امتیاز موضوع:
  • 1 رأی - میانگین امتیازات: 5
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

دردی که ریشه اش زمینی ست!

#1
... و تو زود تر از زود سر و کله ات توی صورتی های خاک گرفته ی من پیدا می شود.

دست ها و پاهایت بالا می زند توی فکر هایی که (مثل مورچه های خانگی) یکدفعه هجوم می اورند به سرم.

مثل یک موش خاکستری، خنده هایم را می جوی و یک دفعه از سطر های دفتر صورتی ام بالا می روی و می دوی و می دوی و می دوی.روی دست هایم، روی صورتم و بعد، از گردنم سر می خوری و به زور می خواهی خودت را جا بدهی توی چاله ای که زیر شانه ی چپم درست شده است.

...و من فرار می کنم و فرار می کنم و فرار می کنم.چشم هایم را می بندم تا نبینمت،تا بادبادک های رنگی ای را که توی چشم هایت پرواز می کنند نبینم،تا یادم نیاید قشنگ می خندی و من خنده هایت را هیچ دوست ندارم. پشت می کنم به تمام اتفاق های خوبی که می خواهی نقاشی کنی و خودم را می گذارم جای دیوار ِ پر از نقاشی ِ اتاقم.

این روز ها بزرگترین ارزویم دیوار بودن است.باور می کنی؟! شب و روز یک جا ایستادن و هیچ عکس العملی نشان ندادن. نه غمگین شوی نه خوشحال.نه عصبانی شوی نه خندان.نه عاشق شوی نه متنفر. مثل سنگ باشی و سنگ و سنگ.

آه... دیوار هم که باشم، موش خاکستری بزرگی مثل تو سرانجام سوراخی درست می کند و راه می یابد درونم. این جور وقت ها چه باید کرد؟! به مادر که می گویم لبخندی شره می کند روی لب هایش.

مادر جواب سوال های بزرگ من را نمی داند!

نمی داند که چه چیز بهتری می تواند جای "دیوار بودن " را بگیرد. نمی داند چه چیزی می تواند ادم را شبیه سنگ کند. نمی داند که چطور می شود سنگ تر از سنگ بود. فقط سجاده اش را بغل می کند و برای اتفاق های بزرگ و کوچک دعا می کند.

مادر لبخند هایش محو نمی شود، کمرنگ نمی شود، فقط گاهی لبخند هایش کشدار می شود و من خودم را توی اغوشش پنهان می کنم.

کاش مادر جواب سوال های بزرگ را می دانست. ان وقت شاید مجبور نمی شدم شب را بیاورم اتاقم و ستاره های ریز و درشت را کلافه کنم. و ماه دیگر این طور احمقانه زل نمی زد توی چشم هایم.

ان وقت خیلی چیز ها عوض می شد. مثلا اینکه من عمیق تر می خندیدم، و کمتر با خودکار های اکلیلی ام نقاشی می کردم و کمتر دعا می کردم که پرنده کوچک ابی ام را رها کنی از قفس خاکستری اش.

این روز ها پرنده ی کوچک ابی ام جیک نمی زند. این وحشتناک ترین اتفاق صورتی ممکن است.می فهمی این را؟!

می ترسم یک صبح چشم هایم را باز کنم و ببینم همه رویاهایم ته کشیده است .می ترسم به خاطر تمام رویاهایی که می دزدی هر شب،از همه "الف" های دنیا متنفر شوم.

خنده هایم برای تو.. رویا هایم را پس بده.

+نوشته فرنوش
خانه را دزد می زند، کو خانه؟!
پاسخ
آگهی
#2
3>
سبکتو دوس دارم بیبی._.
پاسخ
#3
(06-11-2017، 18:33)_ɴᴏ sɪɢɴᴀʟ_ نوشته است: دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
 
3>
سبکتو دوس دارم بیبی._.

بال در می آورد*

فکر کردم کسی دوست نداره برای همین دیگه چیزی نذاشتم. و خب یه سری متن دیگه با یه سبک دیگه برای خودم نوشتم که اگه فرصت بشه این جا هم می ذارمش.
خانه را دزد می زند، کو خانه؟!
پاسخ


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.


پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان