امتیاز موضوع:
  • 1 رأی - میانگین امتیازات: 5
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

داستان ما هزاران مشکل دارد

#1
سپینود ناجیان نویسنده کتاب «سریرا، سیلویا و دیگران» همواره به شکلی با داستان و ادبیات داستانی در ارتباط بوده است. زاویه دید این نویسنده بکر و متفاوت بوده و انسجام ساختاری داستان‌‌هایش قابل توجه است. ناجیان چندی است که در همشهری داستان مشغول است. در این گفت و گو بر آن شدیم تا از دیدگاه خاص این نویسنده به مشکلات و وضعیت ادبیات داستانی امروز ایران بپردازیم.

خانم ناجیان لطفا بگویید آدم‌های قصه‌های شما از کجا می‌آیند و چقدر آنها را می‌شناسید؟

من فکر می‌کنم آدم‌های تمام قصه‌ها ترکیبی از آدم‌های واقعی زندگی نویسنده با چاشنی خیال است؛ جاهایی از داستان آدم‌ها را به ضرورت قصه یا تصویر دلخواه خودش تغییر می‌دهد. آدم‌هایی که ریشه در واقعیت دارند باورپذیرتر هم هستند. دیگر دست‌کاری شخصیت و ساختن آن به میل خود، هنر نویسنده است.

نقطه شروع بیشتر داستان‌هایتان چیست؟

نقطه شروع داستان به خود داستان مربوط است که خب در رمان و داستان کوتاه فرق می‌کند. معمولا طرح رمان، اول به شکل خطی و به زعم من «یکی بود، یکی‌ نبود»ی در ذهن باز می‌شود اما بعد با توجه به فرم و ساختار داستان باید نقطه شروعی انتخاب کرد. برای داستان کوتاه سابق بر این اعتقاد داشتم باید یک قدم به اوج داستان را نقطه صفر محور داستان بدانم اما حالا بیشتر فکر می‌کنم باید آزاد بود. یعنی حتی دو، سه گزینه برای آغاز داستان فکر می‌کنم. بهترینشان خودش را نشان می‌دهد. آغاز داستان همان قلابی است که خواننده را به دام می‌اندازد ضمن اینکه پیش‌آگاهی از کل داستان همان ابتدا از ناخود‌آگاه نویسنده به داستان تراوش می‌کند و فرم داستان را می‌سازد. البته نباید پایان بندی را فراموش کرد چون پایان داستان به همان اندازه شروعش چه بسا بیشتر هم اهمیت دارد.‌

نظر شما در مورد جوایز ادبی مختلف چیست و فکر می‌کنید تا چه اندازه در بهبود کیفیت داستان‌ها راهگشاست؟

جایزه خیلی خوب است! مگر دوچرخه یا حتی ماه و ستاره‌های کاغذی‌ای که به دفترهایمان می‌چسباندیم بد بود؟ اما برای بهبود ادبیات داستانی... تا حالا که بعد از این همه سال اتفاقی نیفتاده، یعنی جوایز نتوانسته‌اند مشوق باشند. بیشتر آدم‌هایی که می‌نویسند چه در شهرها و چه در تهران توجه زیادی به جوایز ندارند درستش هم همین است که هیچ نویسنده‌ای برای جایزه، برای پول یا حتا به فرمان یک سیستم ننویسد اما به‌تازگی خواننده‌ها هم بی‌اعتماد شده‌اند یعنی دیگر عنوان «برنده جایزه ادبی فلان» روی چاپ دوم به بعد کتاب‌ها باعث توجه خواننده‌ها نمی‌شود. حتی خوانندگان حرفه‌ای هستند که جهت خلاف جوایز ادبی را انتخاب می‌کنند. به هر حال شرایط عمومی چاپ و نشر و بررسی کتاب هم این بین بی‌تاثیر نیست. از طرفی نویسندگان و داوران ادبی ما میان جامعه نیستند و ذائقه و سلیقه جوانان را نمی‌شناسند. می‌خواهم بگویم الان خواننده‌های ادبیات داستانی از متولیان آن خیلی جلوترند و این وضعیت آیرونی هم تلخ است و هم مضحک.

جایزه خیلی خوب است! مگر دوچرخه یا حتی ماه و ستاره‌های کاغذی‌ای که به دفترهایمان می‌چسباندیم بد بود؟ اما برای بهبود ادبیات داستانی... تا حالا که بعد از این همه سال اتفاقی نیفتاده، یعنی جوایز نتوانسته‌اند مشوق باشند.

شما از حوادث روزنامه‌ها هم برای نوشتن کمک می‌گیرید؟

نه. من اصلا خواننده این بخش از روزنامه‌ها نیستم. راستش طاقت ندارم. ضمن اینکه این حوادث همه تکراری‌اند و اصلا قرار نیست یک داستان فقط حادثه باشد؛ یعنی قرار نیست حتما در داستانی قتل یا جنایتی اتفاق بیفتد. گاهی ما یادمان می‌رود که مثلا یک نگاه یا حرکت دست چه داستان‌ها در خودش دارد و قرار است نویسنده، داستانِ آن نگاه را از دل زندگی بیرون بکشد و با جذابیت روایت کند هرقدر ساده باشد.

معیارتان برای نوشتن داستان خوب چیست؟

معیار خاصی نیست یعنی اگر بخواهی بگویی یک سنگ محک یا یک استانداردی برای نوشتن باشد... نه. بیشتر خودم. یعنی نگاه می‌کنم ببینم داستان‌های امسالم با داستان‌های سال قبلم چقدر فرق کرده. وقتی فاصله می‌گیریم و مثل یک غریبه داستانم را می‌خوانم، بهتر قضاوت می‌کنم.

به نظر شما مشکل از کجاست؟

به نظر من مشکل اصلی ادبیات داستانی ما، در حالی که هزاران مشکل دارد، فقدان رشته تحصیلی تخصصی ادبیات داستانی در دانشگاه است. درست است که می‌گویند تئوری‌های ادبی و هنری را بخوان و دور بریز اما زبان نیاز به آموزش دارد؛ تحقیق داستانی برمبنای متون کهن هم همین‌طور. می‌دانم این حرف تکراری است ولی واقعا چرا ما نمی‌توانیم از متون کهن خودمان خوب استفاده کنیم؟ نهایت کاری که می‌کنیم این است که بر مبناشان داستان می‌نویسیم با همان فضا با همان مود و حتی توی داستان به آن متن اشاره هم می‌کنیم! خب اگر این طور بود خود متن کهن – روایت، حکایت، شعر یا تاریخ‌نگاری- خودش محکم و استوار ایستاده بود و گذشت این همه سال هم خللی به آن وارد نکرده بود. قضیه این جاست که داستان‌نویس باید قصه توی متن کهن را استخراج کند، فرم روایتش را کشف کند و با همه این‌ها داستان زمان خودش را بنویسد، داستانی روزآمد. اصلا لازم نیست کسی بفهمد که این داستان بر مبنای فلان متن کهن نوشته شده، این فقط تمهیدی است برای نوشتن یک داستان ریشه‌دار، یک داستان ایرانی.
سپینود ناجیان

سطح داستان‌نویسی نویسندگان کشور را به نسبت نویسندگان خارجی چگونه مِی‌بینید؟

بگویم سطح پایین راضی می‌شوید؟! این در حالی‌ است که هیچ ربطی به هم ندارند. به نظر من برای مقایسه کردن باید شرایط استاندارد و برابری باشد حتی شرایط اقلیمی و زبانی و فرهنگی... یعنی حتی من داستان آمریکایی را با اروپایی یا با آمریکای جنوبی مقایسه نمی‌کنم. هر کدام از این‌ها طعم و مزه خودشان را دارند. از طرفی نمی‌توان گفت مثلا ادبیات ترکیه با یک اورهان پاموک که نوبل گرفته، جایگاه بالایی در دنیا پیدا کرده هر چند وضعیت ادبیات ترکیه از ما بهتر است ولی تک ستاره‌هایی که گاهی در دنیای ادبیات جرقه می‌زنند معیار‌های ارزشیابی صحیحی نیستند. از طرفی برای کشور ما که سابقه داستان‌نویسی کمی دارد، که ادبیات داستانی و ادبیات خلاق در دانشگاه‌هایش تدریس نمی‌شود، که منتقد رسمی ادبی ندارد، که مجله تخصصی و هفته‌نامه و روزنامه در این زمینه‌ها و موضوعات ندارد، توقع نابه‌جایی است مقایسه کردن داستان‌نویسی‌اش با بقیه دنیا. ما حتی یک اثر در خور توجه ترجمه شده به زبان بین‌المللی دنیا نداریم.
یادم تو را فراموش؛ گزیده ای از اثر "سپینود ناجیان"

رویاها و کابوسها، ذخیره تخیل و منبع الهام و ایده نویسنده‌اند اما مشکل مهم بر سر راه استفاده از خیال سیال موجود در خواب این است که فراموش می‌شوند. سپینود ناجیان در متنی که می خوانید از فراموشی نوشته و از راه‌هایی که امتحان کرده برای اینکه خوابها از یاد نروند برای به بند کشیدن خوابها و ایده هایی که از ذهن فرار می‌کنند.

«اوس عباس» نقاش عزیزکرده‌ پدرم، با چشمان از حدقه درآمده جلوی درگاهی اتاقم ایستاده بود و به پدرم می‌گفت: «نع! نمی‌شه مهندس، باس یه لایه گچ از دیوارای این اتاق برداریم.» ده روزی می‌شد کنکور داده بودم و قرار بود خانه را نونوار کنیم.

خوب یادم هست آن بالاترهای دیوار، قواعد انتگرال‌های معین بود و از فیزیک، فرمول‌های الکتریسیته و نور و مکانیک؛ یعنی آنها که مسلط‌تر بودم و یک نگاه از دور و سرسری برایشان کافی بود. ردیف پایین که قَدّم قد می‌داد و دمِ دست‌تر بود و بیشتر به چشم می‌خورد، یک دیوار پر بود از شیمی؛ فرمول‌های اکسیداسیون و احیا که اطراف پوستر جدول مندلیف را گرفته بود، یک دیوار تعریف و نکته‌های دروس عمومی و یک دیوار حل چند مساله، و دیوار باقیمانده ریاضیات جدید و مثلثات و نمودار توابع و معادله‌های چند مجهولی.

دیوارهای اتاقم آبی کمرنگ بود، آن‌قدر کمرنگ که فقط وقتی کاغذ سفیدی کنارش بود آبیتش بیرون می‌زد. مثل آسمانی بود که فرمول‌های ریاضی و فیزیک و مکانیک ریزریز و با رنگ‌های مختلف ستاره‌وار به آن چسبیده بودند. تجربه به من یاد داده بود که با خودکار ننویسم، چون وقتی نوک خودکار روی دیوار است، جوهرش از قانون جاذبه تبعیت می‌کند و از عقب سرازیر می‌شود و بعد از چند خط نوشتن، نوک خودکار فقط گچ روی دیوار را می‌خراشد و بس.

فقط با مداد می‌نوشتم، برای تفریح و تنوع هم با مدادهای رنگی. کنار فرمول‌های مهم ستاره می‌کشیدم یا قلب یا گل و هر چیزی که می‌شد به ضربِ زورش توجه را جلب کرد و فراموشی را فراری داد. یک روز هم از صبح تا غروب آنهایی را که قَدّم قد نداده بود، با کمک نردبان دو طرفه‌ پدرم بلند بلند خوانده بودم و آن بالاها نوشته بودم.
پاسخ
 سپاس شده توسط чернаяЛуна
آگهی


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.


پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان