امتیاز موضوع:
  • 0 رأی - میانگین امتیازات: 0
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

خسته شدم ازت

#1
خلاصه:داستان در مورد دختری است به نام اناهید که با دوستش زندگی میکند.یک اتفاق باعث میشه که پسری به نام ارش به زندگیش بیاد.اتفاقاتی برای این دختر میوفتد که حتی خودش هم باورش ندارد.این رمان از بدبختی های یک دختر میگه که کاملا واقعیه و با امدن آن پسر اتفاق های جدیدی براش پیش میاد.

ژانر:عاشقانه

سخنی از نویسنده:سلام به همگی این رمان اگه دیدم استقبال شده براتون ادامشو میزارم اگه هم استقبالا کم بود ادامشو نمیزارم مرسی از همگی.
_________________________________________________________
اروم از تظاهرات بیرون اومدم.کلاه گیسم کندم و راه افتادم.همینم مونده پلیسای اطلاعات بگیرنمون.از وضعیت اقتصادی کلافه شده بودم.هر روز جنگ و دعوا داشتیم.خونه مجردی همینه دیگه.وارد خونه شدم.دوباره عین سگ پریده بودن به هم.

_چتونه عین سگ پریدین به هم؟

ساناز دستاشو زد به کمرش.

ساناز+اره پریدیم به هم چون این خانوم دوستاشو اورده اینجا خونه رو به گ.و.ه کشیده هیچ.تازه کلی هم رفته خرج کرده.هیچی از پس اندازمون نمونده.

با اخم نگاهی به شراره کردم.

_هوی شقایق نره خر فکر کردی ما مثل جنابعالی پولداریم؟نه عزیزم من و ساناز توی گ.ی. خونه بزرگ شدیم.مثل تو داخل قصر نبودیم.چقدر باید به روت نیارم؟چقدر باید جلوی خودمو بگیرم چیزی بهت نگم؟فکر کردی من و ساناز برای چی میریم بیرون؟برای اینکه بریم سگ دو بزنیم.فکر کردی منو ساناز کجاها کار نکردیم؟من خدمتکاری میکنم ساناز گدایی.میفهمی؟نه نمیفهمی تویی که بدون درد از خونه تون رفتی بیرون و به اینجا پناه اوردی.ولی بازم کارتت پر پوله.عزیزم ما مثل تو نیستیم.من یه بابای معتاد دارم و یه ننه ی ه.ر.ز.ه که اوازش داخل کل محل پیچیده بود.برای چی در رفتم؟برای اینکه ننم نیاد سراغم برای اینکه اون داداش و بابام برای پول نیان دم در خونه ابرومون بره.بیبین زندگی ما اینه.

و از جلوی چشمای مبهوتش گذشتم.اره زندگی من اینه.من آناهید سعیدی 20 ساله باید سگ دو بزنم.بعد این پولدارای بی غم عین ریگ پول خرج کنن.یه داداش خر داشتم به اسم آرشام.نره خر اونم معتاد شد.تقصیر اون بابا اشغالم بود وگرنه اون به فکر درسش بود.سری از روی تاسف تکون دادم.بعد از ده دقیقه در باز شد و شراره با صورت خیس از اشک اومد داخل.وسایلشو جمع کرد و بیرون رفت.برام نهم نبود.در محکم به هم کوبیده شد.ساناز اومد سمتم.شونه هامو ماساژ میداد.

ساناز+نمیدونم چرا این دختر انقدر خره که توی پر قو بزرگ شده و بعد بخاطر یه پسر اومده افتاده پیش ما دوتا.

_خره دیگه.وگرنه من حاضر بودم از همه بگذرم فقط و فقط پول داشته باشم.شانس که نداریم گ.و.ه خالص داریم.

ساناز+رفتی تظاهرات؟

_اره بابا وگرنه برای چی دیر اومدم؟فکر کنم تا چند وقت دیگه باید سه جا کار پیدا کنم.

ساناز+تو که هم ساندویچی کار میکنی هم توی خونه اون انتر پس چته؟من میرم یه جا کار پیدا میکنم.

_میدونی که کار نیست.

ساناز+هست کافی شاپ نیاز دارن به یه پیشخدمت میخوام برم اونجا.حداقل از گدایی بهتره.

_باش.من باید برم ساندویچی.

ساناز+برو مواظب خودت باش.

_همچنین

و در خونه رو بستم.ساندویچی دور بود.پس باید از یک ساعت قبل راه میوفتادم تا سر ساعت برسم.پیاده تند تند میرفتم.وقتی رسیدم رفتم داخل و روپوشم رو پوشیدم.میز ها رو تمیز کردم و منتظر شدم مشتری بیاد.وقتی اومد سفارشا رو  گرفتم و به محمود گفتم.بعد از اینکه حاضرشون کرد رفتم و گذاشتم سر میزشون.با یه نوش جان گفتن ازشون فاصله گرفتم.سرمو پایین انداختم.با صدا کردنم توسط محمود سفارشا رو گرفتم.یه پسر با چشمای مشکیش داشت میخوردم.سفارشو کوبوندم سر میزش.

_اقای محترم چیز خاصی روی صورتم دیدی که داری با چشات میخوریم؟

پسر+اره عزیزم زیباییت رو دیدم.

بی حوصله گفتم:اقا نگاه کن سوار ماشینت شو جلوتر یه فلکه هست بپیچ سمت چپ یه تیمارستان بزرگ میبینی خودتو بهش معرفی کن.

عصبانی شد.با یه حرکت میزو برگردوند.جیغ خفیفی کشیدم.

پسر+تو به من چی گفتی؟

با شنیدن صدای پا برگشتم.صاحب کارم بود.پاکتو کوبوند توی شکمم.

صاحب کار+اینم حساب این یک ماهت.

اشک توی چشمام حلقه زد.پسره با پوزخند نگاهم کرد.محمود با دلسوزی نگاهم کرد.

_میدونی چیه؟

نگاهم کرد.

_فرق داره بین کسی که میخواد دلار بالا بره ماشینش گرون بشه.

به بنزش اشاره کردم.

_و فرق داره بین کسی که از شب تا صبح سگ دو بزنه برای دو هزار که میزارن کف دستش که فقط بتونه تخم مرغ بخره.

ادامه دادم:فرق داره بین کسی که توی خونه 300 متری زندگی میکنه و کسی که داخل یه خونه 60 متری زندگی میکنه.

با گریه ادامه دادم:فرق داره بین کسی که هرچقدر بخواد پول توی جیبش باشه و کسی که دو تومن بیشتر توی جیبش نباشه‌.

همه با دلسوزی نگاهم میکردن.

_فرق داره بین کسی که توی پر قو بزرگ شده و کسی که با کتک بزرگ شده.فرق داره بین کسی که نمیتونه وقتی تب میکنه دارو بخره و کسی که میره داروی خارجی میخره‌.

از ساندویچی بیرون زدم.کسایی بودن که با حرفام اشکشون هم جاری شده بود.اروم راه میرفتم.حالا به ساناز چی میگفتم؟مجبور بودم تا پایان ساعت کاریم برم گدایی حداقل.رفتم سمت جردن.وایسادم و دستمو دراز میکردم.تا اخر شب توی خیابونا گدایی میکردم.یه 20 تومنی گیرم اومده بود.فقط تونستم با پنج تومنش تخم مرغ بخرم.بقیشو باید پس انداز میکردم.

(ارش)

با دلسوزی به دختره زل زدم که داشت گدایی میکرد.فهمیدم کارم اشتباه بوده‌.اخه این دختره چه گناهی داشت وقتی من عصبی بودم.ولی اونم نباید این حرفو بهم میزد.یعنی من روانیم؟بی اعتنا سوار ماشینم شدم.تقصیر خودش بود.ولی نشونش میدم روانی کیه

(اناهید)

برگشتم خونه.ساناز هم کمرش درد میکرد.

ساناز+من کارو گرفتم.

_منم اخراج شدم.

به شدت برگشت.

ساناز+چرا؟

_پسره ا.ل.د.ن.گ برگشته نگام میکنه.بیست دقیقه زل زده بود توی صورتم.بهش گفتم چیز خاصی میبینی؟میگه زیباییت.منم عصبی شدم ادرس تیمارستانو بهش دادم.

ساناز عصبانی نفس میکشید.

ساناز+حالا میمردی اگه نگاهت میکرد؟بفهم آنا ما توی شرایطی نیستیم که بتونیم با مشتری کل کل کنیم.الان چقدر بهت داده پنجاه تومن.همین ما توی شرایط درست حسابی ای نیستیم.

_میدونم لازم نیست به روم بیاری.اره من و تو توی وضعیت درستی نیستیم.ولی خب یه دفعه کنترلمو از دست دادم‌.

با گریه وسط خونه نشستم.

_منم ارزو داشتم.منم ارزو داشتم مثل اینا هر روز یه ارایشگاه برم.مثل اینا بنز و پورشه سوار بشم.ولی چی شد؟ولی چی شد؟یه ننه ه.ر.ز.ه گیرم اومد و یه بابا و داداش معتاد.چقدر کار کنیم؟20 سالمه تو 18 سالته ولی نگاه کن ببین وضعمونو.

ساناز با گریه بغلم کرد.

ساناز+اجی غلط کردم اون حرفا رو زدم.باشه غلط کردم.

_ارزوم بود پزشک بشم.ارزوم بود ننم و بابام ادم باشن نه حیونن.ارزوم بود داداشم سالم باشه.

صورتمو توی دستش گرفت.

ساناز+باشه اجی دیگه این حرفا رو نزن خودتو عذاب نده.

(فردا ساعت 10 صبح)

به سمت خونه اقای تاجیک رفتم.درو با کلیدم باز کردم.هیچکس طبق معمول خونه نبود.منم با خیال راحت خونه رو تمیز کردم.غذا رو درست کردم.با حسرت روی کاناپه نشستم.یاد خونه بدون مبلم افتادم.یاد حسرت ساناز برای یه خونه بهتر.یاد خونه ای که یه یخچال کوچیک داشت و فقط داخلش تخم مرغ بود.یاد همه چیز افتادم و گریم گرفت.هق هق میکردم.با شنیدن صدای در بلند شدم و شالمو روی سرم انداختم.یه پسر بود با چمدون.از این بور چشم آبیا‌.

پسر+تو کی هستی؟

_من خدمتکار اینجام شما کی هستید؟

پسر+اریام.

و بدون توجه به من رفت بالا.دلم گرفت.زیر غذا رو خاموش کردم و غذا رو چیدم روی میز.رفتم بالا.روی یه اتاقی نوشته بود اریا.در اتاق آبی بود.در زدم.با اجازش وارد شدم.

_اقا ناهار امادست.

اریا+چیه ناهار؟

_خورشت قیمه.

صورتشو با چندش جمع کرد.

اریا+نمیخورم یه چیز دیگه درست کن.

عصبانی شدم ولی فقط به گفتن چشم اقا قضیه رو تموم کردم.رفتم پایین و با حرص براش ناگت درست کردم کوفت کنه.با نون باگت گذاشتم سر میز و اماده شدم.بهش گفتم ناهار امادست و رفتم خونه.حقوق روزانم سر میز بود.برداشتم صد تومن.اینم باید میرفت پس انداز میشد.بازم پیاده رفتم خونه.مسیری که بر میگشتم اونم پیاده سه ساعت بود که بیشترشو استراحت میکردم.رسیدم خونه.خسته و کوفته بلند شدم و پولو گذاشتم توی پس اندازا.قبلا 400 تومن داشتیم الان 150 داریم.بخاطر کارای شراره.پوفی کشیدم.اخه چقدر باید سگ دو میزدم؟گوشی نداشتیم. یه تلفن گذاشته بودیم توی خونه.تلفن زنگ خورد.برداشتم.

_بله

صدای هق هق اومد:آنا من تصادف کردم.

_چی؟

ساناز+من تصادف کردم.صاحب ماشین فرار کرد.الان پلیسا فکر میکنن من به پسره زدم.هیچکس هم جواب گو نیست.پسره ازم شکایت کرده.انگار تو رو میشناسه‌.گفت بیاد پیشم تا رضایت بدم.

_چی میگی؟من بیام پیش اون ا.ل.د.ن.گ. چیکار؟

ساناز+نمیدونم الانم توی اداره پلیسیم.

_اوکی الان میام.

با استرس اماده شدم و بیرون رفتم.مجبوری تاکسی گرفتم.با غر غر پول اژانس رو حساب کردم و پیاده شدم.دویدم سمت اداره پلیس.ساناز توی راهرو بود.دویدم سمتش.بغلش کردم.

_چقدر بهت گفتم شخصی سوار نشو اخه.

ساناز+من چه میدونستم.

_اوکی اون پسره کیه؟

ساناز+اونجاست.

برگشتم.چشمام گرد شد.همون پسره توی ساندویچی بود.یه لبخند خبیث داشت.رفتم سمتش.

_اقا این دختره بچه است پس چرا شکایت کردی؟18 سالشه خب.

بلند شد.قدم به زور تا سینه اش بود.خم شد.

پسر+من ارشم.

_خب؟

ارش+هیچی فقط خواستم بدونی در اینده خیلی این اسمو میشنوی.

و دور شد.دویدم سمتش.

_اقا پس رضایت چی شد؟

ارش+یه شب بمونه بازداشتگاه خوب میشه براش.

_اقا لطفا.

ارش+اوکی.

و گوشیش رو در اورد.بعد از دو دقیقه حرف زدن رفت.منم رفتم داخل پیش ساناز.

(دو هفته بعد)

بازم یک دسته گل دیگه برام اومد.پوفی کشیدم.این ارش هم دست بردار نبود.گوشیم زنگ خورد..

_الو

+خوشت اومد؟

_اولا به تو ربطی نداره دوما من به دسته گل هایی که تو میفرستی احتیاج ندارم.میشه بکشی بیرون ازم.

ارش+خیلی بی تربیتی.

_به جهنم بابا من اصلا هیچکسو نخواستم نه ننه نه بابا نه داداش نه تو رو.

ارش+اما...

_اما و اگر نداره من کادو هاتو دسته گل هاتو نمیخوام.

و پرتش کردم توی سطل اشغال.

_من ترحم نمیخوام اقای محترم پس گمشو..

و گوشی رو قطع کردم.برای گوشیم پیام اومد.تازگیا گوشی خریده بودم.

 اینکه با من حرف زدی رو میدی خانوم کوچولو من همیشه اروم نیستم.

گمشو بابایی گفتم و به راهم ادامه دادم.ولی کاشکی باهاش خوب حرف زده بودم.در خونه تاجیک رو باز کردم و داخل شدم.دیدم در کمال تعجب تاجیک نشسته روی مبل.

_سلام.

سلام کرد و گفت بشین.نشستم.

تاجیک+دخترم میدونم خیلی برامون کار کردی ولی من خدمتکار جدید گیر اوردم متاسفانه باید از اینجا بری.

از تعجب چشمام گرد شد.

_اما اقای تاجیک

تاجیک+همین که گفتم کلید خونه رو هم بزار.

با بغض کلید رو گذاشتم.از خونه خارج شدم.بغضم شکست.دستی روی شونم قرار گرفت.برگشتم.ارش بود.

ارش+گفتم که.

با مشت افتادم به جونش.

_اخه د.ی.و.ث عوضی فکر کردی کی هستی که منو از کارم اخراج میکنی؟

بردم پشت یه درخت و چسبوندم به درخت.سرشو اورد پایین.سعی میکردم ازش جداشم.لبامو داشت جر میداد.گاز های پشت سرهم میگرفت.گریه میکردم.ولم کرد.لبام خونی شده بود.چسبید بهم.

ارش+یکبار دیگه باهام اینطور حرف زدی من میدونم و تو فهمیدی؟

با ترس سرمو تکون دادم.

_اره اره ببخشید

چونمو گرفت و فشار داد.

ارش+حالا بیا برو توی ماشین.

سریع سوار بنزش شدم.حرکت کرد.

ارش+میدونی من ادم خیلی خطرناکیم.از خیلیا دوست دارم کام بگیرم.

و دستشو روی پام گذاشت.از ترس لرزیدم.

ارش+ولی خب همیشه نمیشه.ولی کیسای بی پدر و مادر بیشتر به پستم میخورن.مثل تو

_از جونم چی میخوای؟

ارش+میدونی خودت خودتو انداختی توی دام من.من کاری بهت نداشتم.ولی خودت شروع کردی.

برگشتم سمتش.

_بگم گ.و.ه اضافی خوردم قبول میکنی؟

ارش+نه ولی همیشه اشتباهتو بپزیر منم کاری بهت ندارم.بهتره دیگه دسته گل ها و کادوهامو قبول کنی نه؟

_اره اره مرسی ممنونم ازت.

ارش+میای توی شرکت من کار میکنی.به عنوان منشی.

_من که چیزی بلد نیستم.

ارش+یادت میدم.

و رسوندم خونه.با ترس رفتم داخل.برای ساناز همه چیز رو تعریف کردم.

_یارو خیلی خطرناکه میگم نکنه برادری چیزی داشته باشه این دفعه به تو بند کنه؟

ساناز+نمیدونم.خیلی میترسم.

_به نظرم فرار کنیم هان؟

ساناز+نه بعدشم با کدوم پول؟تو که کارتو کلا از دست دادی.

_اره خب.
پاسخ
 سپاس شده توسط مـ༻؏☆جـےـیــّ◉ـב
آگهی
#2
پوفی کشیدم و از ساندویچی بیرون زدم.حتی قبول نمیکردن ازمایشی کار کنم.به سمت تلفن عمومی رفتم و زنگ زدم بهش.

ارش+الو

_الو و درد الو و زهر مار چسوی بی رحم.

از اونور صدای خندشو شنیدم.

ارش+چی شده همباز عین سگ پاچه منو میگیری؟

_سگ سگ شناسه بخاطر همین گاز میگیره‌.اخه بیشعور من که کار میخوام پیدا کنم تو چرا نمیزاری؟تو چرا نمیزاری؟بیام جیگرتو در بیارم؟

ارش+خب بابا دوست داشتم این کارو کردم.

_مرضو دوست داشتی.من مثل تو ثروت ندارم که بلند شم بگم وای من ثروت دارم من گ.و.ه دارم که بشینم تو خونه.

ارش+باشه بابا میسپارم بیای توی شرکتم پیش خودم.

_میرم گ.و.ه شوری ولی نمیام پیش تو.

و تلفن رو عصبی سر جاش گذاشتم.د.ی.و.ث عوضی.یه دسته گل گرفته شد سمتم.عصبی با صورت قرمز زل زدم به چشمای پسره.

پسر+اینو اقا ارش فرستادن براتون.

دسته گل رو گرفتم و با یه حرکت کوبوندم توی سرش.پشت سرهم میکوبوندم توی سرش و فحشش میدادم.گل آش ولاش شده رو گرفتم سمتش.

_بیا اینم گل.

و با پام زدم توی جای حساسش.از درد خم شد.

پسر+خانوم به من چه اخه چرا منو میزنی؟

_یکبار دیگه ببینم گل اوردی برام میکشمت فهمیدی؟

پسر+باشه بابا زنیکه شلیطه.

موهاشو گرفتم و محکم کشیدم.

_شلیطه خواهرته اشغال.

و موهاشو ول کردم.با اعصاب داغون به سمت خونه خودم رفتم.

(ارش)

گوشیم زنگ خورد.ساسان بود.

ساسان+اقا به قرآن اومدم دسته گل رو بهش بدم اولا که بیست بار زد توی سرم به اونجامم زد.

زدم زیر خنده.

_میدونستم عصبی میشه.

ساسان+بعدم پرید موهامو کشید.اقا میشه من نبرم دیگه براش.

_باشه میسپارم یوسف ببره.

ساسان+اقا قربون دستت اون فقط چارشو میکنه.البته فکر نکنم به اون بپره با این هیکلی که داره.

_یه دسته گل جدید بگیر بده یوسف ببره.

ساسان+چشم

گوشی رو قطع کردم.خندم گرفته بود.دختره لجباز.با من هی لج میکنه.

(آناهید)

نشسته بودم که زنگ خونه خورد.بلند شدم و درو باز کردم.از کفشای گرون قیمتش شروع کردم رسیدم به شلوار مشکیش و پیراهن سفید یه دسته گل.گردنمو بردم بالاتر خورد شد گردنم.

_د مرد حسابی یکم خم شو ببینم اون چهرتو انگار نردبونی هستیا.

خم شد.با دیدن اخماش وحشت کردم‌.

_البته نه شما خیلی خوش قد و خوش هیکل هستید.بخاطر این گفتم حالا نردبون که چیز بدی نیست.این دسته گل برای منه؟

پسر+اره

_وای مرسی حتما از کسی که فرستاده از جانب من یکی بزنیدش.

اخماش بیشتر تو هم رفت.

_یعنی منظورم این بود تشکر کنید.

سرشو تکون داد و رفت.از ترس درو سریع بستم.تلفن زنگ خورد.

_بله

آرش+دیدم اصلا پاچه نگرفتی.

_این نردبونو فرستادی دم خونه من انتظار نداری که بلند شم موهاشو بکشم؟با یه فوت میفرستم هوا.ولی تو رو اگه ببینم میکشمت.

ارش+میدونم عزیزم خیلی دلت برام تنگ شده.

_دلم برای ممد مفنگی تنگ میشه برای تو نمیشه.

ارش+اخه من نمیدونم تو برای چی با من مشکل داری؟

_زیادی هیزی قدتم کوتاهه خوشم نمیاد.از اون چشمای عسلیت هم خوشم نمیاد زیادی روشنه.ابروهاتم خیلی تمیز برداشتی حسودیم میاد.

خندید.

ارش+میخوای دفعه بعد تو رو ببرم ابروهاتو برداری؟

_عسلم من از اون پولا ندارم.جای ما همین پایین شره خودمونه.

ارش+عزیزم باید بگی شهر نه شر.

_حالا به تو ربطی نداره.

ارش+انگار دلت برای لب هام تنگ شده اینطور زبون درازی میکنیا.

_گفتم که ممد مفنگی بهتره توئه.

ارش+خیلی لبام طرفدار دارن ها.

_خب به استغفرالله باعث میشی من فحش بدم ها.

ارش+خب بابا شام پیشتم.

_بهتره شام بخوری بعد بیای.

ارش+نه میام.

قطع کرد بعد از ده دقیقه رسید.چای جلوش گذاشتم و رفتم تخم مرغ سرخ کردم.اومد داخل اشپزخونه.با دیدن تخم مرغ چشماش گرد شد.

ارش+چیز دیگه نیست؟

پوفی کشیدم.

_بهت گفتم شام بخور بیا.بخاطر همین بود چون شما ژیگولا عادتتون نیست صبح ظهر و شب تخم مرغ بخورید.

ارش+باشه پس نمیخورم.

_نخور.

و خودم تخم مرغ رو تا تهش خوردم.زیر لب گفت:نگاش کن عین نخورده ها میخوره.

بغضم گرفت.با یه حرکت تخم مرغو ریختم توی سطل اشغال.

_ببین اقا پسر من پولدار نیستم.من مثل شماها پول ندارم برم خارج درس بخونم باید عین سگ شب و روز درس بخونم برم دانشگاه دولتی.همین تخم مرغی که خجالت میکشی بخوری منو ساناز براش عرق ریختیم.توی این مملکت همینم داشته باشی غنیمته برات.من پولدار نیستم من گوشی اپل ندارم من خونم توی خیابون فرشته و جردن و اینا نیست.پایین شهر زندگی میکنم.من 20 سالمه ولی کار میکنم.تو چی؟تو فکر کردی دخترا برای چی دور و برتن؟فکر کردی چون جذابی میان دور و برت؟نه عزیزم چون پولداری.

به سمت کیسه پس اندازم رفتم.

_ما داخل این کیسه 300 تومن پس انداز داریم.

به سمت کیف پولش رفتم و بازش کردم.شمردم 800 تومن پول داخلش بود.پوزخند زدم‌.

_تو پول روزانت نزدیک یک میلیونه ما پنج تومن.اون ساندویچی ای که داخل کار میکردم یک ساعت راه بود تا بهش برسم با پای پیاده.اون خونه ای که میرفتم خدمتکاری سه ساعت راه تا برسم اونم بازم با پایه پیاده.دغدغه من اینه.دغدغه من اینه خانواده آدم نداشتم.خانواده من تشکیل میشد از داداش و بابای مفنگی و یه ننه ه.ر.ز.ه. فکر کردی من زندگیم خوش بود؟یا الان هست؟من این تخم مرغو با اشتها میخورم.اره من نخوردم.

در یخچالو باز کردم.یه شونه تخم مرغ داخلش بود و دوتا گوجه گندیده.

_این دو تا گوجه رو میبینی؟منو ساناز این گوجه ها رو میخوریم به مسمویت بعدش می ارزه.وقتی ساناز بیماری قلبی داره پول ندارم دارو براش بخرم.پول ندارم وقتی تب میکنم برای خودم دارو بخرم.

بهش نگاه کردم.ناباور مات مونده بود.

_اینا رو نگفتم ترحم کنی.الانم ازینجا برو.خوب فهمیدی که من وصله تنه جنابعالی نیستم حتی اگه خیال ه.م.خ.و.ا.ب شدن با منو داشتی.

از خونه بیرون رفت.با گریه وسط خونه نشستم.

(دو روز بعد)

توی خونه تاجیک بازم مشغول به کار شدم.ارش دیگه برام گل نمیفرستاد و بهم کاری نداشت.منم خدا رو شکر الان دو جا کار میکردم ولی به حضوراش عادت کرده بودم ولی حیف.
پاسخ


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.

موضوعات مرتبط با این موضوع...
  رمان زیبا و پر رمز و راز هشت نفر جهنمی:پارت دو:قدر این خسته به شمشیر تو تغدیر نبود.

پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان