امتیاز موضوع:
  • 0 رأی - میانگین امتیازات: 0
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

اتاق شماره۱۳

#1
Exclamation 
Read forum faster on mobile. Get the Free Tapatalk app?

FREE - on Google Play

VIEW

ورود یا ثبت نام

برگزیده بازارچهبستن

محصولات آنتی ویروس کمترین قیمت در ایران▓▒░ هارد دیسک اینترنال و اکسترنال، مجموعه های دیتا ░▒▓بـرای اولیـن بار در پی تی: فروش قـارچ کفــیـر (اکسیر جوانی)فروش هارد سرور و ذخیره سازهای تخصصی تحت شبکهدامنه های ارزشمند ملی و بین المللیبـرای اولـیـن بــار در پی تی:فروش قــارچ معجزه گـر کــامبوجــاسفارش انواع کالا از فروشگاه های آنلاین آمریکا (AMAZON و....) ، ALIEXPRESS ، ترکیه با کمترین کارمزد█ فروش هارد اکسترنال/ اینترنال ❶,❷,❸,❹,❽ ترا + اطلاعات ارزان █فروش ویژه آنتی ویروس اوریجینال کسپرسکی، نود 32، اف سکیور، آویرا، اوست، نورتون و امسی سافت Kasperskyخرید و فروش وبمانی خرد و تعداد بالا در سریع ترین زمان ممکنرزومه برنامه نویسانگیفت PSN و XBOX هر 10 دلاری فقط 31 هزار تومان ( فروش تکی و تعداد به صورت ویژه )به صفحه اول گوگل بیایید ! پکیج های بسیار قوی بک لینک با دهها نمونه کار در صفحه اول گوگل ✅فروش PS4 & XBOX one Bundle & Classic ،بازی و,لوازم جانبی⭐️⭐️⭐️خریدار سایت پر بازدید شما به بهترین قیمت⭐️⭐️⭐️ریپورتاژ از سایت های قوی و قدیمی ایران ( اندورید کده و دانلودی و . .. ) قیمت همکاری .. فیدبک عالیخرید و فروش ارز های الکترونیکی | وبمانی | بیت کوین | پرفکت مانی | اوکی پیسفارش از فروشگا ه های آنلاین در آمریکا ، چین و امارات Souq , Taobao , Amazon

برگزیده بازارچهبستن

تاپیک جامع واردات بدون واسطه انواع کالکتور گیم و تجهیزات تولید محدود| The Division - Sleeper Agent |فروش ساعت های زنانه و مردانه شیک، قیمت بسیار مناسبخرید_فروش_دلار پی پل_خرد_تعداد بالا_send money معمولی_MASS_gift_بالاترین اعتبار بازارچهفروشگاه اینترنتی اروندکالا | انواع خوراکی های خارجی - سلامت پوست و مو | Arvandkala.irبهترین هدیه نوروزی برای دوستان و همکاران✔ فروش تخصصی انواع گیفت کارت XBOX و PlayStation با کمترین قیمت▼معتبر و مستقیم از آمازون Smileخرید مستقیم هر نوع کالا از امارات souq,brandsforless,sporter و...**تضمین بهترین قیمت و کمترین زمان**⭐️( فروش ویژه پکیج بک لینک و رپورتاژ آگهی قدرتمند | 300 نمونه کار موفق )⭐️سئو⭐️بکلینک⭐️رپورتاژ⭐️فالوور⭐️تضمینی به لینک اول گوگل بیاید⭐️لیمر : فروش تخصصی انواع محصولات MINIX و Xiaomi با قیمت ها و خدمات ویژهکیفیت سئو را احساس کنید + نمونه کارهای پیج 1فروش بـــک لینک ارزان و مؤثر , برای هر سلیقه ای !!!خرید از آمازون و eBay تحویل در ایران + نماد دو ستاره + آدرس فیزیکیسرویس تبدیل اینترانت به اینترنت + افزایش سرعت دانلود گادپینگ | سرور 1Gbpsفروش بک لینک ماهیانه - لینک بیلدینگ و رپورتاژ قوی + نمونه کارهای رتبه 1 گوگل + تخفیف ویژه سوپروبمـعـرفی سـایت کـسب درآمـد از پـاپ آپ پـرشیـن پـآپ / PPOP.IRتاپیک جامع سیدباز | فروش سیدباکس ، تورنت لیچ - با حجم ها و قیمت های مناسب |مودم های جیبی و رومیزی (دست دوم و صفر) Huawei 4Gفروش ویژه گوشی های/LENOVO/XIAOMI/ONEPLUS--گلس وژله ای رایگان-ارسال رایگانلیون کامپیوتر : کاملترین فروشگاه اینترنتی سخت افزار و قطعات کامپیوترفروش گیفت کارت های پلی استیشن و اکس باکس به بهترین قیمت ممکن| دیجیتال فکتوری

صفحه اصلیانجمن>فرهنگ و هنر>ادبیات>داستان>

داستان هاى ترسناک

شروع موضوع توسط Persiana ‏12 دسامبر 2007 در انجمن داستان

12بعدی >

Persianaمدیر بازنشستهکاربر فعال

در اين تاپيک مى‌خواهيم داستان هايى که به نوعى غير متعارف بوده و ‌ترسناک محسوب مى شوند (حالا شايد خيلى هم ترسناک نباشند!) رو قرار بديم. داستان هايى ‌که ميشه اونا رو به نوعى زير گروهGhost Stories قرار داد چون يا ارواح درش حضور فعال دارند و يا اينکه وجودشون در روند داستانى و به دليل وجود اتفاقات عجيب و غريب احساس ميشود و يا اينکه در زمره ادبيات گوتيک قرار ميگيرند (مثل اکثر داستان هاى‌ادگار آلن پو) که درشون با مرگ و خون و فضايى تاريک سر و کار داريم که مو را بر تن آدم سيخ مى کند!

ايده ى ايجاد اين تاپيک پس از اينکه در سايت ادبستان چنين داستان هايى رو ديدم و از اونجايى که خودم هم پيش از اين داستان هايى‌ از اين دست رو زياد ميخوندم به ذهنم خطور کرد و گفتم بد نيست که ما هم مجموعه اى‌ از اين قبيل داستان ها را در اينجا گردآورى کنيم (البته اين داستان هايى ‌که الان دارم ميگذارم برگرفته از همون سايت و ترجمه ى ‌خود آقاى هادى محمد زاده است تا اينکه منابع بيشترى پيدا شود ^_^) 


-----------------------
فهرست داستانها
-----------------------

1 -- اتاق شماره 13 - پال واگنر

2 -- سگ راسلين - آرتور برادفورد

3 -- عيد هالووين - بن فيور 

4 -- روح خانه ى مجلل ويندبروک -تاى هارتلى

5 -- نامه گمشده - وينسنت بونينا

6 -- گربه ى سياه - ادگار آلن پو

7 -- قلب رازگو - ادگار آلن پو

8 -- خانه ی قاضی - برام استوکر

9 -- پاندول و چاه - ادگار آلن پو
‌‌
10 -- نقاب مرگ سرخ - ادگار آلن پو

11 -- چليک آمونتيلادو - ادگار آلن پو


‌‌‌

Last edited: ‏22 ژانویه 2010

‏12 دسامبر 2007

Persianaمدیر بازنشستهکاربر فعال

اتاق شماره 13
-----------------


نوشته ي پال واگنر
مترجم: هادي محمدزاده


آخرهاي بعد از ظهر يك روز جمعه بود ، و "رزا “ كه تازگي ها، با خانواده اش به “ديتون” نقل مكان كرده بودند براي ثبت نام وارد دبيرستان جديدش شد. مدرسه بزرگ قديمي ، خشك و بيروح به نظر مي آمد . پيچكهاي چسبان ، كه بر لبه هاي بام رشد كرده بود بين پنجره ها و خشتهاي پوسيده ديوارها، جدايي انداخته بود . آت آشغالها و ته سيگارها ، سطح باغچه هاي محصور محوطه را, پوشانده بود. هيچ دانش آموزي در حياط به چشم نمي خورد . و راهروهاي داخل دبيرستان نيز خلوت و تقريباً همه ي كلاسها خالي بود. اما هنوز دفترداران ، سر كارشان بودند. كارمند زن ميانسالي به او کمک كرد تا فرمهاي ثبت نام را پر كند، و چندي نگذشت كه از چاپگر رايانه ، فرم چاپي جدول برنامه كلاسي را تحويلش داد.

- " اينو گمش نكن" اين را زن به او خاطر نشان كرد و ادامه داد :
- شماره ي كلاست 12 است، اولين كلاست همين جاست كه در ضمن سالن اجتماعات و حضور و غياب نيز هست."

“رزا “ از او تشكر كرده و دفتر را ترك كرد. با خود انديشيد :
دوست دارم بفهمم اين كلاس شماره ي 12 چگونه جايي است. همان جايي كه دوشنبه آينده بايد به اندازه كافي عجله كنم تا به خاطر غيبت و تأخير، در آنجا مورد مؤاخذه قرار نگيرم .

در راهروهاي خلوت شروع به پرسه زني كرد و صداي تلق تلق گامهايش، بر سنگفرشِ تهِ راهرو منعكس مي شد .سر انجام، در آخرين نقطه سالن, مقابل كلاسي كه شماره 12 زير دريچه آن, چاپ شده بود، توقف کرد. براي لحظه اي از شيشه ي دريچه، داخل كلاس خالي را با دقت نگاه كرد .كلاس در طرف آفتاب گير ساختمان، قرار نگرفته بود اما به خاطر پنجره هاي زيادش ،به اندازه كافي روشن بود.با خودش گفت : اگر بتوانم نيمكتي در عقب كلاس براي خودم دست و پا كنم, خيلي خوب مي شود

رويش را كه از كلاس 12 برگرداند,متوجه نور آفتاب شد كه بر يكي از اتاقهاي راهرو, پخش شده بود . شماره ى 13 به صورت چاپي روي در خود نمايي مي كرد. چند گام جلو رفت و داخل را نگاه كرد ميز معلم, ميان او و روشني پنجره فاصله ايجاد كرده بود. مردي روي ميز قوز كرده بود، ظاهراً داشت اوراقي را نمره گذاري مي كرد. به روشني نميتوانست مرد را ببيند. مرد يك وري بود و نوري كه از پشت سرش مي تابيد, طرح كلي از او به دست نمي داد. انگار نيمرخش در سايه اي سياه قرار داشت “ُرزا “ اصلاً نمي توانست ويژگي هاي صورتش را تشخيص دهد اما چيزي كه مشخص بود اين بود كه روي ورقه ها متمركز شده و داشت به آنها نمره مي داد .ناگهان, سرش را به طور غير منتظره اي برگرداند . اين حركت “ُرزا “ را غافلگير كرد و در جا خشكش زد ، و همچنان به آن طرح تاريك, كه فكر مي كرد صورت مرد است خيره ماند. نميتوانست چشمهايش را ببيند. فوراً از جلوي در كنار رفت چنين انگاشت كه شايد خطاي ديد, بوده است .شايد او بيرون را نگاه مي كرده و من فكر كرده ام به طرف من چرخيده است. نگاه آخر را به در شماره 13 انداخت و مي خواست آنجا را ترك كند همين كه رويش را بر گرداند با پيرمردي كه در سكوت كامل به سمتش مي آمد بر خورد كرد.مرد مسن ,لباس كار خرمايي رنگي به تن داشت و بالاي جيب پيراهنش , كلمه ى "سرايدار" دوخته شده بود. در يك دستش چوب زمين شوي رنگ و رو رفته اي بود و در دست ديگرش, يك دسته ورقه يادداشت.

در حالي كه با چشمهاي كبود گودش به دختر خيره شده بود گفت :
- كنار اين اتاق نپلكيد!

“رزا “ بدون اينكه پشت سرش را نگاه كند با عجله به سمت پايين راهرو به راه افتاد. با واقعه ي اعجاب آوري روبرو شده بود.



دوشنبه ى موعود فرا رسيد و رزا اين واقعه را از ياد برد. حالا او داشت با دوست و هم محله اي اش “ مرسدس “ , به سمت مدرسه مي رفت.

- اولين كلاس من در اتاق شماره 12 تشكيل مي شود وقتي براي ثبت نام رفته بودم سر و گوشي آنجا آب دادم.

- اون اتاق خانم "پريبل" است. آدم بسيار كوشايي است.

- من كه اونو اونجا نديدم اما معلمي در اتاق شماره 13, و يك ماجراي عجيب ... 

“ مرسدس “ حرفش را قطع كرد
- اصلاً اتاقي به اين شماره وجود ندارد

“ ُرزا “ تاكيد كرد
-ولي من با چشم خودم شماره 13 را روي در اتاق ديدم 

- اشتباه مي كني به دلايل آشكاري , هيچ اتاقي با شماره 13 وجود ندارد

“ ُرزا “ انديشيد:
چه دلايل آشكاري !؟شايد به اين دليل كه اعتقاد بر اين است كه شماره 13 بد يمن است ؟اما اين عقيده حالا قديمي شده است.

“ ُرزا “ حرفش را پي گرفت :
پس از مدتي مرد سرايداري پيدايش شد. آدمي جا افتاده و كاملاً مسن . به من گفت كه ديگر جلوي آن اتاق نپلكم 

“ مرسدس “ با صداي بلند در حالي كه مي خنديد گفت :
اين حرفها شبيه حرفهاي پيترز پير است . او يك خل و چل به تمام معنا است سال قبل به اين دليل كه به دانش آموزان گفته بود روحي در مدرسه وجود دارد كه به اوراق امتحاني نمره مي دهد و اگر شما كارتان را درست انجام ندهيد روح به سراغتان خواهد آمد ، رفت وآمدش را به مدرسه محدود كردند، پيترز پير ادعا مي كرد كه اين وظيفه را به روح خودش محول كرده است.

"مرسدس " پس از گفتن اين جملات , به طرز تمسخر آميزي خنده سر داد .اما نيم لبخندي هم بر لبان “رزا “ نيامد.

“ مرسدس “ ادامه داد :
- از وقتي كه مدرسه ساخته شده است پيترز آنجا بوده است. پيترز پير ,ديگر حالا گوشه گيري اختيار كرده است جداي ديوانه بودنش, او الان بايد 80, 90 سال داشته باشد در ضمن قلبش هم بيمار است . چند ماه پيش , به گروه نجات ,تلفن زده بودند كه بيايند او را به هوش بياورند

همچنان كه “ مرسدس “ به گفته هايش ادامه مي داد احساس بدي , به "رزا “ دست داده بود و مو بر تنش راست شده بود وقتي به مشاهداتش در اتاق شماره 13 و رويارويي اش با آن سرايدار پير فكر مي كرد , اروح و اشباح در نظرش ,متجسم مي شدند. اين وقايع برايش خيلي نامأنوس بود ديگر كاملاً مطمئن شده بود كه اين قضايا حقيقت داشته است. همين كه به مدرسه رسيدند از “ مرسدس “ جدا شد و با عجله به سمت كلاس درسش دويد.. حالا راهروها شلوغ و پر جنب جوش بود. وقتي به قسمتي كه اتاق شماره 12 در آنجا قرار داشت رسيد به خاطر جمعيت متراكم دانش آموزان , در سالن جاي سوزن انداختن نبود همين كه داشت راهش را به سمت كلاسش كج مي كرد نگاهي يه سرتاسر سالن انداخت دانش آموزان ديگر جلوي ديدش را سد كرده بودند اما او مي توانست در اتاق شماره 13 را ببيند. با يك حركت ناگهاني تغيير مسير داد و به جاي اينكه به سمت كلاس خودش برود به سمت آن در حركت كرد. 

حالا مسير خلوت شده بود و تنها چند يارد ميان او و در, فاصله بود "رزا" مات و مبهوت خيره مانده بود. هيچ شماره اي بر در ديده نمي شد! همچنين شيشه ى آن از داخل سياه شده بود. ديدن داخل اتاق كاملاً غير ممكن بود. به نظر مي رسيد كه قلب "رزا" تند تند شروع به زدن كرده است. با عصبانيت چشمهايش را روي هم گذاشت و سپس دستگيره ي در آزمايش كرد در باز نمي شد . قفل بود.

- اينجا فقط انباري است نمي توانيد داخل شويد
اين را پسري كه از آنجا در حال عبور بود به او خاطر نشان كرد .

"رزا" درمانده و ملول به در بي عنوان, خيره مانده و حيرت كرده بود .
- چه بايد بكنم ؟

كمي احساس ترس مي كرد .برگشت و به سمت اتاق شماره 12 به راه افتاد.به نفس نفس افتاده بود در قسمت انتهاي سالن , همان سرايدار پير "پيترز" ايستاده بود و چشمهاي نافذ سياهش را به او دوخته بود.عجيب بود كه مثل دفعه قبل , خصمانه به نظر نمي رسيد اما تشويش انگيز بود چينهاي عميق صورت كبود مرگ بارش , رعشه سردي به اندام او انداخته بود به سرعت، وارد اتاق شماره 12 شد و خودش را روي اولين نيمكت خالي يله داد.

“رزا “ بقيه روز را از رفتن به آن قسمت مدرسه كه اتاق شماره دوازده در آن قرار داشت اجتناب كرد. اما پس خوردن زنگ پاياني مدرسه , او مجبور بود حدود نيم ساعتي را با معلم ساعت ششم اش به بحث در مورد تكاليفي كه قرار بود به او محول شود , بگذراند. ناخواسته , به سمت آن راهروي وحشتناك كشانده شد. مثل اينكه نيرويي عظيم تر از ترس , مجبورش مي كرد برود. با هر قدمي كه بر مي داشت بر ترس و وحشتش افزوده مي شد راهروها حالا خلوت بودند و او كاملاً تنها بود. وقتي تا انتهاي سالن پيش رفت ناگهان "پيترز", همان سرايدار پير پيدايش شد و حلوى او به زمين افتاد. زمين شويش به يك طرف و كاغذهاي دستش, به سمت ديگري پرت شد. 

“ رزا “ ,عجولانه و در يك حركت واكنشي, و بدون آنكه بداند چه مي كند دولا شد و شروع به جمع كردن كاغذها كرد. 
ناگهان سرايدار پير مچ دستش را گرفت. " رزا “ با يك جيغ , به صورتش نگاه كرد. چشمهاي سياه پيرمرد , باز بود و به كاغذهايي كه او جمع آوري كرده بود مي نگريست. سپس چشمانش را به آرامي براي رساندن پيامي به سمت او چرخاند به نظر مي رسيد كه مي گويد: :
ميدانى که چکار بايد بکنى!

ناگهان چشمانش را به سمت ديگر چرخاند. چشمهاي پيرمرد بسته شد و لبهايش نفس مرگ كشيد. “ رزا “ به دست ديگر پيرمرد نگاه كرد و متوجه كليدي زير آن شد. در حالي كه انگشتانش مي لرزيد آن را برداشت و برچسب آن را خواند:

اتاق شماره 13

برگرفته از:
سايت ادبستان
داستان اتاق شماره 13
ترجمه هادى ‌محمد زاده

دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
پاسخ
 سپاس شده توسط لاله ناز
آگهی
#2
26 Heart عالی بود فوق العاده ترسناک ادامش رو هم میزاری ممنون میشم
من از بیگانگان ،
هرگز ننالم...........
که با من هر چه کرد
ان اشنا کرد.........!

                                                       
پاسخ
 سپاس شده توسط αԃηєѕ


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.

موضوعات مرتبط با این موضوع...
  رمان | در حسرت یک اتاق خالی ..

پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان