امتیاز موضوع:
  • 0 رأی - میانگین امتیازات: 0
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

ارتباط با همزاد جنی

#1
با سلام لطفا اگه کسی تخصصی داره کمک و راهنمایی کنه . ممنون


احتراما اینجانب متولد 8 فروردین 1372 مرد از شهر همدان . از دوران کودکی که به خاطر دارم همیشه در خانه تنها بودم تا پدر و مادرم از سر کار بیایند . و همیشه با سایه ای روی دیوار بازی میکردم و این به صورت یک عادت شده بود . ولی فقط روی یک دیوار خاص میتوانستم با او بازی کنم که البته جزییات زیادی به خاطر ندارم چون حدود 3 سال داشتم .
پس از ان در سن حدود 6 سالگی صبح که از خواب بیدار میشدم و تنها بودم همیشه سایه ای را در اشپزخانه میدیدم که مدام مسیر ثابتی را به صورت رفت برگشت در اشپزخانه طی میکند و به محض اینکه از تخت بیرون میامدم ناپدید میشد تا صبح روز بعد.
بعد از ان تا سن 19 سالگی اتفاقی نیفتاد تا اینکه در شهر گرگان دانشجو شدم . و خانه ای اجاره کردم . خانه دوبلکس بود و از طریق پله دو طبقه به هم مرتبط میشد. پله ها از یک طرف باز بودند بجز قسمت کوچکی که بین دو دیوار قرار داشت و محفوظ بود از همه طرف. در هر فصلی از سال هنگام عبور از اون ناحیه گرمایی احساس میشد . تا اینکه بعد چند هفته برای اولین بار اتفاقات شروع شد.
اولین روز بین گرگ و میش صبح داشتم به پنجره نگاه میکردم و نام دوستم که کنارم خوابیده بود را گفتم که احساس کردم صدایم تکرار شد دوباره صدا کردم و دوباره تکرار شد که ناگهان دیدم دوستم چرخید و بالای سر من امد ولی با این تفاوت که چشم های ذاغ و دهانش بزرگ تر شده بود . چشمانم را بستم و بسم الله گفتم و نام خدا را بردم و دوباره باز کردم دیدم دوستم بدون هیچ تغییری سرجایش خواب خواب است.
بعد از ان همیشه قبل از طلوع افتاب بیدار میشدم و تا طلوع صبر میکردم بعد میخوابیدم.تا اینکه یک روز دو نفر از دوستانم به خانه من امدند.یکی از انها در همان مکان راه پله نشسته بود و کمرش را به یک دیوار و پایش را به دیوار جلویی زده بود و اهنگ گوش میداد .که ناگهان به سرعت پایین امد و در کنار ما نشست و رنگش پریده بود.هرچی سوال پرسیدم چیزی نگفت . چند دقیقه بعد که تنها شدیم گفت که دیده که نوری که جلوش بوده شروع کرده به بازی کردن و بعد توی گوشش صدایی اومده که گفته اگه نری پایین میندازمتا .به این صدا بی توجه بوده تا اینکه دوباره میگه اگه نری پایین میندازمتا . و ناگهان در ذهنش در یک چشم به هم زدن مثل یک فیلم میبیند که از پله ها پایین میفتد و دستش اسیب میبیند ما او را به بیمارستان میبریم و درمانش میکنیم و همه این ها در کسری از ثانیه از جلوش چشمش میگذرد و سریع پایین می اید . البته باید گفت که هیچ کدام از این دو نفر هیچ اطلاعی از اتفاقاتی که برای من در ان خانه افتاده بود نداشتند.
روزی در طبقه پایین خوابیده بودم ، وقتی بیدار شدم گرگ و میش عصر بود و ناگهان به یاد اوردم که باید به دوستم زنگ میزدم و در ذهنم نام او را اوردم که ناگهان مثل همان شب اول صدایی اسم اورا تکرار کرد که صدا دقیقا از همان نقطه در راه پله بود . وقتی سرم را چرخاندم دیدم که یک هاله نوری تقریبا سفید یا طلایی خیلی خیلی روشن ایستاده که چشمان به شدت ذاغ و دهانی بزرگ و خندان دارد.در کمتر از یک چشم بهم زدن از راه پله ها به روبرویم رسید و ناگهان تمام بدنم به شدت منقبض شد جوری که نفسم تنگ شد و چیزی به ذهنم نمیرسید جز اینکه خواهش کنم مرا ول کند و ناگهان ازاد شدم . بعد از ان دیگر در گرگ و میش صبح و عصر نمی خوابیدم .
مدتی برق خانه قطع بود و از شمع استفاده میکردم . دیگر به حضورش عادت کرده بودم و نمیترسیدم ، هرگاه که احساس میکردم نزدیک من است شعله های شمع و سایه شعله شروع به بازی کردن میکرد و میفهمیدم که حضور دارد و از او خواهش میکردم تا اذیتم نکند و در ذهنم با من ارتباط برقرار میکرد.
خرگوشی داشتم که در هرجایی جز خانه ارام قدم برمیداشتی و میچرخید ولی درخانه همیشه میدوید و از روی چیزی میپرید که من نمیدیدم .
دیگر برایم عادی شده بود قبول کرده بودم که کسی جز من در این خانه زندگی میکند . روزی که خانه را تخلیه کردم قبل از اینکه بیرون بیایم وسط خانه ایستادم و صدایش کردم و گفتم من دارم میروم خدانگهدار که ناگهان تمام وسایلی که به دیوار تکیه داده بودم افتادن.
بعد از ان در خواب چیزی هایی میدیدم که به بیداری بسیار شبیه بودند . افرادی که مرده بودند و با من رابطه احساسی داشتند را در خواب میدیدم و با ان ها سخن میگفتم و میدانستم که انها مرده هستند و البته انها نیز به من درباره جایی که هستند میگفتند .
حالا چند ماهی است که باز هنگام گرگ و میش صبح چیزهای عجیبی میبینم یا اینکه مبینم سایه ای به سمت میاد و تا میخوام بلند شم بدنم به شدت منقبض میشود . هنگام گرگ میش وقتی که افتاب تقریبا طلوع کرده میبینم که چیزهایی از در روبرویم با عجله بیرون می ایند و به سمت حیاط غیب می شوند .
با توجه به اینکه در هیچ جای خانه عنکبوتی نیست بین نیمه شب تا طلوع افتاب رختخوابم پر از عنکبوت میشود جوری که نمیتوانم بخوابم .
پیش سیدی رفتم و گفت که همزاد دارم . خواستم موضوع را با شما مطرح کنم شاید نظری یا راهنمایی برایم داشته باشید.


با سپاس فراوان

26/3/97
آگهی
#2
بی کیفیت ! 
میتونید تو موضوع گفتگو آزاد مطرح کنید  ! 


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.

موضوعات مرتبط با این موضوع...
  آشنایی با مدیریت ارتباط با مشتری CRM

پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان