10ـــ
اشکی ست که قاری عرب میخواند
چیزی ست که من را به عقب میخواند
در فلسفه خوانیم به شک افتادم
هر وقت پدر ، نماز شب میخواند
ـــ11ـــ
در گوشه ی کافه یا که زیر خورشید
ماییم در این تجربه ی عشق جدید
من فکر چگونگی خوابیدن با...
او فکر عروسی است با تور سفید