امتیاز موضوع:
  • 0 رأی - میانگین امتیازات: 0
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

شازده کوچولو – قسمت بیستم

#1
شهریار کوچولو گفت: – سلام.
سوزن‌بان گفت: – سلام.
شهریار کوچولو گفت: – تو چه کار می‌کنی این‌جا؟

سوزن‌بان گفت: – مسافرها را به دسته‌های هزارتایی تقسیم می‌کنم و قطارهایی را که می‌بَرَدشان گاهی به سمت راست می‌فرستم گاهی به سمت چپ. و همان دم سریع‌السیری با چراغ‌های روشن و غرّشی رعدوار اتاقک سوزن‌بانی را به لرزه انداخت.
– عجب عجله‌ای دارند! پیِ چی می‌روند؟
سوزن‌بان گفت: – از خودِ آتش‌کارِ لکوموتیف هم بپرسی نمی‌داند!
سریع‌السیر دیگری با چراغ‌های روشن غرّید و در جهت مخالف گذشت .
شهریار کوچولو پرسید: – برگشتند که؟
سوزن‌بان گفت: – این‌ها اولی‌ها نیستند. آن‌ها رفتند این‌ها برمی‌گردند.
– جایی را که بودند خوش نداشتند؟
سوزن‌بان گفت: – آدمی‌زاد هیچ وقت جایی را که هست خوش ندارد.
و رعدِ سریع‌السیرِ نورانیِ ثالثی غرّید.
شهریار کوچولو پرسید: – این‌ها دارند مسافرهای اولی را دنبال می‌کنند؟
سوزن‌بان گفت: – این‌ها هیچ چیزی را دنبال نمی‌کنند. آن تو یا خواب‌شان می‌بَرَد یا دهن‌دره می‌کنند. فقط بچه‌هاند که دماغ‌شان را فشار می‌دهند به شیشه‌ها.
شهریار کوچولو گفت: – فقط بچه‌هاند که می‌دانند پیِ چی می‌گردند. بچه‌هاند که کُلّی وقت صرف یک عروسک پارچه‌ای می‌کنند و عروسک برای‌شان آن قدر اهمیت به هم می‌رساند که اگر یکی آن را ازشان کِش برود می‌زنند زیر گریه..
سوزن‌بان گفت: – بخت، یارِ بچه‌هاست.
پاسخ
 سپاس شده توسط ❤ ویدیا ❤ ، دختری از جنس بارون ، ✩σραqυєηєѕѕ✭
آگهی
#2
خوب بود
پاسخ
 سپاس شده توسط ♱ ᴠɪᴄᴛᴏʀ ♱


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.


پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان