امتیاز موضوع:
  • 0 رأی - میانگین امتیازات: 0
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

داستان زیبای روز آخر

#1
روز آخرلنگ ظهر از خواب بیدار شدم یه خمیازه بلند کشیدم یه پیچش به خودم دادم
زاااارپ با صورت خوردم زمین
تو روحت چته دختر ؟ اوووف امروز چیکار کنم ؟
وایی سرم چه دردی گرفت
رفتم دسشویی سرو صورتم و شستم
طبق عادت همیشگی نمیدونم چیکار کنم ؟ ؟؟
یخچال ?
درشو که وا کردم به به به چه لیموهای خوجملیه
خوب چه بلایی سرشون بیارم ؟ که جیغ مامان رفت هوا
هر چی زده بودیم پرید ?
نگین در اون لا مصب رو ببند
سریع کیسه های لیمو رو بلند کردم و یواشکی پشتم قایم کردم بردمتو اتاقم
اوووم با اینا چیکار کنم ؟
یادم افتاد چقد دلم برای جیجلیم دلم تنگیده و گوشیمو ور داشتم و زنگیدم بهش
مرگ بر آمریکا ?
مرگ بر اسراییل ?
مرگ بر انگلیس ?
ای تو روحت مرتضی با این آهنگ پیشوازت
گوشی و ورداشت و گفت :
– ها ؟
– کوفت و ها .. بلد نیستی بگی جونم عسیسم ؟
– جونش عسیسم ؟
– جون کی ؟
– جون ؟ من گفتم جون ؟
-اه مری وقت گیر اوردی ؟؟؟ اذیت نکن دیگه
– جونم عزیزم ؟ چی شده ؟
– نه همین طوری زنگ زدم و حالتو بپرسم
– نگووو .. سلام گرگ بی طمع نیست ?
– مریییییی خیییلییی بیشعوری همین الان میای دنبالم فهمیدی ؟
– نه میشه یه مقدار بیشتر توضیح بدی ؟؟؟
– کجاشو نفهمیدی ؟ پوووووف
– استاد اون قسمت که از دو انتگرال گرفتید چرا شده ۱٫۳
– مری میکشمت منو اسگل میکنی ؟؟؟
زااارپ گوشی و قطع کردم پنج مین نشده بود اس داد: نیم ساعت دیگه سر کوچتونم در خونتون خونه نبودی راستشو بگو کجا رفته بودی ؟
خدایا منو بکش از دست این راحت بشم . نه اینو بکش یه ملت از دستش خلاص بشن
اوووم الان میرسه نشستم خوزولات میبافم
چی بپوشم ؟ یه شلوار جیت آبی یه مانتو صولتی ناز یه کلیپسم بزنم مسخرم کنه کتکش بزنم
یه شال صولتی سرم کردم
یه دفه صدای بوق ماشینش رفت هوا
اه تا کل محل رو با خبر نکنه ول کن نیست که
سریع دویدیم پایین نزدیک بود برم تو دیوار
اه داشت لیمو ها یادم میرفت برگشتم تو اتاق و زیختمشون تو کیفم
دویدم پایین تا در خونه رو باز کردم پرید جلوم و پخ کرد
واااااای داشتم سکته میزدم
اوه اوه اوه ولش می کنی چ تیپ دختر کشی میزنه دست من بود گونی تنش میکردم که هیچ دختری بهش نگاه نکنه فقط مال خودم باشه
به کتونی سفیید شلوار لی آبییه پیراهن اسپرت چهارخونه مشکی و سفید
یه ساعت اسپرت گنده با یه گردن بند خوجلم که من بش هدیه داده بودم
تا خواستیم سوار ماشین بشیم گفت بچا کیلیپس گیر نکنی به سقف اینو که گفت کیف و پرت کردم زارپ خورت تو صورتشو پخش زمین شد
اوا خاک بر سرم تو کیف سه کیلو لیمو بود نمرده باشه رفتم بالا سرش خودشو به بیهوشی زده بود
تککون نمی خورد میخواست منو بترسونه ولی من بد جنس تر از این حرفام
همیشه با خودم سنجاق با خودم دارم واسه دور کردن جن ها
در اوردمش نوکشو فرو کردم تو دستش شیش متر از جاش پرید
اخماش تو هم بود اصا بم چیزی نگفت اشاره کرد به ماشین که سوارشو
سوار شدیم استارتو زدو راه افتادیم
صدای ضبط و زیاد کرده بود
اینجا ایرانه گربه هفت هزار ساله
که زندس تا وقتی که نفت خام داره

هیچ حرفی بینمون زده نمیشد اصا نمیدونستم داریم کجا میریم
این سکوت خیلی اذیتم میکرد یعنی از دستم ناراحته ؟
مگه چیکار کردم من ؟ یه کیف کوبونوندم تو صورتش خو چیز زیادی نیست یه سوزنم کردم تو دستش
یه خورده فش بهش دادم غرق افکار خودم بودم که یه دفه جفت پا رفت روترمز
با سر رفتم تو داشبورد آخ سرم چقد درد گرفت
اون از اون کله سحری سحر ساعت ۱۲ اینم از الآن
داد زدم چه خبره اشاره کرد که رسیدیم
وااااای ماااااماااان جنگل من میترسم چرا متوجه نشدم-اه نگین حواست کجاست
پیاده شدیم خر پر نمیزد ?
واااای من چقدر میترسم ترس چیه دختر مری همراهته
دستمو حلقه کردم دور دستش انگشاتو دور انشتاش حلقه کردم و محکم فشار میدادم
مرتضی متوجه شد که ترسیدم واسه اینه افکارمو منحرف منه زد زیر آواز
از اون بالا کفتر میاد یک دانه دختر میایید ….
آخه اینم آهنگه این خولو چل میخونه همه واسه جیجلاشون خ.شمل خ.شمل میخونن
کچل داره اهنگی رو میخونه که ملت میرن دشویی گوش میدن راحت برینن
همین جور زده بود زیر آوتز که رسیدیم به روز خونه
واااااااای چه منظره قشنگی
غروب آفتاب آسمون به قرمزی می زد
رنگقرمز آسمون افتاده بودتوی آب وااااااای چقد قشنگ شده بووود
یه صدایی خورد به گوشم سرمو برگردوندم
ااااا مری کو؟
ترس تماموجودمو فرا گرفت ترسون ترون سرمو چرخوندم سمت صدا که مری و تو یه قدمی خودم دیدم
جییییییغ بلندی کشیدم که میخ کوب شد
-چته ؟
– ت ت ت تو تو تو ک ک کجا رفت رفتی ؟
– رفته بودم سر کوچه دختر بازی !!! نمیینی چوب هارو تو دستم ؟
– نباید بهم بگی داری میری ؟
– دیدم محو تماشای غروبی گفتم رمانتیکیتو خراب نکنم بیا چوب ها رو بگیر دستم شکست
به کمک Hک آتیش روشن کردیم نزدیک اتش نشسته بودیم سرمو گذاشتم روی سینش و چشامو بستم
نامرد واسه تلافیه کتکی که خورد شروع کرد به داستان ترسناکتعریف کردن ترس تمام وجودمو گرفته بود سفت چسبیده بودم بهش
بدنم میلرزید مری که دید خیی ترسیدم واسه پرت کردنحواسم زد زیر آواز
ولی هیچتاثیری نداشت مثل بید میلرزیدم
م م م ری ب ب ریم ؟
– کجا حالا شام در خدمت بودیم
سریع وسایلو جمع کردیم سکوتت خیلی اذیتم میکرد واااای داشتم دیونه میشدم
مه یه چیزی بین درختا دیدم اول فکر کردم توهم زدم بهش توجه نکردم چند قدم بر نداشته دوباره بین دذختا دیدمش
– م م م ر ر ی مری دیدیدش ؟
– چیو ؟
– یه چیزی بین درختا بود
– چه چیزی دقیقا
– شکل آدم بود
– توهم زدی دختر
خیالم راحت شد که توهم زدم داشتیم به هم نگاه میکردیم که سرمونو برگردوندیم سمت جلو که یه دختر جلومون بود
قد بلند یه لباس سفید پاره پاره موهای بلند مشکی چشمای قرمز لباسشم خونی بود
جفتمون کپ کرده بودیم که جییغ بلندی کشیدم
– نگین نگییییییین نگییین الوکجایی دختر نگین خواب میدیدی .. چیزی نیست .. من اینجام …نگین
به خودم که اومدم واااااااااای چه خواب ترسناکی بوود
نگو سرمو گذاشته بودم رو سینه مری خوابم برده بود
– مری
-هوم ؟
– چرا دیدی خوابم بیدارم نکردی ؟
-دیدم خوابیدی با صورتتم ادا اصول در میاوردی دلم نیومد بیدارت کنم
-کووفت و دلم نیومد داشتم سکته میزدم واااای چه خواب ترسناکی بوود
– اخ جوون ترسناک تعریف کن ببینم
یه چشم غره بعش رفتم که گفت
– پاشو پاشو اون کوله رو بده به من
شب شد بوود
گفتم :
– با هم بریم میترسم
صدای لولول دراوردم که گفتم
– مرض نکن دیگه دههه
کوله رو اوردیم
چند تا سیخ کباب از توش کشید بیرون
جاتون خالی کبابو زدیم که مری گفت
– اوه اوه اوه ساعتو دیدی ؟ دیر وقته از بچه ها شندیم حیون های وحشی داره این جنگل
سریع وسایل و جمع کردیک گوشی ودر اوردم که زنگبزنم به خونه که خبر بدم
تف به این شانس این خاموشه که نه نههه چرا باس خاموش باشی
گوشی مری و گرفتم اههه اینم کهآنتن نداره
با گوش چشم حواسم به مری هم بود
مار موز یه سنگ پرت کرد اونور که سر و صدا درست کنه
تا صدای برخورد سنگ با تنه ی درخت اومد گفت نگین بدو حمله کردن
اولش ترسیدم دویدم دنبالش
یه مقدار که دویدیم یادم اومد خودش سنگو پرت کرد خودمو الکی انداختم زمین
امد با لا سرم گفتپاشو الان میرسن
گفتم نمیتونم ولم کن
– چیی ؟ من کولت کنم ؟؟
من قیافه کسی که ترسیده بودو گرفتم – جوون مری الان میرسن
جلوم خم شد که سوار شدم
آخ جوون نقم گرفت چراغ قوه رو جلوش گرفته بودم که مسیرو ببینه
دون دون رسیدیم به ماشن
سریع سوار شدیم
همون لحظه یه گرگ پرید رو کاپوت ماشین
داشتم میمردم از ترس
جفتمون ترسیده بودیم مری سریع ماشین و روشن کرد با تیکاف در رفت
تا از جنگل بیرون رفتیم آنتنش امد
زنگ زدم به مامی صداشنگران بودد گفتمپیش مریمو شب نمیام خونه میرم ونشون
خیالش راحت شد
بای دادیم گیر دادم که مری بریم دریا
اولش قبول نمیکرد با اصرار زیاد من راهی دریا شدیم
واااااااس چه موجهای ریز قشنگی
چه نشیم خنکی
چهصدای دلنشینی
تو اوج رمانتیک خودم کنار ساحل بودم که شورتو مری اومد تو صورتم
اه کثافط
افتادم دنبالش رفت تو آب
با لباس که نمیشه رفت تو آب منم لباسامو در اوردم رفتم تو اب
اب پاشید روم منم اب پاشیدمروش
کم کم نزدیک شد بهم نفهمیدم چی شد که لبامون به همگره خورد
کم کم سطح آب بالا میومد ما هم به جاهای عمیق تر میرفتیم
که فقط سرمون از آب بیرون بود
لبامون به هم گره خورده بود که یه دفه کشیده شدیم توی آب
اول فکر کردم مری داره کرم میریزه
نه من اصا مری و حس نمیکردم
هر لحظه بیشتر به داخل کشیده میشدم
یه حس خفگی بهم دست داد
ریه هام پر اب شده بود
چشمام سیاهی رفت
ومغزم از کار افتاد
پایان
پاسخ
 سپاس شده توسط ⓩⓐⓗⓡⓐ
آگهی


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.

موضوعات مرتبط با این موضوع...
Exclamation مجنون (داستان ترسناک واقعی) +18
  این یک داستان بی معنی است.
Heart یه داستان عاشقانه غمگین و زیبا از یک دختر((( حتما بخونید)))
Exclamation داستان بسیار ترسناک خونه جدید !
  داستان عاشقی یک پسر خیلی قشنگه(تکراری نیست)
Eye-blink داستان ترسناک +18
  داستان کوتاه دختر هوس باز(خیلی قشنگه)
Rainbow یک داستان ترسناک +18
  داستان|خيانت آرمان به دختر همسايه|
Heart داستان عاشقانه و غم انگیز ستاره و پرهام

پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان