امتیاز موضوع:
  • 0 رأی - میانگین امتیازات: 0
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

دیگر از یک لیوان نخواهیم خورد

#1
Heart 
دیگر از یک لیوان نخواهیم خورد

نه آبی، نه شرابی

دیگر بوسه‌های صبحگاهی نخواهند بود

و تماشای غروب از پنجره نیز

تو با خورشید زندگی می‌کنی

من با ماه

در ما ولی فقط یک عشق زنده است

برای من، دوستی وفادار و ظریف

برای تو دختری سرزنده و شاد

اما من وحشت را در چشمان خاکستری تو می‌بینم

توئی که بیماری‌ام را سبب شده‌ای

دیدارها کوتاه و دیر به دیر

در شعر من فقط صدای توست که می خواند

در شعر تو روح من است که سرگردان است

آتشی برپاست که نه فراموشی

و نه وحشت می‌تواند بر آن چیره شود

و ای کاش می‌دانستی در این لحظه

لب‌های خشک و صورتی رنگت را چقدر دوست دارم.



"آنا آخماتووا"

مترجم: احمد پوری
پاسخ
آگهی


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.

موضوعات مرتبط با این موضوع...
Smile «عشق خرکی» و دو کتاب دیگر!
Thumbs Up روایتی دیگر از "نی‌انبان" در تازه‌ترین اثر "محسن شریفیان"
Smile نام «‌ریچل هالیس» بار دیگر در بین پرفروش‌ها
  حالا که دیگر دستم به آغوشت نمی رسد
  اهل قلمی که عمرشان به بهاری دیگر نرسید
Thumbs Up اقتباسی دیگر از «‌انجی توماس»
Exclamation ادبیات دیگر زورش نمی‌رسد!
  دیگر هرگز به آغوشت باز نمی گردم
  آشنایی با شاعران ملت های دیگر
  «حرفه: داستان‌نویس» و چند کتاب دیگر

پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان