امتیاز موضوع:
  • 0 رأی - میانگین امتیازات: 0
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

شازده کوچولو – قسمت هفدهم

#1
مسافر کوچولو از کوه بلندی بالا رفت. تنها کوه‌هایی که به عمرش دیده بود سه تا آتش‌فشان‌های اخترک خودش بود که تا سر زانویش می‌رسید و از آن یکی که خاموش بود جای چارپایه استفاده می‌کرد.

این بود که با خودش گفت: «از سر یک کوه به این بلندی می‌توانم به یک نظر همه‌ی سیاره و همه‌ی آدم‌ها را ببینم..» اما جز نوکِ تیزِ صخره‌های نوک‌تیز چیزی ندید.

همین جوری گفت: – سلام.
طنین به‌اش جواب داد: – سلام.. سلام.. سلام..
شهریار کوچولو گفت: – کی هستید شما؟
طنین به‌اش جواب داد: – کی هستید شما.. کی هستید شما.. کی هستید شما..
گفت: – با من دوست بشوید. من تک و تنهام.
طنین به‌اش جواب داد: – من تک و تنهام.. من تک و تنهام.. من تک و تنهام..
آن‌وقت با خودش فکر کرد: «چه سیاره‌ی عجیبی! خشک‌ِخشک و تیزِتیز و شورِشور. این آدم‌هاش که یک ذره قوه‌ی تخیل ندارند و هر چه را بشنوند عینا تکرار می‌کنند.. تو اخترک خودم گلی داشتم که همیشه اول او حرف می‌زد..»
پاسخ
 سپاس شده توسط ❤ ویدیا ❤ ، دختری از جنس بارون
آگهی


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.


پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان