امتیاز موضوع:
  • 1 رأی - میانگین امتیازات: 5
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

جلد 2 خاطرات روزانه یه دختر دیوونه

#11
ادامه نداره:/
دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
ناشناس بگو (;

هَمِعٕ فاٰز گَنّگِستِر وَلّی تآ شَب نَشُدِح باٰس خٖونِع بآشَن♂❤

دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
جلد 2 خاطرات روزانه یه دختر دیوونه 2
پاسخ
آگهی
#12
نداره؟
دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
ناشناس بگو (;

هَمِعٕ فاٰز گَنّگِستِر وَلّی تآ شَب نَشُدِح باٰس خٖونِع بآشَن♂❤

دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
جلد 2 خاطرات روزانه یه دختر دیوونه 2
پاسخ
#13
یه صندلی رو انتخاب کردیم و نشستیم.ارشام:خب خب چی میخورید؟
من:منکه گشنم نیست(خب بچه مگه کرم داری؟بگو داری میمیری از گشنگی دیگه)
ارشام:خب تو که چیزی نمیخوای.مامان تو چی؟
خاله زهرا:من پیتزا میخورم.ایسا جان تو چرا چیزی نمیخوری؟
من:گشنم نیست.
خاله زهرا چیزی نگفت.
ارشام خواست بره سفارش بده که گفتم:ارشام گوه خوردم.منم پیتزا میخوام.
خندید.همون احظه صدای غار و غور شکمم در اومد.
ارشام:کرم داری نه؟
و رفت حسابداری تا سفارش بده.
یکی از پشت صدام کرد.برگشتم دیدم ملیناس(همونطور که گفتم صاحب رستوران فامیلیم. ازش خوشم میاد.همسن خودمه و انگار که امروز اومده رستورانشون)
من:سلام ملینا خوبی!تو اینجا چیکار میکنی؟
ملینا:من باید ازت بپرسم .چه خبرا؟
من:حالا بیا بشین پیشمون.
ملینا: اشکالی نداره که؟
من-نه بابا
من-خاله زهرا ایشون یکی از فامیلامون هستن.اسمش ملیناس.
با هم سلام و احوال پرسی کردن.
ازشام اومد و نشست کنارمون.
ملینا چشاش برق زد.
ملینا-سلام خوبید؟
ارشام لبخندی زد و جووبشو داد.
به هم معرفیشون کردن.یکم حرف زدیم که غذامون رو اوردن.
وای خدا ملینا الان ارشام و تموم میکنه اینقد نگاش میکنه.
یکی زدم به پهلوش.
ملینا:راستی چه خبر از عشق غیرتی من؟
و یه خنده ریز کرد.
من: والا ارمین خان هم سلامتون رو میرسونن.لاالان که با مامان و بابا مسافرته.ولی خیلی دلم براش تنگ شده.
ارشام سوالی نگام کرد.
ارشام:ارمین کیه؟
من-داداشم!
چشاش گرد شد.
-داداشت.؟پارسا رو میگی دیگه.؟
من:تو خبر نداری؟
ارشام -نه والا
به خالع زهرا نگاه کردم .
من:والا بعد از موقعی که تو رفتی انگیلیس مامانم حامله شد و الان من یه داداش ۳ ساله سرتق دارم.
ارشام-دروغ میگی دیگه؟
من-نچ
میدونی جالب ترین بخش این زندگی چیه.؟
اینکه ما تو عصری زندگی میکنیم که
گوشی هاش هوشمندن
ولی ادماش احمق Dodgy
دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
https://harfeto.timefriend.net/16336926635920
(حرفتو بهم بگو.دیدم همه گذاشت منم گذاشتم جیز)
پاسخ
 سپاس شده توسط آرمان کريمي 88 ، ᴀʀмɪss ، Par_122 ، ѕααяeη ، єη∂ℓєѕѕღ ، *Aɴѕel* ، ᗩᐯᗩ⁷
#14
ادامهههه
دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
ناشناس بگو (;

هَمِعٕ فاٰز گَنّگِستِر وَلّی تآ شَب نَشُدِح باٰس خٖونِع بآشَن♂❤

دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
جلد 2 خاطرات روزانه یه دختر دیوونه 2
پاسخ
 سپاس شده توسط єη∂ℓєѕѕღ ، LUGAN
#15
خدایی بزار ادامشو):
دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
ناشناس بگو (;

هَمِعٕ فاٰز گَنّگِستِر وَلّی تآ شَب نَشُدِح باٰس خٖونِع بآشَن♂❤

دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
جلد 2 خاطرات روزانه یه دختر دیوونه 2
پاسخ
 سپاس شده توسط LUGAN ، Par_122 ، єη∂ℓєѕѕღ
#16
ترو خدا بقیه اشو بزار 17
پاسخ
 سپاس شده توسط Par_122
آگهی
#17
بزار بقیشو دگه Bc3
دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
نآشِنآسَم(:
پاسخ
 سپاس شده توسط Par_122
#18
Big Grin :::::Smile)))))))))))))
پاسخ
#19
من:آرشی!!!!!!!
با چشمای قلمه نگاهم کرد.
من:چیه خو؟

ارشام:اه اه اه!چندش...گمشو بینم با این طرز حرف زدنت.
از خنده پوکیدم.
من:وای حوصلم غذامونو چرا نمیارن.
ملینا:الان میرم سر بزنم.
رفت تو اشپزخونه.
من:ارشام ارشام ارشامممممم
ارشام:هن؟
من:بیا بریم یکم کرم ریزی
ارشام:برو باو حوصله ندارم .
من:تیریخیداااااااااا(دایناسور نمکی)
خاله مریم:عه ارشام پاشو برو دیگه دلش برات تنگ شده یخواد بات وقت بگذروونه.
من:راست میگه دیگه ارشی.
ادای عوق زدن رو در اورد و گفت:حالا چیکار میخوای بکنی؟
من:بیا تا بهت بگم.
اومد نزدیک تر.پ
من:لباسامونو یه شکل عجیب قریب در میاریم بعد میریم تو این سوپری بغلی.تو فقط همراهی کن بقیش با من.فقط هر موقع برگشتم سمتت بغلت کردم تو هم همراهی کن.
ارشام:هی خدا منکه نمیفهمم تو مغز نداشتت چی میگذره.
با انگشت سه بار کوبید رو کلم.
پاشدم.یکم با لباسش ور رفتم .درست شد.
منم روسریمو یه جور خیلی عجیب بستم. و مانتومو کج و ماوج دکمه هامو بستم.ارایشمو یکم به هم ریخته کردم.
ارشام:وای شبیه هیولا ها شدی. نزدیک من نیا ها!
خندیدم.دستشو گرفتم.خاله مریم هم هی بهمون میخندید.
رفتیم تو سوپری بغل رستوران.فیلم باز ی کردنم حرف نداشت.
در حالی که قیافم جوری به نظر میرسید که انگار ترسیدم و تعجب کردم وارد مغازه شدیم.ارشام هم همینکارو کرد.
مغازه داره زل زده بود بهمون.
من:اقا ببخشید الان چه سالیه؟
خیلی تعجب کرده بود.
اقاهه:14....(حالا فلان سال)
برگشتم سمت ارشام.بغلش کردم و گفتم:عزیزم بالاخره ماشین زمانم کار کرد.بارم نمیشه.
اونم گرفتم و گفت:میدونستم که موفق میشیم عشقم.
دلم میخواست بکوبم تو کلش.
من:ممنون اقا
از سوپری اومدیم بیرون.سر و وضعمون رو درست کردیم.از خنده پوکیدیم.از تو شیشه مغازه نگاه کوچیکی به مغازه دار انداختم.بیاره چشاش از حدقه زده بود بیرون و به یه جا زل زده بود.
رفتیم تو رستوران.دیدیم غذا هامون رو اوردن.
من:ایوللل
ارشام:مامان به خاله زینب(مامان ایسا بود نه؟) بگو به این یه ذره غذا بده گشنه نمونه.
زدم تو کمرش.
خاله مریم:حالا چیکار کردین؟
با اب و تا ب براش تعریف کردم.همینطور مخندید.




بده اون سپاسو

بچز فکر کنم ایده هام ته کشیدن
میدونی جالب ترین بخش این زندگی چیه.؟
اینکه ما تو عصری زندگی میکنیم که
گوشی هاش هوشمندن
ولی ادماش احمق Dodgy
دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
https://harfeto.timefriend.net/16336926635920
(حرفتو بهم بگو.دیدم همه گذاشت منم گذاشتم جیز)
پاسخ
 سپاس شده توسط ᴠᴀᴍᴘɪʀᴇ


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.

موضوعات مرتبط با این موضوع...
Video دروغ يك دختر...
  خاطرات روزانه / آلخاندرا پیثارنیک بخش دوم
  خاطرات روزانه / آلخاندرا پیثارنیک
  رمان دختر خاله
  رمان:خاطرات روزانه یه دختر اسکل 15 ساله
  داستان عاشق شدن یه دختر و پسر !!!!!!!!!!!!!
Heart رمان خاطرات سربازی من
Heart داستان غم انگیز دفتر خاطرات صورتی
  پایان جلد 1 رمان خاطرات روزانه یه دختر دیوونه(اسمشو یکمکی عوض کردم.
  رمان دانشگاه دیوونه ها(یه رمان طنز وعاشقانه خیلی قشنگه)

پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان