امتیاز موضوع:
  • 1 رأی - میانگین امتیازات: 5
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

•*رمان دارو ساز*•

#1
سلام
امیدوارم خوشتون بیاد...لطفا نظراتتان و نقدتون رو بگید چون ازشون استفاده میکنم
**********************************************
شکیبا:دارم میمیرم
-بالاخره خدا صدامو شنید..راحت میشم از دستت
-زهر مار بیشعور...الان باید بگی چیکار کنم که حالت خوش شه شکیبا جونم؟
-چه خاکی تو سرم بریزم الان؟
-برو غذا بخر بیا
چپ جپ نگاهش کردم:تو از رو نمیری ..خجالتم خوب چیزیه..دوست الارج گیر آوردی؟
-بدو لازم گرسنمه
-کی‌ماشین تو درست میشه راحت شم از دستت
-کاش هیچ وقت درست نشه(نیششو باز کرد)
از آزمایشگاه بیرون اومدم...بزارید خودمو معرفی کنم..،عسل کیلنی هستم..۲۲ساله..دانشجوی داروسازی..فرزند اول آریا کیانی..Smile))
خوب ؟؟شناختید منو؟ساکن شهر قمم(بدبختیمم همینه)ولی اصالتا روسم..نمیدونم چی شد که سر از اینجا در آوردم واقعا:/
جدیدا برای کارآموزی میام داروخانه دخترعموم :سایهSmileالبته الان باهاش قهرم که بعدا متوجه میشید چرا..
خب بسه معرفی...ادامه میدم:از ازمایشگاه اومدم بیرون که سایه صدام زد:عسل؟؟کجا؟
-وقت استراحته دارم میرم یه زهری بگیرم کوفت کنیم
-عسل اینجوری باهام حرف نزن...به خدا منم خسته شدم خب
-به من چه؟من کیم مه احضار نظر کنم؟
بعد تو خماری ولش کردم و رفتم بیرون..داشتم میرفتمسمت ماشینم که یکی از‌ پشت موهامو کشید:موهاتو بکن تو خانم.. هم اعصابم خراب بود هم از این آدما بدم میومد..برگشتم سمتش و چشمتون گرد کردم:میدونی چیه؟اخه موهای منم مثله زبون تو درازه..زبون تو تو دهنت جا نمیشه..موهای من تو مقنعم.. بعدم چشمکی بهش زدم گفتم:عزت زیاد خواهرSmile
اینم بگم که تو قم هم حتی دیگه از این آدما نیست که تومان آدم دخالت کنن وای تک و نوک دیده میشن و از شانس بدم میخورن به پست من...چیکار کنم دیگه..نه چون جذابم..خخخ
نشستم تو دویست شیش صورتی نازم...نخندید..سفید بود خوشم نمیومد ازش دادم رنگ زدن..اینقدرم خوشگله بچم
راه افتادن سمت رستوران..وارد اونجا که شدم یکی از فامیلامونو دیدم ..خدا اینو کم داشتم..سعی کردم قلبم شم پشت سر گارسون قاسم میشدم..قلبم داشت میومد تو حلقم..الان می‌خواد بگه چرا نمیای مهمونی و این حرفا تا رسیدم به اونهایی که سفارش میگیرن..تند تند گفتم:دوتا پرس برگ انقد تند تند گفتم بدبخت خندش گرفتSmile
-میبرید؟
-بله سریع خاطر شه فقط
-حتما
منتظر وایساده بودم تا غذام حاضر شد..وقتی حاضر شد پولو دادم و فقط جیم شدم...نشستم تو ماشینم صدای آهنگ زیاد کردم و د برو که رفتیم:
با اینکه دلگیری ولی خوبی
یاد خودم می افتم از عطرت
میچسبه پاییز طلایی با
موسیقی بارونی و چترت
با اینکه زیبایی ولی تلخی
اما یه تلخی مثل نسکافه
هر وقت هستی با خودم میگم
حتما خدا این دور و اطرافه
یاد یه شعر تازه می افتم
وقتی سرت توی کتاباته
موهای جاری روی پیشونیت
زیباترینِ اتفاقاته
تو خش خش برگای پاییزی
راه رفتنت شبیه آوازه
ترانه‌ م رو دست تو مینویسه
آهنگم رو رقص تو میسازه
جادوگری از دور رفتارت
شبیه یه دشت پر از اسبه
بارونی و چترت کنار هم
یعنی چقدر رگبار میچسبه

تو خش خش برگای پاییزی
راه رفتنت شبیه آوازه
ترانه‌ام رو دست تو مینویسه
آهنگم رو رقص تو میسازه
جادوگری از دور رفتارت
شبیه یه دشت پر از اسبه
بارونی و چترت کنار هم
یعنی چقدر رگبار میچسبه
(نسکافه/رستاک)
وقتی رسیدم تو دارو خونه تو تا آقا از ماشیناشون پیاده شده بودن....اوووه ماشینارو ..داریم از این ماشینا تو قم؟؟؟
اومدن سمتم و پرسیدن:با خانم کیلنی کار داریم.،
-بفرمایید
بگیشون اخم کرد:گفتیم خانم کیانی
-منم گفتم‌ بفرمایید
اولیه اخم کرد:خانم مارو مسخره کردید..
-نه خیر شما منو مسخره کردید ..مگه با کیانی کار ندارید(جدی جدی اینا با من چیکار دارن؟)
دومی:بله
-خب دیگه من عسل کیانی هستم بفرمایید.
دومی:نه ما با خانم سایه کیانی کار داریم
سایه هم اومد بیرون:بفرمایید آقایان سایه کیانی هستم..ببخشید اگه عسل اذیتتون کرد..
-که من اذیتشون کردم دیگه...؟این غذا رو بده به شکیبا من میرم خونه...
-عسل منظوری..
-آروبایت
برگشتم تو ماشین
پاسخ
آگهی


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.

موضوعات مرتبط با این موضوع...
Rainbow یه رمان خیلی قشنگ.نخونی نصف عمرت فناست
  رمان عشق من ، عشق تو (عاشقانه ، معرکه) به قلم: خودم
  رمان عاشقانه ( کراش من توی دانشگاه یه دختر ترسناکه) به قلم خودم. پارت پایانی.
  رمان عاشقشم؟
  رمان تلخ و شیرین
  رمان فوق‌العاده ترسناک «فرزند ابلیس» | نوشته‌ی خودم
Heart رمان[انتقام شیرین]
  رمان تمنا برای نفس کشیدن
  رمان الناز (عاشقانه)
  رمان شورنگاشت(داستانی کاملا واقعی)|ز.م

پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان