امتیاز موضوع:
  • 0 رأی - میانگین امتیازات: 0
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

شنيده ام که درين روزها کهن پيری خيال بست به پيرانه سر گيرد جفت بخواست دخترکی

#1
شنيده ام که درين روزها کهن پيری

خيال بست به پيرانه سر گيرد جفت

بخواست دخترکی خبروی ، گوهر نام

چو درج گوهرش از چشم مردمان بنهفت

چنانکه رسم عروسی بود تماشا بود

ولی به حمله اول عصای شيخ بخفت

کمان کشيد و نزد بر هدف که نتوان دوخت

مگر به خامه فولاد ، جامه هنگفت

به دوستان گله آغاز کرد و حجت ساخت

که خان و مان من ، اين شوخ ديده پاک برفت

ميان شوهر و زن جنگ و فتنه خاست چنان

که سر به شحنه و قاضی کشيد و سعدی گفت :

پس از خلافت و شنعت گناه دختر نيست

تو را كه دست بلرزد، گهر چه دانی سفت

سود دريا نيک بودی گر نبودی بيم موج

صحبت گل خوش بدی گر نيستی تشويش خار

دوش چون طاووس می نازيدم اندر باغ وصل

ديگر امروز از فراق يار می پيچم چو مار
دل شکسته مرا
پاسخ
 سپاس شده توسط لرد سفید
آگهی
#2
من تا حالا معنی حتی یه شعر ساده رو هم ندونستم
پاسخ


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.

موضوعات مرتبط با این موضوع...
  ان روزها....

پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان