امتیاز موضوع:
  • 2 رأی - میانگین امتیازات: 1.5
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

√ شب یلدآ ➣

#1
      ??9ماه گذشت??
  ?بعضیهادلشون شکست?
   ?بعضیها دل شکوندن?
    ?خیلیهاعاشق شدن❤ 
     ?وخیلیهاتنها شدن?
   ?خیلیهاازبینمون رفتن?
  ?خیلیهابینمون اومدن?
       ?گریه کردیم?
        ☺وخندیدیم?
         ?آرزودارم?
 ??3ماهی?? 
  ?که درپیش دارید ?
 ?آغاز روزهایی باشه? 
  ?که آرزوشو دارید? 
?و به آرزوهات برسی?
          ?پول?
         ?خونه ?
        ?ماشین?
  ?عشق و همسر?
      ?سلامتی?
?و هرچی تو دلته?
ا????❤ا
پیش پیش یلداتون مبارک.??
?????????????
 به صد یلدا الهی زنده باشی  ?
 انار وسیب و انگور خورده باشی ??
اگریلدای دیگرمن نباشم ?
 تو باشی و تو باشی و تو باشی ?
? پیشاپیش یلدات مبارک ?
??????
???????
الهی غصه تو قلبت بمیره
الهی دشمنت عقده بگیره
الهی هرکجایی مهربونم
تنت سالم،دلت روزی نمیره
الهی درد و غم از تو جداشه
الهی صاحب قلبت خدا شه
الهی هرکجا،باهرکه هستی
خدا برصحن قلبت گل بپاشه
.        ????
     ??????
   ???????
????????
____________________
              \    /
               ?
               (  )
               /  \
پیشاپیش شب یلداتون مبارک
برین اونور هندونه ای نشین..
.
.یادتون باشه من اولین نفری بودم بهتون شب یلدارو تبریک گفتم??

دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
√ شب یلدآ ➣ 1     
دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
√ شب یلدآ ➣ 1
پاسخ
 سپاس شده توسط هدیه 20 ، سعید 7 ، baran81 ، hanieh777
آگهی
#2
      ?????
?????
  نرمشی برای قلب !

شب یلدا ،  شب سردی بود!
پيرزن بيرون ميوه‌ فروشى زُل زده بود به مردمى كه ميوه مى‌خريدند. شاگرد ميوه‌ فروش، تُند تُند پاكتهاى ميوه را داخل ماشين مشتریها‌ می گذاشت و انعام می گرفت.
 امشب مهمان داشت . نوه هایش را بعد از مدتها می دید.  با خودش فكر می کرد چه می شد او هم می توانست حداقل امشب ميوه بخرد و ببرد خانه!
رفت نزدیکتر ...
چشمش افتاد به جعبه چوبى بيرون مغازه كه ميوه هاى ریز و خراب داخلش بود. با خودش گفت: «چه خوبه سالم ترهاشو ببرم خونه»!
برق خوشحالى در چشمانش دويد، ديگر سردش نبود!
پيرزن رفت جلو، نشست پاى جعبه ميوه، تا دستش را برد داخل جعبه، شاگرد ميوه فروش گفت: «دست نزن ننه! بلند شو و برو دنبال كارت!»
پيرزن زود بلند شد، خجالت كشيد. چند تا از مشتریها نگاهش كردند!
صورتش را قرص گرفت، دوباره سردش شد، راهش را كشيد و رفت!
چند قدم بيشتر دور نشده بود كه خانمى صدايش زد: «مادر جان، مادر جان!»
پيرزن ايستاد، برگشت و به آن زن نگاه كرد. 
زن لبخندى زد و به او گفت: «اينا رو براى شما گرفتم.»
سه تا پلاستيك دستش بود، پُر از ميوه، موز، پرتقال و انار!
پيرزن گفت: «دستت درد نكنه، اما من مستحق نيستم.»
زن گفت: «اما من مستحقم مادر.  اگه اينارو نگيرى، دلمو شكستى. جون بچه‌هات بگير.»
زن منتظر جواب پيرزن نماند، ميوه‌ها را داد دست پيرزن و سريع دور شد.
پيرزن هنوز ايستاده بود و رفتن زن را نگاه میکرد. قطره اشكى كه در چشمش جمع شده بود، غلتيد روى صورتش. دوباره گرمش شده بود، با صدايى لرزان گفت: 
«پير شى ننه، پير شى! خير ببينی»   ا
امشب  کنار فرزندانش و نوه هایش جقدر سر بلند می شد.

آیا می دانید هيچ نرمشی براى قلب، بهتر از خم شدن و گرفتن دست افتادگان نيست؟

?????
?????
دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
√ شب یلدآ ➣ 1
پاسخ
#3
عااالی بود....بازم بذاری ممنون میشم Big Grin
پاسخ


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.


پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان