امتیاز موضوع:
  • 3 رأی - میانگین امتیازات: 5
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

مذهبیون

#71
مذهبیون 8

مذهبیون 8

"الهی اَنتَ المَفزَعُ فِی المُلِمّاتِ "
خدای من در بلاهای سخت و دشوار ، تنها تـو پــناهگاهی...
پس کی به خانه می رسم؟!

مذهبیون 8

" در محضـــر شهیـــــد "...

فرزندم!
هرگز خود را یتیم مپندار چرا ڪہ
اولا شهید، مردہ نیست و ثانیا
سرپرست خانوادہ و فرزندان شهدا،
خدا و امام زمان(عج) هستند.


مذهبیون 8

مذهبیون 8

دل ما
با تو چنان است
که خود می‌دانی..(:

اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم(:
پاسخ
 سپاس شده توسط sama00
آگهی
#72
ماه نور خورشید را میگیرد و

چادر تو گرمای خورشیذ را

به گمانم برای همین است

که میگویند

چادری ها و ماه با هم نسبت دارند.... Angel

چادر دست  و پا گیر نیست
مادرم یادم داد
چادر سر کردن
عشق میخواهد Heart Heart

بانو هر وقت از خانه بیرون میروی زمزمه کن
این امانت سرور بانوان است
بانو هر روز برایت والعصر میخوانم
خیلی ها طعنه میزنند
بانو نکند روزی چادرت را برداری
آخر میدانی چادر تو امن ترین جا برای خودت است Blush

خواهرم من از جانم گذشتم میتوانی بخاطر من یک سانت روسری ات را جلوتر بیاوری؟؟؟؟ Huh

خواهرم اگر میدانستی با بی حجابی ات چشم منتظر یوسف زهرا را تر میکنی crying
بازم بی حجاب میماندی؟؟؟؟؟

راستش را بگو؟
چه چیزی ارزش خیسی  چشمان مهدی فاطمه را دارد؟ crying

دشمن هر روز از یه چیز میترسد
روزی از سبزی لباس بسیج
روزی از مردان غیور ایرانم
و...
اما هر روز از سیاهی چادر من به خودش میلرزد Sleepy Sleepy

چادر با همان رنگ سیاهش
جاهایی هوایم را داشته
که نگو...... Sleepy

روزی یکی  از  نیروهای شیطان از او پرسید:گمراهی اینها به چه دردت میخورد
شیطان خندید گفت:این ها که گناه کنند امامشان دیرتر میآید
-آیا موفق بودیم؟ Exclamation
-مگر صدای گریه امامشان را نمیشنوی؟؟؟؟؟؟؟؟ crying crying crying

آقا شرمنده ام همین

زندگـــــــــــــــــــــــــــــی جدی ترین شوخـــــــــــــــی ناراحــــــــــت کننــــــــــده خدا بود  crying  crying
پاسخ
 سپاس شده توسط sama00
#73
مذهبیون 8

آرام در کوچه های خلوت میان خانه های کاه گلی قدم برمیدارم
جَو عجیبیست با اینکه صبح است حال و هوای شهر شبیه غروب های جمعه است!
دلم می گیرد،این کوچه ها روح ندارد انگار مرده اند!
نزدیک کوچه ای میرسم،نسیم می وزد،مردی در انتهای کوچه کنار خانه ای نشسته و شال سبزش را روی سرش انداخته
به سمتش می روم آرام میگویم:آقا!
شال سبزش را روی دوشش می اندازد و سرش را بلند می کند،چقدر این چهره آشناست!
معصومیتش،جذبه اش و غم همیشگی!
می گویم:چیزی شده؟
نگاهش را به در نصفه و نیمه ی خانه می اندازد.
آرام با بغض میگوید:حال مادرم خوب نیست!
نگاهم را به در می دوزم و دستم را روی قلبم میگذارم!
قلبم درد گرفته،نمی دانم این دَر چه دَردى دارد!
بی اختیار دستم را به سمت در می برم،مُرَدَدَم برای لمس در،میترسم با ضربه ی دست ظریف دخترانه ام در از هم بپاشد!
نگاهی به مرد غمگین می اندازم و آرام تقه ای به در می زنم.
چند لحظه بعد صدای زنی می پیچید:کیستی؟
می مانم چه بگویم!
دوباره تکرار می کند کیستی؟
مرد بلند می شود و رو به خانه می گوید:اسماء،دختر مهدیست!
می لرزم با این حرفش!
دخترِ مهدی!
مگر نه اینکه تو پدر همه ی مایی مهربان؟!
میخواهم چیزی بگویم که نمیتوانم،صدایی از گلویم خارج نمی شود که بگویم شرمنده نکن بابا!
من و مُحبانت چه کردیم که حالا بگویی دخترم!
چانه ام می لرزد اما اشک نمی ریزم.
در آرام باز می شود،زنی قد خمیده رو به رویم ایستاده!
چادرش را تا روی صورتش کشیده،آرام با صدایی بی حال میگوید:خوش آمدی!
صدایش شبیه اسماء نيست،او مادر است!
اشکانم جاری میشود و روی زمین مینشینم.
دست لرزانش را به سمت صورتم می آورد،دستش را آرام میگیرم.
میدانم حالت خوب نیست مادر!
میدانم نمازهایت را نشسته میخوانی!
دستش را میبوسم و روی صورتم میگذارم.
پس حال و هوای کوچه ها بد است چون حال تو خوب نیست!
صدای اسماء می پیچید:بانوی من چرا شما؟!
آرام میگوید:شیعه ی علیست،دخترِ مهدى!
سرم را بلند میکنم که چشمم به پسری کوچک میخورد،محکم گوشه ی چادر مادر را گرفته و با نگرانی من را نگاه می کند!
غم نگاهش می گوید کودک پیر شده ی غم مادر است!
طاقت نمی آورم بلند میشوم میخواهم چیزی بگویم که می بینم آقا گریان از کوچه خارج می شود،نگاهی به خانه می اندازم،مادر نیست!
مردی گوشه ی حیاط نشسته،سرش را روی زانویش گذاشته!
چهار طفل که جلوی دهانشان را گرفته اند و بی صدا اشک می ریزند!
دردِ قلبم بیشتر می شود،آب دهانم را قورت می دهم میخواهم وارد خانه شوم که در خانه بسته می شود!
سریع به سمت آقا می دوم،آرام قدم بر می دارد ولی هر چی سرعت می گیرم به او نمی رسم!
وارد کوچه ای شلوغ می شویم،هوا تاریک است!
مگر صبح نبود؟!
کنار خانه ای جمعیتی جمع شده و زاری میکند.
پسرکی با گریه می گوید:خدایا پدر را نبر!
آقا می ایستد و دستی به سر پسرک می کشد!
قدش کمی خم شده،دوباره راه می افتد و من پشت سرش!
این کوچه خلوت است مثل کوچه ی اول!
آقا نگاهی به خانه می اندازد و اشک هایش شدت می گیرد!
نگاهش را به تشت پر از خون کنار در دوخته!
باد عبایش را به بازی گرفته.
چشمانم را می بندم و از کنار خانه عبور میکنم!
تماشا ندارد دیدن خانه ی کسی که در خانه هم دشمن داشته!
چشمانم را که باز می کنم بیابانی را مقابلم می بینم.
آقا دستش را روی کمرش می گذارد و می نشیند!
رو به من میگوید:خدا برای پدر و مادرت حفظت کند!
متعجب و مسرور از این حرف آقا میگویم:دعایم کردی پدر؟
لبخند غمگینی میزند:منکه همیشه دعایتان میکنم!
صدای بلند تبل و فریاد و برخورد چیزهایی به هم باعث میشود گوش هایم را بگیرم اما آرام این زمزمه مدام در دشت می پیچد:هَل مِن ناصراً یَنصُرنى!
به رو به رویم خیره میشوم.
جمعیتی خندان روی هم جمع شده!
نیزه ها و شمشیر ها در نقطه ای پایین می آید،عده ای هم سنگ پرت می کنند برایشان مهم نیست ابزار جنگی به خودشان هم برخورد میکند هدف آن وسط است!
مگر وسط جمعیت چیست؟!
با ترس با جماعتی که از گرگ وحشی ترند نگاه می کنم.
ظاهرشان هم شبیه انسان نیست!
نگاهم را به طرف دیگر می چرخانم.
پیرمردی با ترس به لشکر چشم دوخته!
به سمت اسب سفید رنگی می دود میخواهد سوار اسب شود که با صورت می خورد زمین!
حال آقا بد شده و شانه های از شدت گریه می لرزد حالش انقدر بد است که فراموش میکنم بدنم رعشه گرفته و دیگر طاقت ندارم!
و صدای غمگین پیرمرد می پیچید:عزیزِ دلم!
تمام غم دنیا در این کلمه است،عزیزِ دلم!
و هفت مرتبه با فریاد:بُنىَ!
چشمانم را می بندم،نمیخواهم ببینم حسین کنار علی اکبر جان می دهد،نمیخواهم ببینم لشکر برای عزای جوانش می رقصد!
نمیخواهم ببینم زنان هم به علی اکبرش رحم نکردند،نمیخواهم ببینم چطور همه رفتند،نمیخواهم شرمندگی عباس را ببینم،من طاقت دیدن بی سر بودن طفل شش ماهه را ندارم!
با گریه میگویم:آقا بریم!
من با دیدن کمی از اتفاقات در حال مرگم او هر روز می بیند!
********
دستم را روی دیوار می گذارم و می ایستم!
نگاهی به کوچه های سامرا می اندازم دیگر قلبی برایم نمانده و نمی دانم چرا جان نمی دهم!
آقا آرام راه می رود،آرام آرام!
بی جان پشت سرش قدم بر می دارم.
صدای بوق ماشین ها و موزیک های مختلف به گوش می رسد!
اینجا تهران پایتخت ایران،کشور پرچمدار امام زمان!
شهر شلوغ است،آقا وسط عابرها می ایستد و بلند میگوید:هَل مِن ناصراً يَنصُرنى؟!
آیا کسی نیست مرا یاری کند؟!
ماشین هایی که صدای موزیک سوسن خانم و ساسی و شاهین نجفی ازشان به گوش می رسد با سرعت از کنارش عبور میکنند!
هیچکس او را نمی بیند هیچکس صدایش را نمی شنود!
لبم را به دندان میگیرم،مصیبت تو سنگین تر از تمام مصیبت هایی بود که دیدم!
دوباره فریاد می زند:هَل مِن ناصراً يَنصُرنى شیعیانِ من؟
چه مظلوم میگوید این لفظ شیعیانِ من را!
اینجا کسی نیست تو را یاری کند لطفا نپرس!
دختر و پسر جوانی به سمتش می آیند،دخترک موهای بلند بلوندش را رها کرده و در آینه جیبی اش خودش را نگاه می کند مشغول تجدید رژ قرمز رنگش است پسر با لحن بدی میگوید:الان میریم خونه رژ برات نمی ذارم!
چشمانم را می بندم،من جای همه ی این ها شرمنده ام!
چشمانم را باز می کنم پسر در حالی که با دختر بلند قهقهه می زنند،شانه اش با آقا برخورد می کند،طعنه ای می زند و بی توجه رد می شود!
آقا شالش را روی سرش می اندازد طوری که چشمانش را بگیرد!
آرام از این جمعه ی شهر هم می گذرد.....
درد میکشی آقا
درد داریم ما
هر دردی به جز
درد نبودنت آقا
پاسخ
 سپاس شده توسط sama00
#74
مذهبیون 8

کدام اضطراب جانت را می خورد ؟ دیر رسیدن به اتوبوس ، دیر رسیدن سر کلاس ، نمره گرفتن؟دلت را به چه چیز بسته ای؟

به مدرک ، به ماشین ، به قبول شدن در حوزه فوق دکترا ؟
دلتو شهدایی کن
دلتو حسینی کن
به خدا این دنیا ارزش هیچی رو نداره
بیدارشین
خواب بسه دیگه
اصلا میدونی با این تکرار گناهت داری در روز چندبار سیلی میزنی به صورت اقا
دیگه مدنمایی بسه *دیگه ارایش غلیظ کردن بسه *دیگه جلوه دادن خودت جلو نامحرم بسه بخدا
به خودت بیا
توبه کن
تو این دنیا هیچ کس بهتر از خدا و شهدا و ... نیست
یه روزی میفهمین من چی گفتم
پاسخ
 سپاس شده توسط sama00
#75
مذهبیون 8

ما، در مغزمان دیکته ڪردیم ، ڪه شهادت ، آنقـدر خـوب است ، ڪه بی حَد و اندازه است؛
ما ، در عمل ، ثابت ڪردیم ، شهادت را ، آنقـدر سـاده میخواهیم ، ڪه دیگر به آن نخواهیــ‌م رسید ؛
ما آنقدر ریاڪار هستیـ‌م ڪه حَد ندارد
ما به همان اندازه بی معرفت هستیـ‌م ڪه نمیشود شمارد ،
آری ، ما آدَمهــا ، تنها نوستالژی ثابت شده در زندگیمان ، حَرف است و حَرف و حَرف....

مذهبیون 8

‌ ? گوی سبقت در خودنمایی را وقتی از غیرمذهبیها دراین فضا ربودیم که متاسفانه فقط ظاهرارزشها را بلدشدیم

? فقط اسم قرآن راآوردیم واز محتوایش برای روشنگری چیزی نگفتیم

? فقط اسم چادر را آوردیم و از فلسفه اش چیزی نگفتیم

? فقط اسم رهبر راآوردیم ولی طبق بیانیه هایی که ازما برای وظایف افسرجنگ نرم خواسته بود پیش نرفتیم وعمل نکردیم ❌ اینکه فقط حب و بغضمان را نسبت به دین را بخواهیم ترویج کنیم که شبهه ای رفع نمیشود ازذهن مخاطب.

? اینکه عکس رهبر و عکس چادر و عکس ریش و تسبیح عکس اهل بیت را پست کنیم و فقط یک شعر عاشقانه مذهبی به آن بچسبانیم که روشنگری نیست.

? صفحات بی دین و مذهب راببنیدچگونه بی هویت فعالیت میکنند

? دقت کنید صفحات بچه مذهبیهایمان چطور خودنمایی‌ میکنند و از خود میگویند

? تکلیفمان باخودمان هم معلوم نیست

? هنوز نفهمیدیم قراراست مردم را به خودمان برسانیم یا به خدا

? چقدر درصفحاتمان که آنان را جذب حداکثری کرده ایم و محرم و نامحرم را به بازدید ازآن دعوت کرده ایم
از سیاست و دین و اهل بیت گفتیم
چقدر احساس کردیم ارزشهای دینی امان در خطر است؟

? چقدر ازعدالت خواهی و ظلم ستیزی درصفحاتمان نوشتیم؟

االهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم=)
پاسخ
 سپاس شده توسط ❤nila❤ ، sama00
#76
مذهبیون 8

آخر برای مُردنم این روضه کافی است
مادر زدن کنار نگاه پسر چرا

#یا زهرا

مذهبیون 8

#فاطمیه

باران...
.
دیگر نبار...
چقدر با خاطراتت خون به دل شیعیان علی میکنی؟؟؟
باران...
پاسخی ده تا آرام گیرد قلبم...
ببار تا اینبار هم آتش دلم خاموش شود...
.
باران...
چرا نباریدی؟؟؟
چرا گذاشتی چادر مادرم بسوزد؟؟
چرا نباریدی تا از هجوم آتش به داخل خانه صدیقه کبریٰ کم کنی؟؟
جوابم ده باران...
اگر باریده بودی...
درد های مادرم کمتر میبود...
اگر باریده بودی شاید محسنش شهید نمیشد و میخ ها بر بدن پاکش نمی نشستند...
باران...
چرا ساکتی؟؟؟
لااقل...
جایی که فاطمه هست ببار...
از روی خاکش به داخل برو...
اورا در بقل بگیر...
مگذار تنهایی را حس کند...
هرچند...
پسرش در انجا حضور دارد...
.
باران در مدینه نباریدی...
پشت در خانه ی فاطمه نباریدی...
.
چرا در کربلا نبودی...
پشت خیمه های بچه های فاطمه هم نباریدی...
چه گویم...
اگر آنجا بودی...
دستان عباس ز تنش جدا نمیشد...
سر حسین ز پیکرش جدا نمیشد...
زخم بر تن اکبر نمینشست و چادر رقیه و زینب و کلثوم همچون مادرشان نمیسوخت...
.
درد هایم زیاد است اما بغض نباریدن تو از همه بیشتر...
.
? السلام علیک یا صدیقه الشهید...
.

التماس دعا!

اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجب فرجهم!=)
پاسخ
 سپاس شده توسط ❤nila❤ ، sama00
آگهی
#77
وقتی همه چیز تیره و تار به نظر میرسه خدا رو با این اسم صدا بزن:
" یا نورَ کلِّ نور" ♥️
پاسخ
 سپاس شده توسط م‍حمّد ، sama00
#78
مذهبیون 8

ای که ره بستی میان کوچه ها بر فاطمه، گردنت را می شکست آن جا اگر عباس بود

مذهبیون 8

مذهبیون 8

بریز آب روان اسما، ولی آهسته آهسته
به جسم اطهر زهرا ولی آهسته آهسته
بریز آب روان تا من، بشویم مخفی از دشمن
تنش از زیر پیراهن، ولی آهسته آهسته
ببین بشکسته پهلویش، سیه گردیده بازویش
تو خود ریز آب بر رویش، ولی آهسته آهسته
همه خواب و علی بیدار، سرش بنهاده بر دیوار
بگرید با دلی خونبار ، ولی آهسته آهسته
حسن ای نورچشمانم حسین ای راحت جانم
بنالید ای عزیزانم، ولی آهسته آهسته
بیا ای دخترم زینب به پیش مادرت امشب
بخوان او را به تاب و تب، ولی آهسته آهسته
روم شب ها سراغ او، به قبر بی چراغ او
کنم زاری ز داغ او، ولی آهسته آهسته


#التماس دعا-_-
پاسخ
 سپاس شده توسط sama00
#79
مذهبیون 8

آقـــــا جـــــان
اگر حجاب ظهورت وجود پست من است
دعا نما که بمیرم چرا نمیایے !!! .
مولاے من ...❣
دست بـﮧ قلم بردم تا برایتان حرف ها بزنم ...
.

اما نشد ... .
خواستم از " دردم " بگویم
دیدم دردِ شما، خودِ "منم ".... .
خواستم از " بـﮯ کسـﮯ " ام حرف بزنم ...
.

دیدم تنهاتر از شما درعالم نیست !!!
.
خواستم بگویم " دلم از روزگار گرفتـﮧ "
دیدم خودم در خون بـﮧ دل کردنِ شما .

کم نگذاشتـﮧ ام .. قلم کم آورد ...
.

بـﮧ راستـﮯ کـﮧ وسعت "مظلومیت "
شما قابل اندازه گیرے نیست ... .


مذهبیون 8

دروغ میگویم
?دروغ میگویم ما اهل کوفه نیستیم.
?ما کوفی نیستیم ولی چند نفر از ما دعای ندبه روز جمعه رو فراموش نمیکنه؟؟
.
?ما کوفی نیستیم .
?ولی تا حالا تو عروسی هامون به فکر مهمان ویژه بودیم.
↩به فکر امام زمانمان بودیم؟؟
.
?ما اهل کوفه نیستیم .
?ولی چند نفر از ما در قنوت نمازش دعای فرج میخواند؟
.
?ما اهل کوفه نیستیم.
?ولی چند نفر از ما ثواب قرائت قرآن و صدقه هایش رو برای سلامتی امام زمان هدیه ک می کنه؟؟ .
?ما اهل کوفه نیستیم .
?ولی چند نفر از ما بعد از نماز هایش دعای فرج میخونه؟؟
.
?ما اهل کوفه نیستیم .
?ولی خدا وکیلی چندبار واسه رضایت امام زمانمون از یک گناه گذشتیم؟؟
.
?ما اهل کوفه نیستیم .
واسه خاطر امام زمان دست چند نفر رو گرفتیم و گره از کارشون باز کردیم؟؟
.
?ما اهل کوفه نیستیم .
?ولی چقدر کسانی رو که داشتن واسه جشن امام زمان پول جمع میکردند رو مورد نصیحت قرار دادیم که :.
↩این کار ثواب داره ولی ای کاش به فقرا بیشتر برسیم.
?ولی وقتی عروسی دختر و پسره خودمون شد
هیچ یک .از فقرا و این سخنان به یادمون نیومد
وچقدر بریز و بپاش کردیم
.
.
? چقدر گفتیم ما اهل کوفه نیستیم.
?ولی چقدر شرایطمون شبیه کوفیان شده .
.
?ما کوفی نیستیم.
?ولی عجیب بوی کوفیان به مشام میرسد
من میترسم
میترسم
دوباره عاشورا تکرار شود

مذهبیون 8

⚠ ️چرا می ترسی چادری بشی؟ چرا خجالت می کشی جلو دیگران از چیزهایی که فکر می کنی درسته حرف بزنی؟
⚠ ️چرا روت نمیشه جلوی دیگران اونی که خودت دوست داری باشی ، باشی؟
⚠ ️چرا همه چیز برعکسه؟ مگه تو داری اشتباه میکنی که شرمنده ای؟
.
بذارید من یه چیزی به شما بگم.. شک ندارم ماها خیلی زیادیم..
شک ندارم #چادرانه های خیلی بیشتر از چادری ها هستن..
خیلی ها هستن دلشون واقعا پاکه و ته قلبشون فقط دل به خدا و ائمه و شهدا و ... بستن? ?
.
‼ ️اما چرا بترسیم؟ چرا اعتماد بنفس نداشته باشیم؟
⁉ ️چرا دچار #انزوا بشیم؟ چرا احساس کنیم اگر بیایم تو تیم خدا، هم ظاهر هم باطن طرد میشیم؟
.
.
یوسف زندانی رو چه کسی عزیز مصر کرد؟ غیر از خدا؟ ♥ ️
#شهید #حججی رو چه کسی عزیز دل همه کرد؟ غیر از خدا؟? ?
تو دست پست ترین افراد باشی خدا عزیز دلت میکنه! اگه پای خدا وایسی و کم نذاری براش
پاسخ
 سپاس شده توسط sama00
#80
صدف زیباست
وقتی در درونش
گوهری باشد Angel
قشنگست
چادری
وقتی میانش
دختری باشد

بی بی جان  گدا نمیخواهی؟
دختر بی وفا نمیخواهی؟
کاش می شد سوال کنی از  من
دخترم
کربلا
نمیخواهی....؟
نمیذارن بیام آقا
به حق مادرت زهرا
بیا پادرمیانی کن

بانو چه زیرکانه در مقابل توطئه کاخ سفید
کاخ سیاه خود را
بنا کردی
نگفته بودی اهل سیاستی Heart Heart Heart Heart


اذیت میکند
چشمهای شیطان صفت ها را
برق
چادر
سیاه من.....

نقشه ها کشیده دشمن
تا بگیرد عفتت
با حجاب فاطمی
تیری به چشم دشمنی

دل نبرده ز من مد امروز
دلخوشم بر حجاب دیروز

حجاب یعنی
احترام گذاشتن
له انتخاب خــــــــــدا

یک نخی از چادرت
در جوی کوچه غرق شد
کوچه را
عطر گلاب کاشان
برده است Shy Shy Shy

بگو به شعله
چه وقت دخیل بستن بود؟
هنوز چادر او کار با بشر دارد.....

ضامن لبخند مهدی
چادر
مشکی
توست....

چه فرقی دارد
ساعت به وقت گرینویچ باشد یا تهران
وقتی همه ساعت ها
نبودنت را به رخ میکشند؟؟؟

حجاب را من نخواستم
معبود و معشوقم خواسته اند
عاشق هم که جز رضای معشوق
چیزی نمی خواهد....

بانوی سرزمینم
با دو متر قد رفتیم
با نیم متر قد برگشتیم
حالا حاضری به خاطر من
دوسانت شالت رو جلو تر بکشی؟

به یاد تمامیه علی اکبر هایی که رفتند و علی اصغر برگشتند

زندگـــــــــــــــــــــــــــــی جدی ترین شوخـــــــــــــــی ناراحــــــــــت کننــــــــــده خدا بود  crying  crying
پاسخ
 سپاس شده توسط sama00


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.

موضوعات مرتبط با این موضوع...
  تناقض در رفتاروگفتار، برخی، مذهبیون

پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان