نظرسنجی: رمان تکراریه یا نه
این نظرسنجی بسته شده است.
اره
100.00%
1 100.00%
نه
0%
0 0%
در کل 1 رأی 100%
*شما به این گزینه رأی داده‌اید. [نمایش نتایج]

امتیاز موضوع:
  • 1 رأی - میانگین امتیازات: 5
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

رمان عشق به توان 6

#61
ساعت 3بودکه داشتم حاضرمیشدم برم فرودگاه..گوشیم زنگ خورد اتردین بود برداشتم:بله؟اتردین:میشا خانومی منو بخشیدی؟من:نه..اتردین:چیکار کنم ببخشید گفتم که..من:اتردین بس کن...اتردین:باشه پس فقط میام دنبالت قول میدم اصلا باهات حرف نزم حله؟من:باشه..وقطع کردم..تو دلم ازش دیگه دلخور نبودم همین که پشیمون بود کافی بود ولی حداقل یکم باید اذییتش میکردم وگرنه اوموراتم نمیگذشت..یکربع بعد اتردین اومد دنبالم ومن سوار شدم وراه افتادیم..سکوت خیلی بدی بود دلم نمیاومد اذییتش کنم به خاطرهمین سرمو گذاشتم رو شونه اش که با تعجب بهم نگاه کرد..من:هان؟چیه؟نمیشه به شوهرم تکیه بدم؟اتردین لبخندی زدوگفت:نه خانومم راحت باش...
نفس مهماندار- مسافرين محترم لطفا از در هاي خروجي خارج شويد اميدوارم پرواز خوبي رو تجربه كرده باشيد با ارزوي ديدار مجدد شما مديريت ….. كمربندمو باز كردمو اروم از صندلي بلند شدمو با ساميار از هواپيما خارج شديمو رفتيم سمت گمرگ تا چمدونارو تحويل بگيريم من- من نميدونم چرا گمرگ اينجارو خيلي سخت ميگيرن بعدم خم شدم تا راستينو كه تو كرير خوابيده بود بغل كنم الهي پسمل مامان داشت تو خواب شير ميخورد كه سامي گفت سامي-خانومم بزار بچه بخوابه ديگه الان بيدارش ميكني بدخواب ميشه من-نه نه اصلا كمرش تو اين كرير درد ميگيره كمربندشم كه ميبنديم كلافه ميشه گشنه اشم هست سامي-اي خدا به داد من برس كه بايد دوتا بچه همزمان بزرگ كنم داشتيم با ساميار كل كل ميكرديم كه گفتن اضافه بار ميخوريد منو ميگي نزديك بود قاطي كنم هردفعه كه ميرفتيم يكي از اين كشورا بايد خدادتومن اضافه بار ميداديم اي بمونه تو گلوتون مثلا چه ايرادي داره يكي زياد خريد كنه يا سوقاتي بياره حدود يه ساعت دو ساعت توي گمرگ معطل شديم ديگه داشت خوابم ميبرد كه كارامون تموم شد داشتم همش بپر بپر ميكردم مامانيناو مامان سميارو ميشا با شقايقو پيدا كنم با هيجان رو به ساميار گفتم من-اوناهاشن اوناهاشن تند تند دست تكون دادم كه مامانينا ديدنم ساميار با اون دستش كه ازاد بود كمرمو گرفتو با صدايي كه توش رگه هاي خنده بود گفت ساميار-عزيزم انقدر تكون نخور همه دارن نگامون ميكنن تخس گفتم من-خب نگا كنن انقدر نگا كنن چشمشون دربياد روبه مامان كه زوم شده بود رومونو از همين فاصله ميتونستم تشخيص بدم كه الان بغضش ميشكنه با اشاره كرير راستينو نشون دادم ساميار كه ديده بود گفت ساميار-بچه خوابه نفس من-نگاه كن توي اين شلوغي هم بيدار نميشه ساميار حواست چيزي بگه كه روي پنجه پا بلند شدم زود لپشو بوسيدم من-جون من دودقيقه واستا بدون اينكه چيزي بگه واستاد خم شدم روي كرير لپ راستينو ناز كردم الان ديگه بايد بيدار ميشد از كي بود خوابيده بود من-راستيني عزيزم راستين مامان اروم چشماشو باز كرد روي دستشو اروم بوس كردمو از توي كرير درش اوردم برگشتم سمت چشماي مشتاق مامانينا دست راستين براشون تكون دادم راستين توي بغل من بود دست ساميار دورم حلقه شده بود لبخند روي لبامون نشون دهنده ي يه خانواده ي خوشبخت سه نفره بود چشم چشم كردم ستار رو پيدا كنم چشمم روي يه دختر 20 بيستو يك ساله ثابت موند كه زوم شده بود روي راستين سرمو بردم نزديك گوش ساميار من-سامي ستاره همون مانتو خاكستري است؟ سامي يه لبخند روبه ستاره زدو گفت سامي-اره خودشه هرچي نزديك تر ميرفتيم بيشتر استرس ميگرفتم من-سامي من نصف فاميلاي تورو نميشناسم سامي-خب منم نميشناسم من-هي به مامان گفتم نياييد فرودگاه ببين چجوري كل خاندانو اورده فرودگاه نصف فرودگاهو پر كردن سامي هيچي نگفتو فقط سرشو تكون دادو خنديد من-ميگم يه وقت مامانت ناراحت نشه كه من به جاي اينكه بچه رو اول به اون بدم ميخوام بدم به ستاره خندش شديد شد من-اااااا سامي اذيت نكن ديگه به خدا از بست توي اين سرياله ساواش هست مادرشوهره روي نوه اش حساسه منم ميترسم مامانت اينجوري باشه ساميار فشار دستشو روي كمرم بيشتر كرد وقتي از پشتشيشه رد شديم اينور همچين مامانيناو خاله اومدن سمتمون يه لحظه ترسيدم من-اوه اوه ساميار حمله شد بهمون برگرديم سامي سرشو گرفته بود پايينو ميخنديد من-هي من هيچي نميگم هي من هيچي نميگم انقدر نخند ديگه بر خلاف انتظارم كه الان مامان منو ميگيره توي بغلش ابلمبو ميكنه مامان ساميارو بغل كرد كه لرزش شونه هاي ساميار بر اثر خنده بيشتر شد ساميار-سلام مادر جون مامان-سلام پسرم من- مامان دخترت اينجاست بابا افسردگي گرفتم يكي منو بغل كنه ميشا سرشو گذاشته بود روي شونه ي اتردينو شونه هاش ميلرزيد فكر كنم قيافم خيلي پكرو وارفته شده بود اينا اينجوري شدن بابا-بيا بغل خودم دختر بابا درحالي كه ميرفتم توي بغل بابا گفتم من-بفرما اونموقع هي ميگن دخترا بابايي ان مادرا جبهه ميگيرن راسته ديگه مادر تا داماد ميگيره اصلا يادش ميره دختر داره صد رحمت به باباي خودم ديگه حس كردم راستين دار توي بغلم له ميشه اروم از تو بغل بابا دراومدم و روبه جمع گفتم من-بچم عمه اشو ميخواد هي به من ميگه پس عمه ستاره ي من كو؟ مادرجون كه توي بغل ساميار بود ساميار يه چيزي درگوشش گفت كه خنديدو اومد سمت من ستاره هم از سمت ديگه دعا ميكردم يه وقت ناراحت نشده باشه بچه رو ميخوام بدم به ستاره ستاره روبه روم واستادو گفت ستاره-سلام زن داداش با يه لحن خنده داري گفت كه خندم گرفت منم با همون لحن گفتم من-سلام خواهر شوهر مادرجون اومد سمتمون يكم خم شد روي راستينو گفت مادرجون-هزار ماشالا مثل ماه ميمونه ستاره رنگ چشماش باهات مو نميزنه ستاره راستيو بقل گرفت مادرجونم منو منسلام مادرجون مادرجون-سلام به روي ماهت مباركت باشه من-ممنون از توي بغلم دراومدو يه گردنبند تك نگين باريكو ناز از گرندش دراوردو دستمو گرفت انداخت توي دستمو مچمو بست مادرجون-به خانواده ي مهرارا خوش اومدي يه لبخند بهش زدم كه چال گونه هام پيدا شد من-مرسي مادرجون مادرجون-قابل نداره خوشحال ميشم مامان ژاله صدام كني من-حتما با بقيه هم روبوسي كرديم تا رسيديم به ميشاو اتردينو ميلادو شقايق من-به به زوج خوشبخت ساميار- بالاخره تلسم شما هم شكست اتردين-خبر نداري شاخ قول شكستم ميشا-وظيفت بود من-شما چيكار ميكني شقايق خانوم متاهل بودن كيف ميده شقايق-اي بدك نيست ميلاد-كه بدك نيست كي بود ميگفت بيا خاستگاري وگرنه با پرهام ازدواج ميكنم همگي خنديديم من-بچم كو؟ ساميار-راستين بغل مامانته اتردين-خدمونيم اين راستين خيلي شبيه منه ساميار-باز گفت باز گفت من نميدونم چيه راستين شبيه توا هي ميگي ميشا-هيچيش من-بفرما زنتم ميگه هيچيش اتردين-دارم برات ميشا خانوم ميشا-چيو داري؟ اتردين-هيچيو بابا چرا گارد ميگيري يكم گفتيمو خنديدمو از فرودگا دراومديم و هركي سي خودش مامان ژاله و مامان ديدني بودن مامان ژاله-نفس جان بياييد بريم خونه ما مامان-نه ژاله جون من خونه رو اماده كردم ساميارو من همزمان گفتيم من-مامان ميريم خونه مامان ژاله ساميار-مامان جون ميريم خونه نفس اينا راستين توي بغل ستاره خوابيده بودش رفتم از بغل ستار بگيرمش گه ديدم بدجور غرق خوابه دلم سوخت من-مامان راستين بغل ستاره خوابيده ميريم خونه مامان ژاله فردا مياييم خونه شما تا خونه ساميار اماده بشه مامان يكم پكر شد ولي چيزي نگفت موقع خدافظي در گوشش گفتم من-مامان من الهي قربونت برم ناراحت نشي يه وقتا بزار از همين شب اولي رگ خواب مادر شوشو دستم بياد خنديدو گفت مامان-برو دختر برو به سلامت ناراحت نميشم
نفس اه چرا بالا نمياد رومو از اينه گرفتمو چرخيدم سمت سامي كه با بالا تنه ي برهنه خم شده بود روي تخت تا پيراهنشو برداره من-سامي سرشو چرخوند سمتم سامي-جانم من-بيا زيپ لباسمو بكش بالا دستم نميرسه بدون اينكه لباسشو برداره اومد سمت سامي-بچرخ عزيزم چرخيدمو موهامو از پشت جم كردمو اوردم سمت راست شونه ام من-راستين هنوز خوابه؟ زيپو كشيدو بالا و سرشو خم كرد چونه اشو گذاشت سمت چپ شونه ام يه نفس عميق كشيدو بدون توجه به سوالم گفت ساميار-اخرم اسم عطرتو بهم نگفتي بدون نگراني از اينكه موهام خراب ميشه خنديدمو سرمو بردم عقبو چسبوندم به سينه اش يه دستمم گذاشتم روي گونه اش كه دستمو گرفتو گذاشت رو لباش من-دير شد عشقم اماده شو كه دير برسيم ميشاو اتردين پدرمونو درميارن سرشونه امو بوسيدو رفت سمت پيراهنشو از روي تخت برداشتش تا بپوشدش يه بار ديگه خودمو توي اينه چك كردم ارايشگاهي كه با ستاره رفته بوديم كارش حرف نداشت چشمامو دودي مشكي و تركيب خيلي كمي از بنفش كار كرده بودو با ريملي كه روي مژه هام زده بود نماي چشممو دوبرابر كرده بود با رژ لب بنفش همرنگ لباسم رژ گونه امم به خواست خودم خيلي نامحسوس به رنگ اطلسي كار كرده بود موهامم كه يه روز قبل اومدنمون به ايران توي فرانسه مشكي كرده بودم فر كرده بودو فرق كج شلوغ جمعو باز درست كرده بود اونور فرق كجمم سه تا نگين از جنس نگينايي كه روي بالا تنه ي لباسم كار شده بود زده بود خودم كه خيلي راضي بودم لباسمم حرير بنفش دكلته بود كه از جلو يه چا تا يكم بالاي زانو ميخورد كه وقتي را ميرفتم باز ميشدو مدل جلو كوتاه پشت بلند ميشد يكم عطر ديگه به پشت گوشمو مچ دستام با زير گلوم زدمو رفتم سمت سامي كه با گره كراواتش ور ميرفت من-بده من برات ببندم كرواتو از گرفتمو يقه لباسشو گرفتمو يكم كشيدم پايين تا راحت تر گره بزنم كارم كه تموم شد با لذت يه بار ديگه براندازش كردم كتوشلوار اندامي مشكي كه فيت فيت تنش بود با كروات همرنگشو پيراهن بنفش يقه كتشو درست كردمو گفتم من-بريم ديگه دير شد كمك كرد مانتوي بلندمو كه بلنديش تا روي مچ پام بودو بپوشم بعدش دستشو حلقه كرد دور كمرو باهم از در رفتيم بيرون و رفتيم سمت اتاق راستين خم شدم روي تختش من-سامي بچم طفلكي تازه يه ربع خوابيده بدخواب ميشه الان بيدارش كنيم اروم بلندش كن اون كريرم نميخواد ببريم كمرش درد ميگيره سامي- اخه عزيز من كريرو نبريم پس چيكار كنيم ميخواي همش بغلت بگيريش من-باشه ميبريم ولي الان اروم بلندش كن بيدار نشه حداقل تا برسيم تو ماشين خوب بخوابه بدخواب نشه سامي-باشه اروم راستينو كه يه سرهمي سفيد تنش كرده بودمو بلند كردو داد دست من جلوي در مامان ژاله با ستاره منتظر بود مامان ژاله-ماشالا ماشالا زري(مستخدم) برو براشون اسفند دود كن بچه هامو چشم ميزنن من-اين حرفا چيه مامان ژاله مامان ژاله-نه دخترم تو نميدوني همچين كه از پله ها سه تايي اومديد پايين چشمام ميخكوب شد روتون ستاره-واي مامان دير شد ساميار-اره اره بريم تا برسيم توي راه راستين خوابيد داشتم فكر ميكردم بيچاره ميشا چه استرسي الان داره ديروز كه مامانينا درمورد جشن خودمو سامي پرسيدن گفتيم تا خونه ي سامي كه قبل اينكه بياييم داده بوديم دست دكوراتور اماده بشه و ساميارم توي بيمارستاني كه بابا قبلا توش كار ميكرد جا بيوفته و داداش سامي از خارج برگرده يه 6 ماهي طول ميكشه تا اونموقع صبر ميكنيم من كه ميگفتم اصلا جشن نميخواييم ولي با اخمو تخم ساميارو حرفاي مامانو ماما ژاله كه ميگفتن ارزو داريم و فلان كلا قضيه منتفي شد و گفتيم جشنو يكم دير تر ميگيريم از ماشين كه پياده شديم مامان ژاله گفت مامان ژاله-نفس جون راستينو بده من نگه ميدارم من-زحمتتون ميشه خودم نگهش ميدارم مامان ژاله-چه زحمتي عزيزم ستاره هم هست ساميار- پس مامان شما بريد پيش مامانيناي نفس كه تنها هم نباشيد مامان ژاله-باشه پسرم شما راحت باشيد مادرشوهر خوب داشتنم نعمته ها انقدر ميگن بچه داري سخته والا من كه هيچي نفهميدم از بست مامان ژاله هوامو داشت من-پس راستين فعلا بغل ما باشه رفتيم تو ميدمش به شما مامان ژاله-باشه راستينو دادم دست سامي بچم توي بغل سامي گم ميشد خودمم دستمو حلقه كردم دور بازوشو با مامانينا رفتيم تو
تو ماشین نشسته بودیم و داشتیم میرفتیم سمت سالن.اتردینم بدتر از من عشق سرعت ب سرعت میرفت من خرکیف بودم..من:اخ کمرم..اتردین دستمو گرفت تو دستش وگفت:چی شده عزیزم؟خندیدمو گفتم:این عکاسه از بس گفت اینوری کن اونوری کن کمرم درد گرفته نمیتونم راست راه برم..اتردینم خندیدوگفت:باید مدارا کنی دیگه... تازه فردا برات کاچی میارن حالت خوب میشه...وای امشب چه شبیست...به پرویی این بشر خنده ام گرفته ازیک طرفم قرمز شده ام ولی کم نیاوردم گفتم:چشما درویش هیزز..اصلا تو امشب حالت خوب نیست من میرم خونه بابام..اتردین خندیدوگفت:اهکی..حتما..من:خدا امشب وبخیر بگذرونه..بالاخره رسیدیم به سالن اتردین اومد درو برام باز کردو پیاده شدم واقعا عالی شده بود یک کت وشلوار مشکی که قشنگ هیکلشو نشون میداد بالباس سرمه ای وکروات ابی سرمه ای..دستشو گرفتم و باهم رفتیم تو سالن..انگار داشتم رو ابرا راه میرفتم خیلی حال عجیبی بود تو چشمای اتردین عشق و میشد از دوکیلومتری هم دید تو دلم صدبار خدارو شکر کردم که خدا اتردینو بهم داد..هیچوقت باکسی دوست نشدم چون با خودمو خدا عهد بستم که من باهیچکسی دوست نشمو خدابهم نیمه ی گم شده امو بده..(بچه ها این حس خودم تو واقعیته نگید از روی هما نوشی بخدا این حس خودمه ربطی هم به هما نداره..)وارد سالن که شدم اول از همه نکاهم به روی عسل موند که داشت جلو پامون گل میریخت خیلی نمک شده بود خیلی..اتردین دم گوشم گفت:حال کن کلا خوشتیپی تو خونمونه..خنده ام گرفت..باسر دنبال سامی ونفس ومیلاد وشقی گشتم..اتردین:خانم گشتم نبود نگرد نیست..خندیدم وگفتم:اتردین دو مین حرف نزن من این نفس وشقی وپیدا کنم...بالاخره پیداشون کردم وای که هر دوتاشون جیگر شده بودن خوش به حال سامی ومیلاد..نفس و سامی و شقی ومیلاد اومدن سمتمون...نفس:هیییی میشا چه ناز شدی من که دخترم دلم برات ضعف رفت..اتردین:وای نفس پس ببین من چی کشیدم..نفس:اخییی..من:نفس خفه شو این همین جوری نزده میرقصه...میلاد:از خداتم باشه دوستم اومده خواستگاریت...من:جان فشان زیاد داشتم..سامی:اوههه بله..اتردین دم گوشم گفت:من امشب میدونم وتو..من:اتردین بیند در خواب پنبه دانه..شقی تو چشماش اشک حلقه بست..من:ااا شقایق؟گریه چرا؟با این حرفم همه به شقی نگاه کردن..دسته اتردین وول کردم رفتم شقی وبغل کردم.من:شقایق گریه نکن تو الان باید باید شاد باشی...شقایق:میشا دلم برات تنگ میشه..من:اخه من مگه دارم میرم بمیرم بخدا قول میدم بیام روت خیمه بزنم.گریه نکن دیگه..شقایق:میشااا.من:خب بابا تسلیم..گریه نکن..رو به میلاد گفتم:داداشی مواظب ایم ابجی من باشا خیلی دلش نازکه..میلاد یک نگاه با عشق بهش کردو گفت:میدونم باشه..نفس:خب دیگه اول برید برقصید..من:اخ جون بریم..دست اتردینو کشیدم رفتیم وسط..از همون بچه گی من عشق رقص بودم..دم ارکس گرم یک حالی بهمون دادو اهنگ چشام تو رو می بینه ازشهاب رمضان گذاشتبدعادت کردی چشمامو از اون وقتی که اینجاییتو با آرامش چشمات با این لبخنده رویایی .همه حرفها همه شعرها بی تو تصویری از دردن چشات معیاریرو تو قلبم عوض کردن .کسی مثله منه عاشق به احساسه تو مومن نیست میخوام افسانه شم باتو میدونم غیر ممکن نیست تورواز وقتی که دیدم چشامو روهمه بستم .همه عالم میدونن که به چشمهای تو وابستم دیگه قلبم با آهنگه نفس های تو مانوسه تو که میخندی انگاری منو خوشبختی میبوسه بد عادت کردی چشملمو ته این قسه پیدا نیست تو انقدر خوبی که جزتو به چشمم هیچی زیبا نیست .واسه تو من کمم آره تو حقت بیشتر از اینهاست ولی زیبای مهتاب توی نگاه شب پیداست آره تو از چشمام خوندی چقدر از دلهره خستم اگه آرامشی دارم اونو مدیونه تو هستم دیگه قلبم با آهنگه نفس های تو مانوسه تو که میخندی انگاری منو خوشبختی میبوسه بد عادت کردی چشمامو ته این قصه پیدا نیست تو انقدر خوبی که جزتو به چشمم هیچی زیبا نیست وقتی که اهنگ تموم شد اتردین یک نگاه بهم کرد و سرشو اورد جلو لبامو بوسید وهمه دست زدن...اخ که چه حالی داد خداییش تانگو رقصیدن با عشقت یک عالمی داره..باهم رفتیم نشستیم من:خیلی نامردی اتردین..اتردین متعجب پرسید:چرا؟!!من:چون چ چسبیده به را..خجالت کشیدم جلوی این همه ادم منو بوسدی....سرمو انداختم زیر..اتردین:اخ همین خجالتاته که منو دیوونه کرده و..همون موقع ستاره اومد گفت:به به عروس خانوم..من:سلام خوبی عزیزم..ستاره:شما بهتری..صداشو اورد پایین گفت:چه حالی کردی اتردین بوسیدت اره؟من:خفه شو داشتم از خجالت اب میشدم..ستاره:از بس خری..من:ستاره ای کاش داداش سهیلم اینجا بود پایه رقص همه ی فامیل اون بود..دوباره اشک تو چشمام حلقه بست..ستاره با بغض گفت:ا ا گریه نکنیا.مطمئن باش سهیل الان اینجاست..برگشتم سمت اتردین که دیدم ارمیتا دخترعموم که باسهیل وستاره اسمشو گذاشته بودیم مارمولک خوناشام داره بااتردین حرف میزنه..من:اه این مارمولک خوناشام اومده چسبیده به این اتردین...ستاره:برو شوهرتو صاحبی کن من رفتم..رفتم دست اتردینو گرفتم رو به ارمیتا گفتم:سلام ارمیتا جان.خوبی؟ارمیتا:ممنون عزیزم..اتردین:میشا جان ارمیتا خاونم اومدن با شما حرف بزنن دیدن داری با ستاره حرف میزنی داشن بامن حرف میزدن..باحرص گفتم:بله..اتردین ریز ریز خندید که یکدونه باپام زدم رو پاش که یک اخ کوچولو گفت..ارمیتا اومد سمتم وگفت:مبارک باشه عزیزم..خدایییش چه شوهر مودب وفهمیده ای داری..بعد زیر لب گفت:بیچاره حیف شد..اخ من امپرچسبوندم..اونم رفت ومن داشتم حرص میخوردم..اتردین:اروم میشا جان حالا نترکی..من:اتردین میگیرم لهت میکنما..اتردین:ا چرا؟!!با حرص گفتم:خب چه معنی داره تو انقدر خوشگلی همه بهت گیرمیدن؟اخه مردم باید انقدر خوشگل باشه...خندیدوگفت:خیلی ممنون..دیوار کوتاه تر از من گیرنیاوردی اینجوری به من گیر دادی؟من:نه...بعد باهم خندیدم..میلاد:به چی میخندید...من:به توچه؟صحبت زن وشوهری بود..میلاد:اهان..باشه..من:چیکار داری حالا؟میلاد:هیچی..اتردین:خب پس به سلامت..ما داشتیم با زنمون اخطلات میکردیم...میلاد:ایششش..خندیدمو گفتم:میبینم این ایشش شقی هم رو تو تاثیر گذاشته..میلاد:اره..وبا اتردین شروع کرد حرف زدن..به جمع نگاه کردم که صورت قرمزنفس نظرمو جلب کرد..خنده ام گرفت..یک نگاه به سامی کردم که مارمولک خوناشام داشت باهاش حرف میزدو عشوه خرکی میاومد..من:اتردین من برم یکی از انفجار نجات بدم الان میام..اتردین:باشه عزیزم برو..رفتم سمت سامی گفتم:سامیار جان؟با تعجب بهم نگاه کرد اخه من همیشه پسوندام با فحش همراه بود برای این سامی بدبخت..سامی:بله؟!من:یک لحظه بیا..اومد سمتم دستشو گرفتم بردمش سمت نفس دستشو گذاشتم تو دست سامی گفتم:زنت ایشونن نه ارمیتا..نفس:نه این سامی هوس کرده دوباره یکدور بیاد فرانسه...سامی خندیدوگفت:نه بخدا داشتم دنبال راه فرار میگشتم این ارمیتا خیلی اویزونه..من:اویزون واسه یک لحظه اشه..بعدم رفتم پیش اتردین..
پاسخ
آگهی
#62
ساعت نزدیکای 12 بود که تازه داشتن غذا میدادن..شام به صورت سلف سرو میشد چندین نوع غذا هم بود..بیرون سالن حالت یک باغ بود که کسایی هم سن باباوپدر جون میتونستم بشینن اونجا یک طرفشم کل خوراکی و قلیون بود..شام مارو توی یک کشتی چوبی که بیرون محوطه بود میدادن..پشت یک میز که خیلی رویایی چیده شده بود..واقعا دم اتردین با این سلیقه اش جیز..کنار هم نشستیم غذا بخوریم..بهترین غذای عمرم وخوردم. ساعت1 بود که همه قصد رفتن کردن..
به قول اتردین مراسم عذا داری شروع شد..مامانینا که گریه میکردن بابام هم اشک تو چشماش حلقه زده بودولی با شوخی میگفت..بابا:ای بابا دختر میمونه میترشه گریه میکنید میره گریه میکنید بسه دیگه..رفتم مامانمو بغل کردم گفتم:مامانی الهی قربونت برم گریه نکن دیگه منم داره اشکم در میاد بخدا..مامان:چه زود بزرگشدی دختر..من:ا مامان تروخدا گریه نکن دیگه..بعدم رفتم بغل بابام..اخه چه جوری باید از این دوتا فرشته جدا بشم؟خدایا خودت کمکم کن..هرچند کنار اتردین این چیزا کمرنگ میشه ولی بازم...یکمم تو بغل مادر جون موندمو باهاش حرف زدم اونم سفارش میکرد که حواسم به خودمو اتردین باشه واین حرفا..اتردین رفت بغل مامانشو یکم باهم حرف زدن وسعی کرد مامانشو بخندونه ولی موفق نشد..رفت جلوی باباش باباش یکهو کشیدتش تو بغلش و ششروع کرد گریه کردن...واقعا دیدن گریه یک مرد خیلی سخته..من که اصلا حالم گرفته شد...من:قبول نیست منم میخوام برم غل پدرجون..پدرجون خندیدو اتردین ول کرد منو بغل کرد...اروم جوری که منو خودش واتردین بشنویم گفت:اگه پسرم اذییتت کرد بهم بگو خودم حالشو بگیرم...خندیدم واتردین گفت:دکی بابای ما روباش..بابا اگه این منو اذیتت نکنه من اینو اذییت نمیکنم..پدر جون:ای پدر سوخته من که میدونم تو چقدر این عروس گلمو اذییت کردی..باهم خندیدیمو من عسل و که بغلم وایساده بود وبغل کردم گونه اشو بوسیدم گفتم:عسل خانوم باید قول بدی بیای خونه ی ما باشه؟من دلم برات تنگ میشه ها..عسل:باسه..اتردین اومد بغلم اونم عسل وبوسیدو گفت:من فدای کی بشم؟عسل با لحن بامزه و با شادی گفت:عسل..اتردین دستشو باز کردو عسل رفت تو بغلش...اتردین:بهت بگم عسل خانوم اومدی خونه ی ما خبری از شکلات نیستا..یکدونه زدم به بازوش وگفتم:نه عسل جونم دروغ میگه توبیا من برات یک عالمه شکلات میارم..عسل و گذاشت پایین و رفت جلوی ایلار و دستشو گرفت وبوسیدو گفت:ابجی گریه نکن دلم میگیره..مگه من چند تا خواهر دارم..ایلار:اتردین مواظب خودت باش..اتردین:چشم امری باشه؟ایلار:برید به سلامت..منم یکم بغلش کردمو رفتیم سوار ماشین شدیم که بریم بوق بوق بازی!اتردین میگازیدا.سامی هم با فراریش همه اش کنارمون بود..نفس با صدای بلند از تو ماشینشون گفت:میشا حواست به خودت باشه ها این اتردین بهش اطمینان ندارم خطریه....من:نترس از اونی که بغلت نشسته خطرناک تر نیست..نفس:بیشعور..بعدم صدای اهنگ وزیاد کردم تا تهآخ که دیگه دلم میگه تمــــــوم دنیــــای منیستــاره های آســـــمونو واسه تو میارم زمینآخ که تو تکــ ستـــاره ی شبای تیره و تارمیآرزوهـــــام تو مشتمه وقتی تو میگی با منیای واااای بـــــاور نمی کنم که تو رو دارمای وااااای نمی دونـم نباشی چیه چارممی خــــــوام اینو همه دنیـــــــــــا بدونناونایی که عاشق نیستن دیـــــــــــوونناخ که دیگه دلم میگه تمــــــوم دنیــــای منیستــاره های آســـــمونو واسه تو میارم زمینآخ که تو تکــ ستـــاره ی شبای تیره و تارمیآرزوهـــــام تو مشتمه وقتی تو میگی با منیای واااای بـــــاور نمی کنم که تو رو دارمای وااااای نمی دونـم نباشی چیه چارممی خــــــوام اینو همه دنیـــــــــــا بدونناونایی که عاشق نیستن دیـــــــــــووننبین چه خـــــوبه حــــالمآخـــــــــــه من تو رو دارماگـــه یه روز تو رو نبینمتتمـــــــــــــــــــــوم ه کارماینو بدون من هــــر جایی که باشمنمیشه از تو و نــــــــــگات جدا شمنمیشه که یه لحظه بی تو سر شهنمیشه زندگیم واسـه تو یه نفر شهببین چه خـــــوبه حــــالم آخـــــــــــه من تو رو دارماگـــه یه روز تو رو نبینمتتمـــــــــــــــــــــوم ه کارمآوخ که دیگه دلم می گه ...(چه خوب حالم از اشوان)
بالاخره رسیدم خونه.یعنی خونمون..یک برج 22طبقه که خونه امون طبقه18ش بود...اتردین اومد درو برام باز کردو خم شد گفت:بفرمایید مادمازل..باخنده گفتممن:ممنون..شرمنده اقا پول خورد ندارم..اتردین دستشو گذاشت رو کمرشو گفت:که پول خورد نداری؟صبرکن بریم بالا من میدونم و تو...من:ا اتردین مثل این مرد خرابا حرف نزن..اتردین:چشم گلم..بعدم دستمو گرفت و رفتیم تو...در وکه بست زیر زانومو گرفت بلندم کرد.من:ا دیوونه چی کار میکنی؟کمرت میشکنه..اتردین:اخه نه این که بشکه تشریف داری..خندیدم..و اون از پله ها منو برد بالا..من:اتردین 17 طبقه رو میخوای اینجوری بری بالا...اتردین:اره مگه چیه..نمیخوام خانومم خسته بشه..من:خب عزیزم اهل دوران خیار شور شاه که نیستیم الان اسانسور هست با اسانسور میریم خسته شدن نداره که...اتردین:میشااا خیلی حرف میزنی..ساکت شدم واتردین در کمال ناباوری منو از 17 طبقه برد بالا مخصوصا با اون لباس عروسی که من تنم بود..منو گذاشت زمین وگفت:خب دیگه الان باید چشماتو ببندی...چشمام وبستم واتردین دستامو گرفت برد تو خونه..اتردین:خب حالا چشماتو بازکن..از چیزایی که جلوم میدیم به وجد اومدم..یکی در میون رو پله ها شمع استوانه ای شکل سفید و گل سرخ گذاشته شده.از پله ها همراه اتردین رفتم بالا.بالای پله ها دیگه شمعی نیست اما دو تا مسیر از گلای پر پر شده روبه رومه که هر دو به در بسته ختم میشن.مثل این بچه ها تو اتاقا سرک میکشم..یعنی اتاقا که نه دوتا اتاق بود با یک در که حدس میزدم حموم باشه.رفتم سمت دری که حدس میزدم حموم باشه بازش کردم باچیزی که دیدم خشک شدم یه وان پر از قلبای تپل قرمز و چند تا گل آفتاب گردون. گوشه گوشه ی حمام پر از شمعای عطریه که با بوی خوش لیمو که کل حموم و پرکرده بود از بوش.اتردین از پشت دستاشو دور کمرم حلقه کرد و دم گرشم گفت:خانومم از خونه اش خوشش اومد..من:عالیه.اتردین ممنونم..اتردین:قابل شمارو نداره..نفسای داغش که به گوشم میخورد حالمو هر لحظه بدتر میکرد.. برگشتم سمتش و اروم لبامو گذاشتم رو لباش که فشار دستاش دور کمرم بیشتر شد...سرمو کشیدم عقب وگفتم:ای ای شیطونی نکن پسر بد..بلند خندیدوگفت اتردین:نه این که شما دوست نداری..اروم از بغلش در اومدم و رفتم تو اتاقمون..اتاق از همه جا بدتر دیوونه کننده بود با رنگ سایه روشن نقره ای تزئیین شده بود و باگلای پرپر قرمز دوتا قلب توی هم کشیده بودن..من:اتردین؟!!اتردین:جونم؟بی اختیار چرخیدم سمتشو بغلش کردمو گفتم:خیلی دوست دارم..اتردین:منم همین طور...حالا برو لباستو عوض کن منم الان میام..من:چشم..رفت بیرون ومن هرچی سعی کردم نتونستم زیپ لباسمو تا ته بکشم پایین با این که هنوز از اتردین خجل میکشیدم صداش کردم و سریع اومد تو اتاق:جونم میشایی؟لبمو خوردمو گفتم:میشه زیپ لباسمو بازکنی؟نمیتونم..لبخند زدو اومد روبه روم گفت:برگرد.برگشتم و اون خیلی اروم زیپمو کشید پایین وخم شدو کمرمو بوسید..من:نکن اتردین..منو برگردوند سمت خودشو گفت:چیه زنمی دوستدارم..من:خب...اخه...دستشو گذاشت زیر چونمو سرمو اورد بالا وگفت:اتردین:میشا زنمی..عزیزمی..عمرمی..جونمی... از من نباید خجالت بکشی که.من شوهرتم گلم..و دوباره خیلی نرم لبامو بوسید.نمیتونم بگم از بوسه های داغش لذت نمی بردم نمیتونم بگم تشنه ی لباش نبودم و همه ی اینا باعث میشد که منم ناخوداگاه همراهیش کنم..زیر زانومو گرفت و درحالی که هنوز لبامو میبوسید منو خوابوند روی تخت و اباژور کنار تخت و خاموش کرد و من موندم و مردی که شده تمام دنیام مردی که وقتی که کنارشم هیچ دغدغه ای ندارم..
وقتی بیدار شدم میشا رو تو بغلم دیدم که مثل یک پری کوچولو خوابیده اروم سرمو بردم نزدیک و گونه اشو بوسیدم..یکم اینور اونور شدو دستاشو دورم حلقه کرد..به ساعت نگاه کردم تازه8 بودپس حالا حالا ها وقت داشتم تا قشنگ نگاهش کنم وتلافی اون شبایی که توشیراز بالا سرش تا صبح میشستم ونگاهش میکردم ولی نمیتونستم بهش دست بزنم ودربیارم..نه که نتونم میتونستم ولی نمیخواستم وجدانم بهم اجازه نمیداد..انقدر توخودم غرق بودمو بهش نگاه کردم که وقتی به خودم اومدم ساعت11 شده بود...اروم چشماشو بازکرد..من:سلام خانومم..باصدایی خش داری که چون تازه ازخواب بیدار شده بود داشت گفت:سلام..بهم یک نگاه کرد که سرمو بردم جلو دوباره لباشو بوسیدم..من:خیلی دوستدارم میشایی.یک لبخند زدو اومد بلند بشه که یک اخ گفت..سریع بغلش کردم من:جانم؟میشایی چی شدی؟من:کمرم درد میکنه..روی چشماشو بوسیدم وگفتم:الهی ببخشید من باع...نذاشت حرفمو ادامه بدمو دستشو گذاشت روی لبمو گفت:نه..اتردین این چه حرفیه؟اول این که خودمم میخواستم وگرنه تونمیتونستی مجبورم کنی.دوما دیگه از این حرفا نزنیا..من:چشم خانوم گل..دوباره اروم بلند شدو رفت سمت دستشویی..اصلا تحمل درد کشیدنشو نداشتم هزاربار به خودم لعنت فرستادم که این کاروکردم..رفتم بیرون تا راحت تر لباسشو عوض کنه..یکربعی طول کشید که بالاخره اومد بیرون یک تاپ لیمویی که بندش پشت گردنش بسته میشد پوشیده بود بایک شلوارک طلایی جذب با یک صندل طلایی..خودم ولو کردم رو کاناپه دستمو گذاشتم رو قلبم گفتم:اخ قلبم..بلند خندید واومد بغلم نشست گفت:پاشو خودتو لوس نکن..پاشو کارت دارم..بلند شدم نشستم روبه روش گفتم:صبرکن اول برم منم خودمو درست کنم اینجوری مثل این گداهای سر چهارام..میشا:خب برو..رفتم تو اتاق و یک لباس استین کوتاه مشکی پوشیدم بایک شلوار شفید مشکی..موهامم ژل زدم باعطرم دوش گرفتم رفتم تو اشپزخونه..میشا:بابا به کجا چنین شتابان..من:برو خداروشکرکن همچین شوهر خوشتیپی گیرت اومده..میشا:اون که صد البته..رفتم دستمو دور کمرش حلقه کردمو گفتم:یک بوس بده تا بذارم بری..میشا:نمیدم..خم شدم روش گفتم:میگیرم..میشا:ا اتردین نکن..تازه دیدی حرفت درست از اب درنیومد..من:کدوم حرفم؟میشا:کاچی نیاوردن..خندیدم اومد جوابشو بدم که صدای زنگ بلند شد:بیا اوردن..اومد بره درو باز کنه که گفتم:اَ اَ.اول بوس بده تا بذارم بری..صدای زنگ بیشتر شد انگار که یکی دستشو گذاشته بود رو زنگ..میشا:دیوونه بذار برم خودشو کشت یارو..خندیدم و گفتم:نوچ.بوس بعد..میشا:بیخی بخدا بعدا بهت دوبلشو میدم...من:قول؟میشا:قول..اتردیننننن خودشو کشت یارو..دستمو بازکردم دویید رفت درو باز کرد صدای ایلار اومد:به به..خب میذاشتید فردا باز میکردید دیگه...میشا:به من ربطی نداره ایلار جون تقصیر داداشته..ابلار:خوبی قربونت برم..میشا:ممنون.بفرمایید..رفتم دم در:به به سلام خواهر گرام..ایلار:علیک سلام..عسل یکهو دوید بغلم..عسل:دالی جون..رو زانوم نشستم دستمو براش باز کردم:سلام عسل من..خوبی؟عسل:میسیی..میشا:عسل جونم ما رو تحویل نمیگیریا..عسل رفت بغل میشا و دم گوشش نمیدونم چی گفت که میشا بردتش تو اشپزخونه..یکم بعد با شکلات اومد بغلم تمام لباسسمم شکلاتی کرد..من:عسل ارومم لباسمو شکلاتی کردی دختر خوب..میشا:اتردین بچه اس دیگه گیر نده..من:اخه من کجا گیر دادم..ایلار:خب صبحونه که نخوردید..من:نه بابا این به من هیچی نداد..میشا دادش بلند شد:اتردینننن من به تو هیچی ندادم؟تو اصلا گفتی صبحونه میخوای..من:نه..میشا:نگمه..ایلار خندیدو رفت تواشپزخونه..ایلار:بچه ها بیاین براتون کاچی اوردم..به میشا یک نگاه کردمو ابروهامو انداختم بالا ورفتم ولی میشا قرمز شده بود خندیدمو بغلش کردم بردم تو اشپزخونه..من:کاچی بخوریم یا خجالت؟ایلار:کم زبون بریز..بخور..من:من نیازی ندارم ولی میشا فکرکنم خیلی نیاز داشته باشه..میشا قرمز شدو من هر هر خندیدم..ایلار:حالا خوبه باباگفت اذییتش نکن..من:کی؟من؟اذیتت کنم؟!ایلار:بخور..کاچی وخوردیم و ایلار یک ساعتی نشست و بعدم رفتن..و دوباره من موندم ومیشا
رفتم کنارش وایسادم گفتم:خب قرار شد دوبل بدی.. حالا بده ببینم..نفسشو با صدا فوت کرد بیرون وگفت:ای چقدر گیری...بعدم لباشو گذاشت و لبام..اخ در این مواقع چه حالی بهم دست میداد...لباشو از لبم جدا کردو گفت:حله؟من:گفتی دوبل یعنی یکی دیگه هم باید بدی..دوباره لباشو گذاشت رو لبام ولی اینبار بوسه اش عمیق تر بود چقدر خوبه کسی و که دوست داری ببوسی..میشا:خوبه؟من:بله..میشا:اتردین یکچی بگم؟دعوام نمیکنی؟من:نه عزیزم بگو؟چیکار کردی زلزله؟میشا:من کاری نکردم ولی دیروز تو ارایشگاه که بودم..من:خب؟چشماشو بست و سریع گفت:ارش زنگ زد..بعدم سریع رفت تو تو اشپزخونه سرش و با ظرف و ظروف گرم کرد..امپرچسبوندم شدید از دست میشا ناراحت نبودم چون میدونستم که گناهی نداره...رفتم دستشو از پشت کشیدم وادارش کردم وایسته..من:چی گفتی؟یک بار دیگه بگو..نمیدونم قیافه ام خیلی ترسناک شده بود که گفت:ه..هی..هیچی..عصبی شدم نمیدونم چرا سر اون داد زدم:؟میشا گفتمم چی گفتی؟مثل ادم یکبار دیگه بگو؟اون عوضی با تو چیکار داشت؟اخه الان باید به من بگی لعنتی؟میشا:بخدا نمیدونم..فقط زنگ زد و گفت که دیگه حالا که بایکی دیگه ازدواج کردم باهام کاری نداره..اتردین بخدا من کاریش ندارم..بعدم گریه کرد و از پله ها دویید بالا..نشستم رومیزو سرمو گرفتم بین دستام..نمیدونم چرا سر میشا داد زدم..واقعا چرا؟ناراحتشس کردم میدونم..پاشدم رفتم سمت اتاق.صدای گریه اش قلبمو تیکه تیکه میکرد..در وباز کردم رفتم تو روی تخت دراز کشیده بودو داشت گریه میکرد رفتم کنارش نشستم کشیدمش تو بغلم..سرشو بوسیدمو گفتم:ببخشید خانومی نمیدونم چرا سرت داد زدم..ببخشید.. دست خودم نبود..میشا:اتردین بخدا من با اون کاری ندارم..من:میدونم گلم..میدونم..ببخشید..حالا شما نمیخوای به ما غذا بدی؟سرشو از سینه ام بلند کردو گفت:الان میرم درست کنم..رفت تو دستشویی و صورتشو شست و رفت پایین منم دنبالش..رفت تو اشپزخونه..من:میشا تازه صبحونه خوردیم بیخیال حالا بیا بشین..فین فینی کردو گفت:نمی..نمیخوام..فهمیدم هنوز ازدستم ناراحته.رفتم تو اشپزخونه داشت پشت گاز مواد لازانیاو درست میکرد..باخنده گفتم:هوس نکنی مثل اون سری توش قرص بریزی حالم بد بشه..ولی اون حتی یک لبخندم نزد رفتم از پشت بغلش کردم سرمو گذاشتم رو شونه اشو گفتم:من:عزیزم ببخشید دیگه..خب منم یک لحظه عصبی شدم نفهمیدم چرا سرت داد زدم..برگشت سمتم وگفت:اتردین اخه به من چه که اون زنگ زده؟اخه چرا دادتو سرمن خالی میکنی؟سرمو بردم جلو لبشو ببوسم که سرشو کشید عقب.من:ببین میشاگفتم ببخشید..دست خودم نبود عصبی شدم...اصلا هرسری اسمشو میاری من اعصاب برام نمی مونه...حالا اشتی؟فقط بهم نگاه کرد.سرمو بردم جلو پیشونیمو چسبوندم به پیشونیش گفتم:اشتیی؟میشا:باشه..برو اونور بذار ناهار درست کنم وگرنه باید سوخته پلو بخوریا..من:الهی ن قربون اون دل کوچیک برم..میشا:خدانکنه..ولی اگه من اشکتو درنبیاوردم..من:میخوای چیکار کنی مثلا؟میشا:تو غذات زیاد فلفل میریزم دلم خنک شه..من:ا.باشه هرکاری دوست داری بکن فقط اخماتو بازکن..میشا:اتردین هرکاری؟من:هرکاری..میشا:باشه..
دستمو گذاشتم رو دلم وگفتم:اخ اخ دلمم.میشا اخماش رفت تو همو گفت:ا اتردین خیلی لوسی حالا خوبه بار اولشم نیست که دسپختمو میخوره ها..اصلا من گهرم..بعدم باشوخی راه افتاد سمت پله ها که رفتم دنبالش..رفت تو اتاق نشست جلوی میز ارایش گوشیشو برداشت یکم باهاش ور رفت اومد بره بیرون که دستشو کشیدم که یاعث شد بی افته تو بغلم..من:کجا میخواستی بری وروجک؟یکم دست وپا زدو گفتمیشا:ولم کن اتردین..من:میدونستی با این نازایی که میکنی دیوونه ترم میکنی؟میشا:اون که بودی..من:میشا؟میشا:بله؟من:میای بریم خرید؟میدونستم حتما قبول میکنه چون نقطه ضعفش خریده..حالا نوبت میشا بود که سرشو بیاره نزدیک صورتم.زیر گردنمو بوسید وگفت:میشا:چیه میخوای از نقطه ضعفم استفاده کنی؟بعدم اروم لباشو گذاشت رو لبام.منم باکمال میل شروع کردم به بوسیدنش.یکم بعد سرشو برد عقب گفتم:چیه بده میخوام ببرمت خرید؟میشا:اونم به وقتش جیبتو خالی میکنم ولی الان خداروشکر همه چی دارم..من:چه عجب یکدفعه تو به خرید گفتی نه..سرشو گذاشت رو سینه ام وحرفی نزد...یکم بعد حس کردم خوابیده..پیشونیشو بوسیدم اروم بلندش کردم گذاشتمش رو تخت وخودمم کنارش دراز کشیدم وسرشو گرفتم تو بغلم..گوشیم زنگ خورد که میشا لای چشماشو باز کرد پیشونیشو بوسیدم گفتم:بخواب عزیزم..بخواب..بعدم گوشیمو بدون این که ببینم کیه خاموش کردم. ولی دیگه میشا بیدار شده بودپاشد رفت از تخت پایین..
پاسخ
#63
رفتم تو اشپزخونه دیدم میشا داره باگوشی حرف میزنه..میشا:باشه حتما..-----------میشا:نه مزاحم میشیم.----------میشا:ممنون..حنما خدانگهدار..نمیدونم چرا مودب میشد خنده ام میگرفت..میشا:کوفت به چی میخندی...من:به این که انقدر مودب صحبت کردی...میشا:همینه که هست..من:کی بود حالا..میشا:مادر گرامم..من:مامان من؟میشا:بله..حتما دعوتمون کرده..میشا:بله..نشستم رو کاناپه مشغول دیدنtv شدممیشا هم اومد تو بغلم..من:میشا حالت خوبه گلم؟جاییت درد نمیکنه؟خندیدوگفت:نه بابا صبح هم داشتم ناز میکردممنم خندیدمو گفتم:نازاتم خریداریم..نه واقعا خوبی؟میشا:اره اتردین میخوای پاشم برات افتاب بالانس بزنم باورکنی..خندیدم من:نه باورکردم...حس کردم میخواد یکچیزیو لو نده یا پنهونش کنه گفتم:میشا چیزی شده؟میشا:هان؟نه بابا..من:دروغ نگو..اخه تو هروقت یک خراب کاری میکنی مهربون میشی..میشا:نه من اصلا کجا مهربون شدم؟من:این که اومدی اینجوری چسبیدی به من..میشا:خب چیه شوهرمی دیگه..دیگه واقعا مطمئن شدم یک دست گلی به اب داده با خنده گفتم:میشا راستشو بگو چی کار کردی؟با انگشتاش ور رفتو گفت:خب..خب...بلندش کردم نشوندمش رو پام گفتم:میشا انقدر خب خب نکن بگو ببینم چیکار کردی..میشا:قول میدی عصبی نشی؟من:نه قول میدم..سرشو انداخت پایین گفت:غروب که خوابیده بودی حوصله ام سر رفت...سکوت کرد دستمو بردم زیر چونه اش سرشو بلند کردم گفتم:میشا قول دادم عصبی نشم.پس بگو..میشا:خب لب تابمو حواسم نبوده بردارم بعد با لب تابت رفتم اینترنت بعد نمیدونم چیکارش کردم سوخت..حس کردم صداش بغض دار شد.حالا من فکرکردم چیکار کرده..سرشو که چسبونده بود به سینه امو بلند کردم ودیدم اشک تو چشماش حلقه زده..من:میشا یک قطره اشک ریختی نریختیا..ببینمت.الهی قرونت برم مگه چیشده؟منو بگو گفتم زدی چیکار کردی....بعدم الان شما باید خوشحال باشی چون باید برای پس فردا با ایلارینا بریم لندن..با بهت بهم نگاه کردو گفت:چی؟؟!!من:چیه دوست داشتم زنمو ماه عسل یکجای خوب ببرم.میشا:اتردین خیلی باحالیی.و پرید بغلممن:میدونم..حالا ارومم میتونی ابراز احساسات کنی..میشا:اخه غم باد گرفته بودم چه جوری سه هفته از عسل دورباشم...من:دکی زن مارو باش به جای این که بگه خوشحالم همسر عزیزم که باهات میام ماه عسل چی میگه....اخه نه این که هر روز میاد اینجا؟خندیدوگفتمیشا:ا اتردین اذییت نکن دیگه مسخره..خب هفته ای یکبارو که میاومد..ولی بازم مرسی..من:این تشکر قبول نیست اول بوس..میشا:توهم که نافتو با بوس بریدن..بعدم خم شد رومو لبامو بوسید...ودوباره همون حس بود..میشای خودم کنارمه و به خاطرهمین روزی صدبار خدارو شکر میکنم.....واین شد اخر غماری که سرنوشت باما کرد..عشقی که به خاطر گرفتن یک خونه به وجود اومد..واقعا باید دست تفضلیو بوسید به خاطر شرطش..
سامياراز اتاق عمل اومدم بيرون كه يكي از نرسا با گوشيم اومد سمتم-دكتر خانومتون زنگ زدنسرمو تكون دادمو گوشي رو از دستش گرفتمو زنگ زدم به نفسنفس-جانم اقاييمن-جانت بي بلا خانومم كار داشتي زنگ زدينفس-خواستم بگم يكم زودتر بيايي راستينو نگه داري شقايق ميخواد بياد اينجا بريم تو استخر ابتني كنيم شناي پروانه هم به من ياد بده من-پس ستاره و مامانو اون پرستار اونجا چيكارن من بيامنفس-بدجنس نشو ستاره و مامان ژاله رفتن باشگاه من حوصله بيرون رفتن از خونه نداشتم باهاشون نرفتم پرستارم بيچاره امروز با كلي ترسو لرز اومد ازم مرخصي خواست دلم نيومد نه بگم زري خانومم كه ديگه بيچاره پير شده نميتونه خوب از بچه نگهداري كنه همون كاراي اشپزي هم به زور انجام ميدهمن-خب خودم بعدن بهت پروانه رو ياد ميدم نفس- ساميار شقايق داره ميادمن-باشه باشه اومدم تا نيم ساعت ديگه خونه ام چيزي نميخواي اومدني بگيرمنفس- نه چيزي نميخوام خدافظ عزيزم تند نيامن-خدافظ گلم راستينو ببوسگوشي قطع كردم دستمو گذاشتم رو شقيقه هامو ماليدمشون از دست اين راستين همونطور كه داشتم ميرفتم توي اتاقم گفتممن-خانوم نظامي كاري پيش اومده من ميرم به اقاي راميني بگين بيماراي منو ويزت كنننظامي-چشم دكتر********در خونه رو باز كردمو رفتم تو كه ديدم زري خانوم تند تند داره ميره سمت پله هايي كه ميخوره به استخرمن-سلام زري خانومزري خانوم-سلام اقا خوبينمن-خوبم ممنون راستين كجاست؟ژزري خانوم-خوابيده من برم به نفس خانوم بگم شقايق خانوم نميان خدمتتون ميرسميه ابرومو انداختم بالامن-نمياد؟زري خانوم-نه اقا گفتن كه با اقا ميلاد ميخوان برن جايينه انگار واقعا قسمت بود خودم به نفس شناي پروانه رو ياد بدممن-پس زري خانوم شما حواست به راستين باشه بيدار شد منو صدا كنيد من خودم به نفس ميگم شقايق نميادسرشو تكون دادو رفت سمت اتاق راستين خودمم رفتم توي اتاقمون تا مايومو بردارم كه گوشيم زنگ خوردمن-بله بفرماييد؟-سلام اقاي مهرارا كار دكور نشيمن خونه اتون تموم شده خواستم بگم با خانومتون فردا پس فردا بيايي ببينيد ميپسنديدمن-باشه حتما فردا ميبينمتون-منتظرتون هستيم خدانگهدارمن-به اميد ديدارمايومو با حولم برداشتمو رفتم سمت استخر روي پله ي اخر اومدم بگم سلام كه خشكم زد با ديدن پري دريايي كه توي اب به نرمي شنا ميكردو موهاش افشون توي اب موج ميخوردننفسرفتم نشستم لبه ي استخرواز ابميوه اي كه زري برام اورده بود يكم خوردم اين شقايقم چقدر دير كرد يكم ديگه به اب استخر نگاه كردم انقدر تميز بود كه ادم هوس ميكرد لخت بشه بپر توش ابميوه رو گذاشتم لبه ي استخراروم مايومو دراوردمو كيليپس موهامو باز كردمو شيرجه زدم توي ابو شروع كردم نرم طول استخرو شنا كردن كه يهو زير پام خالي شدو كشيده شدم پايين اومدم دستو پا بزنم كه ديدم اصلا نميتونم تكون بخورم چشمامو زير اب باز كردم كه نگام تو شعله هاي عسلي نگاه ساميار اسير شد همونطور كه دستو پام توي بغلش اسير شده بود و چند لحظه بعد لبام بود كه اسير لباي گرمش شد ديگه داشتم نفس كم ميووردم كه اومديم بالاي اب دستامو حلقه كردم دور گردنشمن-كي اومديپيشونيشو چسبوند به پيشونيم قطره هاي ابي كه از روي موهاش سر ميخورد روي صورتشو بعد از صورتش سر ميخورد روي سينه اش جذاب ترش كرده بود دستشو دور كمرم حلقه كردساميار-بيشتر از نيم ساعته من-الان شقايق ميادنچي كردو گفتساميار-نمياد زنگ زد گفت با ميلاد داره ميره ددرلبشو اورد جلو تا لبم خواست گرمي لباشو حس كنه صداي زري كه از توي نشيمن داد ميزد زري-اقا اقا راستين بيدار شدساميار-از دست اين راستين با خنده دستمو از دور گردنش باز كردم حسودي كردنش به راستينم دوست داشتم همونطور كه گرمي اغششو كلامشو عشقشو دوست داشتم اروم از اب رفتم بيرونو رفتم سمت حوله ساميارو پيچيدمش دور خودممن-حوله امو ور نداشتم ساميار-ا ا نفس ميري من كه هنوز بهت پروانه ياد ندادم من-راستين بيدار شد ساميار-خب؟من-خب نداره كه عزيزم شما شناتو كن الان برات ابميوه ميارمرفت سمت ابميوه اي كه گذاشته بودم لبه ي استخرو تا خواستم بگم دهنيه خوردمن-دهني بوديه چشمك زدسامي-خوشمزگيش به همون دهني بودنش بود ديگ
با صداي پيانويي كه از طبقه ي پايين ميومد چشمامو باز كردم روبدوشاممو از روي لباس خوابم پوشيدمو رفتم پايين ساميار پشت پيانو نشسته بودو چشماشو بسته بودو مثل هميشه انگشتاش با مهارت روي كلاويه ها ميرقصيدن رفتم از پشت سر بغلش كردمو خم شدم روي چشماشو بوسيدم و بعدش خوندممن-چشماي بسته ي تورو با بوسه بازش ميكنم زير گلومو بوسيددستمو گذاشتم روي سينه اش و بردم سمت قلبشمن-قلب شكسته ي تورو خودم نوازش ميكنمچونه امو گذاشتم روي گودي شونه اشمن-نميزارم تنگ غروب دلت بگيره از كسييه تكون به سرم دادم كه تموم موهام پخش شد روي صورتش چقدر نفس عميقي كه كشيدو دوست داشتممن-تا وقتي من كنارتم به هرچي ميخوايي ميرسيفشار دستامو دور بازوهاش بيشتر كردممن-خودم بغل ميگيرمت پرميشدم از عطر تنت سرمو فرو كردم توي گودي گردنش من- كاشكي تو هم بفهمي كه ميميرم از نبودنترفتم نشستم روي پاش من-خودم به جاي تو شبا بهونه هاتو ميشمارم جاي تو گريه ميكنم جاي تو غصه ميخورمخودم بغل ميگيرمت پرميشدم از عطر تنت كاشكي تو هم بفهمي كه ميميرم از نبودنتخودم به جاي تو شبا بهونه هاتو ميشمارم جاي تو گريه ميكنم جاي تو غصه ميخورمهرچي كه دوست داري بگو حرفاي قلبتو بزندلخوشي هات مال خودت دردودلات براي منمن واسه ي داشتن تو قيد يه دنيارو زدمكاشكي ازم چيزي بخواي تا به تو دنيامو بدم هرچي كه دوست داري بگو حرفاي قلبتو بزندلخوشي هات مال خودت دردودلت براي منمن واسه ي داشتن تو قيد يه دنيارو زدمكاشكي ازم چيزي بخواي تا به تو دنيامو بدمخودم بغل ميگيرمت پرميشدم از عطر تنت كاشكي تو هم بفهمي كه ميميرم از نبودنت خودم به جاي تو شبا بهونه هاتو ميشمارمجاي تو گريه ميكنم جاي تو غصه ميخورمخودم بغل ميگيرمت پرميشدم از عطر تنتكاشكي تو هم بفهمي كه ميميرم از نبودنتخودم به جاي تو شبا بهونه هاتو ميشمارم جاي تو گريه ميكنم جاي تو غصه ميخورم(اهنگ نوازش از مهسا)لبو چسبوندم روي لبشمن-دوست دارمساميار-عاشقتممن-ديوونه اتم ساميار-مجنون اتمخنديدممن-ديونه اي به خداساميار-ديوونه ام كرديگوشيش زنگ خوردساميار-شانس نداريم دكوراتوراست الان ميگه دير كرديد اقاي مهراراخنديدم ساميار-فداي خنده هاتمن-گوشيتو جواب بدهسامي-به به داداش ميلاد-........سامي-باشه باشه شما به ما كارتو بده ما مياييم-......سامي-قربانت خدافظمن-چيشد؟سامي-هيچي يه عروسي ديگه من-كي؟ساميار-يه هفته ديگهچقدر زود گذشت شقايق عروسي كرد ميشا ماه عسله من يه پسر دارم و بهترين مرد دنيا شوهرمه و اين پاياني بود براي اغاز زندگي ما شيش نفر عشقي به توان6 

پایان


خب دوستان عزیز رمان به پایان رسید(:
امیدوارم که از خوندنش نهایت لذت رو برده باشید(:
ممنون(:
پاسخ


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.

موضوعات مرتبط با این موضوع...
Rainbow یه رمان خیلی قشنگ.نخونی نصف عمرت فناست
  رمان عشق من ، عشق تو (عاشقانه ، معرکه) به قلم: خودم
  رمان عاشقانه ( کراش من توی دانشگاه یه دختر ترسناکه) به قلم خودم. پارت پایانی.
  رمان عاشقشم؟
  رمان تلخ و شیرین
  رمان فوق‌العاده ترسناک «فرزند ابلیس» | نوشته‌ی خودم
Heart رمان[انتقام شیرین]
  رمان تمنا برای نفس کشیدن
  رمان الناز (عاشقانه)
  رمان شورنگاشت(داستانی کاملا واقعی)|ز.م

پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان