امتیاز موضوع:
  • 0 رأی - میانگین امتیازات: 0
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

ملکه سیاهی

#1
دستی به موهای مشکیم کشیدم و سعی کردم به حرف های لورن گوش بدم.

لورن-خیلی مواظب باش.انسان ها آدم های پیش بینی نشده ای هستن.احساساتت رو کنترل کن و با هیچکس صمیمی نشو.

به چشم های آبیش نگاه کردم و گفتم:ممنونم لورن.ولی کاشکی باهام می اومدی.

لورن-میدونی که بخاطر برایان نمی تونم بیام.

بغلش کردم و گفتم:هیچوقت فراموشت نمی کنم لورن.خیلی دوستت دارم دوست عزیزم.

لورن با خنده از بغلم جدا شد و گفت:یه ملکه سیاهی که بیشتر نداریم.

لبخند محوی زدم و به سمت در رفتم.اگه این در رو باز می کردم دیگه اینجا نبودم.دیگه ملکه نبودم.در و باز کردم.سرم گیج می رفت.روی زمین افتادم و چشم هام بسته شد.

(دو ساعت بعد)

چشم هام و باز کردم.با تعجب به اطرافم نگاه کردم.همه جا رو خاک پوشونده بود.نگاهی به روبروم انداختم.یه چیز عجیب غریب که داخلش آب بود و یه کتاب.بلند شدم و لباسم و محکم تکوندم.کتاب و برداشتم و بازش کردم.

-ملکه ی من این کتاب برای راهنمایی شماست.امیدوارم زندگی خوب و راحتی در زمین و بین انسان ها داشته باشید.

اخمی کردم و بقیش رو خوندم:شما باید یک قانون را رعایت کنید.هیچوقت نباید عاشق انسان ها بشوید.عشق شما را ضعیف می کند.سعی کنید از انسان ها دوری کنید.آن ها آدم های پیچیده و دروغگو هستند.کسانی که فقط و فقط در زندگی خود دروغ می گویند.

ورق زدم:این وسیله ای که شما می بینید بطری آب است.شما می توانید سر آن را باز کنید و آب بنوشید.

همه چیز رو تعریف کرده بود.لباس های سلطنتیم جاشون رو به یک تاپ صورتی و یک شلوار داده بودن.بطری آب رو برداشتم و حرکت کردم.من یه قدرتی که داشتم این بود که همه چیز رو یادم می موند و هیچ چیز از یادم نمی رفت.نگاهی به نقشه ای که لورن بهم داده بود انداختم.

-خب اینطور که نوشته شده من باید برم یه کشوری به اسم ترکیه.

همه چیز رو مطالعه کرده بودم و الان شب شده بود.این بیابون لعنتی تموم نمی شد.اصلا نمی دونستم که از کجا باید برم.تازه یاد رامیک افتادم.سریع رامیک که همون انگشتر صورتی رنگ بود رو فشار دادم.

-سلام لورن.

لورن-یادم رفت قبل از رفتنت بهت بگم.باید بشینی روی زمین و منتظر باشی.ممکنه خدمتکار های پادشاه برایان بیان سراغت.اونا مارن پس هیچ کدومشون رو نکش باشه؟

با بی حوصلگی گفتم:باشه.

لورن-خیلی مواظب باش.تو از این طریق می تونی بری ترکیه اونجا باید یه چیزی پیدا کنی که خیلی مهمه.دیگه نمی تونم بیشتر از این اطلاعات بدم.

ناگهان قطع شد.پوفی کشیدم و روی زمین نشستم.
پاسخ
 سپاس شده توسط divane_agel ، mobina21
آگهی
#2
ادامه 31
پاسخ


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.


پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان