امتیاز موضوع:
  • 0 رأی - میانگین امتیازات: 0
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

شعرهایی که می مانند

#1
زندگی بدون شعر مفهوم ندارد، یکنواخت وخسته کننده است. اما شعر نیز با سلایق وعلایق مردمان در اعصار مختلف تغیر پذیر است و شاعران معمولا به زبان عصر خود شعر گفتند. البته شاعرانی هستند که در طول عمر حیات ملت ها ظهور نمودند و شعرشان رساندن پیام تبلیغ و رسالت انسانیت بوده، همانند بسیاری از شاعران مانند سنایی، شیخ عطار، مولانا، سعدی، حافظ و ... .

شعر
عنصری به نام شعر

در بین شاعران چه آنهایی که شعر سنتی وعروضی گفته اند وچه شاعرانی که عشق و اردات به شعر نو داشتند، هر کدام به منزله گلی از گلستان شاعران پارسی گو هستند که اشعارشان همیشه بوی طراوت و تازگی و نشاط و انبساط خاطر می دهد. ما ایرانیان قرنهاست که با این اشعار زندگی کردیم در خوشی و نا خوشی در شادی و غم در تبریک وتسلیت سعی نمودیم با یک بیت یا چند بیت از شاعری تعلق خاطر خود را در قالب آن شعر مطرح سازیم؛ اساسا شعر زبان فرهنگ همه ملل و قومیت هاست. حرف ها در هر قالبی باشد به مرور زمان تکراری و قدیم وکسل کننده و بی رنگ و رمق می شود مگر عنصر شعر و ادبیات، که هر چقدر شعر خوانده شود انگار صقیل کاری شده، برق وجلا زده شده، شعر موتور حرکت و انگیزه و شور و نشاط و زندگی است، همانگونه که که مردمان به آب وهوا نیازمند حیاتی هستند. فرهنگ ها وقومیت ها و ملل گوناگون نیز با شعر زندگی می کنند.

زندگی بدون شعر مفهوم ندارد، یکنواخت وخسته کننده است. اما شعر نیز با سلایق وعلایق مردمان در اعصار مختلف تغیر پذیر است و شاعران معمولا به زبان عصر خود شعر گفتند. البته شاعرانی هستند که در طول عمر حیات ملت ها ظهور نمودند و شعرشان رساندن پیام تبلیغ و رسالت انسانیت بوده، همانند بسیاری از شاعران مانند سنایی، شیخ عطار، مولانا، سعدی، حافظ و ... .

ما انسانها نیز با گذشت زمان تغییر می کنیم، احساسات و عواطف ما نیز دستخوش تغییر وتحول می شود و بستگی به ارتباطات ما با جهان مادی ومعنوی دارد. و گرایش ما نیز در حوزه شعر تغییر خواهد کرد. ملت و قوم فرهنگی که به شعر وشاعری علاقه نداشته باشند آن ملت هرگز در امور معاشی و معادی خود موفق نخواهند بود. چرا که عنصر شعر همانند کلید ژن هاست که بایست از نسلی به نسل دیگر انتقال یابد. شعر مانند جرقه است که در خرمن وجود ذانی زده می شود و ایجاد انگیزه و انبساط روحی می کند و همانند پنجره ی بازی است، که هوای تازه به مشام هر انسانی می دمد.

در فرهنگ ما نیز اشعار با توجه به نوع عنصری که در درون مایه خود دارد دارای تفاوت های اصلی واساسی است لذا شعر همانند دارو است و اثر درمانی دارد و الحق بایست شعر درمانی را در کنار بسیار دیگر درمان ها قرار داد اما همانگونه که دارو توسط دارو شناس شناسایی می شود، شعر نیز توسط شعر شناسان بایست معرفی شود.
یک نمونه از شعر عرفانی



لب فرو بند از طعام و از شراب
سوی خوان آسمانی کن شتاب
دم به دم بر آسمان می‌دار امید
در هوای آسمان رقصان چو بید
دم به دم از آسمان می‌آیدت
آب و آتش رزق می‌افزایدت
گر ترا آنجا برد نبود عجب
منگر اندر عجز و بنگر در طلب
کین طلب در تو گروگان خداست
زانک هر طالب به مطلوبی سزاست
جهد کن تا این طلب افزون شود
تا دلت زین چاه تن بیرون شود

مولانا



یک نمونه از شعر نو

حریفا ! میزبانا ! میهمان سال و ماهت پشت در چون موج می لرزد

تگرگی نیست، مرگی نیست

صدایی گر شنیدی، صحبت سرما و دندان است

من امشب آمدستم وام بگذارم

حسابت را کنار جام بگذارم

چه می گویی که بیگه شد، سحر شد، بامداد آمد ؟

فریبت می دهد، بر آسمان این سرخی بعد از سحرگه نیست

حریفا ! گوش سرما برده است این، یادگار سیلی سرد زمستان است

و قندیل سپهر تنگ میدان، مرده یا زنده

به تابوت ستبر ظلمت نه توی مرگ اندود، پنهان است

حریفا ! رو چراغ باده را بفروز، شب با روز یکسان است

مهدی اخوان ثالث



یک نمونه از شعر انتظار


لباس آمدن تن کن...

من از اندیشه لیلی، تمام عمر،‌مجنونم



تماشا کن که می‌جوشد، شرابت از دل خونم

ببین از شهر چشمانم، قطار ژاله می‌آید



و با هر قطره اشکم، سفیر ناله می آید

بر این صحرای خشکیده، ببار ای ابر باران‌زا



که آتش حلقه پیچیده، ببار ای ابر باران زا

ز هریک جرعه از جامت،هزاران رود می‌جوشد



که خضر زندگانی هم، پی این آب می‌کوشد

بده جامی که می‌ریزد، عطش از ساغر جانم



طبیبا جان به لب آمد، نمی آیی به درمانم

بیا کز چشم بیمارم، سرشک ندبه می‌بارد



و این دوری برای خود، مفصل روضه‌ای دارد

پی دیدارت آقاجان، نگاهم پشت در مانده



نباید با خبر باشی، از این حیران درمانده!؟

شب تاریک هجران را، به نور وصل روشن کن



هزاران سال شد رفتی، لباس آمدن تن کن

نسیم صبحگاهی را، معطر از عبورت کن



تمام قاصدک ها را، خبردار از ظهورت کن
مصطفی صابر خراسانی



یک نمونه از شعر عاشورایی

جاده و اسب مهیا ست بیا تا برویم



کربلا منتظر ماست بیا تا برویم

ایستاده است به تفسیر قیامت زینب



آن سوی واقعه پیداست بیا تا برویم

خاک در خون خدا می‌شفکد می‌بالد



آسمان غرق تماشاست بیا تا برویم

تیغ در معرکه می‌افتد و برمی خیزد



رقص شمشیر چه زیباست بیا تا برویم

از سراشیبی تردید اگر برگردیم



عرش زیر قدم ماست بیا تا برویم

زره از موج بپوشیم ردا از طوفان



راه ما از دل دریاست بیا تا برویم

کاش ای کاش که دنیای عطش می‌فهمید



آب مهریه زهراست بیا تا برویم

چیزی از راه نماندست چرا برگردیم



آخر راه همین جاست بیا تا برویم

فرصتی باشد اگر باز دراین آمد و رفت



تا همین امشب و فرداست بیا تا برویم



یک نمونه از شعر منقبت به آل نبی مکرم اسلام

اى على موسى الرضا! ای پاکمرد یثربى

در توس خوابیده! من تو را بیدار مى دانم.

زنده تر، روشن تر از خورشید عالم تاب

از فروغ و فرّ و شور زندگى سرشار مى دانم

گر چه پندارند: دیرى هست، همچون قطره ها در خاک

رفته اى در ژرفناى خواب

لیکن اى پاکیزه باران بهشت! اى روح! اى روشناى آب!

من تو را بیدار ابرى پاک و رحمت بار مى دانم

اى (چو بختم) خفته در آن تنگناى زادگاهم توس!

مهدی اخوان ثالث



یک نمونه دیگر از شعر عاشورایی

شیعیان در سر هوای نینوا دارد حسین



روی دل با کاروان کربلا دارد حسین

بس که محمل ها رود منزل بمنزل با شتاب



کس نمی داند عروسی یا عزا دارد حسین

می برد در کربلا هفتاد و دو ذبح عظیم



بیش ازین ها حرمت کوی منا دارد حسین

دشمنانش بی امان و دوستانش بی وفا



با کدامین سرکند مشکل دوتا دارد حسین

دشمنش هم آب می بندد بروی اهل بیت



داوری بین با چه قومی بی حیا دارد حسین

استاد شهریار



یک نمونه شعر عبادی و مناجاتی



بـــاز هــــوای ســــحــــــــرم آرزوســــت



خـــلــــوت و مــــژگــــان تــرم آرزوسـت

شـکــــوه ی غـــربـــت نــبــرم ایـن زمـان



دسـت تـــــــو و روی تــــو ام آرزوســت

خــــســتــــه ام از دیـــدن ایـن شـوره زار



چـشـم شـقــــایــــق نـگـرم آرزوســـت

واقـــعـــه ی دیـــــــــدن روی تـــــــــو را



ثــــانــــیــــه ای بـیـشـــتــرم آرزوسـت

جــلـــوه ی ایـــن مـــاه نـــکـــو را بـبـیـن



رنــــــگ و رخ و روی تــــــو ام آرزوسـت

ایـن شـب قـدر اسـت کـه مـا بـا همیـم؟



مـن شـب قـــــدری دگــــرم آرزوســـت

حـــسِّ تــــو را مـی کنـــم ای جـان مـن



عــــزلـت بـــیـتــی دگــــرم آرزوســــت

خـانـه ی عـشـِاق مــهـاجـر کـجـــاست؟



در سـفــــرت بـــال و پـــــرم آرزوســـت

حـسـرت دل بـــارد از ایـــن شـعـــر مـن



جـام مـیـــی در حـرمــــــم آرزوســـــت

احمد عزیزی



سراپا اگر زرد و پژمرده ایم



ولى دل به پائیز نسپرده ایم

چو گلدان خالى لب پنجره



پر از خاطرات ترک خورده ایم

اگر داغ دل بود، ما دیده ایم



اگر خون دل بود، ما خورده ایم

اگر دل دلیل است، آورده ایم



اگر داغ شرط است، ما برده ایم

اگر دشنه دشمنان، گردنیم



اگر خنجر دوستان، گرده ایم

گواهى بخواهید، اینک گواه



همین زخم هایى که نشمرده ایم!

دلى سر بلند و سرى سر به زیر



از این دست عمرى به سر برده ایم

قیصر امین پور



یا رب دیگر طاقتم طی شـد یا بسوزانم یا نجاتم ده

عاشق عاشق گشته ام یا رب یا بکش دیگر یا حیاتم ده

من کجا او کجا

نه او خبر ز من دارد نه من نشان از او دارم

من جدا ا و جدا

به سینه سوز غم دارم به دیده اشک خون بارم

روز و شـب نصـیب من آه آتشـین بود

صبح و شـام عاشقان وای اگر چنین بود

من آتشی ز خون دل به سینه دارم

چه هـم دمی ببین نشسته در کنارم

مکن فغان ای دل در این جهان ای دل

دوای درد آنـگه پیدا شود

که عاشَـق از هـجران رسو ا شود

حکایتی اگر از این زمانه گفتم

به یاد آن گذشـته این تـرانه گفـتم

استاد معینی کرمانشاهی

آمد آمد با دلجویی گفتا با من

تنها منشین- برخیز و ببین -گلهای خندان صحرایی را

از صحرا دریاب این زیبایی را

با گوشه گرفتن درمان نشود غم - برخیز و بپا کن شوری تو به عالم

تو که عزلت گزیده ای - غم دنیا کشیده ای - زطبیعت چه دیده ای تو

تو که غمگین نشسته ای ز جهان دل گسسته ای- به چه مقصد رسیده ای تو

آمد آمد با دلجویی گفتا با من

تنها منشین- برخیز و ببین -گلهای خندان صحرایی را

از صحرا دریاب این زیبایی را

زین همه طراوت ازچه رو نهان کنی شکوه تا به کی زجور این و آن کنی

دل غمین به گوشه ای چرا نشسته ای - جان من مگر تو عمر جاودان کنی

گــلــگشـــت چمن بــهــتره - یا گـــوشـــه نشــین باشـــی

تا کــــی بایـــــد بـــاشی - افــســـرده در بـــند دنـــیا

خـــندان رو شـــو چــون گـــل- تا بیــــنی لــبخند دنـــیا

آمد آمد با دلجویی گفتا با من

تنها منشین- برخیز و ببین -گلهای خندان صحرایی را

از صحرا دریاب این زیبایی را

معینی کرمانشاهی

ما برای پرسیدن نام گلی ناشناس چه سفرها کرده ایم ، چه سفر ها کرده ایم

ما برای بوسیدن خاک سر قله ها چه خطرها کرده ایم ، چه خطر ها کرده ایم

ما برای آنکه ایران گوهری تابناک شود خون دلها خورده ایم ، خون دلها خورده ایم

ما برای آنکه ایران خانه ی خوبان شود رنج دوران برده ایم ،رنج دوران برده ایم

ما برای بوییدن گل نسترن چه سفر ها کرده ایم ، چه سفر ها کرده ایم

ما برای نوشیدن شورابه های کویر چه خطر ها کرده ایم ، چه خطر ها کرده ایم

ما برای خواندن این قصه ی عشق به خاک خون دلها خورده ایم ، خون دلها خورده ایم

ما برای جاودانه ماندن این عشق پاک رنج دوران برده ایم ، رنج دوران برده ایم

ما برای بوسیدن خاک سر قله ها چه خطرها کرده ایم

ما برای آنکه ایران خانه خوبان شود رنج دوران برده ایم

ما برای آنکه ایران گوهری تابان شود خون دل ها خورده ایم

نادر ابراهیمی
پاسخ
آگهی


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.


پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان