امتیاز موضوع:
  • 13 رأی - میانگین امتیازات: 3.62
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

بغض قلم ❥ ..

كاش مى فهميدى
آدم از يه جا به بعد
كنار مى كشه اهلى خودش ميشه
مگه يه آدم چقدر مى تونه مهربون باشه 
که تو هى سيلى بزنى به احساسش ..
 سپاس شده توسط sama00 ، Actinium ، _.sheidg._ ، Faust ، eɴιɢмαтιc ، _Lσѕт_
آگهی
آدما یا تنها به دنیا میان یا تنها میکننشون یا تنها میشن
درد اینا قابل تحمل ولی درد این که بدونید قرار اونی که انتظار شو نداشتی هم تنهات بزاره حتی غیر قابل تفکر چه برسه به تحمل و تنفس تو اون روز  Telegh_44
شمایی که مرا نمیشناسید ، بی باک در چشمانم خیره نشوید آنقدر ترسناک هستم که در راهم سر به سر ، تن به مرگ بدهید آن هم مقابل زنده ماندن کسانی که با آنها در بند من شدید و باز هم من ، همان پیمان شکن نامردم که شما از او میترسید
 سپاس شده توسط Actinium ، sama00 ، _Lσѕт_ ، ❤nila❤
اتفاق بزرگ نام کوچک تو بود

که از لبم افتاد

عادل دانتیسم
COME FLY WITH ME
 سپاس شده توسط sama00 ، Actinium ، _Lσѕт_
Heart 
دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
بغض قلم ❥ .. 19
پاییز را بَد نام کرده اند یک جای زندگیشان کِ گنگ باشد گردن پاییز می اندازند.
پاییز فقط کمی بوی مرگ می دهد! انگار نفرین شده احساست کِ درختان بِ پای رهگذران ریخته اند وزیرپا له شده است
بِ پای بغضهای باران شده اش کِ بنشینی، شعر انارهایش را کِ بیت بیت دانه کنی، میبینی پاییز سودای شکفتن درسر دارد. اما زخم خورده تاراج تابستان است  وپایبند تنهایی معصومانه آدمها.
"پاییز بدون تردید بهار بی ادعاست"
????
دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
بغض قلم ❥ .. 19
ته چشمان تو خدا شیطنت میکند ته چشمان من شیطان خدایی
مرا
جان
آن زمان باشد

که تو
جانان من
باشی...❤️

#فخرالدین_عراقی
 سپاس شده توسط eɴιɢмαтιc ، sama00 ، αѕтer ، Faust ، Actinium ، _Lσѕт_
منم شبیه تو یِ قلب داشتم ..
 سپاس شده توسط sama00 ، Actinium ، _Lσѕт_
آگهی
مَرد اگر عاشق شود
حتی به عابرِ پیاده ای که
از کنار معشوقه اش رد میشود
حسادت میکند ؛

‌مردهایِ عاشق 
روی تمام زنهایِ دنیا را
سفید کرده اند...
 سپاس شده توسط Faust ، sama00 ، Actinium ، _Lσѕт_
تنهایِ تنهایم (((:
 سپاس شده توسط Actinium ، sama00 ، _Lσѕт_
شبی بی پایان...بی سر...بی ته
همیشه خیال می کردم شب پایانی دارد...به راهی میرود...اما حالا فهمیدم که موجود مست اصلا خودش را نمی فهمد...او چشم بسته در بیخودیِ خودش به چپ و راست پیچ و تاب میخورد...زیگ زاگ می رود...مارپیچ می زند...مثل دنباله طناب درون چاه...مثل رقصنده استیج...مثل شاخه های رز در باد...مثل برگ ها در پاییز...

شب به ریتم اصل هستی راه می رود...راهِ راست برای هوشیارها است...مست ها فقط یک راه می روند و آن مارپیچ است...آدم ها از بُن و ریشه مارپیچ رشد کرده اند...کوزموزوم ها ماریپچ اند...ریسمان های در نظریه ریسمان مارپپچ اند...رگ ها مارپیچ...زمین مارپیچ...آسمان مارپیچ...خورشید و ماه وکهکشان مارپیچ...تو راه راستی در دل طبیعت نمی بینی...آخر مگر مستِ لم یعقل می داند راه راست چیست...

و شب شیشه ای باده با خود دارد به وسعت هستی...هر کس شبی موقع سحر یک جرعه بنوشد...جذب در هستی می شود...مستهلک در هیچی...هستی مطلق..تهی...زنده در مرگ...و آاخ...وای از آنها که دنبال راه راستند... چه بد خلاف هستی راه می روند...
 سپاس شده توسط sama00 ، Faust ، _Lσѕт_
«درد» یک حرف نیست...
«درد» نام دیگر من است...
من چگونه خویش را صدا زنم؟؟؟
#قیصر امین پور
وقتی دلتنگم بشقاب ها را نمی شکنم
شیشه ها را نمی شکنم
غــرورم را نمی شکنم
دلت را نمی شکنم
در این دلتنگی ها زورم به تنها چیزی که میرسد ،
این بغض لعنتی است …


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.


پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان