امتیاز موضوع:
  • 0 رأی - میانگین امتیازات: 0
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

رمان فوق العاده ×منو تو ما نمیشیم×

#1
Star 
نویسنده:دلارام عشوری
ژانر=غمگین،عاشقانه
خلاصه رمان:همیشه یکی تو دنیا هست که دلتو میشکونه،خوردت میکنه،غرورتو خورد میکنه،دلتو بازیچه فرض میکنه!
و وقتایی ک دلت گرفته فقط همین ی نفر میتونه ارومت کنه قصه من اونجایی تلخ شد که تظاهر کردی...پایان خوش
ما رو همراهی کنید!
"سارا"
نگاهی ب ریخت و قیافم انداختم
چشمام پف کرده و قرمز،صورتی زرد رنگ و لبای سرخ
موهام اشفته و پریشون تو صورتم بود!
حالم خیلی بد بود و تب کرده بودم
تبلتم رو برداشتم و وارد برنامه
Hangout
شدم بخاطر یسری مسایل امنیتی خانوادم اجازه داشتن تلگرام و اینستا و اینجور چیز هارو بهم نمیدادن
به لیست مخاطبینم نگاهی انداختم
سرم درد میکرد و حوصله موسیقی رو نداشتم
امروز مزخرف ترین روز زندگیم بود
صبح بخاطر درس همراه مدرسه به ی گلخونه رفتیم که فلفل دلمه ای پرورش میدادن و منم بخاطر هوای مرطوب اونجا حالم خیلی بد شد
ساعت 3 که از مدرسه اومدم تا الان که 12 شبه خواب بودم و بین این ساعت ها بابام یا مامانم برای خوردن سوپ و دارو بیدارم میکردن و منم بعدش عین خرس میخوابیدم
تصمیم گرفتم با دوست لندنیم
Kenny
صحبت کنم
براش تایپ کردم-سلام
بعد از چند مین جواب داد-سلام سارا حالت خوبه؟
من-افتضاح تو چطوری؟
اون-چرا؟اتفاقی افتاده؟
من-تو اول بگو خوبی یا ن!
اون-خوبم خوبم تو چته؟
من-سرما خوردم بدجور
اون-امیدوارم که زودتر خوب شی
من-ممنون
اون-داری چیکار میکنی
من-دراز کشیدم و دارم با تو چت میکنم
اون-رمانتو به کجا رسوندی؟
من-امروز که نتونستم هیچی بنویسم اگر فردا حالم بهتر شد مینویسم
اون-امروز چطور بود؟
من-مزخرف
و بعد ماجرا گلخونه رو تعریف کردم که استیکر خنده فرستاد-پس بگو بخاطر اون مریض شدی!مگه مجبور بودی بری؟
من-پول داده بودم در حال مرگم بودم میرفتم
بعد استیکر چشمک براش فرستادم
اونم استیکر خنده فرستاد
یکم دیگه صحبت کردیم ک ساعت 2 شد
اون-سارا جون شرمنده صبح باید برم دانشگاه فردا باهات چت میکنم مراقب خودت باش بای
من-توهم همینطور داداش بای
با خستگی چشمامو بستمو و قلعه خواب رو بی هیچ دردسری فتح کردم
با احساس سوزش گلوم بیدار شدم
گلوم خشک شده بود و تیر میکشید
به سختی بزاق دهانمو فرو فرستادم و یهویی بلند شدم که سرم گیج رفت
کمی وایسادم تا تعادلم حفظ شد بعد از در اتاق خارج شدم و به سمت روشویی رفتم و دست و صورتمو شستم
ساعت 9:11 بود و فکر کنم مامانی کلاس بود.
یادداشت روی یخچال رو خوندم-سارا من امروز دیرتر میام تو صبحونت رو برو بالا بخور کلاس زبانت هم یادت نره
اوه زبان فراموش کرده بودم!
بیحصوله یادداشت رو توی سطل زباله انداختم
رختخوابمو جمع کردم و تو کمد گزاشتم یه تیکه از کیک مدرسمو برداشتم و خوردم و رفتم اماده شم
یه پالتو که دکمه مخفی داشت و خاکی رنگ بود پوشیدم
پالتو تا یه وجب بالای زانوم بود و چند س م(سانتی متر) پایین تر از س*ی*ن*ه حالت دامن میگرفت
پشتش هم یه پاپیون خوشگل بود
شلوار جین تنگ مشکیمو برداشتم که زانوهاش سفید شده بود ولی ی حالت طبیعی اخه مدل شلوار بود
موهای بلندمو یه ور تو صورتم ریختم و مقنعه مشکیمو کناری گذاشتم تا دم رفتن بپوشمش به نازی دوست صمیمی کلاس زبانم زنگ زدم و از اومدنش اطمینان حاصل کردم
کرم ضدافتابمو زدم و کمی برق لب به لبام زدم تا از بیروحی در بیان
به ساعت نگاه کردم نُه و نیم بود
بعد از پوشیدن مقنعمو برداشتن وسایلم و خالی کردن عطر رو خودم یه ادامس نعنایی بایودنت انداختم بالا
بعد از پوشیدن کفشام با اون گلو درد لعنتی از خونه بیرون زدم و منتظر نازی ایستادم
با دیدنش که از دور داره میاد خودمو از باغچه جلو خونمون رد کردم و به سمتش رفتم
دست دادیم-سلام
نازی-سلام خوبی؟
من-مرسی تو چطوری
نازی-خوبم خروس خانوم
خندیدم
راه افتادیم و توی راه هم کلی حرف زدیم قرار بود این جلسه سیمپل پرزنت{حال ساده}رو ازمون بپرسه
وارد کلاسمون شدیم و به بقیه بچه ها سلام کردیم
همه بچه های کلاس باهم خوب بودیم و همه باهم شوخی میکردیم کلا کلاسی داشتیم که میتونست منو از اون لاک تنهایی که دور خودم پیچیده بودم در بیاره
خانوم محمدی وارد کلاس شد و سلام کرد ما هم جواب سلامشو دادیم و بعد از پرسش کلاسی رفتیم سراغ درس و توی تایم استراحتی ک بهمون دادن حسابی خندیدیدم اخه فقط همونموقع میتونستیم فارسی حرف بزنیم
بعد از کلاس با نازی به خونه برگشتیم
مادربزرگم طبقه بالا خونه ما زندگی میکرد چون میدونستم مامان خونه نیس آیفون خونه مادرجون رو فشردم-کیه؟
من-منم مادرجون
در با صدای تیک ضعیفی باز شد در خونه رو هل دادم و بعد ورود در خونه رو بستم از در میانی بین دو خونه رد شدم و وارد خونه خودمون شدم کفشامو کندم و بلند گفتم-سلام خونه!
همیشه وقت ورودم به خونه بهش سلام میکردم نمیدونم چرا!عادتم بود
لپ تاپ رو روشن کردم و اهنگ گزاشتم و برای خودم تنها تنها مسخره بازی در میاوردم خودم میگفتم و خودم میخندیدم شنیدین میگن آدما رو زیاد تنها نزارین چون تو تنهاییشون دنیایی میسازن که هیچی توش وجود نداره؟الان حرف دل من بود شاید با پسرعمو هام شوخی میکردم و مسخره بازی در میاوردم ولی همه اینکارا فقط برای مخفی کردن حاله واقعیم بود ن کمتر و ن بیشتر.بین همه پسرعمو هام با آرسین راحت تر بودم مثل داداش بزرگترم بود
به عنوان برادر خیلی دوسش داشتم و دوبار وقتی که ناراحت شدم با اون صحبت کردم و خیلی هم قوت قلب گرفتم
با بودنش احساس میکنم داداش نداشتنم جبران میشه
البته حق دارم من آرسین رو بیشتر از خواهرم دیده بودم و با اون بزرگ شده بودم
میگفت هروقت ناراحت شدی باهام حرف بزن من همیشه ناراحت بودم چیکار میکردم؟
شروع کردم بلند بلند با اهنگ خوندن-میفته پشتم ماشین پلیس میگم.....ما به آژیر تو نیست ایست میده.......
صدای آیفون باعث شد بقیه آهنگ تو دهنم خشک بشه!
مامانم بود
پوف کلافه ای کشیدم بلند گفتم-آزادی تعطیل
آهنگ رو استپ و لپ تاپ رو خاموش کردم
درو باز کردم و سلام دادم-سلام مامان خوبی؟
مامان-سلام مرسی بهتر شدی؟
با اون صدای خروسیم گفتم-آره بهترم فقط گلوم درد میکنه
مامان-سارا امشب میخوایم بریم خونه عمو پدرام وسایلت رو جمع کن
چیییییی؟؟؟عمو پدرام؟؟نه
من چقدر از اون دختر تیتیش مامانیش بدم میومد
یعنی بعضی وقتا ی دروغایی میگفت ادم دلش میخواست....لا الا..
هوف کلافه ای کشیدم-مامان من نمیام
مامان-مگه دست خودته؟
من-اره میدونی بیام اونجا با ژینوس جووووون دعوام میشه
مامان اخم کرد-سارا راجع دخترعموت درست صحبت کن
من-مگه بد میگم؟دختره افاده ای ماهیتابه تفلون نچسب
مامان-من نمیدونم تونستی باباتو راضی کنی،نیا
عصبی شدم وقتی مریض میشدم عین سگ پاچه میگرفتم
وارد اتاقم شدم و درو نسبتا محکم بهم کوبیدم
دلم میخواست آهنگ گوش بدم
تبلتم رو برداشتم و وارد اهنگام شدم
نگاهی به اهنگای رپـ ـم انداختم
خوب چی گوش بدم؟
با دیدن اهنگ مورد علاقم نیشم تا بناگوش باز شد
هدفونم رو به تبلتم متصل کردم و اهنگ رو پلی کردم
"اهنگ هیچکی و زدبازی چرا بدی"
خیلی آهنگه باحالی بود
دلم میخواست بلند شم قر بدم
بلند شدم و مسخره بازی در میاوردم و اروم و ریز ریز میخندیدم
بعضی اوقات هم ادا خاننده هارو در میاوردم و خودمو جای اونا میزاشتم
به ساعت نگاه کردم 1 بود
وقته ناهار
نفس عمیقی کشیدم تا ضربان قلبم بعد از اون همه شیطونی آروم بگیره
هدفون رو از روی گوشم برداشتم و خاموشش کردم
بعد از شستن دست و صورتم به سمت طبقه بالا حرکت کردم
ناهار برنج و مرغ داشتیم که خیلی چسبید
با مامان اومدیم خونه که مامان رفت پیش بخاری دراز کشید و منم پیشش نشستم-کیا میان اونجا؟
مامان همونطور که چیزی رو تو گوشیش تایپ میکرد جوابم رو داد-عمو پیمان و عمو حصین!
انقدر خوشحال شدم که نگو
حضور داداشام تو یه جمع که همه دشمن خونیمن، برام بهترین حضور دنیاست
ساعت 2:30 بود-مامان من میرم حموم
مامان-باشه برو
تن پوش خرسی بنفشم رو برداشتم و ب طرف حموم که دقیقا رو ب روی اتاق من بود رفتم
وارد حموم شدم و روی چهارپایه فیروزه ای خوشرنگ توی حموم بود زیر دوش نشستم
حالم ی کوچولو گرفته بود و حوصله این مهمونی رو نداشتم با اینکه سهیل و سینا و آرسین هم میومدن ولی خب...
گاهی وقتا دلم میخواد خودمو از دست اجبار های خانوادم سر ب نیست کنم
فکرم رو برای اینکه کمتر به این موضوع مزخرف فکر کنم سمت بقیه بدبختی هام سوق دادم
خب بعضی وقتا واقعا حس میکنم از لحاظ روحی خیلی تنهام
بخصوص الان ک توی سن حساسی هستم این تنهایی بیشتر تو دید منه
انقدر فکر کردم تا اخر حس کردم ارتروز گردن گرفتم اخه سرم رو زانوهام بود
بلند شدم و کارهای مخصوص رو انجام دادم،تن پوشم رو پوشیدم و از حموم بخار گرفته بیرون زدم
به لباس هام نگاه کردم ی ست بلیز شلوار خاکستری روشن
که روی پیرهن یه حریر مستطیلی شکل به رنگ مشکی بود و روش هم با خط زیبای طلایی نوشته بود
Golden bat{به معنا خفاش طلایی}
با یه شوار هم رنگ بلوزم که رو جیب هاش نوار مشکی بود
بعد از پوششیدن کلاه حمومی و لباس هام از اتاقم بیرون زدم
ولی وقتی ساعتو دیدم کپ کردم 4 بود
یا علی مامان بفهمه میکشتم
حوصله درس خوندن نداشتم برای همین یه رمان دانلود کردم و شروع کردم خوندن
رمان جالبی بود و شخصیت هاشو دوست داشتم
نگاهی ب ساعت انداختم 5:45 دقیقه
برم اماده شم
دو دست لباس خونگی و یه دست لباس بیرونی رو با شارژر و هدفون توی کیفم گذاشتم چون خونه عمو پدرام اینا کاشان بود و ما هم میرفتیم و چند روز میموندیم و برمیگشتیم
شنبه مدرسه نمیرفتم و مرخصی گرفته بودم
ای جوونمی جون!
البته از اینکه باید حضور نحس ژینوس رو تحمل کنم اونم تو دو روز دارم دیوونه میشم اندازه موهای توی سرش دوس پسر داره پدرمو در اورد از بس که تعریفشون رو میکنه منم از این اخلاقش خیلی بدم میومد البته حق داره!شاید منم هم سن اون شم همینطور بشم!البته خدا نکنه
حالا بیخیال اینا
سوال همیشگیم رو از خودم پرسیدم
چی بپوشــــــــــــــــــــم؟؟
کمدم رو زیر و رو کردم
تصمیم گرفتم ست زرد-مشکی بزنم
لباس کوتاه زردم که تا دو وجب بالای زانو بود رو برداشتم
از روی شونه لباس تا اون شونه یه حالت ذوزنقه مشکی براق بود
ی جین مشکی هم پوشیدم
با شال مشکی که هایلایت زرد داشت
با پالتو مشکی که دو تا جیب به حالت کج داشت
خب اماده بودم
نگاهی به چشمای غمگین و رنجورم کردم
این غم،خیلی وقت بود ک مهمون چشمای من بود
من باید لنز شادی چشمامو میزاشتم
غرورم راضی نمیشد کسی از حال واقعیم با خبر شه
اهی کشیدم
من اون سارا قبل نبودم
اون سارا مُرده بود
مردهههههه
یه قطره اشک رو گونم خط انداخت
پاکش کردم
من قوی بودم یعنی باید میبودم...
صدای آیفون منو از تفکرات پوچ و بیهودم بیرون کشید
به صفحه تار آیفون نگاه کردم
باباجونم بود!
درو باز کردم
بابام از 3 تا پله جلو در اصلی پاییین اومد پریدم و بغلش کردم
محکم گردنشو فشار دادم
عاشق قربون صدقه رفتنای بابام بودم
لپ های خوشگلش رو محکم ب*و*س*ی*د*م
بعد از سلام و احوال پرسی با مامانی ازش خواستیم اماده شه
موهامو بالای سرم بستم و عطرو روی خودم خالی کردم
طبق معمول اتاقم زلزله 7 ریشتری اومده بود
بیخیال بابا
تبلت طلایی آیفون عزیزم رو توی دستم گرفتم
در اتاقمو بستم و نگاهی به بقیه انداختم
همه حاضر و اماده بودن
من:بریم؟
مامانم در حالیکه موهای نیکا رو شونه میزد گفت:تا تو کفشات رو بپوشی ما هم اومدیم
من:پس دم در منتظرتونم
بی معطلی کفشای اسپرت مشکی-خاکستریم رو پوشیدم و بندهاش رو بستم
در آهنی خونمون رو باز کردم که بوی آشنایی به مشامم رسید
بوی خاک بارون خورده
نگاهی به قطرات ریز بارون که روی شیشه های ماشین سمندمون جا خشک کرده بودن انداختم
وای خدای من!داشت بارون میومد
من عاشق بارونم
چون خودم هم تو ی روز بارونی ب دنیا اومدم
نفس عمیقی کشیدم و بوی خاک بارون خورده رو با جان و دل بو کردم
اروم و قدم زنان به سمت پیاده روی رو به رو خونمون رفتم
ارامش کل وجودم رو تسخیر بود
توی افکار جور واجورم غرق بودم که با صدای بابام من از افکارم بیرون اومدم-ساراجان بریم
بی حرف دوباره فاصله کوتاه پیاده رو تا خونه رو طی کردم
سوار ماشین شدم و بی حرف هندزفریم رو به تبلتم متصل کردم
مامانی و بابایی مشغول حرف زدن بودن و نیکا هم داشت با عروسک کلاه قرمزیش بازی میکرد
اهنگ لیتو و وانتونز بگو یادته رو پلی کردم
گلو دردم بهتر شده بود ولی سردرد جای گزینش شده بود
کلا ریتم سرما خوردگی من همین بود
یکی میرفت یکی میومد
وقتی سردرد داشتم مثه سگ پاچه میگرفتم!
واسه همین موقع سردردم هر کاری میخواستم انجام میشد
بی چون و چرا
برا همین عاشق سردرد بودم
خخخ اوشکولم دیگه!
صدای زیبای وانتونز(ارتا)گوشم رو نوازش داد
چشمام رو بستم
اروم با اهنگ لب زدم:میدونی بد گیر دادن دیگه فَن ها ب کارم ناراحت میشه ی موقع من تنها بخوابم همه جا برنامه دارم ولی تهش تو فکرم دیگه گیر دادن اینا حتی به شلوار پامم تو این رابطه منو تو ب تها رسیدیم من تو اوج سیاهی مونده برام سفیدی خدافظی بوده جواب سیلیت زدی بد شکستی دلو برای کی؟حتی خورشید نمیده این حسو به زمین کاش ته تکستات بازم اکس رو بزنی اره میگفتی با کلی حس تو به زمین ولی فکر نمیکردم به من رِست رو بزنی نه چهارصبح رفتی تو این همه وقته داره نم نم میزنه برف جات خالیه تو اینوز تخت مردم پشت سرم چرا میزنن حرف؟من که داستانو گفتم اونجوری نبود که فکر میکردی پس برگرد قول دادم عوض شم ولی هیچ فرقی نکردم از قبلا
این تیکه از اهنگو لیتو خونده بود ک من واقعا دوستش داشتم
حس خوبی بهم القا میشد
حس اینکه یکی درکم میکنه
ب قول یکی از عکسنوشته هایی که خوندم
"فقط موزیکا درکم میکنن"
آهم رو توی سینم حبس کردم
من محکوم بودم به این جدایی و چاره ای جز قبول کردن و پذیرفتنش نداشتم
من محکوم بودم که عاشق بشم ولی عشقم عاشقم نباشه
من محکوم بودم عاشق کسی بشم ک دوس پسر یکی دیگس
همین بود که من رو عذاب میداد
با صدای بابا که میگفت
"رسیدیم"
چشمامو باز کردم
سرم داشت منفجر میشد
با این حال من دست از آهنگ گوش کردن بر نمیداشتم
خوب دلم هوس آهنگ کرده بود
از ماشین پیاده شدم
نگاهم رو به سمت ساختمون زیبای سنگ کاری شده عمو پدرام سوق دادم
احساس میکردم سرگیجه دارم
مامان-سارا خوبی؟
سرمو به اینطرف و اونطرف تکون دادم تا برطرفشه-فقط احساس میکنم سرگیجه دارم
بابا-اگر لازمه میدونی تا بریم دکتر
من-نه باباجونم خوبی چیزی نیست
حالا خوبه داشتم ج*ر میخوردم تا راه بیاما
به طرف در بزرگ کرمی رنگ رفتیم و آیفون رو زدیم
بعد از چند ثانیه صدای عنق اون دختره ایکبیری(ژینوس)به گوشم رسید-کیه؟
خوبه آیفونشون تصویری بودا
عصبانی شدم اساسی با طعنه گفتم-اوا ژینوس جون عینک هات رو نزدی؟خب ماییم دیگه!
صدای کوبیده شدن گوشی آیفون به گوشم رسید که لبخند پیروزمندانه ای زدم که مامان قشنگ گند زد تو حس و حالم-سارا صد بار گفتم با ژینوس درست صحبت کن تو ام حالا هی این عینکی بودنشو بکن چوب بزن تو سرش
من-باشه بابا تحفه انگار کی هست
بابا خواست حرفی بزنه که در با تیک ضعیفی باز شد
دیگه حرفی در این باره زده نشد
بهتر
حوصله نصایح مزخرف خانوادم رو در این باره نداشتم
درو هول دادم و وارد شدم
بقیه هم پشت سرم
عمو پدرام و زن ایکبیری تر از دخترش ژیلا و همچنین دختر یالغوز خودش دم در به استقبالمون اومده بودن
خیلی خشک و رسمی با زنعمو ژیلا و عمو پدرام سلام کردم
ب ژینوس که رسیدم با لبخندی که از صدتا فوحش بدتر بود بهش سلام دادم
اونم جوابم رو داد
من-عمو،عمو حسین اینا هنوز نیومدن؟
عمو پدرام-نه عزیزم هنوز نرسیدن زنگ زدم بهشون یه نیم ساعت دیگه میرسن
من-عمو پیمان چی؟؟؟
زنعمو ژیلا با تمسخر گفت-ساراجون مگ نمیدونی باهمن؟
خیلی جدی بهش خیره شدم-من مثل بعضیا تو زندگی مردم دخالت نمیکنم!سرم تو کار خودمه.به زندگی خودم رسیدگی میکنم
آخه ژیلا و عمو پدرام یه ذره که نه!خیلی یه ذره باهم اختلاف داشتن!ولی خب جلوی ما سعی بر تظاهر داشتن
صورت زنعمو قرمز شد و چیزی نگفت
مامان برای اینکه جو روعوض کنه گفت-خب پدرام جان ژیلا بریم داخل
کفشامون رو کندیم و وارد شدیم
وارد اتاق ژینوس شدم تا لباسم رو عوض کنم
داشتم پالتوی خوشرنگمو در میاوردم که یهو در باز شد و ژینوس وارد اتاق شد-تقاص اینک اینطور با مامی حرف زدی رو پس میدی
خودم رو روی تختش پرت کردم-منتظرم
ژینوس عصبانی شد و گفت-خیلی دلم میخواد بدونم چرا انقدر لجی !
خب چی میگفتم؟بگم چون عشقم دوس پسر تو؟
حالم بد شد

من-ژینوس
ژینوس از لحنم متعجب شد-بله؟
من-مهربد رو دوس داری؟
ژینوس اول متعجب و بعد با لبخند زیبایی نگام کرد"تا حرف از دوس پسراش میشد اینطور نیشش رو باز میکرد"-بخاطر اون با همه بی اف هام کات کردم مهربد ی مرد فوق العاده جذاب و زیباست و ب دور از اون قلب مهربونی داره نمیدونم ولی اینو خوب میدونم اونم دوسم داره تازه اون استاد دانشگاه هم هست چی از این بهتر؟
دنیا داشت دور سرم میچرخید مهـ..مهربد من ژینوس رو دوست داشت؟یه عشق دو طرفه؟پس من اینجا چی بودم یه بازنده؟
نگاهم سرد شد انگار یکی داشت قلبمو توی دستاش فشار میداد و جلوی تنفسمو بسته بود
بغض بدی به گلوم چنگ انداخت
ژینوس بیتوجه ب حالم با ذوق ادامه داد-واییی سارا فردا قرار داریم نمیدونم چی بپوشم!
ژینوس از من دو سال بزرگتر بود و18سالش بود
حسمو نشون ندادم-راستی ژینوس عمه از رابطتتون میدونه؟
ژینوس سرش رو پایین انداخت-نه ولی مهربد گفتش تا ماه آینده میان خاستگاری اونموقع میگه
معدم تیر کشید
با بغضی که مثل خوره جونم رو میخورد سرم رو تکون دادم-چ خوب!پس قراره ب زودی عروس شی!
ژینوس خنده دلبرانه ای مهمون لبهاش کرد-اووووممم نه هنوز فعلا جوونم ببینم چی میشه!
صدای عموپدرام که دختر یکی یدونشو صدا میزد باعث شد هم اون دیگه زر زر نکنه هم من کمتر حرص بخوررمم
ژینوس گوشی آیفون5 رو کنارم روی مبل گذاشت-فضولی نکنیا!من برم ببینم این بابای خوبم چیکار داره
اَه اَه خودشیرین
من-برو بابا
تا رفت بیرون رمز گوشیش رو ک اِم انگلیسی بود رو باز کردم و وارد صفحه چتش با مهربد شدم
سرم گیچ میرفت و حالم بد بود
دوست دارم های مهربد خانومم گفتناش قربون صدقه رفتناش استیکر های عاشقونه فرستادناش همه و همه کمر بسته بودن به قتل روح و احساس و دل منه بدبخت
گوشی رو خاموش کردم و پرتش کردم کنار
اشکام گونه هام رو خط خطی کردن
ی لحظه احساس کردم تموم محتویات معدم داره بالا میاد

دستمو جلوی دهنم گذاشتم و ب سمت سرویس دویدم و خودم رو توش پرت کردم
دلم میخواست این عشق هم همراه اینا بیرون بریزه
با هر عقی که میزدم چشمام سیاهی میرفت
به قول یه جمله داخل فیلم خفگی:اکسیژن عشق تو خفگی داره فقط
عمو اینا و بابااینا با نگرانی به در میکوبیدن و صدام میکردن
با صدای ضعیفی گفتم-خوبم
یه لحظه صحنه چت مهربد از ذهنم گذشت احساس کردم سرم بع چیز تیزی برخورد کرد احساس گرما رو پوست سرم میکردم و سیاهی مطلق
سارا

*******************************************
با احساس سوزش شدیدی توی ناحیه مچ دستم چشای قهوه ایم رو باز کردم
با دیدن پرستار که داشت آنژیوکت رو تو دستم تکون میداد تا رگم رو پیدا کنه عصبی شدم-خانوم بلد نیستی بزنی،نزن! کسی زورت نکرده
پرستاره با این حرفم انگار اتیشش زده باشن اون ابروهای نازکش رو توی هم کشید-کوچولو برو با هم سن خودت بازی کن
من-اگر از لحاظ سال سنی بگیم قبول شما بزرگتری ولی اگرعقلی
قیافمو متفکر نشون دادم-اووممممم فکر نکنم
رنگ صورتش از شدت عصبانیت پرید و بدون هیچ حرفی ادامه داد
بالاخره رگمو پیدا کرد
توی فکر این بودم ک چرا اومدم بیمارستان
ی لحظه همه اتفاقات توی سینما ذهنم اکران شد
خبر خاستگاری،ژینوس و مهربد،من آوردم بالا،سرم به ی چیز تیز برخورد کرد و در آخر
سیاهی مطلق
با ب یاد اوردن اون موضوع لعنتی"ژینوس و مهربد"بغض مثل گردویی سفت راه تنفسمو بست
نگاهی به ساعت انداختم 3 بود
همون لحظه در باز شدو سیلی از جمعیت"منظورم فقط خاله سُها و بابا و مامانی و مادرجون بود"وارد اتاقک کوچیکی که من توش ساکن بودم شدن
یه عالمه قربون صدقم رفتن و از این کارا
با صدای لرزونی گفتم-میشه تنهام بزارین؟البته خاله شما بمون
همه بی چون و چرا بیرون رفتن
با گریه خودمو توی بغل بهترین خاله دنیا جا دادم-خـ..خاله دیـ..دی؟دیـ..دی مهر..بد..عاشـ..ق ..یکی دیگس؟دیدی بدبخـ..تیمو؟
اروم اشک میریختم
خاله منو محکم تر به خودش فشار داد-هیسسس سارا اروم باش عزیزم
من-خاله من دوسش داشتم با تموم وجودم وابسته اش بودم اون مهربد لعنتی باید عشقمو از چشمام میخوند
بعد از ی عالمه اشک و آه و نصیحت که اون ب درد من نمیخوره و اینا یه سوال خیلی مهم ب ذهنم خطور کرد-خاله سُها من چند ساعته بیمارستانم؟
سُها-سه روزه بیهوشی سارا دکتر گفت ضربه بدی به سرت وارد نشده ممکن بود ببیهوشیت ب یک هفته و اینا هم برسه بستگی به بدن خودت داشت خوب تو زودتر هوشیاریت رو بدست اوردی!
سوتی زدم و سرمو تکون دادم-اووووو کی میره اینهمه راهو
تظاهر تظاهر تظاهر
حالم داره از این کلمه مزخرف بهم میخوره
خاله بیرون رفت
"من ته خطم!ته خط یک فعل:خستم!نقطه سر خط"
حالم بد بود
نه بد نبود
من به جنون رسیده بودم
کلمه بهتری بود
سرم گیج میرفت
پرستار وارد اتاق شد یه ارامبخش بهم زد
انقدر راجع ژینوس و مهربد فکر کردم تا اخر یواش یواش چشمام رو هم رفت و چشمام به خواب دعوت شد
"شاید روزی یاد کردن من،فقط یک فاتحه باشد"
با غرولند گفتم-گ*و*ه تو این زندگی!هنوز از بیمارستان مرخص نشده باس بریم مدرسه
از اینهمه خوش شانسیم پوزخند زیبایی زدم
هنوزم خودمو سر پا نگه داشتم
هنوزم سرپام
شاید هرشب به یادش باید مراسم آبغوره گیری داشته باشم،ولی می ارزه به اینکه دلیل این حال مخفیمو ب همه توضیح بدم!
اشک روی گونمو پاک کردم
اماده شدم
نگاهی به فُرم مزخرف مدرسه انداختم
ازش متنفر بودم
به امید اینکه تو مدرسه حالم با یلدا و آیناز و بقیه بچه های اکیپ گروه خر های خفن عوض شه راه افتادم سمت در چوبی خونه که بعد از اون یه راهرو کوچیک میخورد که یکطرفش دستشویی و طرف دیگه اش جا کفشی بود
در انتها راهرو هم در اهنی خونمون بود
آل استار های خاکستریمو پام کردم و در رو باز کردم
منتظر سرویسم ایستادم
یواش یواش داشتم کلافه میشدم که پراید نوک مدادیش رو دیدم
سوار شدم و سلام کردم
مریلا،محدثه و نازیلا بچه های سرویسمون ک محدثه دختر راننده سرویسمون،خانوم محمودی بود
فلش رو وصل کردم
صدای زیبای مهدی جهانی تو ماشین پیچید
"آهنگ کینه ای از مهدی جهانی"
متن اهنگ:
رفتنت برام ساده نیست اصلا
دور میخوای بشی واسه چی ازم
واسه چی ازم دور میخوای بشی
یه روزی جلوم بشی رو سیاه که چی
بگی دوباره برگرد بگم نمیخوام
یه دنده بازیام شبیه بچگیامه
حتی باز ببینم هستم عاشق نگات
هرچی آبرو داشتم دادی تو به باد
من کینه ایم یادم نمیره روزی که رفتی نرو پس
برگردی پس میزنمت با هر دو دست
ارتباطمونو نکنی تو قطع و وصل
شدیم هر دو پست
من کینه ایم یادم نمیره روزی که رفتی نرو پس
برگردی پس میزنمت با هر دو دست
ارتباطمونو نکنی تو قطع و وصل
رفتنت برام ساده نیست اصلا
عاشق نمیشی دیگه بعد من
دیگه بعد من فکر من نباش
نه تو نمیشی برام مثل اولاش
من کینه ایم یادم نمیره روزی که رفتی نرو پس
برگردی پس میزنمت با هر دو دست
ارتباطمونو نکنی تو قطع و وصل
شدیم هر دو پست
من کینه ایم یادم نمیره روزی که رفتی نرو پس
برگردی پس میزنمت با هر دو دست
ارتباطمونو نکنی تو قطع و وصل
من کینه ایم یادم نمیره روزی که رفتی نرو پس
برگردی پس میزنمت با هر دو دست
ارتباطمونو نکنی تو قطع و وصل

اشک تو چشمام جمع شد
دلم براش پر کشید
چی میشد بجای اون عفریته منو دوس داشت؟
قیامت میشد؟آسمون به زمین میومد؟اخر الزمان میشد؟
من فقط مهربد رو میخواستم همین
هیچی دیگه ای از این دنیای کووفتی نمیخوام
بقران نمیخوام!
سرمو بالا گرفتم تا اشکای مزاحمم سرازیر نشن
تونستم جلوشونو بگیرم
طبق معمول ماسک شادی صورتمو زدم و وارد کلاس شدم
سلام بلندی کردم
با دیدن یکتا یکی از اعضا گروه خرهای خفن ک دوست جون جونی خودم هم بود باهاش گرم سلام احوال پرسی کردم
عاشق مامانش بودم
یواش یواش آیناز و یلدا اومدن و اکیپ ما کامل شد
من و آیناز و یلدا و یکتا اکیپ خرهای خفن رو تشکیل میدیم
همه حرفامون هم ک ماشالله بزنم به تخته 18+خخخ
البته فکر بد نکنین ما فقط بلدیم فوحش بدیم
حرفامون مجازه
ولی فحش..
شرمنده
البته قبلا با آیتک صمیمی بودم ولی خب بخاطر یسری مسایل دوستیمون کمرنگ شد انقدر کمرنگ شد ک فقط حکم همکلاسی رو برای هم داشتیم
من-برابچ گروه خرهای خفن بپاچید بریم بیرون!
همه دنبالم اومدن بعد ا زکلی مسخره بازی و شوخی و خنده با دیدن معلم ک از دور میاد زود دویدیم تو کلاس این زنگ ادبیات داشتیم
وویی ازش بدم میاد
کلا از همون اول با کتاب فارسی و اینــــــــــا مخالف بودم!
چیه هی فعل و فاعل و مفعول و نهاد و گزاره و سوم شخص و مناداو متمم و کوفت و زهرمار
ای بدم میاد بدم میاد از این معلم مماخ{دماغ}عملیمون چندش تو دماغی!
آیناز که کنارم میشست اروم رو کتاب برام نوشت-فحش دیگه ای هست نداده باشی؟
من-آوره بابا فوحش های.....مونده
ایناز خندید-بیشوور
من-نظر لطفته
ایناز-وای سارا اگه بدونی چی شد!
من-چیشد؟
ایناز-سیلوانا ازدواج کرد!
من-ن بابا اون کوه ادعا ازدواج کرده!حالا با کی؟
ایناز-نمیدونم غریبه اس
من-اهااا
صدای بیریختش ب گوشم رسید-راد دهخدا جلسه گرفتین؟
آی حرصم گرف-آره سوال بعدی؟
صورتش شد عینهو گوجه فرنگی
حالا خوبه خیر سرم شکست عشقی خوردم و هنوز انقدر غدم
و صد البته مغرور
بالاخره انفجار کرد-از کلاس من برین بیــــــــــــــــــــــــــــرون
آینازم ن گذاشت و ن برداشت-صد البته ک میریم

کیفمونو برداشتیم و از کلاس بیرون رفتیم
وقتی خواستم درو ببندم محکم کوبوندمش که شیشه های کنار در لرزید
آیناز-ژووووون خوب حالش گرفته شد
با حرص گفتم-اخه یکی نیس به این عنتر بگه انقدر خودتو میگیری آبمیوه نشی یهو
همونطور داشتیم غیبت میکردیم و میخندیدیم ک صدای خانوم حافظی عزیـــــــــــز ب گوشم خورد-بچه ها اینجا چیکار میکنید؟خانوم ضیایی تو کلاسه!بفهمه بیرونین دعواتون میکنه ها!
خیلی بیخیال شونه ای بالا انداختم-خودشون بیرونمون کردن خانوم مشکل از ما نیس!
آیناز-اره راس میگه خانوم من فقط از سارا ی سوال راجع متمم پرسیدم تند پرید بهمون و گفت از کلاسم برید بیرون ما هم پررو پررو پاشدیم اومدیم بیرون
خانوم حافظی-برین ازش عذرخوابی کنین عین دخترا خوب!
سرتق جواب دادم-ن ممنون غرورمو بخاطر ی درس چرت نمیشکونم
خانوم حافظی-هرطور مایلید فقط موقع امتحانات از دفتر فُرجه برای درس خوندن و یادگیری نخواین
آیناز پکر گفت:مگه نمیدین؟
خانوم حافظی:نه!الان دارن برا امتحانا باتون کار میکنن نمیخوایم امتحانا بیفته تو ماه رمضون برا همین از 21 اردیبهشت امتحاناتتون شروع میشه!زیر لب غر غر کرد:نمیدونم چرا الان فروردینیم و انقدر هوا سرده؟
من:والا مام نمیدونیم ولی طوری نیس!خودمون حواسمون هست
خانوم:به هر حال از من گفتن بود خانوما!
بعد از درست کردن عینک مشکی رنگ مستطیلی شکلش ب سمت دفتر مدرسه رفت!
آیناز-اوفیش خداروشکر مثه همیشه گییر نداد!
من-همینو بگو!
آیناز اومد چیزی بگه که صدای زنگ اومد-ژووووووووون زنگ خورد!
آیناز خندید-نمیری؟
من-تا حلوای یلدا رو نخورم نمیمیرم!
صدای یلدا هوش از سرم پروند-جونم؟
من-هیچی هیچی داشتم میگفتم ک یلدا خیلی بچه باحالیه مامانش هم حلوا هاش خیلی خوشمزس
یلدا-منم ک عر عر
با ترس ظاهری خندیدم-عه؟از کجا فهمیدی
یلدا-بیخیال بیاید بریم آبخوری!
متعجب شدم یلدا هیچوقت کنار نمیکشید
بی خیال بابا حالا این یبار ادم شده هااا منم هی گیر بدم
رفتیم ابخوری و منم دلا شدم تا اب بخورم یلدا هم روش سمت من بود و ی لبخند شیطانی هم روی لبش
منم در جواب لبخندش،لبخند زدم
یهو صورتم با شدت زیادی خیس شد
چشمامو محکم بستم و دهنمو باز کردم-هیـــــــــــــــــــــن
یلدا با خنده و اون لحن شل و ولش گفت-حقت بود
با هزارتا شوخی و خنده اب بازی کردیم
هم من و هم آیناز و همچنین یلدا و یکتا موش آبکشیده شده بودیم

من-خوب بریم برای امادگی مرگ
یکتا-اوفففف حالا لیموچی میکشتمون
آیناز ادای گریه در اورد-نه من هنوز جوونم امید دارم ارزو دارم
یلدا ریلکس گفت-اسم بچه هاتن؟چندسالشونه عزیزم؟
آیناز با جیغ جیغ گفت-بیشووووووووووور
یکتا-اذیتش نکن
و بعد افتاد دنبال یلدا و براش کوری میخوند

من و یکتا هم ب دیوونه بازیه این دو تا دیوونه میخندیدیم
یهو آیناز یکی زد تو سر یلدا
بی حواس داد زدم-اسمـــــــــــــی بود!
با شنیدن این تیکه کلام از زبون خودممممم اشک تو چشمام جمع شد
اسمی بود
اصطلاح مهربد بود
هئــــــــــــــــــی
بچه ها تند حالمو پرسیدن
یلدا با نگرانی پرسید-سارا خوبی؟
دو تا مشت اب پاچیدم تو صورتم-ن خوب نیستم
یکتا-چیشده؟
این ایناز بود ک با نگاه مشکیش مارو دنبال میکرد
من-یلدا بغلم کن!
توی اغوش گرم یلدا فرو رفته بودم و بقیه بچه ها هم با نگرانی نگاهم میکردن
بغض بیخ گلومو چسبیده بود
ب زور قورتش دادم ک گلوم تیر کشید
یکتا اروم نجوا کرد-بچه ها بزارید تنها باشه
چ خوبه ک درکم میکردن
چشمامو رو هم فشار دادم تا اشکای لعنتیم غرورمو نشکونن
غرورم برام مهمترین چیز تو زندگیم بود
مهمترین چیز!
من-مرسی بچه ها شما نبودید میمردم
یلدا-ما همیشه پیشتیم عزیزم
من-ممنون
با همون لباسای نمدار وارد کلاس شدیم
شبنم یکی از دخترای تیتیش مامانی کلاس صداش در اومد
تنها کسی ک الان اعصابش رو نداشتم اون بود-بــــــــــه چ عجب ما شما رو زیارت کردیم بانو!حموم عمومی تشریف داشتین؟
من-گیرم اره!سَنَنَه؟
آندیا-اوف عزیزم مثل اینکه فراموش کردی این مدرسه مستخدم مرد داره هرچند میدونم براتون مهم نیست فقط گفت ی یاداوری بکنم!
آیناز-تو اول برو اسم خودتو تو فرهنگ لغت پیدا کن بعد بیا اینجا برو بالا منبر
یکتا-والا
آندیا اشک تو چشماش جمع شد
همه خوب میدونستن آندیا چقدر رو اسمش حساسه
رفتم جلو خم شدم روش و لپ سبزه اش رو اروم کشیدم-اوخیــــی نازیی داری گریه موکونی؟گِیِه{گریه}نَتُن{نکن}دیدی دُفتَم{گفتم}با بُزُلگا{بزرگا}دَل نَیوفت{در نیوفت}
آندیا زد زیر گریه-مطمئن باش فردا پرونده ب دست داری گورتو گم میکنی!
من-میبینیم
یلدا-ک ک خوری اضافه نکن جیگر بریم برابچ
رفتیم سر نیمکت هامون نشستیم و منم شروع کردم صحبت با آیناز
فریماه-بچه ها ساکت شید دیگه گلوم پاره شد بسکه داد زدم
مهشاد-بچه ها راس میگه بیچاره از صبح تا الان داره جیغ جیغ میکنه ساکت شید ولی کو گوش شنوا
دیگه کسی چیزی نگفت فقط با صدای ارومی پچ پچ کردن و به قوطی های ابغوره آندیا یکی یکی اضافه میشد
در باز شد و خانوم لیموچی همراه مستر موس{اقای براهویی}وارد کلاس بزرگمون شدن
همه به احترامشون بلند شدن
بجز اکیپ ما
خانوم لیموچی چشمای بادومیش رو گرد کرد و چشم غره رفت
چشمام رو تو حدقه چرخوندم و شونه ای بالا انداختم
رو بهم لب زد-براتون دارم
منم مثل خودش لب زدم-منتظریم

ابروان هشتیش رو توی هم کرد و همراه آقای براهویی{استاد دانشگاه تهرانه فقط نمیدونم اینجا چه غلطی میکنه!}به بچه های کلاس سلام کردن
از این دو تا معلم عنتر بدم میومد حسابی
چی بودن؟
کلا بجز خانوم خداداده و خانوم مرتضوی معلم دینیمون از همه بدم میومد
بعد از هزارتا زر زر و کرم ریزی اکیپ ما این کلاس مزخرفمون هم تموم شد و مدرسه هم به همین منوال گذشت
صدای زنگ دوباره مدرسه ب منو اکیپم فهموند دیگ وقته جدا شدنه با یلدا روب*و*س*ی کردم-دلم برات میتنگوله!
یلدا-منم همینطور عزیزم
همه بچه های اکیپ همو بغل کردیم و بعد از خداحافظی وارد سرویس شدم-سلام خانوم محمودی
خانوم محمودی-سلام عزیزم
بقیه بچه ها هم اومدن و منم شروع کردم به کرم ریزی خداروشکر اهنگ شاد بود
"آهنگ خالتور از اپیکور"

خالتوره بچه همه جوره
میخواد بگی حاجی من خوبم مگه زوره
لایکش زده بالا سایزش
انقد گنده شده از دور همه میگن های بهش
چی شده بلا شدی
عمویی نچایی
چی شده بلا شدی
بمون حالا هست چایی
چی شده بلا شدی
به تو میگن هرجایی
خودتم بکشی کسی که برا تو نمیده ده شاهی
به .. عبدولی سابیلیکم
چی شده این همه فرق
اپل بجا نوکیا لومیا عینک گوچیتم میزنه برق
میگن سر ماه هلندیم
شنیدم از همه تو کندی
نمیوفتی شبا دیگه پی بچه ها محل با بلندی
آقا جیمه سواری داره
ولی بازم شبا بیداره
موزیکو که گوش میده همه ورژن جدیده شماعی زاده
بدم نیس
میگه خانومم پلنگ نیس
بهش میگن آرمیتا ولی تو شناسنامه فرنگیس
وقت عمل رو باز که داره
این دفعه یه گونه ناب بکاره
میپره به همه کاراته کاره
یه خاله زنکه پاچه پاره
میگه مال منو پُر بریز
شب میلان صبح وِنیز
حسابی نداره چرتکه نیس
تو هواپیما یه چرت ریز
حله داش ه*ر*ز*ه باش
اینجا مشت تو فکه جاش
وقتی یکی پی نون حلاله
اون یکی میکنه کله پاش
همونی که میگه مرده کاش
یکمی هم از این نقله داش
خالتوری فقط تو موسیقی نی
الان وسط شهر داش
خالتوره بچه همه جوره
میخواد بگی حاجی من خوبم مگه زوره
لایکش زده بالا سایزش
انقد گنده شده از دور همه میگن های بهش
چی شده بلا شدی
عمویی نچایی
چی شده بلا شدی
بمون حالا هست چایی
چی شده بلا شدی
به تو میگن هرجایی
خودتم بکشی کسی که برا تو نمیده ده شاهی
فیلمه داشمون
فیله سیگاره
به جز باد بازو بگو دیگه چی داره
شیره داشی ولی شیره دیگه ناب نیس
عین هرولویده بهم میده فاز دیس
کتا بازه عمه کتی بگو الکیه
جیغ و سر و صدا نون خشکی نمکی
ماهم اینجا کنج تهرانیم ا پولا
میکشیم بیرون یه رضوانی هیولا
زور زور
دمبل باشگاه پول پول
پورش و بنز دور دور صدرو حکیم
پیرسینگ و رژ و لنز
چرخ چرخ تو نت دیگه در اومده چونه
تله اینستا پیچ و چنل فیک میپوشه کوکو شنل
چک میخواد داشم
ولی لپش سرخه با ماچم
میگه دورش پر پرو پاچن
ولی اینا پولین همه بزار باشن
تورو دیگه نمیکنن نگاهشم
نمیکنن نگاهشم
ولش کن حاجی
حاجی این چک میخواد
بیخیال
د بزار پاشم
دوربینه که نیست
داشی برو بالاتر
تور میره ونیز
داشی برو بالاتر
مارک لباساش
داشی برو بالاتر
ولنتین و ورساچ
موزیک همه گوشا کر
وولوم
همه گوشا کر
وولوم
اصالتی
انسانیتی
شخصیتی
یه چیزی باید داشته باشی دیگه بابا
نمیشه که
تهران





بعد از اینکه دو سه تا از اهنگ ها رو رد کردم به اهنگ مورد نظرم رسیدم

صدای مهرشید حبیبی سکوت دلگیر فصای سرویس رو شکوند
"آهنگ علی سلیمی و مهرشید حبیبی مثله هیچکس نبودم"

من مثل تو هیچکسو هیچ جا ندیدم
از اون مدلا نبودم بگم کجایی دقیقا
اصلا نفهمیدی تو رابطه به چی تشنس
من ارزوم بود یه بار بگی عشقم
تو نمایش چشمات درگیر طلسمم
من میخوندم برات تو خندیدی به حسم
بهم بگو اخر اون خنده هات چی شد
تو رفتی من شکستم صحنه خالی شد
از این شهر ریزش بارون بیزارم
وقتی نیستی پیشم یه اهنگ اروم میزارم
به خودم میگم باید تمومش کنی
تو ذهنم هزار تا قانون میزارم
ولی نمیتونم وقتی میبینمت

وقتی گل منی و بقیه میچیننت
یه تار موتو به کل عالم ندادم
ولی همه میگن روی فاز پیچیدنه
اصلا از این به بعد باید باشی که چی
من میرم شاید رازی بشی
نه با چه زبونی باید بفهمی
نباید با هرکی قاطی بشی
یه روز دنیامو رنگی کردی
خط قرمزا رو رد میکردیمو
من یه ادم سیاستی بودم
تو قول داده بودی که برمیگردی
من مثل تو هیچکسو هیچ جا ندیدم
از اون مدلا نبودم بگم کجایی دقیقا
من یه دنیا عشق از تو طلبکار بودم
نه پی دختر نه پی طرفدار بودم
من قول برگشتتو به خونه دادم
تو یکی بودی شبیه خونوادم
دیدی یه وقتایی یه دردایی سنگینی میکنه
ضربه میزنه به جون ادم
ماها عشقو کنار همدیگه حس کردیم
ماها جفت هم بودیم دو تا اسفندی
بگو چی شده چرا پا پس میکشی
چرا بهم میگی دیگه قسمت نیست


بگو بیمعرفت بی من کجایی کوشی
من نگرنتم چرا نمیگیره گوشیت
تو قول داده بودی که کنارم باشی
فقط واسه من لباس سفید بپوشی
اصلا از این به بعد باید باشی که چی
من میرم شاید رازی بشی
نه با چه زبونی باید بفهمی
نباید با هرکی قاطی بشی
یه روز دنیامو رنگی کردی
خط قرمزا رو رد میکردیمو
من یه ادم سیاستی بودم
تو قول داده بودی که برمیگردی



سعی کردم خودمو نصبت ب این بدبختی بیخیال نشون بدم
نفس عمیقی کشیدم
من باید به این وضعیت عادت میکردم
وگرنه هیچی ازم باقی نمیموند


"ماه بعد"

اشکامو پاک کردم و بازم خیره شدم ب غریبه تو اینه
لبخند زدم!
لبخند نزد!
نفس عمیقی کشییدم
زیرچشمام گود افتاده بود!

صدای پدرم ک منو مخاطب قرار میداد منو از دنیای تلخی که توش بودم به دنیا واقعی پرت کرد:ساراجان عزیزدلم اماده ای؟وقته رفتنه هاااا!روز مورد علاقت بالاخره رسید!داداش مهربدت میخواد دوماد شه بدو عزیزم ما هم ساعت 6 میایم
دلم میخواست داد بزنم:اون داداشم نی عشقمهـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ اون نمیخواد ازدواج کنه
دوباره بغض بیخ گلومو چسبید
دلم میخواست ی نفر بیاد و بگه:خب!دوربین مخفی فوق العاده ای بود خوب بازی کردی سارا!
ولی هیچکس نبود
فقط یه اتاق تاریک بود و منو هدفون و آهنگ
نگاهم رو دوباره به تیغ جلو روم دوختم!
رو رگم گذاشتمش نه من جراتشو نداشتم
من نمیتونستمممممممممممممــــــــ
دوباره تیغ رو توی بسته گذاشتم و قایمش کردم
چرا انقدر بی عرضم؟
اهی کشیدم:اومدم باباجون!
نگاهی به لباسم انداختم که میخواستم برا اونجا بپوشم
یه پیرهن بلند حریر تا سر زانو سیاه رنگ
با یه شلوار نازک که بیشتر شبیه ساپورت بود
اونم مشکی
چشمام رو ک از همیشه بی فروغ تر بود رو بستم و دوباره باز کردم
واقعا این دختر تو اینه رو نمیشناختم
نگاهی ب شالم انداختم مشکی بود با رگه های سفید
موهامو که کلا پسرونه کوتاه کرده بودم رو پوشت گوشم زدم
همه از اینک من موهامو کوتاه کردم تعجب کرده بودن
اخه من عاشق موهای بلند و زیبا بودم
یه جمله تو دهنم زنگ خورد:ما زنها رسم خوبی داریم
زمانه که سخت میگیرد
شروع میکنیم
ب کوتاه کردن
مو
ناخن
احساس ها
رابطه ها

به لبهای سفید و خشکیدم کمی رژلب صورتی مالیدم
به آسمان اس دادم:دارم میرم خواهری برام دعا کن
آسمان دوست عزیزم بود که با اینکه هیچوقت همو ندیده بودیم ولی واقعا همو دوس داشتیم
عاشقانه!
خواهرم بود همدمم بود رفیقم بود
اون بود که منو از خودکشی نجات داد
وگرنه الان یه نوار مشکی کنار عکسم خودنمایی میکرد.هرچند زیاد از این جراتا ندارم ولی اونروز واقعا حالم افتض بود
لباسیم که الان برا توی راه پوشیدم ی مانتو جلو باز تموم منجوق بود با یه زیرسارافونی و شلوار لی
همه از دم مشکی.!



بیرون رفتم و لبخند بیروحی رو لبای رژخوردم کاشتم:من امادم برای بهترینـــــــ شب جهانننن داداشم داره دوماد میشه دارم میمیرم از شادی خداااا خیلی خوشحالم وایی مامان!حالا واسه نامزدی و عقد و عروسی چی بپوشم؟؟هیچ لباسی ندارم بدبخت شدم رفت همی الان یه خرج افتاد دستتونا!ای داد حالا چ رنگی باشن؟
نفسی تازه کردم و تا اومدم ادامه بدم بابام و مامانم با خنده نگاهم کردن و نیکا با اون لحن بچگونش که ادمو به وجد میاورد گفت-سالا نبست بند نیاد میتسم بمیری{سارا نفست بند نیاد میترسم بیمیری}
با قهقهه کاملا ساختگی گفتم-اوه اوه خواهر مارو!انگار خیلی دلت میخواد حلوای منو بخوریااا نیکا خانوم!
مامان گفت-سارا زبونتو گاز بگیر اخه تو ک هنو سنی نداری!برا من از مرگ و چمیدونم از این کارا میگه

کاش میتونستم گریه کنم
بسه دیگه سارا چ مرگته خیر سرت قوییی ها!

ساعت 1 ظهر بود و من مثلا قرار بود زودتر برم ژینوســـــ جونـــــ رو آماده کنم تا ی وقت استرس نداشته باشه وا بده!
ولی من نقشه هایی داشتم برا امروز!
من آبرو اونو امروز نبرم سارا نیستم قارا ام

کفشامو که آل استار سفید بودن رو پوشیدم
به صورت عمودی روی کفش راه راه های ریز مشکی بود
انگار با شالم ست کرده بودم
دوباره نفس عمیقی کشیدم
صدای زنگ تبلتم بلند شد
مهربد بود
بغض کهنه ام دوباره نو شد
با صدایی که سعی داشتم لرزشی نداشته باشه،جواب دادم-جونم؟
صدای مظطرب مهربد قلبمو تیکه تیکه کرد
حتما واسه امشب خیلی استرس داشت-سلام سارایی خوبیی
من-اره تو چطوری شادوماد؟؟
کاش دوماد من بودددد
مهربد خندید و ضربان قلب منو بالا پایین کرد-تو تو این لحظات ک دارم از استرس میمیرم هم ولم نمیکنیی؟
خندیدم-شرمنده مگه بادی که ولت کنم؟
مهربد منظورم رو گرفت و با حرصی دلنشین گفت-ما امشب همدیگه رو میبینیم هااا!
من-فک نکنم ژینوس بزاره حتی ب من نگاه هم بکنیی
مهربد-اوفف فکر اونجاشو نکرده بودم خانومـــــ
از لحن خانوم گفتنش دلم غنج ررفت
من-خوب خوب خودشیرین حالا بگو چرا وقت منو گرفتی
مهربد-اوه اوه چ مغرور!برو بابا فقط خواستم ببینم لباست چیه؟
من-من؟؟؟خوب من ست سفید مشکی زدم
مهربد-اهآآآآآآآآآ میسی
من-جمع کن خودتو پسرگنده خیر سرت استاد دانشگاهی
مهربد با لحنی مظلوم گفت-مگه استاد دانشکاه ها دل ندارن؟
از ته دلم گفتم-نه اوه اوه مهربد من برم وگرنه زنداییت کلمو میکنه
مهربد خندید-برو عزیزم مراقب خودت باش میبینمت
چی من عزیزشمم؟واقعا؟
با ذوق گفتم-یوتو بای!
گوشی رو قطع کردم و با شادی زدم بیرون
ولی با یادآوری اینکه امروز یه روز معمولی نیست،دوباره دلم گرفت
بس کن سارا بسهــــــــــــــــــــــ تا کی میخوای ادامه بدی؟اومدیم و اونا عروسی کردن رفتن سر خونه زندگی خودشون تو این وسط میخوای چه گ*و*ه*ی بخوری؟؟؟تا اخرین روز عمرت منتظرش بمونی؟ک چی؟ بیاد؟عزیزم اون یکی دیگه رو دوس داره نه تورو پس خفه خون بگیـــــــــــــــر

باز شدم همون سارا قویی که تصمیم داشت برای کسی احساسشو خرج کنه که لیاقت داشته باشه نه یکی مثه.....
یه صدایی تو درونم داد زد-مگه مهربد میدونستم میخواستیش؟
من-نه

هوفف کلافه ای کشیدم
دیگه واقعا نمیدونم چی بده یا چی خوب!
"من از دنیا هیچ چیز نمیخواهم!
جز اینکه میان هیاهویش
فقط من باشم و یک تو واقعی"{خودم نوشتمشـــ}


من-من رفتم خدافس
هدفونم رو روی گوشم گذاشتم و آهنگ پوتک منو کولم رو پلی کردم
بااهنگ زمزمه میکردم و تو دنیای خودم غرق بودم
تو دنیایی که جز تنهایی هیچ چیز دیگه ای نداشت هیچ چیز
هوف سارا آروم باش تو باید از شادی عشقت خوشحال باشی!


بالاخره به ایستگاه اتوبوس رسیدم-سلام راد هستم برای کاشان سفارش دادم باید برم کدوم اتوبوس؟

یه پسر از این بچه مثبتا که سرش تو یقشه و تازه پشت لبش چهارتا کرک در اومده بود پشت میز نشسته بود-اتوبوس بیــــتا خواهر

خندم گرفت ولی خودمو کنترل کردم و با لحن خشکی گفتم-ممنون
روی صندلیم نشستم و نت تبلتم رو روشن نمودم و رفتم پی کانال های جوک اخه تازه تلگرام رو نصب کرده بودم!

یکی از جوکها دیگه داشت اشکم رو در میاورد
"به مامانم میگم-ماست ترش شده بندازمش سطل آشغال؟میگه-نه حیفه بده بابات بخوره.یعنی اصلا عشق تو رابطشون موج میزنه ما هم حاصل عشقشونیم خخخخخ"


وای خداا پوکیدم از خنده


همه مسافر ها عین قاتلا نگاهم میکردن
دیگه داشتم کلافه میشدم با عصبانیت گفتم:ها؟چیه؟؟؟
اون بدبختا هم ترسیده از حالت من سری تکون دادن به معنای هیچی
بد از یه چرت و کمی صحبت با تلفن رسیدم.
از اتوبوس پیاده شدم و کش و قوسی به بدنم دادم و کولم رو از یه مردی گرفتم و رفتم سمت تاکسی ها و یه دربست گرفتم و آدرس خونه عمو اینا رو دادم.
بالاخره رسیــــــــــــدیــــــــــــــم.بعد از پرداخت کرایه از ماشین پیاده شدم با یه قلب تیکه تیکه شده که توش پر خورده شیشه بود و انگار با هجوم خون،شیشه ها محکمتر خودشونو توی قلبم فرو میکردنو این عذاب منو تا سر حد مرگ میبرد.هع مگه واسه مهربد مهمه؟؟؟؟نه نیست!پس الکی خودتو ج*ر نده لطفا ایفون رو با بغض فشردم.صدای شاد ژینوس که تازه باهم رفیق شده بودیم اومد:وایی سارایی تویی؟خوش اومدی فدات شم بیا بالا. و بعد سمیرا رو صدا کرد مستخدمشون رو میگم!در با تیک ضعیفی باز شد و من وارد ساختمون دوبلکس عمو پدرام شدم ژینوس رو دم در دیدم همونطور که عینک گردش رو روی صورتش تنظیم میکرد دستش رو دراز کرد:سلام عزیزم خوش اومدی!
لبخند تلخی زدم و دستای سفیدشو گرم فشردم:سلام ژینوس جان ممنون چطوری؟
با ذوق گفت:عالیم ساارااااااییی عالیی صبح مهربد بهم زنگ زد و کلی قربون صدقم رفت عالیییی بود اصن!
اشک توی چشمام غوطه ور شد.ژینوس با دلسوزی گفت:داری گریه میکنی؟
نه سارا مغروره نهههههه.
قهقهه زدم قهقهه فیت مصنوعی هع:نه فداات شم گریه کجا بود داشتم به این فکر میکردم منو تو چطور رفیق شدیم.آخه اونهمه لج بعد الان تو و پسرعمه من.....
بغض نزاشت ادامه بدم
ژینوس با لبخند خواهرانه ای بغلم کرد:وای سارا چه فکرایی میکنیا!خب من از همون اول تورو دوست داشتم به نظرم خاص بودی!ولی خب از اونجا که غرور همه خاندان راد خیلی جلفه نتونستم بهت ابراز کنم ووووووو
لبخندی از این همه خوبیش رو لبم نشست.من چرا انقدر دیر شناختمش؟؟؟
از فاطمه رفیق و خواهر نامردم بهتر نبود؟بیخیال ساری!من:خخخخ خب حالا نمیخوای منو ببری تو؟؟؟
ژینوس با همون نازی که ناخدآگاه همیشه توی حرکاتش بود دستش رو جلوی دهنش گذاشت:ای وای اصن فراموش کردم ببخشید بیا تو فدات شم
+خدانکنه گلم بریم. وارد خونه ای شدیم که مطمئن بودم تا ساعاتی بعد نقش محل مرگ دل و قلب من و یا شاید خودم رو به همراه داره!با ژینوس وارد اتاق اوجمل بنفش و خاکستریش شدیم.خودمو رو تخت پرت کردم و گفتم:خب خواهری حالا چی چی میخوای بپوشی؟؟
ژینوس سرشو نمایشی خاروند که موهای مشکیش بوی شامپوشون بلند شد:نمیدونم آجی!هنوز بهش فکر نکردم!
خندیدم و گفتم:وای تو خو برعکس همه ای دختر؟!به نظرم اون لباس زرد و سفیدتو بپوش
ژینوس:همون دکلته؟
+نه نه اونکه بابام ببینت یه راست هلت میده تو اتاق و بعد با خنده ادامه دادم:همون شومیزه که جلوش گره میخوره چهارخونه زرد و سفیده!همونو با شلوار جین زخمیت بودا!
ژینوس پرید وسط حرفم:جین سفیده رو میگی؟
_آره دقیقا با اون تیپت تکمیله!
ژینوس خندید:خخخخخ کلا از همی الان ضایع کردم جوابم مثبته
بغضم دوباره متولد شد و صدای بلند گریه اش لبامو لرزوند زود لبامو بهم فشردم تا مشخص نباشه!چقدر سخته تظاهر کنی خوبی در حالیکه دلت میخواد داد بکشی خوب نیستم من خیانت رفیقام اون ی نفر و عشقم رو دیدم سخته خدداااااا سخته به مولاااااا
لبخند غم آلودی زدم:خوبه که خوشبختی!
با همون حال بدم از اتاق بیرون اومدم و در اتاق مهمان رو باز و سپس قفل کردم و آهنگی پلی کردم

سرد شدیم هردومون
لابه لا حرفامون
همس جنگ و دعوا بود
من موندم و تنهاییام تو شدی برا اون
بغضم سر باز کرد و اشکام بی محابا روی گونم فرو میریخت صدای خواننده روح زخمیم رو نوازش داد

سرد شدیم باهم
تنها موندم بازم
بوی عطرت مونده هنوز رو لباسم
صدای کوبیده شدن چیزی به شیشه رو حس کردم.بارون؟خب مثه اینکه آسمون هم دلش مثه دل من گرفته ولی دل من......

من که بین همه فقط تورو خواستم
تو رفتیو من تنها شدم بازم
شبا بدون تو من حالم بد میشه
اون دیوونه ای که میشناختیش واقعا رفت دیگه
سیگارای پشت هم دیوونتم مشکلم اینه
آره مشکلم اینه
پنجره رو باز کردم و گزاشتم قطره های بارون هم مثه اشکام صورتمو نوازش بدن.....حس خوب اما تلخی وجودمو در بر گرفت...چقدر تلخی؟یعنی من حتی حق داشتن یه زندگی آروم هم نداشتم؟؟؟؟

مشکلت اینه که هرجایی بودی
چون میدونستی شبش تنها میمونی
با اون اخلاق مودیت
بازم پرم کن از حرفای زوریت
ساعت داره میگذره اخلاقم سگ تر
گفتم اگه خودت بری نمیگم برگرد

چرا خدایا.....من خیلی دوست دارم بهش بگم بیاد بهش بگم حسمو ولی خب مثه اینکه خودت رو پیشونیم نوشتی هیشکی اینو دوست نداشته باشه.....

روی تک تک خاطراتم ضبدر زدم
اصن من بدم تو دنبال منی
من دنبال خودم
تو معتاد منی و من معتاد تو هم

خدایا یعنی میشه واقعا...؟؟یعنی میرسه اونروزی که بهم بگه بت معتادم...؟؟
نه!ااین فقط یه شیرین عقلی و یه رویا که هیچوخ به حقیقت نمیپیونده.خدایا چرا دلشوره دارم؟؟صدای در باعث پاک شدن اشکای من و برداشتن هدفون شد
با لبخند گفتم:جانم زنعمو؟چیزی شده؟
زنعمو ژیلا گرم لبخندی زد:نه عزیزم فقط گفتم اگه میخوای بیا ناهار!
+چشم زنعمو الان میام!
در اتاق بسته و من دوباره غرق افکارم شدم و توی منجلابی که خودم برا خودم ساخته بودم دست و پا میزدم!
یه آهنگ دیگه گذاشتم

حق میدم من بهت حق میدم
تو یه عمری عاشقم بودی بهت بد کردم
تو میخواستی بری اما راحت رو سد کردم
اما حالا که تو نیستی به تو عادت کردم
تو رو به هرکی میپرسی قسم
یه کاری کن فراموست کنم
باید که ترک آغوشت کنم

مهربد قسمت میدم.یه کاری کن فراموشت کنم نامرد!توروخدا یه کاری کن!!!!یه کاری کن نامرددددددد!


حق میدم من بهت حق میدم
آهنگ رو قطع و یکی دیگع پلی کردم

دروغه اگه بگم میبرم از یادم تورو
من هرکاری کنم بازم حساسم رو تو
صدبار برمیگشتم اول
میزاشتم دست بازم رو تو حتی وقتی میدونستم تهش هیچی نی جز اشک و کنارمی ولی انگار هیچی نی دورم
تو تنها اشتباهم بودی که فهمیدم و نتونستم پیشگیری کنم

یعنی واقعا مهربد برای من اشتباه بود....؟؟؟من چرا خودمو تو لباس عروس کنارش تصور کرده بودم؟.....شایدم اشتباه از من بود....اره..همیشه همینطوره......همیشه من متهمم و بقیه قاضی...هع

تو این شرایط بد غیرقابل تحمل که نمیدونم عشق یا حس تنفر بدجوری معلق و گیجم مثه یه حباب منتظر ضربه تلنگر
که بیدار شم و ببینم بینمون آرامشه
دوباره سر تو کنار من روی بالشه
دیگه اینهمه جنگ و فحش نی هرچی که هست بینمون از رو خواهشه

منم آرزوم بیدار شدن از این کابوس لعنتی بود.منم مثه یه حباب بودم که عشق مهربد و ژینوس بهم تلنگر زد ولی قتی بیدار شدم که خیلی دیر شده بود.....خیلی دیر...

میشد واست همون پسر بد باشم
آ
همون که یه سره برنامه اس و تکست هات رو جواب نمیده تا سه نصفه شب
و سهمتم از گوشیش فقط دایره قرمزه اس
میشد همه جوره بد باشم با تو
با همه تیک بزنم دستت بدم صد تا هم آتو
حیف...حیف که من نمیتونم به این عشق لعنتی خ*ی*ا*ن*ت کنم....آخه چرا؟؟؟

میشد بزارم دوستیمون کوتاه بشه مثه موهات
ولی دوست دا.....

صدای زنعمو بلند شد:سارگل فداتشم بیا دیگه سرد شد

با صدای رسا گفتم:اومدم زنعمو جون!
آب یخی به صورتم زدم و رفتم پایین.عمو پدرام هم اومده بود با محبت بغلم کرد .و سرم رو ب*و*س*ی*د:سلام سارا خانوم از این ورا؟فکر میکردم با پیام اینا میای
خندیدم:سلام عموجونم!خوبی شما؟؟ناراحتی برم؟اومدم کمک ژی ژی!
عمو هول خواست چیزی بگه که
ژینوس با جیغ جیغ گفت:ســـــــــــــــــارااااااا تو هم از بابام یاد گرفتی هی ژی ژی ژی ژی
عمو پدرام با قهقهه گفت:دخمل بابا مگه ژی ژی چشه؟؟
ژینوس با حرص از سر و کول عمو بالا میرفت و عمو هم فقط با خنده همراهیش میکرد:دختر بیا پایین!اصن میدونی چند کیلویی؟
ژینوس:معلومه که میدونم!40کیلو!
منم خندیدم و نشستم پشت میز و کمی فسنجون ریختم روی برنجم و شروع کردم به خوردن:به به زنعمو غذات فوق العاده اس!
زنعمو لبخند زد:قوربونت برم من!نوش جونت!
شاید از تغییر رفتار منو زنعمو تعجب کرده باشین ولی خب تو این یه ماه تاااازه روی واقعیشون رو شناختم!هرچند شاید همین رو واقعیشون بود که مهربد من رو به خودشون جذب کرد...
من.....من الان چی گفتم؟؟گفتم مهربد من؟؟؟اونکه مال من نیست!ولی منکه میتونم تو ذهنم داشته باشمش..میتونم..نمیتونم؟؟
آه بی صدایی کشیدم و بغضم رو تو گلوم خفه کردم.
دیگه نتونستم چیزی بخورم.رو به زنعمو گفتم:ممنون زنعمو!خیلی خوشمزه بود
بجای زنعمو عمو با محبت جوابم رو داد:نوش جونت دخترم!ولی تو که چیزی نخوردی!
+ممنون عموجان اشتها ندارم!
_باشه گلم هرجور میلته
از پشت میز بلند شدم و از سمیرا خانوم هم تشکر کردم و هدفونم رو وصلیدم و رفتم توی باغ تا کمی قدم بزنم.قطرات بارون شلاق وار تنمو داغون میکردن ولی روحم رو ترمیم!زیر لب با آهنگ زمزمه کردم
غم گرفته دوباره صدامو
نم زده باز هموای چشامو
نیستیو تکیه دادم به دیوار دوباره
بعد تو پا میزارم تو رویا!با خیال تو هرشب همینجاااام
اشک چشمام تمومی نداره نداااره
صدای خش خش برگ و پاییز و بارون
باز خیال تو قلب داغون
نیستیو خیره میشم به عکس دوتامون
کاشم میشد دستاتو قرض میکردم
باز کنارم تورو فرض میکردم
تا خود صبح قدم میزدیم تو خیابون

بعضی وقتا به خودم میگم چرا من نباید طعم بودن با عشقم رو ب چشم؟به قول معروف"برای ما که نشد ولی میگن خیلی خوبه وقتی به کسی که دوست داری برسی"هعی زندگی.....

لعنت به حسی که نزاشته هیچکسی به جات بیاد
کسی ک تا همیشه پشتته تو سختیات
همون ک پا گذاشتی رو دلش که از غمت پره
لعنت به کل خاطراتمون که با تو داشتمو
به من که زندگیمو پای تو گذاشتمو
همون ک روز و شب رو اسم تو قسم میخوره

واقعا لعنت به این حس لعنتی...لعنت به این حسی که جز آتیش زدن من هیچ چی بلند نیست.هیچی..!

حق من نیست چشاتو نبینم
باز نتونم کنارت بشینم
از تو تنها همین غصه هات مونده پیـــشم

صدای رد پای اشکامو شنیدم.اینا کی اومدن؟؟؟؟اصن چرا ولم نمیکنن؟؟
جیــغ کشیدم:چـــــــــــــــــــــــــــــــــراااا؟؟
میدونستم صدام نمیره داخل چون ایق صدا داشت!
محکم با دو زانو زمین خوردم سرمو انداختم پایین و از ته دلم زار زدم و آروم زیرلب فقط از خدا میپرسیدم چرا؟؟؟
آخه مگه چه گناهی به درگاهت کردم خدا؟؟؟ناشکری کردم؟؟؟؟قبولت نداشتم؟؟؟استغرالله گفتم وجود نداشتی؟؟؟؟
خدایا من دستمو دراز کردم تو پسش زدی.ولی چرا؟؟؟؟
آخه چرا مننننننن؟؟؟
صدای ژینوس اومد:ساری مگه نمیخواستی بیای کمک من؟؟؟توخو همش بیرون بودی که!
اشکام بخاطر بارون معلوم نبود.
ژینوس با دیدن چشمام گفت:واییییی سارا چشات
با خنده دستی به چشام کشیدم:خخخخ بابا خوردم زمین خاک رفت تو چشمم
وجدانن دروغ از این ضایع تر؟؟ولی انگار ژینوس باور کرد چون گفت:معلومه خانوووم شلوارتم گِلیه!
لبخندی زدم از اون لبخندا که کمک میکنه به بقیه نگی چرا بدی!

شخصیت مهربد



رو به ژینوس گفتم:ساعت چنده ژینوس
ژینوس سرشو خاروند:نیدونم!بیا بریم کمکم کن آماده شم بابا و مامان اجازه دادن آرایش کنم!
قلبم درد میکرد دلم برای خودم میسوخت.آخه لامصب چرا عشقو از چشام نخوندی؟؟چرا نامرد؟با ژینوس رفتیم تو و منم لباسامو پوشیدم و یه آرایش لایت هم خوابوندم رو صورت ژِینوس.خودمم فقط یه مداد کشیدم تو چشمم و یه رژلب گلبه ای به لبام مالیدم و موهامو یه ور توی صورتم ریختم که صدای زنگ در اومد با دیدن خانواده عمو حسین لبخندی رو لبم نشست.هرچند تلخ ولی برای ظاهر سازی خوب بود.چون من فقط خودم این تلخی رو میفهمیدم.با آرتین پسر بزرگه عمو دست دادم و سلام کردم بعد آرسین خیلی ساده و خشک برعکس همیشه بهش سلام کردم آرسین بچه آخری بود و چهارسال از من بزرگتر به آدرین بچه وسطی هم سلام کردم و عمو و خاله شمسی هم که جای خودشونو دارن.دلم میخواست آرسین رو بغل کنم بگم دیدی؟دیدی چطور خواهرت نابود شد؟دلم میخواست اونم بغلم کنه و ازم عذر خواهی کنه بگه پشیمونن از کارشون بگه بازم مثه قبل بهم اعتماد داره بگه که بازم مثه قبل براش عزیزم بگه ازم متنفر نیس
ولی نمیشد اونم یکی رو دوست داشت و از من متنفر بود.پس دلیل اصرار من چی بود وقتی صد در صد پسم میزد؟؟هنوز یادم نرفته چطور خودشو اون دختره نامرد منو به چشم یه وسیله ارتباطی نگاه میکردن و هیچوقت یادم نمیره چطور جواب رازداریم رو کوبوندن تو صورتم.هیچوقت یادم نمیره چطور وقتی آرسین بهم گفت مثلا رفیقم ازم متنفره و چقدر موقع برگشت به خونه خودمون تو ماشین اشک ریختم و آهنگ گوش دادم.هیچوقت یادم نمیره آدمای دورم چطور عوضم کردن.
"دیدین ذاتتون خرابه؟دیدین همه مثه همین؟همیشه اینطوری نیست یه روزی بد میخورین زمین"
بی صبرانه منتظر روزی بودم که خودشون به غلط کردن بیفتن ولی.....من طاقت دیدن خورد شدن آرسین رو ندارم دارم؟ولی طاقت خورد شدن اون دختره آشغال رو چرا!دارم خیلی هم دارم.در حدی ازش متنفرم که تا الان نکشتمش خیلیه!
بهش گفتم آرسین اون وصله تو نیست ولی نمیدونین چطور با جوابش خوردم کرد.آه بیصدایی کشیدم و صدامو تو گلوم خفه کردم.
"من همیشه از از دست دادن آدمایی که دوستشون دارم میترسم چرا کسی از از دست دادن من نمیترسه؟"
بزرگترین سوال زندگیم بود این جمله بالا!آخه چرا واقعا؟؟مگه من چی براشون کم گذاشته بودم؟؟؟؟اون فاطمه نامرد هم روحمو زخمی کرد و هم داداش مهربونمو دزدید.اون از رفیقام که اونطور پشتم و خالی کردن و آرزو کردن که به گور برم هنوز هم وقتی یاد متن نامه آیناز و زهرا و دو نفر از عزیزترینام میفتم بغضم میگیره.خدایا یعنی من واقعا آدم نیستم؟حق ندارم از رفیقام دلگیر شم؟؟؟من فقط بهشون گفتم ازشون دلخورم همین!ولی چرا اونا اینهمه بهم فحش دادن و ناسزا گفتن؟یاد موقعی افتادم که بخاطر اونا با تیغ موچ دستمو خط خطی کردم.
متن نامه:سارا بدجوری دلمو شکوندی خیلی از دستت ناراحتم چطور وقتی تو میرفتی با آیناز میخندیدی من چیزی نمیگفتم ولی حالا که من رفتم پیش آیناز حسودیت شد؟؟ازت انتظار نداشتم که همچین آدم سنگدل و حسود و بخیلی باشی لیاقتت همون کره خراس(منظورشون یلدا و یکتا و مهشاد و مهتاب و فاطیماس)توف تو ذاتت واقعا ازت انتظار نداشتم هیچکس تاحالا اینطوری با من رفتار نکرده بود.میدونستم که تو از اولم یه نامرد بودی ملیسا دورو نیست خودتیو هفت جد و آبادت بعدشم از طرف آیناز و زهرا:..................من طرفدار دوستامم آیناز گفته:از اولم دوست نداشتم(و خدا میدونه من چقدر با این یه جمله نابود شدم)سارا تو جوری دل منو شکستی که با صدتا چسب کاری هم درست نمیشه از طرف همه نفرینت میکنیم هم من هم آیناز هم ملیسا و هم زهرا الهی خودتو دوستات برین به گور.من واقعا تورو دوست داشتم مثه آیناز و زهرا ملیسا ولی الان اونارو بدجوری دوست دارم و از تو متنفرم.ما دخترای ساده ای نیستیم سارا برو این گ..ه خوریات رو برای آدمای دیگه بکن"

این متن همون نامه ای بود که باعث شد من چهارساعت بیوقفه داد بزنم و گریه کنم.اولین بار که خوندمش فکر میکردم خوابم.واقعا از دوستای من بعید بود.اینا همون رفیقایی بودن که ادعای خوبیشون میشد؟؟هع توف تو این زندگی که همه بدبختیاش رو ریخته رو یه دختر 16 ساله.ولی نمیدونم چرا هنوزم دوستشون دارم و بازم مثه رفیق یا حتی خواهرمن!ولی دم مهشاد و مهتاب و فاطیما وبیشتر مهشاد گرم چون تو این شرایط سخت فقط اینا و یلدا پیشم بودن و من الان خیلییییی دوستشون دارم خیلیییی
با دستی که جلوم تکون داده میشد به خودم اومدم.ژینوس بود که با خنده رو به من گفت:ساراجان کجایی؟عمه ملوک با شماست؟
چی مراسم شروع شد؟؟؟؟نه نه نه من طاقتش رو ندارم.ناخدآگاه نگاهم به مهربد کشیده شد که با من ست کرده بود و با لبخند ساراکشی به من خیره بود.بغضم یکدفعه ای شکست و اشکام روی گونه هام پخش شد با دو به سمت اتاق ژینوس دوییدم و خودمو انداختم توش.
زار زار بخاطر دل شکستم گریه میکردم.خدایا این حق من نیست.حق من نیـــــــســـــــــــتتتتتتت.صدای تقه ای که به در خورد منو به خودم آورد یکدفعه ای از پشت در بلند شدم و اشکام رو پاک کردم وای خاک تو سرم حالا چه بهونه ای برای این آبرو ریزی بیارم؟بدبخت شدم رفت! با صدای لرزونی گفتم:بفرمایید
آرسین با لبخند در رو باز کرد که با دیدن صورت من خشکش زد:سارا داری چه بلایی سر خودت میاری؟
+برو بیرون نامرد برو بیرون.
_من نامردم؟بهت زده بهم خیره بود
با گریه گفتم:آره آره تو نامردی.این تو بودی که هر سری با شوخی های مسخرت که هر حیوونی رو بهم نسبت میدادی قلبمو تیکه تیکه میکردی این تو بودی ک با تحقیر هات غرورمو خورد کردی.این تو بودی که وقتی فاطمه بهت ابراز علاقه کرد،کلا یادت رفت یه سارایی اینجا هست که بخاطر تو حاضر بود قید فاطمه،تموم زندگیشو بزنه.تو هم یه رفیق نیمه راهی.گفتی من لوتون دادم؟؟د آخه نامرد چرا؟یعنی چی؟فکرکردی فاطمه انقدررررر خوبه که نره به فائزه بگه.آخه داداش من اون از همون اول بهش گفته بود بعد اومد به صورت نمایشی ازت اجازه گرفت.بد شکوندیم آرسین بد!بدجوری خوردم کردی.ولی واقعا نمیدونم چرا هنوز برام عزیزی؟؟نمیدونم چرا هنوز مثه داداشمی و دوست دارم.ولی اینو خوب میدونم.تو هم یکی از همونایی از همونا که تا نو میاد کاری میکنه که کهنه دل آزار بشه.لعنتی تو منو خورد کردی پکوندیم!نمیدونم چرا این حرفا رو بهت زدم ولی مطمئن باش تک تکشون واقعیت داره!آخه برادر من چرا؟؟؟
تو که میدونستی چقدر دوست دارم؟تو که میدونستی بخاطر علاقه و شدت وابستگیم بهت نمیتونم جواب شوخی های تحقیر کنندت رو بدم.فکر کردی واقعا از اون شوخی های بیمزه تو شمال ناراحت نشدم؟اصن فکر کردی گریم برای چی بود؟نه نکردی!به ولای علی نکردی!گفتم بخاطر نامزدی یه نفری ولی آخه پیش خودت فکر نکردی از کجا فهمیدم؟وقتی نه گوشی داشتم و نه تب لتم پیشم بود؟؟

انگار خالی شده بودم سرمو پایین انداختم:ببخشید میدونم از دستم ناراحت شدی.ولی خب.....
آرسین:واقعا حرفای دلت بود؟؟
بیشتر سرمو تو یقم فرو کردم میخواستم بگم نه ولی چرا دروغ بگم:آره!
آرسین خواست چیزی بگه که صدای بابام منو به خودم آورد اوففف بد گندی بالا آوردم.حالا خر بیار و باقالی بار کن!
من:وایییی حالا چیکار کنیم
صدای گرفته آرسین اومد:من درستش میکنم.
آرسین کمی با بابا حرف زد و مسئله حل شد
رفتم و بین آدرین و مهربد نشستم که مهربد با نگرانی در گوشم گفت:چیشد ساراجان؟؟؟چرا گریه کردی عزیزم؟؟
نفسای داغش که به گوشم میخورد قلبم رو به تالاپ تولوپ مینداخت:چیزی نشدش داداش جونم!فقط وقتی دیدمت یه لحظه بغض گرفتم
دستشو انداخت دور گردنم که بدنم داغ کرد و گونه هام سرخ شد
مهربد:خانوم خوشگله نترس حالا حالا ها باید ناز این ژینوس خانوم رو بکشیم
لبمو غنچه کردم و یه ابرومو انداختم بالا و سرمو تکون دادم:اهان!
با چشم غره بابا خودم رو از مهربد فاصله دادم اونم متوجه بابام شد و دستش رو برداشت
نیشم از اتفاقات چند دقیقه پیش باز بود.تصمیم گرفتم کمی کرم بریزم ژینوس دستشویی بود پس...
رفتم تو سیتینگ تبلتم و به خودم زنگ زدم
لبخند شیطانی نشست رو لبم و بلند شدم و به تموم سوالات همچین پاسخی دادم:میرم ب تلفنم جواب بدم سالن رو ترک کردم

بخاطر اینکه لیوانا سفید بود ژینوس نفهمید توشون نمک ریختم مهربد عاشق چای کمرنگ بود سریع چای هارو ریختم
و داخل لیوان مهربد رو پر از نمک کردم و تا ژینوس اومد،خودم رو مشغول صحبت با تب لتم نشون دادم.ژینوس مشکوک گفت:کی چای هارو ریخت
الکی به طرف مخاطبم گفتم:نه عزیزم من کار دارم بعدا بهت زنگ میزنم بعد به صورت نمایشی تماس رو قطع کردم و با لبخندی که مطمئنم ژینوس باورش میکنه گفتم:زنعمو اومد تازه ریختشون گفت تو الان ببریشون
و بعد از آشپزخونه زدم بیرون و مطمئنن ژینوس باورش شده بود.دوباره رفتم سرجام نشستم.مهربد با شیطنت نگاهم کرد:چیکار کردی شیطونک؟؟
با تعجب و دلخوری ساختگی گفتم:وا امروز تو و ژینوس گیر دادین به منا!بابا ملیسا زنگ زد منم جوابشو دادم بعد ژینوس از دستشویی اومد الانم داره چای میریزه.اوکی؟
مهربد دم گوشم گفت:خب ببخشید خانومی حالا چرا دلخور میشی؟
از لفظ خانومی هم ذوق کردم و هم خجل شدم و سرمو انداختم پایین
ژینوس با غرور اومد بیرون و چای هارو یکی یکی تعارف کرد.ای جااان چه شود!مهربد که عادت داشت چایی هاش ور داغ داغ بخوره لیوانو سر کشید که یهو حالش بهم خورد و رفت تو دستشویی و همه چای رو ریخت بیرون.منم با لبخند شیطانی نظاره گر اطراف بودم همه نوبتی میرفتن دستشویی و ژینوس وحشت زده به روبه روش خیره بود و با ترس رو به من گفت:واییییی سارااااا بدبخت شدم.
تا اومدم بخندم چراغ تبلتم چشمک زد و یه پیام با این موضوع از طرف راحیل دیدم:ساراااا بیاااا بدبخت شدیم رفت
سریع نت رو روشن کردم و رفتم تو انجمن و تایپ کردم:چیشدهههه؟؟؟
زهرا استیکر گریه فرستاد:بدبخت شدیم سارااا آسمان..آسمان......
عصبانیتم رو روی گوشیم خالی میکردم:آسمان چی لعنتییییییی خواهرم چشه؟؟؟؟
راحیل:آسمان خودکشی کرد
چشمام تار شد.دنیا دور سرم در حال چرخیدن بود.با لبخند فیت مصنوعی گفتم:عموجون میشه من چندلحظه برم تو اتاقتون؟
عمو پدرام لبخندی زد:اره عزیزم حتما و بعد قرار شد ژینوس و مهربد برن حرف بزنن
الان مهربد مهم نبود.اصلااااااااااااااااااا
سریع به زهرا زنگ زدم و وارد اتاق عمو پدرام اینا شدم که تو حال بود بدون حرف اضافه ای با بغض گفتم:یعنــــــــــــــــی چـــــــــــی؟؟؟چی چی داری بلغور میکنین برا خودتون شماها!یعنی چی خودکشی کرده؟؟

زهرا با گریه گفت:چه بلغوری کاش واقعا داشتم بلغور میکردم چند مین پیش یه گروه درست کرده بود با موضوع خدافظی خدا میدونه چقدر عذرخواهی کرد.
یهو با دو زانو خوردم زمین.امشب مرخرف ترین و گندترین شب عالم بود
اشکام بدون اتلاف وقت سد چشمام رو شکوندن با گریه گفتم:دروغ میگییی بخدا داری دروغ میگی
زهرا:دروغم کجا بود توروخدا سارا فقط جواب تورومیده بروببین کار دست خودش نداده باشه1
تند تند گفتم:باشه باشه.
تند رفتم پی ویش و یه عالمه پیام با گریه براش فرستادم.تموم جواب هاش توی دوست دارم دیوونه خودم-حلالم کن و فراموشم نکن خلاصه شده بودن
اشکام مدام میومدن لب زدم:خدایا بفهههممممم من دیکه طاقت این یکی رو ندارم.عشقمو ازم گرفتی دم نزدم-خانواده مهربونمو ازم گرفتی دم نزدم رفقام رو ازم گرفی دم نزدم خودتو ازم دریغ کردی دم نزدم ولی این یکی به ولای علی منو میکشه!
حالم افتضاح بود.با این حال بازم لبخندای مزخرفمو زدم و از اتاق زدم بیرون دست و پام از زور و فشار بغض میلرزید.قلبم درد میکرد.خدایا برای بار هزارم یا شایدم بیشتر میپرسم:چرا من؟آهی کشیدم و بغضم رو تو گلوم خفه کردم دنیا مدام جلو چشمام سیاه میشد و دوباره برمیگشت کاش واقعا میمردم
من از این مرگای تدریجی بدم میااااااد.بدم میاااااااد.خب بالاخره مهربد و ژینوس که لبخند گشادی زده بود اومدن بیرون و خلاصه بعد از انجام کارای مخصوص مراسم همه رفتن خونه هاشون.
چون تاریک بود آهنگ میشی فداش ابراهیم زاده رو پلی کردم و تو دریای اشکام غرق شدم


حالم بده خداجون دوباره صد تا پیام برا آجیم فرستادم.آخه این چه کاری بود قربونت برم؟؟خاک بر سر من که اومدم برای این خاستگاری مسخره و از تو غافل شدم.خاک بر سر من که خواهرمو فراموش کردم.آآجیییی توروخدا برگرد.مگه من جز تو کیو دارم تو این زندگی که سر و تهشو بزنی بدبختیه؟؟؟؟آهاااااای خدای بیمعرفت من!اینو دیگه ازم نگریش.ازم نگیرش نامردددددد.بریدم دیگه بسههههه آخه چقدر بدبختی؟؟؟؟چقدر هاااان؟خدایا اجییمممم!!الان کجاست؟خوبه؟کسی اذیتش کرده یعنی؟خدایا آخه چرااااا؟؟؟؟هاااان؟چرا؟؟؟؟؟

الان یه روز از خودکشی تنها خواهرم گذشته و من عین افسرده ها حتی نمیتونم بخندم.صدام و نگاهم سرده.خدایا من بدون اون نمیتونم!بازم بهش پیام دادم.خدایا وقتی بهم گفت"دیوونه خودم"یه خاطره از جلو چشمم گذشت.
"فلش بک"
با هزارتا بدبختی گوشی مامانمو گرفتمو رفتم با آسمانم چتیدم.صدای خنده هامون فلک و کر میکرد.یهو گفت خواهر دیوونه خودمی دیگه.انقدر ذوووق کردم که نگو!وقتی گفت دیوونه خودم وقتی گفت خواهر خودمی توی وجودم سرشار از غرور شد که یه همچین دختر خوشگل و با مرامی خواهرمه!
"پایان فلش بک"
هع!باز من رفتم تو گذشته و اشکام جاری شد.یاد حرفاش افتادم قسم خورده بود ولم نکنه!ولی الان کجاست؟؟مگه چقدر اذیت شده بود خواهرم؟؟؟خواهر همیشه خوب من چرا دست به خودکشی زده آخه؟؟؟یاد استیکر های عاشقونش میفتادم.عکساش درد و دلاش.آروم کردناش!ولی الان کجاست که این تنو روح زخمیم رو آروم کنه؟؟؟آخه کجایی قوربونت برم؟؟؟؟
صدای مامانم منو از لجن زار افکارم کشید بیرون:سارا بیا ناهار!خدایااا یه کاری کن!یه کاری کن دوباره برگردیم پیش هممم!خدایا خواهش میکنم!
خدایا اینا حقم نیستا!به قران نیستا!!!د لامصب پس کو عدالتت؟؟؟؟
با همون حال زار پاشدم رفتم بیرون و به داد و بیداد های مامان درباره قیافم توجه نکردم.
بیشتر با غذام بازی میکردم تا اینکه بخورم!آخه مگه بدون اون دلم به غذا میرفت؟؟؟؟؟نه نمیرفت!
حالم بد طبق معمول!دوباره پرنده افکارم پر کشید سمت آجیم!خدایا بسه دیگه عه!سرمو تکون داد و خودمو مشغول بازی با تیکه مرغ جلو روم کردمو و ذهنمو سوق دادم سمت.....سمت چی؟؟؟؟من که هرجا ذهنمو سوق بدم بدبختیه؟؟دلخوشی من توی این دنیا چیه؟؟اصن چرا زندم؟؟؟به چه امیدی آخه؟؟بیخیال سارا این نیز بگذرد..ولی مرگ آجیم.......
هعی زندگی!از جا بلند شدم که صدای اعتراض مامان بلند شد:سارا بتمرگ سر جات!شدی پوست استخون چه مرگته؟؟؟
هع اوووج محبت مامانم!جوابم تنها یه کلمه بود:سیرم
وبعد برای پیشگیری از دعوا احتمالی خودمو تو اتاق خاموشم پرت کردم.بغض داشتم.از این همه ضعیفی خودم بدم میاد.آخه اینهمه ادم چرا من باید سرم بیاد؟؟؟؟بیخیال....


خب اینم از یک ماه که از آجیم خبر ندارم!یعنی واقعا رفت؟؟؟؟ارتباطم با مهربد خیلیییی صمیمی شده ولی هنوز غم نبود خواهرم رو روی دلم حس میکنم.
با صدای تبلتم چشمام رو باز کردم و به اسم مهربدم چشم دوختم و تماس رو برقرار کردم:سلاااام عزیزدلم خوبی؟؟؟
+سلام خانومممم تو چطوری فداتشم؟
خندیدم:قربونت بد نیستم
یهو صدای مهربد مضطرب شد:سارا حقیقتش...
+چیشده عزیزدلم؟؟؟
_من باید باهات حرف بزنم؟؟
نگران شدم:چرا؟؟؟؟طوری شده؟؟با ژینوس.....
+اسم اون دختره رو جلوی من نیار!
_وا چرا؟؟
+بیا بهت میگم کافه....منتظرتم!
+الان؟؟
_اره خانومی زود بیا!
+باشه عزیزم منتظرم باش!
قلبم تو دهنم انقدر این قربون صدقه رفت!خخخخ.به مامان گفتم با مهربد قرار دارم و کلی برای آماده شدن وسواس به خرج دادم.یه تونیک مشکی براق که یه کمربند طلایی میخورد با شلوار مشکی و روسری ساتن طلایی اکلیلی!زود کفشای طلاییمو پوشیدم و رفتم سر قرار.تبلتم رو محکم تو دستم فشار میدادم.بالاخره رسیدم وارد شدم مهربد رو دیدم.چه جالب!باهم ست بودیم!رفتم تو و دست دادم که سریع گفت:بــــــــــــه ساراخانوم!احوال شما؟؟
ریز خندیدم:بـــــــــــه آقا مهربد!ممنون احوال شریف چطوره؟؟
خندیدیم وبعد از سفارش اسپرسو کیک شکلاتی گارسون رفت.
من:خب چی میخواستی بگی عزیزم؟؟؟
مهربد:فقط میخواستم ببینمت
با لبخند سرمو کج کردم:من خرم؟؟؟
مهربد:بلانسبت خر!
خندم گرفت ولی نخندیدم تا پررو تر نشه
یهو مضطرب شد:سارا چکار کنم؟؟
_چرا عزیزم؟؟مگه چیشده؟؟داری نگرانم میکنی!
+با ژینوس دعوامون افتاده دارم دیوونه میشم!
_چـی؟دعوا برای چی؟؟
+دختره احمق داره با زید قدیمش چت میکنه و حرفای عاشقونه میزنن و قرار یه سری چیزا رو میزارن، بعد به من میگه همکلاسیمه!بد زدیم به تیپ و تاپ هم سارا
_آروم باش مهربد پیش میاد
+نه برای من!
_تو استثنا نیستی!
+چرا هستم!انتظار نداشتم از دختری که ادعا عاشقی میکنه اینطوری رکب بخورم!
_آروم باش مهربد میدونم دوستش..
+من دوستش ندارم!
خدایا خیلی ممنون میدونستم داری به منم نگاه میکنی!من چرا انقدر پست شدم؟؟الان ژینوس ناراحته!خب به درک!شادی تو مهمه با ژینوسی که عشقت رو دزدیده؟؟
_چـ..چی؟
+واضح تر از این؟؟من دوستش ندارم!خیلی جلفه دیدی روز خاستگاری اصن شال سرش نبود
اوفف مهربد خیلی رو این چیزا حساسه
نامحسوس کمی ورسریم رو کشیدم جلو
+من نمیتونم درکش کنم سارا دیگه مثه قبل دوستش ندارم
_چرا؟؟
+اون کسی که من دلم میخواد نی!همش دنبال پسره!تا یه پسر خوشگل میبینه دهنش آب میفته.مثلا همین هفته پیش رفته بودیم آتلیه به پیشنهاد اون.تا عکاسه رو دید مدام به صورت خیلییی واضح جلو من بهش چراغ سبز میداد!دارم دیوونه میشم!
_آروم باش عزیزم.ژینوس آدم بی بند و باریه.یعنی چون تک بچه اس عمو زیاد بهش گیر نداده و اون هم همینطور بار اومده!ولی خب تو هم باید با این شرایطش کنار بیای نمییشه که تا آخر زندگی مشترکتون سر همین یه موضوع داد و قال راه بندازین!یا ازش بخواه که....
پرید وسط حرفمو با حرص گفت:گفتم!دیگه چندبار بگم آخه؟؟دیوونم کرده!هردفعه یه دعوا!دیگه این سری واقعا کم آوردم
احساس یه نامرد رو میکنم که نمیتونه از پس نامزدش بر بیاد
_عه مهربدجان اینطور نگو!تو میتونی منتها ژینوس جان گوش نمیده میدونی که!به هرحال تو میدونی که اون تازه 2 ساله از خارج اومده و هنوز به آداب و رسوم و فرهنگ منو تو آشنا نیست!اکی؟
+ممنون عزیزم راهنمایی خوبی بود سارگل!ولی دیگه نمیخوام بهش محل بدم.یعنی در واقع قهرم!
خندیدم از ته دل اوفیش دلم خنک شد:خخخ دیوونه
بعد از خوردن اسپرسو و کیک منو رسوند و خودش هم رفت خونه مجردیش
با شادی بلند شدم و دست و صورتمو شستم.مامان بهم شک کرده بود.به درک!
+سلاااام مامان صبح بخیررررر
_سلااااام اسکلت صبح تو ام بخیر!چته؟؟کبکت خروس میخونه!خبریه؟؟
+وا مگه بده؟؟یه روز خواستم شاد باشما!
+خب حالا چای یا قهوه؟؟؟
_سوال نداشتم مامی گل!قهوه!
+بشین تا برات بریزم!
_ممنون
بعد از خوردن اون صبحانه عزیز لذیذ،مامان شستن ظرف هارو به من واگذار کرد
نت رو خاموش کردم و برای خودم آهنگ گذاشتم و شروع کردم قر دادن و ظرف شستن

تو هم نفس باشو
ایییی
زندگیمی تووووو
این دیوونه میگذرونه با تو رویاشو
من آرزوم اینه
همیشه باشیم باهم
ببین دیوونه من عاشقتم شدم
دلم مجنونه دیوونه
محال بی تو بمونه
همین عاشق عاشقونه تا زندست از تو میخونه

آره من مجنونم!مجنون مهربد..مجنون مهربدم!ولی حیف که اون مجنون یکی دیگه اس...بیخیال سارا شادی که به این بدبختی بدستش آوردی رو به فنا نده!تو که میدونی الان باهم قهرن!

هیشکی اندازه من دلش نمیخوادت
اخم نکن که بهت نمیادش
فرشته ای آخه
به تن مردم اون دستاته که زندگی داده علی شبا به عشقت میخوابه
صبحا به عشقت بیداره
چون فرشته ای آخه
دلم مجنونه دیوونه
محال بی تو بتونه
همین عاشق عاشقتونه
تا زندست از تو میخونه
دلم مجنونه دیوونه
محال بی تو بتونه
همین عاشق عاشقونه
تا زندست از تو میخونه!

خب بریم آهنگی که من واقعا عاشقشم و مهربد هم خیلی دوسش داره.


تو چیه تو چشات؟
که یکی برات میمیره
تورو نمیشه نخواد
تویی همه کسم
نباشی نفسم
میگیره به همین دو تا چشا قسم
تو مال منیو بس
عشق ما دو طرفس
پس بگو به همه تورو دوست دارم
به همه بگو میمیره برام
بگو خودشو میخوام
بگو به همه تورو دوست دارم
چی بگم هر چی بگم پیش تو با عشقت کمه
تو برای من یکی فرق داری خیلی باهمه
چی بگم چشمام خودش دست منو رو میکنه
زیر و رو میشه دلم تا عطرتو بو میکنه
چی بگم هرچی بگم پیش تو با عشقت کمه
تو برای من یکی فرق داری خیلی باهمه
چی بگم چشمام خودش دست منو رو میکنه
زیر و رو میشه دلم تا عطرتو بو میکنه
بگو چیشد؟
دلای ما دوتا یکی شد؟
این علاقه همیشگی شد؟
بهتر از این دیگه نمیشد
دیگه با تو
همه جوره دارم هواتو
نمیتونه بگیره جاتو
هرکی ببینه منو با تو
چی بگم هر چی بگم پیش تو با عشقت کمه
تو برای من یکی فرق داری خیلی باهمه
چی بگم چشمام خودش دست منو رو میکنه
زیر و رو میشه دلم تا عطرتو بو میکنه
چی بگم هرچی بگم پیش تو با عشقت کمه
تو برای من یکی فرق داری خیلی باهمه
چی بگم چشمام خودش دست منو رو میکنه
زیر و رو میشه دلم تا عطرتو بو میکنه

مامان:سارا تو مطمئنی امروز سرت به سنگی جایی نخورده؟
_آره مامان جون مطمئنم!
+پس آسمان چی؟؟؟؟؟تو خو تا دیروز داشتی خودتو بخاطرش زجرکش میکردی!
بغض دوباره تو گلوم وول میخورد.حال خوشم یه راست قهوه ای شد!
_مامان!توروخدا!اون خودکشی نکرده!زندست میفهمی؟؟؟؟زنده!
+خیله خب خیله خب اصن ما شیکر خوردیم تو شاد باش!
با ناز رومو از مامان برگردوندم و پشت چشمی نازک کردم براش که با چشم غره اش مواجه شدم.بیخیال.مشغول آبکشی ظرف ها بودم.آخرین دونه ظرف رو هم روی جا ظرفی قرار دادم و دستام رو با دستمال خشک کردم.بعد از برداشتن تبلت رفتم تو اتاقم و طاق باز دراز کشیدم.کتاب شیمی رو برداشتم تا یکم بخونم
صدای پیامک تبلتم اومد.به ساعت نگاه کردم.اووپس!رکورد شکوندم 6 ساعت درس!تبلت رو برداشتم تا ببینم کیه دیدم مهشاده:سلام دایی بدو بیا تله کارت دارم
براش زدم:سلام خواهرزاده عزیزم باشه الان میام
ما تو مدرسه یه بازی راه انداختیم که من میشدم دایی فاطیما و مهشاد مهتاب خواهرم بود مریلا بابامون بود و یلدا هم مامانمون تارا و ملیکا هم مامان بزرگ بابا بزرگمون بودن.!
رفتم تو تله مهشاد:سلاام مهی جون خودم.جونم چیکار داری خواهر زاده عزیییزم؟؟
_وای سارا میدونی امتحان شیمی از کجا تا کجاست؟؟
+ووویییی امتحان شیمی کجا بودد؟؟
_شر نگو دایی من که میدونم داشتی خر خونی میکردی!
+عه از کجا فهمیدی فداتشم؟؟و بعد اون استیکره که نیشش بازه و داره از سرش عرق میچکه رو گذاشتم
_دیدی؟دیدی گفتم؟
+خب حالا یکبار تو زندگیت یه حرف درست زدی و بعد پنج تا استیکر خنده
_حالا خوبه همه راهنماییات رو از من میگیریا!
+نه کی گفته؟؟من که یادم نمیاد راستی از زهرا جوون چه خبر؟؟؟؟؟؟
مهشاد با حرص ویس داد:سارااااا
منم مثه خودش ویس دادم:جووووننمم؟؟

صدای مسیج پیامک انجمن اومد چیزی که میدیدم رو نمیتونستم باور کنم....اون...اون آسمانم نبود بود؟ سریع رفتم تو انجمن البته قبلش به یه بهونه پیچوندم سریع تایپ کردم:خواهری قربونت برم الهی خوبی زندگیم؟؟کجا بودی آخه!تو که داشتی منو دق میدادی!
بعد از کلی پیام بازی،بالاخره راضی به رفتن شدیم.صدای آیفون منو از جا پروند صدای سلام احوال پرسی مامان با مهربد اومد. وووییی قلبم به شدت میزد و کف دستم داغ شده بود و عرق کرده بود.بعد از پوشیدن یه سارافون و روسری با انداختن یه شال رو سرم،وارد پذیرایی شدم و سلام کردم که مهربد با خوشرویی و گرمی جوابم رو داد:سلام سارا خانوووم احوال خواهر گلم؟؟
_ممنون داداش شما خوبی؟؟؟
مامان:سارا برو برا مهربد جان میوه و چای بیار
مهربد گفت:نه زندایی جان مزاحم نمیشم.اومدم با سارا بریم یه تابی بخوریم.
مامان:والا..چی بگم
مهربد با پررویی گفت:بگین قبول میکنین
مامان:باشه پسرم فقط تا 12 بیاینا
مهربد نیشش رو باز کرد قربون خنده هات:واییی مرسی زن دایی جووونم و بعد گونه مامان رو بوسید زیر لب جوری که فقط خودش بشنوه گفتم:بکش کنار آقا صاحاب داره!پیام بفهمه میزنه لهت میکنه هاا
با لبخند شیطانی گفت:خب با این حساب باید بیام سراغ ژینوس خانوووم
حسادت به دلم چنگ انداخت.سارا تو چیزی نگی کسی نمیگه لالی!خوبه حالا اینطور ناک اوتت کرد؟
لال بشی دختر!
زیرلبی گفتم:کوووفت!بهش رو دادم پررو شده!
مهربد آروم در گوشم گفت:اولنش شنیدم دوما نظر لطفته عزیزم
+منم گفتم که بشنوی عزیزم!
مامان:چی میگین شماها دو ساعت در گوش هم؟؟
هول شدم و با تته پته ای که هنوز بخاطر همکلامی با مهربد تو لحنم بود گفتم:هیـ..هیچی مامان جونم!
مامان یه نگاه از اونایی که میگه خر خودتی نثارم کرد و روشو برگردوند مهربد که از خنده سرخ شده بود در گوشم گف:خیلی ضایعی سارا!
وقتی دیدم مامان حواسش نیست مشتی به بازو های عضله ایش زدم:کوفت
+چچششم!
عزیــــــــــــــزمممم چه حرف گوش کنه!
مهربد:خب زنداییی جان ما بریم که زود برگردیم
مامان:برو پسرگلم خدا به همرات
زود رفتم و یه مانتو لی انداختم رو زیر سارافونی مشکیم و زدم بیرون.داغ کرده بودم و دستام از شدت هیجان میلرزید.هروخت میخواستیم باهم بریم بیرون همین آش بود و همین کاسه
+من آماده ام بریم مهربد؟؟
_آره بریم عزیزم!خدافس زندایی جان!
+خدافس مامی
=خدافس سارا زود بیا فردا مدرسه داریاا!
+باشه مام زودی میایم
باهم از راهرو گذشتیم آل استار های آبی همرنگ مانتوم رو پوشیدم و اونم کفش های خوشگل مشکیش رو پوشید.
از در آهنی خونه خارج شدیم و سوار مزدا 3 مهربد شدیم.خواستم عقب بشینم چون مطمئن بودم ژینوس هم میاد.با لحن گرم و صمیمی گفت:بیا بشین جلو ساراجان.
چشماش پر از حرفای نگفته بود.پر بود از....از چی؟؟نمیدونم!همینطور که داشتیم تو شهر تاب میخوردیم گفتم:ای بابا یچی بگو دیگه حوصلم سر رفت!
مهربد نگاهی بهم انداخت:آ یو ایکس رو وصل کن به تبلتت آهنگ بزار.
سرمو انداختم پایین:آهنگای من همشون بوی غم میده
مهربد متعجب بهم خیره شد:چرا؟دختری به سن و سال تو باید خیلی شاداب و سرزنده باشه که!
آهمو تو سینم خفه کردم:ولی من نیستم.حالا بزارم آهنگ؟؟
_آره خانوم گل بزار ببینم چی گوش میدی
+رپ یا دیس لاو؟
کمی فکر کرد و با محبت بهم خیره شد:خودت چی دوست داری؟؟
+هردو!یه آهنگ خیلی قشنگم داره ولی فوحش میده!
_اشکال نداره عزیزدلم!بزارش!

"آهنگ تاک دون و جیز باند ادا"
مهربد با شنیدن آهنگ با اخم های تو هم پرسید:چرا این؟؟؟؟منظور ورس اول رو دوست ندارم!
_منم دوستش ندارم ولی خب بقیه اش مایه آرامشمه!
مهربد سری تکون داد.
+سارا
_جانم؟؟
+چرا احساس میکنم تو نگاهت اون سارا قدیم رو نمیبینم!
_چون با این آهنگ....هعی بیخیال هیچی با حرف زدن درست نمیشه مهربد هیچی
+تو بگو شاید میتونستم کمکت کنم!
با لحنی غم آلود گفتم:شاید اگه رودتر بهت گفته بودم میشد درست شه ولی الان نه!هیچی نمیشه!
+سارا من هیچی از حرفات سر در نمیام
_بیخیال مهربد هیچکس بجز آسمانم سر از حرفای من در نمیاره
با آوردن اسم آسمانم کپ کرد نکنه چیز بدی گفتم؟؟معلومه که نه من اسم دنیام رو گفتم
_حرف بدی زدم.
+ن عش....نه عزیزم.فکر کردم کسه دیگه ای تو زندگیته
_تو فکر کن هست
گیج بود.مثه من!مثه منی که دوباره زخم دلم سرباز کرده بود.مثه منی که دوباره زخم کهنه ام داشت خونریزی میکرد.چرا داشتم عقده های نبودشو سر خودش خالی میکردم؟منکه واقعا کسیو نداشتم!پس دروغ چرا؟
+سارا من باید ی مسئله ای رو بهت بگم شاید دیر باشه شاید حرفمو باور نکنی ولی همش حقیقته!
آهنگ عوض شد و رفت یه آهنگ دیگه
آهنگ خلسه بود آهنگ فکر و خیال!دوست داشتم این اهنگو خیلی هم دوستش داشتم
رو به مهربد دوست داشتنیم گفتم:قرار بود مسئله ای رو بهم بگی مهربد..
خواستم بگم مهربدم.انگار یادم رفته بود ک اون مهربده ژینوسه نه من.
"از زبان سوم شخص"
مهربد کلافه دستان بزرگ و قدرتمندش رو در موهای خوشحالتش فرو کرد و سارا را در خماری گذاشت.قصد این پسر چه بود؟خدا میداند.سارا مضطرب و نگران با نگاه قهوه ای خوشرنگش حرکات مرد رویاهایش را دنبال میکرد.چشمان خمارش همچون دو گوی براق،عشق را جار میزند پس چرا مهربد آن عشق پنهان شده در نگاه سارا را نخواند؟صدای مرد جذاب سارا آمد.صدای همان کسی که با او بودن آرزوی کودکی اش بود.صدای مهربد طنین انداز شد در گوش سارا و حرف هایی را میزد که باورش برای خدا هم سخت بود.که باور میکرد این سراب را؟؟؟
"سارا"
خدایا اینا واقعیه؟مهربدم داره چی میگه؟یه عشق دو طرفه؟نه نه این فقط یه سرابه.
همین فکر رو به زبون آوردم(فقط تیکه اینکه گفتم نه نه این فقط یه سرابه)
مهربد متعجب چشم دوخت به من و گفت:چی سرابه سارا؟اینکه عاشقتم؟اینکه میمیرم برات؟اینکه جونم هم برات در میره؟اینکه دارم میمیرم از نبودنت و حضور اون ژینوس لعنتی؟
با بغضی که تا حالا هیچکس ندیده بودش گفت:دروغ میگی مثه سگ داری دروغ میگی.چرا الان آخه لعنتی؟؟؟الان تو نامزد داری.
"از زبان سوم شخص"
چرا داشت نبودن هایش را روی خودش خالی میکرد؟چرا رها نمیکرد قلب مهربدی را که دیوانه وار به سینه اش میکوبید؟
چرا؟اشک روی گونه های سفیدش روان شد و این حال مردش بود که با دیدن اشک های بلورینش دگرگون شده بود.دست برد و پاک کرد این گوی های سحرآمیز را.قلبش با شدت و هیجان خود را به سینه میکوبید.سعی کرد توجیح کند کاری را که هیچوقت نباید انجام میداد.
"از زبان سارا"
توجیح میکرد؟چیو؟چرا اصن الان؟؟؟
صدای بیحال و خستش قلبمو لرزوند:باورم کن سارا.من مجبور بودم!
پوزخند زدم به تلخی اسپرسو های ساعت 12(خخخ اینو الکی ازخودم در آوردم.):مجبور بودی؟هیچ عاشقی تو دنیا بخاطر پول و تحدید از عشقش نمیگذره و بعد زیر لب زمزمه کردم:مثه منی که حتی بعد نامزدیت هم وفادارانه پای احساسم موندم.ولی تو....
مهربد سرشو پایین انداخت مثه یه خطاکار و زیر لب زمزمه کرد:اشک نریز ماه شب های تاریک من
جمله ای که مهربدم بهم ربط داده بود ریتم قلبمو بهم میزد.دستام داغ شده بودو از خوشحالی بال در میاوردم.رو بهش لب زدم:میدونی منم خیلی دوست دارم؟
چشمای خوشگلش قد بشقاب شد و خیره به من گف:چی؟
دیگه غرور برم معنی نداشت من مردمو میخواستم.رو بهش کردم و رسا تر گفتم:چیز نامفهومی گفتم مهربد؟؟؟گفتم دوست دارم نه نه من دوست ندارم من عاشقتم لعنتی
خودمو توی آغوشش پرت کردم و هق زدم از ته دلم.دستایی که دور کمرم حلقه شد و سری که روی سرم بود باعث سرخ شدن گونه هام و تپش قلبم شد.حصار دستای تنومندش دورم محکم شد:گریه نکن سارا.دوست داری با اشکات داغونم کنی عشقم؟؟
ذوق کردم از واژه عشقم.محکمتر بغلش کردم.بغل کرده عشقم گناه نبود،بود؟؟؟؟
من:میدونی بدون تو چی کشیدم؟؟؟میدونی چیجور شبا تو کابوس نبودنت دست و پا زدم؟؟میدونی چطور روز خواستگاری قلبم خورد شد مهربدم؟میدوووونی؟؟
دستش رو روی موهام که از شالم بیرون زده بودن کشید.آروم و نوازشگونه!چه حس خوبی!:دردت به جونم بگو.بگو تا خالی شی زندگیم
هق زدم و گفتم که چجور شکستم روز خواستگاریش و به صدای کلافه اش که مدام میگفت گریه نکن توجه نکردم.با ب*و*س*ه کوتاهی که گوووشه لبم نشست،ناخدآگاه سرمو با بهت عقب کشیدم و ناباور نگاهش کردم صدای ضربان قلبم لرزش بدن دما غیر عادیش همه و همه نشونه عشق بیش از حد من بود.هق هق گریه ام بند اومده بود.
کلافه دستش رو توی موهای خوشگلش فرو کرد:بهت گفتم گریه نکن!بهتره بدونی که واقعاااا طاقت اشکات رو ندارم.
گونه هام سرخ شدن از این اشاره مستقیم.با خنده گفت:خجالتت هم خریدارم بانووووو
حسابی تو شهر تاب خوردیم و کییییییییف کردیم و این مهربد بود که مدام به بهونه های مختلف آهنگای غمگین رو رد میکرد و آهنگ های عاشقونه رو به من تقدیم میکرد و بازهم قلب لعنتی من بی جنبه بازی در آورده بود.ساعت یازده و نیم بود و ما حدودا 3 ساااااااعت بود که داشتیم تاب میخوردیم.حس خوبی بود.یه تجربه نو!یه عکس هم فقط از پاهامون گرفتیم که من روی پاشنه پاهام ایستاده بودمو اونم وایساده بود.همون عکسو چون خیلیییی حرفه ای شد گذاشتم پروفایل و سر صفحه ام.جالب این بود که کفش های جفتمون هم آل استار بود!بالاخره منو دم خونمون پیاده کردو بعد از کلی صحبت رفتم تو.مامان عصبی تو خونه قدم میزد.سمتش رفتم:من اومدم بانووووو
مامان با حرص سمتم برگشت و گفت:تا این وقت شب با یه پسره غریبه چه غلطی میکردی؟؟
ترسیده به مامانم خیره شدم.مجبور بودم دروغ بگم:مـ...مامان.ژیـ...ژینوس هم باهامون...بو....بود.
مامانم چیزی نگفت و با عصبانیت سمت اتاق خوابشون رفت.
(بچه ها نویسنده به علت بیماری تا چندروز رمانو ادامه نمیده منتظر کامنت ها و سپاس هاتون هستیم!پیشنهادات و انتقاداتونو حتما بگین Heart )
×بارون که سهله×زیر فشار مستقیم شلنگ آتش نشانی هم باشم،باز یادت ×نمیفتم×Telegh_40
پاسخ
 سپاس شده توسط Doory ، فاطمه 84
آگهی


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.

موضوعات مرتبط با این موضوع...
Rainbow یه رمان خیلی قشنگ.نخونی نصف عمرت فناست
  رمان عشق من ، عشق تو (عاشقانه ، معرکه) به قلم: خودم
  رمان عاشقانه ( کراش من توی دانشگاه یه دختر ترسناکه) به قلم خودم. پارت پایانی.
  رمان عاشقشم؟
  رمان تلخ و شیرین
  رمان فوق‌العاده ترسناک «فرزند ابلیس» | نوشته‌ی خودم
Heart رمان[انتقام شیرین]
  رمان تمنا برای نفس کشیدن
  رمان الناز (عاشقانه)
  رمان شورنگاشت(داستانی کاملا واقعی)|ز.م

پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان