ارسالها: 69
موضوعها: 1
تاریخ عضویت: Aug 2017
سپاس ها 8
سپاس شده 179 بار در 138 ارسال
حالت من: هیچ کدام
رفته بودم خونه مادر بزرگم ک ازون قدیمیاست یهو دیدم پسر داییم ی گوشه واستاده و بعد انگاری میخواد فرار کنه هی تقلا میکرد هیچکی هم خونمون نبود تا منو دید یهو جیغ زد کمک کمک اقا شبم بود منم جیغ میزدم میگفتم داری چیکار میکنی گفتم ی جن من گرفته اغا همون موقع ی دوتا نور قرمز اومدن جلوم منو یگی پریدم هوا و جیغ میزدم و از یکی شنیده بودم ک اگر بگی بسم الله ولت میکنه منم فقط جییییییییغ و صلوات و بسم الله یااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا خداااااااااااااا
باور کنین واقعی بود یا ابلفرض
میدونم برگشتنت بهم سخته
اما ازت میخوام برگردی هر جور ک شده
خواهش میکنم ازت
هنوزم دوست دارم و حاضرم هر کاری برات بکنم
فقط قبلش ی چیزی
ته دلت ممکنه اندازه ی سر سوزن دوسم داشته باشی؟
ارسالها: 36
موضوعها: 2
تاریخ عضویت: Nov 2015
سپاس ها 1108
سپاس شده 78 بار در 66 ارسال
حالت من: هیچ کدام
من تا حالا اتفاقی نظیر جنو این چیزارو حس نکردم ب نظرمم همش دروغه
ارسالها: 40
موضوعها: 1
تاریخ عضویت: Jan 2019
سپاس ها 70
سپاس شده 248 بار در 167 ارسال
حالت من: هیچ کدام
يه روز جلوي چنجره خوابيده جوري که ميتونستم حياط رو ببينم غروب موقعه اذان بود از خواب بيدار شدم سرجام نشستم داشتم با گوشيم ور ميرفتم يهو چشمم افتاد به درخت گردوي که وسط حياط بود ديدم يه زن که موهاش نسبتأ بلند بود و لباس سفيد پوشيده بود من ترسيدم ميخاستم بابامو صدا کنم که غيب شد، چهار روز بعد از اون خونه رفتيم
ارسالها: 19
موضوعها: 6
تاریخ عضویت: Jan 2019
سپاس ها 0
سپاس شده 14 بار در 12 ارسال
حالت من: هیچ کدام
توی اتقاقم دراز کشیده بودم توی پنجره یه نفرو می دیدم که نشسته روی صندلی وقتی صندلی رو نگاه می کردم کسی نبود
بانویی از جنش تابستان کوچه شهریور پلاک 23
اینجا دنبال من بگرد
ارسالها: 236
موضوعها: 4
تاریخ عضویت: Aug 2012
سپاس ها 1189
سپاس شده 395 بار در 182 ارسال
حالت من: هیچ کدام
18-01-2019، 14:03
(آخرین ویرایش در این ارسال: 18-01-2019، 14:30، توسط ستایش***.)
حس کردم یکی میمیره ....
چند روز بعد یه نفر مرد
(چند بار این اتفاق افتاده)
نبستـه ام به كس دل،نبستـه كس به مـن دل
چو تخته پاره بر موج
رهـــا
رهــــــــا
رهـــــــــــــــــــــــ ـــــــا من