امتیاز موضوع:
  • 0 رأی - میانگین امتیازات: 0
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

من یا بچه؟!!...

#1
Sad 
پس از کلی دردسر با پسر مورد علاقه ام ازدواج کردم. Heart  Heart

ما همدیگرو به حد مرگ دوست داشتیم

سالای اول زندگیمون خیلی خوب بود.

اما چند سال که گذشت کمبود بچه رو به

وضوح حس می کردیم.

می دونستیم بچه دار نمی شیم.

ولی نمی دونستیم که مشکل از کدوم یکی از ماست.

اولاش نمی خواستیم بدونیم.

با خودمون می گفتیم.

عشقمون واسه یه زندگی رویایی کافیه.

بچه می خوایم چی کار؟.

در واقع خودمونو گول می زدیم.

هم من هم اون…هر دومون عاشق بچه بودیم.

تا اینکه یه روز علی نشست رو به رومو گفت.

اگه مشکل از من باشه .

تو چی کار می کنی؟.

فکر نکردم تا شک کنه که دوسش ندارم.

خیلی سریع بهش گفتم…من حاضرم به خاطر تو رو همه چی خط سیاه بکشم.

علی که انگار خیالش راحت شده بود یه نفس راحت کشید و از سر میز بلند شد و راه افتاد.

گفتم:تو چی؟ گفت:من؟

گفتم:آره… اگه مشکل از من باشه… تو چی کار می کنی؟

برگشت…زل زد به چشام…گفت: تو به عشق من شک داری؟.

فرصت جواب ندادو گفت: من وجود تو رو با هیچی عوض نمی کنم.

با لبخندی که رو صورتم نمایان شد

خیالش راحت شد که من مطمئن شدم اون هنوزم منو دوس داره.

گفتم:پس فردا می ریم آزمایشگاه.

گفت:موافقم…فردا می ریم.

و رفتیم… نمی دونم چرا اما دلم مثل سیر و سرکه می جوشید.

اگه واقعا عیب از من بود چی؟.

سر خودمو با کار گرم کردم تا دیگه فرصت فکر کردن به این حرفارو به خودم ندم.

طبق قرارمون صبح رفتیم آزمایشگاه.

هم من هم اون…هر دو آزمایش دادیم.

بهمون گفتن جواب تا یک هفته دیگه حاضره.

یه هفته واسمون قد صد سال طول کشید.

اضطرابو می شد خیلی اسون تو چهره هردومون دید.

با این حال به همدیگه اطمینان می دادیم که جواب ازمایش واسه هیچ کدوممون مهم نیست.

بالاخره اون روز رسید.

علی مثل همیشه رفت سر کار و من خودم باید جواب ازمایشو می گرفتم.

دستام مثل بید می لرزید.

داخل ازمایشگاه شدم.

علی که اومد خسته بود.

اما کنجکاو…ازم پرسید جوابو گرفتی؟

منم زدم زیر گریه…فهمید که مشکل از منه. crying  crying

اما نمی دونم که تغییر چهره اش از ناراحتی بود.

یا از خوشحالی.

روزا می گذشتن و علی روز به روز نسبت به من سردتر و سردتر می شد.

تا اینکه یه روز که دیگه صبرم از این رفتاراش طاق شده بود.

بهش گفتم:علی… تو چته؟ چرا این جوری می کنی…؟ Angry  Angry

اونم عقده شو خالی کرد گفت: من بچه دوس دارم مهناز…مگه گناهم چیه؟.

من نمی تونم یه عمر بی بچه تو یه خونه سر کنم.

دهنم خشک شده بود… چشام پراشک… گفتم اما تو خودت گفتی همه جوره منو دوس داری.

گفتی حاضری بخاطرم قید بچه رو بزنی… پس چی شد؟ Huh

گفت:آره گفتم… اما اشتباه کردم… الان می بینم نمی تونم… نمی کشم.

نخواستم بحثو ادامه بدم… پی یه جای خلوت می گشتم تا یه دل سیر گریه کنم.

اتاقو انتخاب کردم.

من و علی دیگه با هم حرفی نزدیم… تا اینکه علی احضاریه اورد برام و گفت می خوام طلاقت بدم.

یا زن بگیرم… نمی تونم خرج دو نفرو با هم بدم… بنابراین از فردا تو واسه خودت…منم واسه خودم.

دلم شکست… نمی تونستم باور کنم کسی که یه عمر به حرفای قشنگش دل خوش کرده بودم.

حالا به همه چی پا زده.

دیگه طاقت نیاوردم

لباسامو پوشیدمو ساکمم بستم.

برگه جواب ازمایش هنوز توی جیب مانتوام بود.

درش اوردم یه نامه نوشتم و گذاشتم روش و هر دو رو کنار گلدون گذاشتم.

احضاریه رو برداشتم و از خونه زدم بیرون.

توی نامه نوشت بودم:

علی جان…سلام.

امیدوارم پای حرفت واساده باشی و منو طلاق بدی.

چون اگه این کارو نکنی خودم ازت جدا می شم.

می دونی که می تونم.
دادگاه این حقو به من می ده که از مردی که بچه دار نمی شه جدا شم.

وقتی جواب ازمایشارو گرفتم و دیدم که عیب از توئه.

باور کن اون قدر برام بی اهمیت بود که حاضر بودم برگه رو همون جاپاره کنم.

اما نمی دونم چرا خواستم یه بار دیگه عشقت به من ثابت شه. Huh

توی دادگاه منتظرتم…امضا…مهناز!

پاسخ
 سپاس شده توسط ⓩⓐⓗⓡⓐ ، {HoSsein_83}
آگهی
#2
crying وای چقدر قشنگ بووووووووووووود
یعنی پسره خیلی ..................پسره ی بی احساس دوروغ گو
پاسخ
#3
crying  crying  ممنون زیبا بود


پاسخ


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.


پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان