امتیاز موضوع:
  • 0 رأی - میانگین امتیازات: 0
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

شعر میوه هنر

#1
یاحق

آن قصه شنیدید که در باغ ، یکی روز ازجورتبر ، زار بنالید سپیدار
کزمن نه دگربیخ وبنی ماند ونه شاخی از تیشه ی هیزم شکن و اره نجار
گفتش تبر آهسته که جرم تو همین بس کاین موسم حاصل بود ونیست تو را بار
تا شام ، نیفتاد صدای تبر از گوش شد توده درآن باغ ، سحر، هیمه بسیار
دهقان چو تنور خود ازاین هیمه برافروخت بگریست سپیدار و چنین گفت دگر بار
آوَخ که شدم هیزم و، آتشگر گیتی اندام مرا سوخت چنین ز آتش اِدبار
خندید برو شعله ، که از دست که نالی؟ ناچیزیِ تو ، کرد بدین گونه تو را خوار
آن شاخ که سر برکشد و میوه نیارد فرجام ، به جز سوختنش نیست سزاوار
جز دانش و حکمت نبود میوه انسان ای میوه فروش هنر ، این دکّه و بازار
از گفته ی ناکرده و بیهوده چه حاصل؟ کردار نکو کن ، که نه سودی ست ز گفتار
آسان گذرد گر شب و روز و مه و سالت روز عمل مزد ، بود کار تو دشوار




پروین اعتصامی
امروزا تنها غم بزرگ قلبمی
پاسخ
آگهی


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.

موضوعات مرتبط با این موضوع...
  میوه های تر و شکرین گفتار باغ طبع سعدی !

پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان