امتیاز موضوع:
  • 0 رأی - میانگین امتیازات: 0
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

تو عشق بودی که آمدی

#1
Star 
می توانستم گنجشک کوچکی باشم

از دست های هر کسی دانه بخورم

پشت هر پنجره ای بنشینم

و روی هر درختی لانه کنم ...

می توانستم تنهایی ام را از تنم در بیاورم

زیبایی ام را بپوشم

خانه ای داشته باشم ...

می توانستم به شاخه ای بیاندیشم

به چراغی دل ببندم

و ستاره ای را دوست نداشته باشم ...

اما نشد!



تو عشق بودی که آمدی

آسمانی که تو نشانم دادی بال و پرم داد

خورشیدی که بعد از تو درآمد

روز دیگری بود



لبخندها در قاب ها می میرند

پرنده ها در قفس

زندگی در تکرار ...

من اگر تو را نمی شناختم

در خود می مردم!



دیوانگی

نام دیگر زنی ست که دست های کوچکش

آرزوهای بزرگی در سر دارند

می ترسم عزیزم

از فردای مه آلود

از ابرهایی که در چشم هایم پنهان کرده ام

و از بارانی که در پیش است ...



تو کوه بلندی هستی که

سر به هوایی ام را می شناسد!

تو آسمانم را نمی گیری

رویایم را نمی دزدی

در آغوشم می گیری و

از ترس های من نمی ترسی ...



گریه می کنم

و شاخه ها صدایم می زنند

که به لانه بازگردم ...

تو اینجایی

نمی گذاری فراموشت کنم

زیر گوشم زمزمه می کنی:

«ای پرنده ی غمگین، از بلندی نترس

روی همان قله ای که نشسته ای، بمان!

آسمانی در پیش است»



"مهسا چراغعلی"



از کتاب: جنگل گریان
پاسخ
 سپاس شده توسط sardar20
آگهی


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.


پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان