امتیاز موضوع:
  • 4 رأی - میانگین امتیازات: 3.5
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

رمان خواستگاری یا انتخاب

#11
واقعا مسخره بود
من دیوانه نیستم
فقط کمی تنهایم
همین!
چرا نگاه می کنی؟
تنها ندیده ای؟
به من نخند
من هم روزگاری عزیز دل کسی بودم…
پاسخ
آگهی
#12
پایین ، سالن پذیرایی
بین فریبا و پدرش دعوا ادامه داره. دو ه ا گلدو و قام شکسته و خرده هاش ریخته زمین.
« فریبرز و شایان با عجله از پله ها می آن پایین
فریبرز : چه خبره بابا؟ صداتون از فت تا خونه اون ورتز می آد
« تا پدر فریبرز، فریبرزو می بینه با عصبانیت و تحکم می گه »
همه ش تقصیر تو پدر سوخته س
فریرز: تقصیر من؟!
پدر فریبررز : من این حرفا حالی م نیس باید این خواستگار بیاد خواستگاري
« فریبرز یه آن می خنده و با ذوق و خوشحالی می گه »
واسه من؟ جون بالاخره این بخت کور شده ام وا شد
« دستاشو می کوبه به هم و می گه »
من رفتم که حاضر شم
شایاین و فریبا و خان دایی و کبري خانم که خدمتکار ونهس می زنن زیر خنده. پدر »
« فریبرز چپ چپ بهش نگاه می کنه و آروم می گه
حالا وقت شوخیه کره خر؟
فریبرز : شما خودتون گفتین قراره خواستگار برام بیاد! حالا بده یه بچه حرف گوش کن
پیدا شده؟
پدر فریبرز: دارم اون دخترو می گغن!
فریبرز : الهی اتیش به ریشخ عمر این دختره بگیره که هر چی قسمت مه، نصیب اون می
شه!
دوباره فریبا و شایان و خان دایی و کبري خانم می زنن زیر خنده. پدر فریبرز بهشمی »
« گه
آخه ناسلامتی تو داداش بزرگتري یه چیزي م تو بهش بگو
فریبرز : از بس که شماها لوسش کردین دیگه حرف گوش نمی ده که
پدر فریبرز : پسمردونگی تو کجا رفته ؟
فریبرز : اِ...!
« برمی گرده طرف فریبا وهمونجور که دستاشو بحالت تهدید براش تکون می ده می گه »
گیس به سرت نمیذارم پدر سوخته!امشب سر تو میذارم لب باخچه! باید همین امب، شوهر
بکنی، بچه دارم بشی، بچه تم بذاري مدرسه! تا فردا دیپلم گرفته تحویلش بدي!
دوباره همه می زنن زیر خنده! پدرش یه نگاهی به فریبرز می کنه و حرکت می کنه که »
« از خونه بره بیرون. فریبرز ت اینو می بینه می گه
اِ...!بابا!بابا!
« بعد که می بینه پدرش توجه نمی کنه و به خان دایی می گه »
خان دایی صداش کن نذار بره!
خان دایی :ص ص ص ص صب ک ک ک ک ک ک ک ک کن آآآآآآآآآ.
فریبا : خان دایی ول کن! بابام رسید دفترش!
« فریبرز بر می گرده به فریبا نگاه می کنه و با کمی عصبانیت می گه »
باز تو خونه رو ریختی بهم؟!
فریبا با لبخند سرشو میندازه پایین و هیچی نمی گه. فریبرز حرکت می کنه که بره بشینه »
رو مبل. یه اشاره م به شایان کی کنه که اونم بره بشینه. خان دایی هنوز جلو پنجره، جایی
«! که مثلا به حیاط دید داره واستاده . مثلا داره پدر فریبا اینارو صدا می کنه
خان دایی: آقا! کاکاکاکاکاکاکارت دا داد! ...
فریبرز از بغل خان دایی که می خواد رد بشه، دستشرو می گیره و همونجور که با »
« خودش می بره می گه
چشمم کف پِاش، صد تا جمله رو تو یه ثانیه مخابره می کنه بیا ولش کن خان دایی!
« فریبرز و شایان و خان دایی می شینن و فریبرز به فریبا می گه »
ببین چه شري راه انداختی! آخه تو چه مرگته دختر؟! همه دخترا سرِ خواستگار پیدا نشدن
عزا می گیرن تو سر خواستگار پیدا شدن؟!
فریبا همونجا که واستاده، یه مرتبه دستاشو می گیره جلو صورتشو گریه می کنه. »
شایان نارحت می شه و به فریبرز نگاه می کنه. فریبرز یه نگاه به شایان می کنه و بعد بر
« می گرده طرف فریبا و می گه
دستت رو بنداز پایین مرده شور اون جشماتو نشوره!براي منم آره؟!
« فریبا دستاشو از جلو صورتشور می داره و معلوم می شه که گریه نکرده! بعد می گه »
داداش!!
فریبرز : داداش و خناق! این تیآرتا چیه در می آري؟
« فریبا می خنده و میره بغل فریبرز رو مبل می شینه و می گه »
داداش ترو خدا یه کاري بکن! بابا خیلی پیله کرده!
« فریبرز به کبري خانم می گه »
مبري خانم جون یه چند تا چایی بیار گلومون تازه شه!
« بعد به خان دایی می گه »
شمام که چایی می خوري؟
خان دایی : آآآآآآ...
فریبرز : واسه خان دایی با آبلیمو بیار!
« فریبا بغل گوش فریبرز داد می زنه »
داداش!!
« فریبرز از جاش می پره و می گه »
اِ مرضترسیدم!
فریبا : جون من یه کاري بکن فعلا بابا ول کنه.
فریبرز : بالاخره چی؟ گیرم یه سال دیگه شوهر نکردي! اصلا بگو ببینم تو با نفس
ازدواج مخالفی یا موافق؟
فریبا : موافق!
فریبرز : خب مبارکه ایشالا! زن یکی از همین گند گِهُ ها که می آن بشو برو دیگه! تو که
بیچاره رو سر یه سال سه تا سکته می دي! دیگه چه غصه اي داري؟!
« فریبا می خنده و می گه
داداش همون یه سال رو چه جوري تحمل کنم؟
« همه می زنن زیر خنده
فریبرز : ببین! بابا اولتیماتوم داده. اخلاق بابا رو هم که می دونی چیه!
فریبا : آخه ...
فریبرز : آخه بی آخه! پارسالم همین چیزا رو بهم گفتی! دیگه خَرت نمی شم! حرف نزن!
« فریبا تا می آد دوباره یه چیزي بگه فریبرز زود می گه »
حرف نزن! حرف نزن! حرف نزن!
« شایان یه نگاهی به فریبا و بعدش به فریبرز می کنه و می گه »
حداقل اجازه بده که فریبا خانم، حرف شونو بزنن بعد تو مخالفت کن!
فریبرز :آخه تو اینو نمی شناسی! این شروع کنه به حرف زدن، همه ما رو ایننجا خَر می
کنه!
« بعد بر می گرده طرف خان دایی و می گه »
بلا نسبت شما!
خان دایی : خواخوا خوا خوا خوا ...
« فریبرز همونجور تو دهن خان دایی رو نگاه می کنه و یه مرتبه می گه »
خاك بر سر ما کنن که مترجم زبا روسسی نداریم واسه ترجمه اظهارات شما!
« همه می خندن و فریبرز به فریبا می گه »
خب، حرف زن ببینم چی می گی!
« تو همین موقع کبري خانم با یه سینی چایی وارد می شه و به همه تعارف می کنه »
فریبا : من با نفس خواستگایر مخالفم!
« فریبرز همونجور که چایی ش رو از تو سینی ور می داره می گه »
یعنی یه کله بریم سر عقد و عروسی؟!
« فریبا می خنده و تا می آد حرف بزنه که صدا خان دایی بلند می شه »
قا قا قا قا
دوربین خان دایی رو می گیره. فنجون چایی تو دست شه و با دست دیگه ش داره تو »
« فنجون رو نشون می ده و به کبري خانم هی می گه
قا قا قا قا قا قا ...
فریبا : انگار قا قا قا می خواد بریزه تو چایی ش هم بزنه!
فریبرز : نه! انگار همینجوري داره قار قار می کنه!
خان دایی : قا قا قا شق!
فریبرز : ببین خان دایی، این دفعه سومه که جلسه رو ریختی بهم آ!
کبري خانم می ره که قاشق براش بیاره. فریبرز همونجور که داره چایی ش رو می »
« خوره به فریبا می گه
می فرمودین!
فریبا : منظورم اینه که من نمی هوام شوهر کنم! می خوام مرد بگیرم!
تا اینو فریبا می گه، چایی می جه تو گلوي فریبرز و فریبرزم پوف می کنه تو صورت »
خان دایی! خان دایی م از هول ش فنجون چایی رو ول می ده رو شایان! همگی یه مرتبه
« از جاشون می پرن! فریبرز با تعجب زیاد می گه
چی گفتی؟!
فریبا : چرا باید ما دخترا همیشه، نهایتا از بین سه چهار نفر، یکی رو انتخاب کنیم اما شما
مردا حق دارین از بین ایم همه دختر انتخاب داشته باشین؟! کی این حق رو از ما گرفته؟!
من می خوام مرد زندگیم رو خودم انتخاب کنم! مثلا برم تو خیابون و اگه از یه پسر
خوشم اومد ، راه بیافتم دنبالشو خونه شو یاد بگیرم و برم خواستگاریش! مثلا از در و
همسایه، آدرس و نشونی یه پسر رو بگیرم و برم دم خونه ش واستم و وقتی اومد بیرون،
تعقیبش کنم و اگه از رفتارش خوشم اومد، بگیرمش! یا مثلا از دوستم بپرسم شهره تو، تو
فامیلاتون یه پسر خوب و نجیب سراغ نداري من بگیرمش؟!
فریبرز و شایان و خان دایی، همونجور مات واستادن و دارن به فریبا نگاه می کنن که »
« فریبا می گه
آخه چه جوري برات بگم داداش! یعنی ازت خجالت می کشم!
فریبرز : قربون خواهرم برم که انقدر ماخود به حیاس! واقعا باعث خوشحالی و افتخاره و
که تو امنقدر خجالتی هستی! اما ببین، اِنقَدرم شر م و حیا خوب نیسا!
تو به گور پدرت می خندي « همه می زنن زیر خنده و که یه دفعه فریبرز با داد می گه »
که می خواي این بلا ها رو رسما پسرا دربیاري! حالا دیگه یه تک پام می خوایم از خونه
بیام بیرون، همه ش باید تن و بدن مون بلرزه که نکنه فلان دختره که خواستگارمونه، داره
پشت سرمون، سایه به سایه می آد که ببینه ما نجیبیم یا نانجیب؟! تا حالا تو خیابونا با
مامورا قایم موشک بازي می کردیم، از حالا باید با دخترا بکنیم که نکنه بهمون یه وصله
بچسبونن! دوره آخر زمون شده واله!
« بر می گرده طرف شایان و می گه »
مجشم کن صبح از خونه می آي بیرون که بري خبرت سر کار. می رسی سر کوچه که
سوار تاکسی بشی که یه دفعه یه دختر از بغلت رد می شه و یه متلک بهت می گه و احیانا
یه وشگون م از پر و پات می گیره و اتفاقا یکی از دخترا محل م می بینه! وا مصیبتا! مثل
توپ تو محل صدا می کنه که پسر فلانی م پالون ش کجه!
واي دیگه نمی تونیم سرمونو تو محل بلند کنیم! باید شبونه اسباب کشی کبنم و از محله
بذاریم بریم!
« شایان و فریبا و خان دایی می زنن زیر خنده. خان دایی به فریبا می گه »
آآآآآآآخهف ف ف ف ف ف ف ف ف فریبا با بابا با با با جو جو جو جو جو جو ...
« فریبرز زود به فریبا می گه »
ببین خان دایی چه نصایح مفیدي بهت کرد!
« همه می زنن زیر خنده و فریبا می گه »
در مورد جو جو صحبت کرد؟
« همه می خندن و فریبا جدي می شه و می گه »
داداش این بود شعارایی که می دادي؟ مگه تو خوشبختی منو نمی خواي؟ مگه تو من
دوست نداري؟ مگه سعادت منو نمی خواي؟ دلت می خواد که من شیش ماه بعد از شوهر
کردنم با یه بچه طلاق بگریم؟!
فریبرز : دل مم بخواد نمی شه! نامزدي و عقد و عروسی و بچه دار شدن و طلاق گرفتن
هیچ جوري تو شیشماه نمی شه!
فریبا : دادش
فریبرز : مرض! حرف همونه که بابا گفت !
« فریبا یه لحظه مکث می کنه و بعد می گه »
باشه داداش. هر جوري که شناها بخواین. اما بعنوان یه برادر بزرگتر ازت بیشتر از اینا
انتظار داشتم! من شوهر می کنم اما همیشه حسرت رو دارم که می تونستم با مردي که
دوستش دارم زندگی بهتري رو داشته باشم! اگه افکار تحصیلکرده هامون اینطوریه، واي
به بیسوادامون! مادر داشتم! اگه الان مامان زنده بود، ازم حمایت می کرد و نمی ذاشت منو
اینطوري بزور شوهر بدین!
همه ساکت می شن. خان دایی اشک ت چشماش جمع می شه و می شینه. فریبرزم »
« ناراحت میشه و می شینه و آروم می گه
آخه خواهر جون یه خورده فکر کن! اینجا ایرانه! ماها همه فرهنگ خودمونو داریم! من
هنوز وقتی عطسه م می گیره، یه جا وایمیستم و تو آسمون دنبال خورشید می گردم! ماها
هنوز تا یکی قیچی رو بهم می زنه، بهش میگیم نزن دعوا می شه! ماها هنوز تو سال
2005 می گیم اگه به سگ آب بپاشی زیگیل دي می آري! ماها هنوز وقتی می خوایم
آبجوش بریزیم زمین، قبلش اجَنه ها رو خبر می کنیم که ردشن آبجوش روشون نریزه!
ماها هنوز اسیریم! اسیر این چیزا و هزار تا خرافات دیگه!
حالا تو می خواي یه همچین جایی، راه بیافتی بري خواستگاري پسراي مردم!
فریبا : همیشه یه اولین باري هس!
فریبرز : حتمام این اولین بار نصیب ماي بدبخت شده؟!
شایان : فریبا خانم درست می گن. ما نباید حق انتخاب رو از ایشون بگیریم.
فریبرز : ببحشین آقاي ماندلا! هوا تاریک بود نشناختم تون!
شایان : در رو واکن فریبرز!
فریبرز : صداي زنگ نیومد که!
« بعد داد می زنه »
کبري خانم! کبري خانم! انگار در می زنن!
« فریبرز با تعجب به شایان نگاه می کنه »! شایان : در قفسرو می گم
شایان : تو به عنوان یه انسان، یه آدم، الان می تونی تو همین اجتماع کوچیک، از آزادي
همونوع ت دفاع کنی! چرا یه دختر، بخاطر دختر بودنشتو یه خانوداه، همیشه باید تحت
فرمان باشه. تحت فرمان پدر! تحت فرمان برادر! حالا این برادر می تونه جاي اینکه
جلوش سد بشه، کمکش کنه!
« فریبرز یه خرده فکر می کنه و می گه »
گیرم من در این قفس رو وا کردم. این پرنده نمی تونه تو این هواي کثافت پرواز کنه!
جاش تو قفس امن تره! این آزادي به دردش نمی خوره!
شایان : تو کمکش کن. حالا یا می تونه از آزادیش استفاده بکنه یا نمی تونه! اون دیگه به
خودش مربوطه!
فریبرز یه نگاه به شایان می کنه و بعد فنجون چایی ش رو ور میداره و شروع می کنه »
به خوردنم. فریبام با یه حالت تعجب از طرز فکر شاین، بهش نگاه می کنه. یه خورده بعد
« فریبرز می گه
بابامو چیکار کنم؟! گیرم من راضی شدم، اون چی؟
شایان : تو اگه راي ت باشه، همه رو می تونی راضی کنی! پاشو ، پاشو برو یه تلفن بهش
بکن که پس فردا به وجدان حودت بدهکار نباشی!
فریبرز یه لحظه مکث می کنه و بعد همونجور که به حالت عصبانی از جاش بلند می »
« شه، می گه
تُف به گور به پدرِ هر چی دختر اختیار سرخورده! حالا باید اون یکی اره بدیم، تیشه
بگیریم!
منزل دیگر پدر فریبرز
« پدر فریبرز و فریبرز و زن پدر ، تو سالن نشستن
زن پدر : چه عجب فریبرز خان! راه گم کردین!
فریبرز : عجب جمال شماس. راه رو که خیلی وقته گم کردیم!
پدر فریبرز : حرف زدي؟!
فریبرز : خب ایشون یه چیزي گفتن، منم جواب دادم دیگه!
پدر فریبرز : دارم فریبا رو می گم!
فریبرز : آهان! بعله حرف زدم.
پدر فریبرز : راضی شد؟
فریبرز : بعله که راضی شد!
پدر فریبرز : خب الحمد الله.
فریبرز : یعنی با بدبختی راضی ش کردیم!
پدر فریبرز : خب، خدا رو شکر.
فریبرز : یعنی اولشمی گفت اصلا اسمشو نیار! بعد کم کم راضی شد.
پدر فریبرز : خب الحمد الله.
فریبرز : خیلی سورواستاده بود اولش آ! ولی بعد راضی شد.
پدر فریبرز : خب شکر خدا.
فریبرز : خیاي یه دنده س آ! اما بالا خره راضی شد.
پدر فریبرز : خب الحمدالله.
فریبرز : یعنی ...
پدر فریبز : اِ ...! خفه م کردي! هرچی بود راضی شد دیگه!
فریبرز : بعله! یعنی اولش...
پدر فریبرز : بسمی کنی یا نه؟!
فریبرز : می خوام بگم اولش...
« پدر فریبرز با عصبانیت می گه »
بعله اولش لجباز و یه دنده بود اما بعدش راضی شد! درسته؟!
فریبرز : دقیقا! اول یه دنده و لجباز ، بعد راضی.
« پدر فریبرز چپ چپ نگاهشمی کنه و زن پدرش یواش می خنده »
پدر فریبرز : پس امشب خواستگارا بیان؟!
فریبرز : می خوان بیان بیان، فدم شون سر چشم. می شینیم چایی و شیرینی و میوه می
خوریم و حرف می زنیم و سرمون گرم می شه! اتفاقا خیلی م خوبه! آدم دور هم جمع می
شه و چهار نفر رو می شناسه و ...
پدر فریبرز : یعنی چی؟!
فریبرز : یعنی اینکه مهمون حبیب خداس دیگه!
پدر فریبرز : اینا مهمونی نمی آن که!
فریبرز : پسمی آن چی کار؟
پدر فریبرز یه چپ چپ نگاهشمی کنه و ي گه م »
می خوان بیان خواستگاري بنده!
فریبرز : ماشاالله به این قد و قامت و اشتهاتون! چند بار می خواي داماد بشی شما؟!
پدر فریبرز : می گم می خوان بیان خواستگاري فریبا!
فریبرز : اینو دیگه فکر نکنم راضی بشه!
پدر فریبرز : پس تو کره خر به چی راضی ش کردي که دو ساعته داري برام می گی و
من شکر خدا می کنم؟!
فریبرز : آدم باید در هر لحظه از زندگیش، شکر خدا رو بکنه! گیرم دو تا شکرم اضافه
کرد! راه دوري نمی ره که!
« پدرش با عصبانیت می گه »
می گم پس به چی راضی ش کردي؟!
فریبرز : به اینکه بره خواستگاري دیگه!
« پدرش اشتباهی حالی ش می شه و یه نفسراحت می کشه و می گه »
خی از اول همینو بگو دیگه!
فریبرز : خب همین!
پدر فریبرز : منم که از اول همینو گفتم! بالاخره فریبا راضی شد که بیان خواستگاري!
فریبرز : بعله، شما درست می فرمائین. جمله تقریا تمامشدرسته با یه کلمه تفاوت!
پدر فریبرز : یعنی چه؟!
فریبرز : یعنی اینکه بالاخره فریبا راضی شد که بره خواستگاري!
پدر فریبرز : بیا خواستگاري!
فریبرز : برخ خواستگاري؟
پدر فریبرز : بیان !
فریبرز : بره!
« پدر فریبرز آروم می گه »
بیان!
فریبرز : بره.
« پدرش داد می زنه می گه »
میگم بیان!
فریبرز : بره!
زن پدر : انقدر حرصنخور! براي قلبت خوب نیس!
فریبرز : خب راست می گن! انقدر بیا برو راه میندازي که قلبت نارحت می شه دیگه!
« زن پدر یه لیوان آب می ده به پدر فریبرز و اونم یه خرده می خوره و بعد می گه که »
آدم دو ساعت با این پسر حرف بزنه و یه جمله دستگیرش نمی شه! بچه جون، یه جمله
قشنگ می گم، توام قشنگ جواب بده! فریبا راضی یه که اینا بیان خواستگاریشیا نه؟!
فریبرز : نه!
پدر فریبرز : یعنی چی؟!
فریبرز : بابا فریبا می خواد خودش بره خواستگاري! همین!
« پدر فریبرز یه لحظه ساکت می شه و بعد آروم می گه »
یعنی ...
فریبرز : یعنی فریبا مثل یه مرد بلنمد میشه و لباس شیک می پوشه و با جنابعالی و خان
دایی و من، تشریف می بریم خواستگاري یه آقا پسر.
« پدرش داره تو مغزش این مساله رو تحلیل می کنه! یه لحظه بعد آروم می گه »
یعنی ماها همگی با همدیگه راه بیافتیم و بریم خواستگاري پسرا؟
فریبرز : بعله، ولی نه هر پسري! یه پسر خوب و نجیب و خونواده دار!
« پدر فریبرز در حال تحلیل قضیه براي خودش ، بازم آروم می گه »
گل و شیرین دستمون بگیریم و بریم خواستگاري پسرا!
فریبرز : گل و شیرین م می گیرم! خیلی م خوبه! اصلا خوب شد گفتین! ممکن بود یادمون
بره و یه دفعه دست خالی می رفتیم!
یه لحظه شکوت برقرار می شه و بعد یه مرتبه پدرش میز و هر چی رو که روش هست »
بلند می کنه و پرت می کنه یه طرف! بعد یه نگاه با عصبانیت زیاد به فریبرز می کنه وراه
« می افته طرف اتاقش. تا می خواد بره تو اتاقش فریبرز صداش می کنه و می گه
نگفتین! شمام تشریف می آرین یا نه؟!
پدرش لحظه آخر بر می گرده و بهشمی گه : »
خفه شو الاغ!
همون جا
زن پدر میز رو درست کرده و هر چی از روش ریخته بود زمین، جمع می کرده. گلدونم »
مثلا می ذاره رو میز و همه جی شکل اولشرو پیدا می کنه. فریبرزم آروم رو مبل نشسته
« و وقتی کار جمع و جور تموم می شه، فریبرز از جاش بلند می شه و می گه
باجازتون من برم.
زن پدر: ببخشین که بد شد!
فریبرز : براي شما خوب باشه، بدي ش مال ما! با اجازه.
زن پدر :یه دقیقه بشین کارت دارم.
فریبرز : نه دیگه.
زن پدر : خواهشمی کنم!
« فریبرز یه نگاه بهشمی کنه »
همون جا
« فریبز نشسته و زن پدر چایی براش آورده. بعد بهش سیگار تعارف می کنه »
فریبرز : نمی کشم.
زن پدر : بابات می دونه که می کشی.
فریبرز : جلوي بابا م نمی کشم!
زن پدر : بابات که حالا نیس!
فریبرز یه سیگار ور می داره و با فندك خودش، سیگار زن پدرشمروشن می کنه و بعد »
« مال خودش رو روشن می کنه. زن پدرش می شینه و می گه
شد شماها یه گوشه این زندگی م بدین به من؟
فریبرز : شما یه گوشه ، بودین!
زن پدر : اون گوشه رو نمی گم! یه گوشه ي بار زندگی رو می خواستم!
فریبرز : همین یه خرده پیشمی تونستین یه گوشه رم بگیرین!
زن پدر : اصلا حساببم نکردین ؟
« فریبرز دود سیگارش رو می ده بیرون و می گه »
از این حساب کتابا بلد نبودیم!
زن پدر : اگه حساب کتاب بلد بودین، این وقتا به دردتون می خوردم!
فریبرز : داره خودشو سبک می کنه! فریبا لجباز تر از اونه!
زن پدر : شد یه بار کاري بکنین که منم یه کوچولو احساس امنیت کنم؟
« فریبرز نگاهشمی کنه »
زن پدر : منم یه زن بودم! بدون حق انتخاب!بدون پشتوانه! بدون امنیت! با دو سه تا رقیب
قوي مثل شما!
فریبرز بازم نگاهش می کنه زن پدر قندون رو می گیره جلوش و یه لبخن می زنه و »
« می گه
من جاي مادر شمام!
« فریبرز یه قند ورمی داره و می گه »
چیزي از شما ندیدیم که کاري براتون بکنیم!
زن پدر : همین که بابا به این بداخلاقی رو براتون نگهداري می کنم بس نیس؟
« فریبرز نگاهشمی کنه و می گه »
نیت!
« بعد مکث می کنه و می گه »
الان وقت شه که نیت تون رو نشون بدین!
زن پدر : اون وقت یه گوشه مال من می شه؟
فریبرز : دل ماها کثیر الاضلاع س! خیلی گوشه داره!
بعد یه لبخند بهش می زنه و سرشو می ندازه پاییت و فنجون چایی ش رو ور می داره. »
یه لحظه بعد صداي بز و بسته شدن در می آد.
« زن پدر رفته تو اتاق پدر فریبرز که باهاش حرف بزنه و راضی ش کنه
همون خون، دم در
فریبرز خوشحاله. داره خداحافظی می کنه و می ره. پدرش و زن پدرش دم در واستادن »
«
پدر فریبرز : اما یادت نره! فقط یه هفته! همین!
فریبرز یه سري تکون می ده و بعد به زن پدر نگاه می کنه و بهشمی خنده. اونم بهش »
« می خنده و می گه
یه گوشه مالِ من؟
فریبرز : مال شما.
« دوباره هر دو می خندن »
پدر فریبرز : گوشه چیه دیگه؟!
فریبرز : هیچی! یه گوشه ي کارو می گیم!
خونه فریبا اینا، داخل سالن
فریبا و شایان و خان دایی نشستن. فریبرز در حالی که آروم آؤوم داره براي خودش »
« شعر می خونه، از راهرو می آد تو سالن و می آد طرف اونهاي دیگه
دوباره می سازمت وطن اگر چه با خشت جان خویش
ستون به سقف تو می زنم اگر چه با استخوان خویش
شایان : چی شد؟!
فریبرز آروم می ره سر جاش می شینه و دو تا سیگار از تو پاکت در می آره و روشن »
« می کنه و یکی ش رو می ده دست شایان می گه
اصلا فکر نمی کردم بابام انقدر آدم خودداري باشه!
« فریبا با ذوق و شوق می گه »
چی گفت داداش؟!
فریبرز : وقتی حرفامو بهشزدم، فقط گفت خفه شو الاغ بعد گذاشت و رفت! خیلی یه ها
که یه پدر انقدر راحت و صمیمانه با پسرش ارتباط بر قرار کنه!
« همه یه لحظه خشکشون می زنه و بعد شایان می گه »
فقط همینو گفت ؟!
فریبرز : نه، خیلی چیزاي قشنگ دیگه م داشت بهم بگه اما نگفت! ناگفته هاش اکثرا پیام
بود! یعنی پیام رو به من می داد، اما مخاطبش تموم فک و فامیل و دوست و آشنا و در و
همسایه مون بودن! فقط خداپدر سپیده خانمو بیامرزه و بابام پیاما رو گذاش که تو خلوت
بهم بده!
شایان : بالاخره جواب چی بود؟!
« قریبرز یه لبخند می زنه به شایان و می گه »
می خواي تموم جواب رو بشنفی؟! بپر همین الان هنوز الان هنوز سر حاله، یه زنگ بزن
بهش!
ساساین : اِ ...! لوس نشو دیگه!
فریبرز : هیچی بابا! اول در سخنان پیش از دستور حسابی به تموم کسو کار من سلام
جداگانه و علیهده فرستاد! در دستورم گفت فقط یه هفته مهلت دارین! سر یه هفته باید یه
داماد بهش معرفی کنیم! بدیهی ست پس از موعد مقرر، در صورت عدم اعتراف صریح
یک نفر به دامادي، خودبخود وبصورت اتومات، یه داماد تسخیري، خودش برامون پیدا
می کنه و ور می داره می آره، خونه!
« یه لحظه سکوت بر قرار می شه و بعدش شایان می گه »
دیگه چیزي نگفت؟
« فریبرز یه نگاهی بهشمی کنه و می خنده و می گه »
گوشتو بیار، در گوش ت بگم دیگه چیا می گفت!
« شایان بهش چپ چپ نگاه می کنه که فریبا می گه »
یه هفته که خیلی کمه!
فریبرز : حکم قابل استیناف نیس!
فریبا : تو یه هفته من چیکار کنم داداش؟!
« فریبرز در حالیکه داره سیگارش رو خاموش می کنه می گه »
والا شرایط با شرایط فرق می کنه! اگه یه همچین ضرب العجلی به من می دادن، من همین
الان یه تک پا بلند می شدم می رفتم جلو یه دونه از این دانشگاه هاي آزاد، واحد
دخترونه! تعطیل شده نشده، از بین دویست سیصد نفر دختر، یه دونه شیذین و آبدار و
رسیده شو سوا می کردم و می ذاشتم تو پاکت و می آوردم خونه تحویل می دادم! اما
وضع تو با من فرق می کنه! من می تونم یه دختر دانشجو بگیرم اما تو نمی تونی یه پسر
دانشجو بگیري! سن ش به ازدواج نمی خوره!
« فریبا یه لحظه مکث می کنه و بعد می گه »
من اصلا فکر این مهلت کم رو نکرده بودم!
« فریبرز یه نگاه به فریبا و بعدش یه نگاه به شایان می کنه ومی گه »
دیدي حالا اگه در قفسم واکنی، تو این هوا نمی شه پرواز کرد؟!
شایان : تو اگه بخواي می شه!
فریبرز : یه چیزي بهت می گم که هم آتّ بشه و هم نونت آ!!
شایان : جدا هیچ فکري، ایده اي تو کله ت نیس؟
فریبرز : ایده که دارم اما یه خرده سختع؟
« فریبا ذوق می کنه ومی گه »
باشه، تو فقط بگو داداش!
فریبرز : امروز مسایق هی فوتباله. چطوره بریم بلیت بگیریم و بریم استادیوم آزادي؟!
اونجا می تونی از بین صد هزار کاندیدا، دست یکی رو بگیري و زنش بشی یعنی مرد
بگیري! انتخاب از این بهتر نمی شه! از بین صد هزار نفر! والا که مردشم هستیم یه همچین
امکان خوبی در اختیارمو نیس!
« شایان و خان دایی می زنن زیر خنده. فریبا می ره تو فکر و می گه »
اتفاقا بدم نگفتی! حالا گیرم پنجاه شصت هزار نفرشون واجد شرایط نباشن. بازم می مونه
چهل هزار نفر! بد نیست!
فریبرز و شایان و خان دایی یه نگاهی به فریبا که هنوز تو فکره می کنن و فریبرز می »
« گه
رو تو برم! چهل هزار نفر! تازه بد نیس؟!
فریبا : نه نه ! یعنی خوبه!
فریبرز : اشتباه کردم! تا ده روز دیگه هیچ مسابقه اي برگزار نمی شه! مگه اینکه بریم
رئیس فدراسیون فوتبال رو ببینیم و ازش خواهش کنیم تو مدت قانونی ما، لطف کنه و یه
مسابقه برگزار کنه!
« فریبا همونجور که تو فکره یه مرتبه می گه »
مسابقه والیبال چی؟ والیبال م برگزار نمی شه تو این هفته؟!
فریبرز : نه اون فایده نداره! آخر آخرش، سالن پرم که باشه، می شه دو هزار نفر! ورزش
والیبال زیاد طرفدار نداره! باید یه فکر اساسی کرد!
« بعد یه نگاه به فریبا می کنه و می گه »
دختر جدي گرفتی حرف منو؟! همین یه کارمون مونده که بیفتیم بین تماشاچیا دنبال مرد!
« بعد یه دفعه می گه »
آهان! پیدا کردم!
« همه با هم می گن »
چی؟!
فریبرز : یه آگهی می دیم تو روزنامه واسه هنر پیشگی! می گیم مثلا احتیاج به یه هنرپیشه
ي مرد خوش تیپ و قیافه داریم که جلوي خانم ... بازي کنه! چطوره؟!
شب پشت بوم خونه فریبا اینا
فذیبا می ره لب پشت بوم بغلی و چند تا سوت، به حالت رمز می زنه و کمی بعد صداي »
« پا میاد و بعدش شهره پیداش می شه و تا می رسه و می گه
چقدر طول دادي؟! چی شد بالاخره!
دوستش یه هورا .(v) فریبا آروم می خنده و با دستش علامت پیروزي رو نشون می ده »
« می کشه و می گه
بذار مریمم صدا کنم!
تند می دوئه اون سر پشت بوم و چند تا سنگ میندازه تو حیاطشون و کمی بعد سر و »
کله مریمم پیدا می شه. بعدش صداي یه جیغ خوشحالی می آد و شهره و مریم می آن رو
« پشت بوم فریبا اینا و تا می رسن مریم با خوشحالی به فریبا می گه
چه جوري گول شون زدي و راضی شون کردي؟!
فریبا : گول شون نزدم! یعنی داداشمو نمی شه گول زد! خیلی زرنگه!
شهره : پس چیکارش کردي؟
فریبا : خرش کردم!
« سه تایی می زنن زیر خنده و یه خرده بعد شهره با حالت نرانی می گه »
حالا تو مطمئنی که این کار درسته؟
فریبا : هر کسی، هر وقت از حق و حقوقش استفاده کنه درسته!
شهره : یعنی می گم بعدش برات بد نشه!
فریبا : من کاری بدی نمی خوام بکنم فقط می خوام ھمسرم رو خ ودم انتخ اب بک نم!
ببین! خدا ماها رو آزاد آفریده! شماها به من بگین! فرق ما مثلا با خر و الاغ چیه؟
« مریم و شهره یه فکر می کنن و بعد می گن »
مریم : گوشاشون درازه!
شهره : دمم دارن!
فریبا : گم شین! دارم جدي حرف می زنم! فرق ما با اونا عقل مونه! من فقط تولدم به
اختیار و انتخاب خودم نبود! بقیه ش رو خودم انتخاب کردم! شیر خوردم چون برام خوب
بود! اگه بد بود نمی خوردم! غذا خوردم! اگه بد بود نمی خوردم! بازي کردم! اگه بد بود
نمی کردم! درس خوندم! اگه بد بود نمی خوندم! دانشگاه رفتم، تفریح کردم! موسیقی
گوش دادم! شاد بودم! همه اینا رو انجام دادم چون خوب بود!همه شم به انتخاب خودم
بود! حالا چه دلیل داره که انتخاب یکی دیگه شوهر بکنم؟! این یکی م می تونم خودم
انتخاب کنم!
« بعدش می ره تو فکر و می گه »
فقط می ترسم که نکنه همه جوانب رو در نظر نگرفته باشیم! ولی خب، مهلت کمه! فعلا با
همین اطلاعات و تدارکات کم شروع می کنیم! خب ، نقشه ها!
مریم بلافاصله سه چهار تا نقشه بزرگ لوله شده از یه گوشه پشت بوم می آره و پهن »
« می کنه رو پشت بوم و چند تا سنگ میندازه چهار طرفشو می گه
1) یک هزارمه. توش جزئیات دقیقا نشون داده شده. منطقه شهرك ⁄ همه نقشه ها ( 1000
قرمز (×) غرب، جردن، خیابون فرشته، زعفرانیه و فرمانیه. خونه هایی که با ضربرد
و با رنگ (×) مشخص شدن، در درجه اول اهمیت قرار دارن. خونه هاي با علامت
سبز،مرحله دوم.
ساکنین هر خونه با نقطه نمایش داده شدن. نقاط نارنجی مربوط می شن به پدر و مکادر،
نقاط زرد، دختر خونه، نقاط بنفشپسر تو خونه.
شهره یه چراغ در می آره و روشن می کنه و می گیره رو نقشه. هر سه تا شون رو نقشه »
« خم شده
فریبا : ما رفصت زیادي نداریم! فقط یک هفته!
مریم : قابل تمدیده؟
فریبا : فکر نکنم. باید اهداف گلچین بشن!
شهره : قبلا انجام شده.
« رو از یه جا می آره و بازش می کنهو می گه LABTAP یه »
مورد درجه اول.
« بعد با کامپیوتر کار می که و می گه »
خیابون فرشته، نام، سهیل. نام خانوادگی، تیموري. سن، سی سال. میزان تحصیلات،
لیسانس. شاغل. محل کار، کار خونه پدرش. تک فرزند خونواده س.
فریبا : روش مطاله شده؟
شهره : آره، وارد چت نمی شه. به تلفن هاي ناشناس جواب نمی ده. در مقابل فوت کردن
توگ وشی تلفن، تنها عکس العملش قطع کردن تلفنه. پسر خیلی خوبیه! منکه خیلی
چشمم گرفت تش!
« فریبا یه حالت پسرونه می گه »
جون شهره اگه خیلی چشمت گرفت تش، بی خیالش شیم!
« شهره با همون حالت جواب می ده »
نه تو نمیري! مبارك باشه، مفت چنگت!
فریبا : می گم اصلا بیا تو بگیرش! بی تعارف می گم والا!
شهره : فداي مرام ت! تو بگیریش انگار من گرفتم! چه فرقی می کنه؟
« سه تایی می زنن زیر خنده و فریبا می گه »
22 دقیقه. / ساعتا تونو میزون کنین. ساعت 15
« همه تنظیم می کنن »
فریبا : عملیات، فردا راس ساعت 8 صبح شروع می شه.
« بعد دستشرو می اره جلو و می گه »
به امید پیروزي!
همه دخترا دست راست شونو می ارن جلو و میذارن رو همدیگه. همه دستا ظریف و »
لاك زده، انگشتر و دستبند. بعد نوبت دست چپ می شه. به حالت علامت اتحاد. بعد فریبا
می زنه زیر خنده و با یه دستش، مجکم کی زنه رو آخرین دست! مثل نون ببر کباب بیار
« ! که صاحب دست یه جیغ می کشه و شروع می کنن به بازي و می خندن
بیرون داخل یه پژو
شهره پشت فرمون نشسته و فریباو مریمم، یکی جلو و یکی عقب نشستن. ماشین در »
« حال حرکته که یه مرتبه فریبا می گه
بگیر بغل!
شهره ماشین رو می آره سمت راست و می زنه رو ترمز! کمی جلوتر، یه پسر تو خیابون »
« واستاده منتظر تاکسی یه. فریبا پسره رو نشون می ده و می گه
چطوره بچه ها؟
مریم : بد نیست!
فریبا : برو جلو سوارش کنیم.
شهره حرکت می کنه و می ره جلو پسره می ایسته و فریبا شیشه رو می کشه پایین و به »
« پسره می گه
کجا تشریف می برین، برسونیم تون.
« پسره جا می خوره ومی گه »
خیلی ممنون، مزاحم نمی شم.
فریبا : چه مزاحمتی؟ بفرمائین خواهشمی کنم!
« پسره که تو صورتش حالت بلاتکلیفی معلومه، می گه »
خیلی ممنون ولی فکر نکنم مسیرمون یکی باشه!
مریم : اتفاقا برعکس! ماهام همونجا می ریم که شما می خواین برین!
فریبا : نترسین آقا پسر! فقط می خوایم کمک کنیم!
تا فریبا می گه نترسین پسره، انگار که بهش برخورده باشه، با اکراه در عقب رو وا می »
کنه و سوار می شه. شهره، با قفل مرکزي، درها رو قفل می کنه!تا ضامن در طرف پسره
می ره پایین، پسره وحشت می کنه اما هیچ نمی گی. شهره حرکت می کنه که فریبا به
« پسره می گه
ببخشین، حضرتعالی چند سال شونه؟
پسره حالت اضطراب داره. فریبا برگشته و نگاهش می کنه. مریمم همینطور. شهره م »
آینه رو رو طرف اون بر می گردونه و از تو آینه نگاهش می کنه. همه شونم یه لبخند
« ! خطرناك رو لب شونه
پسره : 29 سال.
« مریم آروم آروم سرشو بالا و پایین می بره و می گه »
ماشاله!ماشااله! ببخشین، متاهل تشریغ دارین؟
پسره : خیر، اما کم کم دیگه خیال شو دارم.
فریبام همونجور که برگشته و به پسره نگاه می کنه، آروم آروم سرشو بالا و پایین می »
« بره و می گه
ایشااله!ایشااله!
شهره : با پدر و مادرتون زندگی می کنین؟
پسره : بعله خانم!
« ! حالا دیگه پسره ترسیده »
فریبا : الان می خواي کجا بري پسر جون؟!
« پسره که دیگه کاملا ترسیده، با حالت التماس می گه »
ببخشین، شما، خ خ خفاش شب که نیستین؟!
« هر سه تا دخترا سراشونو به حالت منفی تکون می دن »
پسره : از این خانمام که پسرا رو می برن دل و روده شونو در می آرن و میفرستن خارجم
نیستین ؟
« بازم دخترا با لبخند سرشون تکون می دن. پسره که دیگه گریه شو گرفته می گه »
پس با من چیکار دارین؟!
فریبا : می خوایم برسونیمت پسر جون! نترس!
پسره : بخدا من از اوناش نیستم!
« فریبا باز آروم می گه »
می دونیم که نیستی، فقط می خوایم یه خرده باهات حرف بزنیم. بشرطی که بهمون راست
بگی!
پسره : چشم خانم!
فریبا : تو اگه ازدواج کنی، به همسرت خیانت می کنی؟
پسره : گه می خورم من خانم جون!
« دخترا همه با هم با حرکت سر می گن »
آفرین! آفرین!
فریبا : تو اگه یه روزي ازدواج کنی به همسرت زور می گی؟
پسره : من غلط می کنم خانم جون!
« دخترا همه با هم با حرکت می گن »
باریک اله! باریک اله!
فریبا : پسرجون بگو ببینم، تو فکر می کنی که مرد موجود برتره؟
پسره : به مرگ مادرم اگه من یه دفعه این فکرو کرده باشم!
« دخترا با حرکت سر و تائید می گن »
آفرین! آفرین!
فریبا : ببین عزیزم، تو خیال می کنی اگه یه دختر بیاد خواستگاري تو، کار بدي کرده؟
پسره : من به گور پدرم می خندم از این خیالا بکنم! اصلا باعث افتخار منه!
« بازم دخترا در حالیکه سرشونو تکون تکون می دن می گن »
باریک اله! باریک اله!
« فریبا در حالی که هنوز همونجور برگشته و پسرو رو نگاه می کنه می گه »
نه، خوبه!
شهره : آره، منم پسندیدمش!
« مریم که با نگاه خریدار پسره رو نگاه می کنه می گه »
همچین پرو و پیمون م هس!
« فریبا در حالی که چشمش به پسره س به مریم می گه »
می خواي این یکی رو تو ورش دار! من می رم سراغ بعدي.
« پسره که پاك قاغیه ر باخته، با حالت گریه به مریم نگاه می کنه و می گه »
شما قراره منو ردارین؟!
« مریم فقط بهش لبخند می زنه که پسره شروع می کنه به گریه کردن و می گه »
به قرآن من نون آور پدر و مادر و دو تا خواهرامم! برین تو محل بپرسین! از دیوار صدا
در می آد که از من در نمی آد! من تا حالا سرموتو محل بلند نرکدم! یه نفر از من شکایت
نداره! ترو خدا منو ور ندارین! من اصلا بدرد بخور نیستم! ولی یه دوس دارم خیلی به کار
شماها می آد! اگه بذارین من برم، هر جا خواستین می آرمشو تحویل تون می دم! دهن
مم قرص قرصه! به هیچ کس نمی گم شماها دارین چیکار می کنین! من اگه یه ساعت دیر
کنم مادرم سکته می کنه!
تو همین موقع ماشین می رسه پشت چراغ قرمز و تا م یایسته، پسره ضامن در رو می »
زنه بالا و خودشو پرت می کنه از ماشین بیرون! وقتی خیالشراحت می شه که در امانه،
« بلند می شه و با داد و فریاد می گه
مگه شماها خوار مادر ندارین؟ مگه شماها ناموس ندارین که می افتین دنبال ناموس
مردم؟! آي هوار! مردم برسین!
« تو همین موقع دو سه تا پسر جوون دیگه می آن دور و رش و هر کدوم ازش می پرن »
چی شده؟!
چیکارت کردن؟!
اذیتت کردن؟!
« پسره با حالت فریاد و گریه می گه »
به زور نشوندنم تو مکاشین و هی زیر گوشم پچ پچ می کردن!
« یکی از پسرا یه چیزي آروم در گوششمی گه و که پسره با همون حالت می گه »
نه الحمدلله! یعنی زود خودمو از ماشین پرت کردم بیرون!
« بعد شروع می کنه به گریه کردن. پسرا که متاثر شده ، ازش می پرسن »
آخه چی ازت می خواستن؟!
پسره : به هواي اینکه می خواین منو برسونن سوارم کردن و ازم خواستگاري کردن!
پسرا یه نگاه به این پسر می کنن و یه نگاه به فریبا اینا و بعد یه مرتبه همگی می دوئن »
می رن جلوتر، تو خیابون، جلوي ماشین فریبا اینا، کنار خیابون، مثل مسافرا می ایستن و
« به فریبا اینا می گن
ببخشین، مستقیم می خوره؟
ببخشین، لطفا همین چهار بعدي؟
عذر می خوام، پاي من درد می کنه، اگه می شه دو قدم اون طرف تر!
« ماشین فریبا اینا گاز می ده و می ره »
همون روز داخل یه پارك
فریبا و شهره و مریم رو یه نیمکت نشستن و دارن با همدیگه حرف می زنن. روبروي »
فریبا، کمی اونطر تر، یه پسر جوون نشسته ولی پشت ش به فریبا ایناس. فریبا همونجور
« . که حرف می زنه، گاه گاهی م به پسره نگاه کی کنه
فریبا : سه تایی پسره بدبخت رو سوار کردیم و داریم ازش بازجویی می کنیم! خب معلومه
که می ترسه!
شهره : این پسرا گردن کلفت دسته جمعی ن! تنها که باشن از موش م ترسوترن!
فریبا یه نگاه دیگه به پسره که اون طرف تر نشسته می کنه. دو تا دختر از جلوي پسره »
« رد می شن اما پسره حتی سرشو بلند نمی کنه که نگاه شون کنه
فریبا : ما که نیودمی بترسونیم شون!
اصلی دیر نشه! Case مریم : بچه ها
شهره : نخ ، هنوز وقت داریم.
فریبا در حالی که داره به اون پسره که اون طرف رو نیمکت نشسته و پشت ش به فریبا »
« ایناس نگاه، می گه
بچه ها اون چطوره ؟
« مریم و شهره م متوجه پسره می شن »
فریبا : از وقتی اومدیم اینجا، من تو کوك شم. دختر از جلوش رد می شه، سرشو بلند نمی
کنه!
مریم : خب این دفعه خودت تنهایی برو باهاش صحبت کن!
فریبا : اول چک کنین ببینین شرایط ش با تعرفه ما جوره؟
« تو همین موقع پسره یه لحظه بلند می شه و می ایسته و دوباره می شینه »
. شهره : تناسب اندام 19
فریبا : نجابت و پرهیز از چشم چرونی و عدم گردش سر به طرفین جهت هیزي و پدر
. سوختگی 20
. مریم : سنگینی و متانت 20
. شهره : حفظ شئونات مردونگی 20
مریم : کالا با استاندارهاي ما مطابقت داره.
« فریبا بلند می شه و می ره طرف پسره و تا می رسه پشت ش، می گه »
ببخشین آقا!
پسره تا سرشو بر می گردونه طرف فریبا، دوربین صورتشرو می گیره! آرایش کامل »
داره! ریمل و سایه چشم و رژ لب و گونه! زیر ابروشم ور داشته! تا بر می گرده طرف
« فریبا با حالت اوا خواهري می گه
جونم بگو!
فریبا یه نگاه بهشمی کنه و بر می گرده طرف مریم و شهره از همونجا داد می زنه و »
« می گه
انضباط!
مریم و شهره از همونجا با دست ازش می پرسن یعنی چند؟ فریبام از همونجا با دستش »
و انگشتاش عدد صفر رو نشون می ده!!
همون روز تو یه کوچه خلوت بالاي شهر
فریبا و مریم و شهره تو ماشین نشستن. ماشین یه گوشه پارك کرده. هرسه تا عینک »
« دودي زدن
فریبا : این یکی رو نباید بترسونیمشو فراریش بدیم! باید عملیات خیلی دقیق و حساب
شده باشه! خب! وضعیت بگیرین!
« اینو می گه، مریم پیاده می شه و می ره »
فریبا : ساعت خروج؟
شهره : 11 صبح.
« موبایل شهره زنگ می زنه »
شهره : به گوشم!
همون کوچه مریم وسط کوچه، تو پیاده رو واستاده و داره
با موبایل حرف می زنه
مریم : سوژه در حال خروج از خونه س! تمام!
داخل ماشین همون کوچه
فریبا و شهره تو ماشین نشستن . شهره داره با موبایل با مریم صحبت می کنه. وقتی »
« حرف مریم رو می شنوه می گه
شهره : شنیدم، تمام!
« بعد به فریبا می گه »
مورد از خونه خارج شد!
فریبا : بگو بگوش باشه.
« شهره تو موبایل می گه »
بگوش باش، تمام!
همون کوچه
یه پسر با یه کیف سامسونیت داره از تو پیاده رو می ره. چند قدم عقب ترش، فریبا »
تعقیبش می کنه و پشت سر فریبا، شهره که موبایلم دست شه حرکت می کنه. دوربین مریم
رو نوشون می ده که سر همون کوچه، اون طرف خیابون، تو پیاده رو واستاده و از دور
« مواظب فریبا ایناس
فریبا : آقا!
« پسره می ایسته و بر می گرده طرف فریبا و می گه »
بفرمائین!
فریبا : می تونم چند لحظه باهاتون صحبت کنم؟
پسره : خواهشمی کنم!
فریبا : مطمئن هستم که شما فرد فهمیده اي هستین.
پسر : خواهشمی کنم، لطف داری
فریبا : من، شما و خونوداتونو، دورادور می شناسم و به عنوان یه خواستگار خدمت تون
رسیدم.
« پسره می خنده و می گه »
اگه شما بنده و خونواده م رو، همونطور که فرموندین، می شناسین، باید حتما مطلع باشین
که ما دختر نداریم!
فریبا : کاملا با اطلاعم. من جهت خواستگاري از خود سر کار خدمت رسیدم!
« پسره با تعجب می گه »
بنده؟! یعنی شما اومدین خواستگاري من؟!
« بعد می خنده و می گه »
دوربین مخفی یه؟!
فریبا : نخیر! هیچ دوربین مخفی اي در کار نیس! من براي ازدواج از دوستانم یه پسر آقا
و نجیب و خونواده دار و با اصالت رو می گرفتم که شما رو بهم معرفی کردن.
« پسره بازم می خنده و دور و ورش رو نگاه می کنه و می گه »
دوربین مخفی یه؟!
فریبا : خدمتون عرضکردم که! هیچ دوربینی مخفی اي در کار نیس!اگه به عرایضمن
گوش بدین متوجه منظورم می شین!
پسره : آهان! مسابقه ي رادیویی یه؟
فریبا : خیر آقاي محترم!
پسره : پس چیه؟
فریبا : توجه بفرمائین! من قصد مرد گرفتن دارم. به همین خاطر شمارو براي این مسئله
در نظر گرفتم و انتخاب کردم.
« پسر دوباره می خنده و می گه »
آهان! از این نظرسنجی هاس! مال تلویزیونه؟!
فریبا : نخیر! چرا متوجه نیستین؟! من می خوام شمارو براي خودم بگیرم!
« خنده از روي لب پسره محو می شه و می گه »
مامورین؟! من کاري نکردم که بگیرن م!!
« بعد این ور و اون ورو نگاه می کنه و دوباره می خنده و می گه »
دوربین مخفی یه!
« فریبا که عصبانی شده، سرش داد می زنه و می گه »
زهر مارو دوربین مخفی یه! کو دوربین ؟! تو اصلا اینجاها دوربین می بینی؟!
« پسره این ور و اون ور رو نگاه می کنه . دوباره می خنمده و می گه »
دوربین مخفی یه! تو کیف تون کار گذاشتین!
فریبا : اگه یه بار دیگه بگی دوربین مخفی یه، همچین می زنم تو دهن ت کخ دندونات
بریزه تو دهن تآ! مثل آدم واستا و هر چی ازت می پرسم جواب بده!
خنده از صورت پسره می ره و یه نگاه به شهره که دیگه نزدیک فریبا شده می کنه. »
« وقتی موبایل رو دستشمی بینه، کمی می ترسه و عقب عقب می ره که فریبا می گه
نترس! فقط چنئ تا سوال ساده س!
« پسره پا میذاره به فرار که فریبا به شهره می گه »
بزن به مریم! بهش بگو سوژه فرار کرد! راشو ببنده!
شهره تو موبایل حرف می زنه. دوربین مریم و نشون می ده. اونم موبایل در گوش شه و »
وقتی جریان رو می فهمه، تند می دوئه اینطرف خیابون و جلوي راه پسره رو می بنده.
پسره تو بیست قدمی که مریم رو می بینه، می ایسته و بر می گرده پشت سرش رو نگاه
می کنه. فریبا و شهره، از عقب، آروم آروم می آن طرفشو مریمم از اون طرف! پسره که
خیلی ترسیده شروع می کنه زنگ همون خونه اي رو که جلوش واستاده، زدن! بعدش
« کیف ش رو میندازه زمین و با مشت می کوبه به در و هی داد می زنه و می گه
خواهشمی کنم! واکنین! جونم در خطره! خواهشمی کنم
دوربین چند تا پنجره رو نشون می ده که یکی یکی بسته می شن! بعد پسره که نا امید »
می شه، بر می گرده و پشتشرو می ده به در و هونجور می ایسته و به حالت تسلیم در
مقابل یه اتفاق، چشماشو می بنده که تو همین موقع صداي ترمز ماشین می آد! پسره
چشماشو وا می کنه. سه تا ماشین که تو هر کدوم چهار تا مرد نشستن جلوشون می
ایستن! یه مرتبه در تمام ماشینا وا می شه و همه مامورا پیاده می شن.و همه اسلحه
« هاشونو می کشن بیرون وبه فریبا اینا و پسره ایست می دن و یکی شون می گه
تکون نخورین! همه تون به جرم اعمال بی ناموسی باز داشتین!
«! پسره خودش، زد کیف ش رو ور می داره و میدوئه و می پره تو ماشین
داخل یه ساختمون
یه مامور، فریبا و مریم و شهره رو می بره و در یه اتاق رو وا می کنه و فریبا اینا می رن »
تو و مامور در رو قفل می کنه. دوربین فقط فریبا اینا رو نشون می ده که پشت در قفل
شده می ایستن. کمی بعد که بر می گردن، متوجه می شن که تو اتاق ( بازداشگاه) سر از
دختره! سه تایی تعجب می کنن! چند تا دخترا می آن طرف فریبا اینا. فریبا با تعجب از
« یکی شون می پرسه
شماها اینجا چیکار دارین؟!
دختره : همون کاري که شماها می کنین!
« همه می خندن »
فریبا : به چه جرمی گرفتن تون؟
دختره : ماها داشتیم بی سر و صدا کاسبی مونو می کردیم که گرفتن مون!
« همه می زنن زیر خنده. فریبا و مریم و شهره نمی خندن. یکی دیگه از دخترا می گه »
حتما گرون فروشی می کردي، واحد حمایت از مصرف کننده جلب ت کرده!
« دوباره بقیه می خندن »
فریبا : یا شایدم داشتی خیلی ارزون می فروختی!
« همه سکوت می کنن. دختره می آد جلو فریبا و می گه »
دیگه الان همه دارن فروشنده می شن!
« فریبا یه نگاهی بهشمی کنه و می گه »
آره، چوب حراج خوردیم!
همه دخترا می رن تو فکر. یه لحظه بعد یکی دیگه از اون زن ها می آد جلو و می پرسه »
«
شماها رو چرا گرفتن؟
فریبا : دنبال حق مون بودیم!
« دوباره سکوت برقرار می شه که همون دختره می پرسه »
اسم تون چیه؟
فریبا : من فریبام. اینام مریم و شهره ن. اسم شماها چیه ؟
« دخترا از هر طرف خودشونو معرفی می کنن »
مستوره
عصمت
عفیفه
محبوبه
وجیهه
« فریبا یه نگاهی به دخترا می کنه و می گه »
با این اسامی، انگار واقعا شماها رو اشتباهی آوردن اینجا!
« همه می خندن و همون دختره به فریبا می گه »
اینا رو اشتباهی قاطی ما کردن!
بعد بر می گرده و گوشه ي اتاق رو نشون می ده. یه گوشه سه تا دختر، حدود 18 19 »
« ساله و دارن گریه می کنن. فریبا یه نگاهی بهشون می کنه و می گه
اینا چیکار کردن؟
دختره : نمی دونم. دم دانشگاه گرفتن شون.
دوباره فریبا بهشون نگاه می کنه. جلوي دخترا، روي زمین کیف و کتاب و کلاسوره! »
فریبا، آروم می ره طرف شون. تنا بهشون می رسهف سه تایی جلوش بلند می شن. یکی
« شون با همون حالت بغضبه فریبا نگاه می کنه و می گه
بخدا ما اینکاره نیستیم!
فریبا یه نگاه به کتاب هاشون می کنه. دوربین جلد کتاب رو که مال دانشگاهه نشون می »
« ده. دختره دوباره می گه
ما رو بخاطر ...
فریبا نمیذاره حرفش تموم بشه و به حالت تایید سرشو تکون می ده و بعد با دست، »
« صورت دختر رو ناز می کنه که دختر خودشو میندازه تو بغل فریبا و می زنه زیر گریه
همون ساختمون داخل یه اتاق دیگه
یه مرد یه جا واستاده و داره از اون پسره که همراه فریبا با اینا گرفتن بازجویی می کنه. »
« پسره جلو مرد واستاده
با اون دخترا چیکار داشتی ؟
پسره : من کاري نداشتم، اونا با من کار داشتن!
چیکار باهات داشتن؟
پسره : انگار می خواستن یه آدرسی ازم بپرسن!
سوسل خان منو رنگ می کنی؟!
« پسره فقط نگاهشمی کنه »
خیالت راحت، تا نیم ساعت دیگه مثل بلبل حرف می زنی!
پسره : من خیلی وقته مثل بلبل حرف می زنی!
خفه بچه قرتی!
پسره : ببخشین، شما فیلم آواز قو رو دیدن؟
ساکت باش فوفول خان!
در این لحظه دوربین پسره رو نشون می ده. حرکت فیلم آهسته می شه. پسره که ت »
صورتش عصبانیت معلومه، میره طرف آقا و تا می رسه، با دو تا دستش، سرآقا رو می
گیره و سر خودشو می بره عقب، به حالت اینکه مثلا می خواد مثل فیلم آواز قو، با کله
بزنه تو صورت آقا! اما وقتی سرشو می آره جلو، یه مرتبه پیشونی آقا رو ماچ می کنه و
« می گه
نوکرتم جناب ... ! به جون شما جریان همون بود که گفتم! من اصلا اهل این حرفا نیستم!
به مرگ شما اگه دروغ بگم.
« آقا که تا یه لحظه پیشترسیده بود، یه نفسی می کشه! بعد می گه »
باشه، فعلا بشین تا ببینم چیکار می تونم برات بکنم.
« بعد یه مرد دیگه می آددر گوش این یکی می گه »
الحمد الله که این یکی بخیر گذشت!
همون ساختمون
« فریبرز و پدرش و زن پدرش دارن وارد ساختمون می شن »
همون ساختمون همون اتاق
پدر فریبرز و زن پدرش نشستن و فریبرز داره آروم با آقا حرف کی شنه. اونم هی به »
« حالت تاکید سرش رو تکون می ده. بعد به یه مرد می گه
فریبا، مریم، شهره آزادان.
همون ساختمون همون اتاقی که فریبا اینا هستن
« یه مرد از لاي میله ها، بلند می گه »
فریبا، مریم، شهره 1 بیایین بیرون.
بعد در اتاق رو وا می کنه. فریبا به اون سه تا دختر دانشجو اشاره می کنه که برن بیرون. »
اونا کمی مکث می کنن و می ترسن اما فریبا هل شون می ده جلو. اونام از در می رن
« بیرون. بدون کتاب هاشون. آقا بهشون می گه
آزادین.
« . بعد مشغول بستن در می شه »
داخل همون اتاق
« ! همه اون زن ها که تو بازداشگاه هستن، به خاطر این زرنگی،براي فریبا کف می زنن »
جلوي در همون ساختمون
سه تا دختر دانشجو دارن از در می رن بیرون. یه مرد جلوشونو می گیره. اما همون آقا »
که آژادشون کرده، بهش اشاره می کنه که یعنی می تونن برن. دخترا با خنده و خوشحالی
« ! از در ساختمون می رن بیرون
همون ساختمون اتاقی که فریبرز اینا هستن
مگه نگفتم خانم ها رو بیارین بیرون آزادن؟
« آقا می گه »
به من نگفتین قربان!
« مرد دوباره می گه »
حالا که گفتم! برو بیارشون!
آقا یه احترام میذاره و می ره بیرون. فریبرز دوباره با همون مرد حرف می زنه. اونم هی »
« . سرشو به حالت قبول تکون می ده
اتاق فریبا اینا تو همون ساختمون
« آقا در اتاق رو وا می کنه و می گه »
فریبا، مریم ، شهره بیاین بیرون. آزدین.
« ! یه دفعه همه دختراي تو بازداشگاه می زنن زیر خنده. اقا مات بهشون نگاه می کنه »
همون ساختمون
فریبا و مریم و شهره وارد می شن. پسره هم نشسته. فریبرز داره با همون مرد حرف می »
« زنه. یه مرد دیگه م اونجا واستاده
فریبرز : حالا متوجه شدین؟!
که اینطور 1 فکر شم نمی کردم تو این بیست و خرده اي سال خدمتم یه همچین چیزي م
ببینم که دیدم!
فریبرز : ماهام فکرشو نمی کردیم که تو این مدت یه همچین چیزایی ببینیم اما دیدیم!
باشه، قبول کردم دیگه! مسئله حل شده بفرمائین.
فریبا و مریم و شهره دارن تو این مدت در گوشی یا همدیگه حرف می زنن و همون آقا »
« رو نگاه می کنن! آقام به یه نفر می گف
خاما و اون آقا آزادن.
فریبرز : خیلی ممنون.
« بعد بر می گرده طرف فریبا اینا و می گه »
پاشین. پاشین مزاحم وقت ایشون نشین. الان صد هزارتا دختر و پسر تو خیابون منتظرن
که دستگیر بشن!
فریبا ایناف سه تایی بلند می شن و می رن طرف میز اون جوونه. وقتی می رسن جلو »
« میز، فریبا می گه
ببخشین شما مجردین؟
تا ایون می گه، یه مرد دیگه با لحنی که کلمات رو از مخرج و ته گلو ادا می کنه و »
زیبایی و وقار دختر خانم ها این است که در پرده « خیلی سنگین حرف می زنه می گه
بشینن و مستوره باشند و به وقت تزوج، طبق رسوم مرسومه، زوج به خواستگاري زوجه
آمده و سنت پسندیده نکاح صورت گیرد. انشاءاله که من بعد در مورد شما خواهر عفیفه
هم چنین است.
« تا اینو می گه، فریبا یه نگاه بهشمی کنه و می گه »
شما چی؟ شمام مجردین؟
« یه دفعه نیشیارو تا بنا گوششوا می شه و زود، بدون معطلی می گه »
مجرد نیستم اما اصلا مشکلی نیس! اجازه این نشونی رو ...
دست می کنه تو جیب ش و یه خودکار و یه کاغذ در می آره که فریبا یه خنده تمسخر »
آمیز بهش می کنه و با شهره و مریم حرکت می کنن. درست جلوي در ساختمونف یه
نگهبان زشت و درب و داغون واستاده. دستاشو تو هم قفل کرده و همراه با بدنشتکون
تکون می ده و به حالت ناز و عشوه! چشماشم خمار کرده. تا فریبا می آد از جلوش رد
« بشه، آروم و زیر لبی و کشیده، با لهجه ي ترکی می گه
منم مجردم آ!! با کدوم تون طرفم؟!
خونه فریبا اینا
فریبا و شهره و مریم و خاندایی و زن پدرش رو مبل نشستن. فریبرز ظرف میوه دست »
« شه و همونجور که داره به دخترا تعارف می کنه، باهاشونم دعوا می کنه و غر می زنه
فریبرز : آ[ه این چه مدل خواستگاریه؟! پسره رو وسط خیابون، عین مامورا لباس
شخصی، گرفتین ش به سین جیم!
« بعد یه مرتبه داد می زنه و می گه »
آخه شما خواستگارین یا مامور شکنجه؟!
زن پدر : آروم باش فریبرز جون! بالاخره اتفاقه دیگه!
فریبرز : گیرم اون اتفاق بود. خانم تو اون هیرو ویر، رفته جناب ... رو خواستگاري کنه!
« بعد روش رو می کنه به فریبا و می گه »
دیگه آجان دم درم برامون عشوه می اومد!
فریبا سرشو میندازه پایین و هیچی نمی گه. فریبرز ظرف میوه رو اول می گیره جلو زن »
« پدرش و اونم یه میوه ور میداره و بعد میگیره جلو شهره و با تحکم می گه
بخور جون بگیر!
« شهره یه میوه ور میداره و فریبرز ظرف رو می بره طرف مریم و همونطور می گه »
جوون لنگه ي دیوار، تو اونجا رنگ کرده بود عین مرده قبرستون! سه تایی عین این
گانگسترا، با موبایل و عینک محاصره ش کردین، اون وقت جواب خواستگاریم ازش می
خواین! ... بند شده بود بیچاره!
« همه آؤوم می خندن. فریبرز ظرف میوه رو می گیره جلو مریم و بازم با تحکم می گه »
یه موز وردار بذار دهن ت! قوت داره!
« مریم یه دونه موز ورمیداره و فریبرز با ظرف میوه می ره فریبا و می گه »
خدا رجم کرد به همون ... بند ختم شد! سکته کرده بود چیکار می کریم؟!
ظرف میوه رو یه لحظه می گیره جلو فریبا اما بلافاصله پشیمون می شه و ظرف رو می »
« کشه کنار و می گه
به تو نمی دم که هر چی آتیش از گور تو بلند می شه!
تا می خواد ظرف رو بکشه کنار، فریبا تند یه دونه خیار ور می داره و به فریبرز می »
« خنده! فریبرز یه نگاه بهشمی کنه و می گه
الهی به حق این وقت عزیز فریبا، یه شوهر کچل چاق خیله بد اخلاق گیر تو بیاد این دل
من خونک ( خنک ) بشه!
« خان دایی می گه »
دو دو دو دو دو ...
« فریبرز همونجور که ظرف میوه رو می بره طرف خان دایی می گه »
بیخودي دو دور دو دور نکن خان دایی! بیا میوه تو وردار!
خان دایی : دور از جو جو جو جو جو ...
« فریبرز به حالت این پیرزنا که می خوان نفرین کنن، دستشرو تکون می ده و می گه »
الهی این جون من از دست شما دو تا بالا بیاد!
خان دایی : جون ( یعنی حرف ش رو تموم کرد)
فریبرز : دست شما درد نکنه خان دایی!
فریبا : پسرا خودشون ترسو بودن داداش! و گرنه چند تا دختر خوشگل ترس نداره؟
فریبرز : داره! خیلی م داره؟
فریبا : ترسش کجاس؟!
فریبرز : اینجا که ما پسرا عادت کردیم همیشه خودمون بریم دنبال دخترا! بر عکس که می
شه، شک می کنیم! تا حالا تو این ملک دخترا بیان دنبال ما! اونم نه یکی! سه تا! اي خدا
نسل تونو صد برابر کنه!
« همه می زنن زیر خنده »
خان دایی : ایش ایش ایش ایش...
فریبرز : خان دایی ایشو نوش نکن که ناراحت می شم!
خان دایی : ایشاله!
فریبا : پس شماها با این دل و جرات تون چه جوري می رین زن می گیرین؟!
« فریبرز یه سیب ور می داره و می ره رو یه مبل کنار فریبا می شینه و می گه »
موقعی که ما بخوایم بریم زن بگیریم که تنها نیستیم! چهل نفر آدم دوره مون می کنن تا دل
و جرات پیدا کنیم! تنها باشیم که از این غلطا نمی کنیم!
فریبا با عصبانیت، همونجور که خیار تو دست شه، دستشرو با خیار به حالت تهدید »
می بره جلو فریبرز و می خواد که مثلا حرف بزنه اما تا خیارو می گیره جلو فریبرز،
فریبرز سیب از دستشمی افته و به حالت تسلیم دستاشو می بره بالا! همه می زنن زیر
« خنده! فریبام در حال خنده می گه
همه ش تقصیر توئه داداش!
فریبرز : شماها را هافتادین و اذهان عمومی رو تشویشمی کنین! تقثیر من چیه؟!
فریبا : اگه تو باهامون می اومدي اینطوري نمی شد!
فریبرز : من صد ساله سیاه م نمی آم! بلند شم با سه تا دونه، دختر بیافتم دنبال پسراي
مردم؟!
فریبا : نه! ما پسرا رو نشون می کنیم، تو برو دنبال شون!
فریبرز : آره! که به جرم انحراف، بگیرن م و بندازن زندان و این یه چیز آبرومونم جلو
مردم بره؟!
همه می زنن زیر خنده و خان دایی می خواد که حرف بزنه و زود فریبرز دستشرو به »
« می گیره بالا و می گه T (time out) حالت
تایم اوت! خان دایی می خواد حرف بزنه!
خان دایی : نَ نَ نَ نَ نَ نَ ...
فریبرز : نمی خواي حرف بزنی؟!
خان دایی :ن نَ نَمیري پ پِ پِ پِسر!
فریبرز: ممنون، بازي شروع شد!
« یعد بر می گرده طرف فریبا می گه »
اصلا مگه ما پسار وقتی می خوایم زن بگیریم با یه قشون پسر، دنبال دختر مردم می کنیم
که به در و همسایه پناه بیاره؟! رفتین خواستگاري یا گرگم به هوا؟!
فریبا : پس چع جوري باید بریم؟
فریبرز : با لطافت! با ظرافت! با یه شاخه گل! نه عین ماموراي امنیتی با عینک و بی سیم!
فریبا : پس ما دخترا باید چیکار کنیم؟ از حق مون بگذریم؟ همینجوریش کم سرمون کلاه
رفته که این خرده هم ازش چشم پوشی کنیم؟! حق حقوق مونو باید بگیریم دیگه!
« فریبرز با حالت نیمه عصبانی می گه »
شعار نده واسه من!
« بعد اداي فریبا رو در می آره و می گه »
حق و حقوق مونو باید بگیریم!! حق و حقوق زن، همون دیگ و قابلمه تو آشپزخونه س!
هر وقت خواست بهشمی دیم که بره از حقش استفاده کنه و توش پخت و پز کنه!
فریبا : همین داداش؟!
فریبرز : همین که همین!
« همه یه لحظه ساکت می شن که خان دایی می گه »
کو کو کو کو کو کو کو تا تا تا تا تا تا تا بی بی بی بی بی بی بیا پ پِ پِِ ...
فریبرز : خان دایی فیلم تموم شد! یه ساعت ونیم که دیگه بیشتر نیس! بگو دیگه!
خان دایی : پ پِ پِسر!
فریبا : باشه داداش! من دیگه حرف این چیزا رو نمی زنم. اولین خواستگارم ه اومد زنش
می شم، خوبه؟
فریبرز : عالیه!
فریبا : اون وقت وجدانت راضی یه؟ بعدش شبا می تونی راحت بخوابی؟
فریبرز : آره! نتونستم یه قرصخواب می خورم!
فریبا : اما اگه مادرم الان زنده بود ...
فریبرز : اگه من اون مادرتو ببینم!
« یه مکث می کنه و می گه »
من می دونم باهاش!
« بعد سرش رو می بره بالا و می گه »
آخه مامان جون، خودت رفتی تعطیلا ت تو بهشت! اون وقت این جونم مرگ شده رو
انداختی به جون من؟!
خان دایی : لا لا لا لا لا لا ...
فریبرز : خان دایی شما فقط تو این فیلم یه دقیقه دیالوگ داشتی! تا حالا حساب کردم نیم
ساعته حرف می زنی!
همه می زنن زیر خنده. که فریبا یواشکی به دخترا اشاره می کنه اونام شاکت می شن و »
« به حالت قهر می شینن. فریبرز یه خرده ساکن می شه و بعد می گه
مریم خانم میوه تونو میل کنین! شهره خانم پوست بکنین دیگه!
مریم و شهره یه چشم می گن اما میوه هاشونو می ذارن تو بشقاب! فریبرز یه لحظه »
« مکث می کنه و بعد می گه
چایی میل دارین بگم کبري خانم بیاره؟!
« مریم و شهره هر دو می گن نه، خیلی ممنون. فریبرز کلافه س! دوباره می گه »
نسکافه چطور؟
دوباره مریم و شهره تشکر می کنن و می گن نه. فریبرز یه لحظه صبر می کنه بعد با »
« عصبانیت می گه
خیلی خب بابا! خیلی خب! چیکار باید بکنم که تو تو این دنیا و مامان تو اون دنیا ازم
راضی بشین؟
یه مرتبه فریبا اینا براش دست می زنن و هورا می کشن و فریبا یه چشمک به دوستاش »
« می زنه که فریبرزم می بینه و می گه
تو روح پدرش صلوات اگه دیگه خر تو بشه!
« همه دوباره می خندن و فریبا می گه »
داداش به نظر تو باید چیکار کنم من؟
فریبرز : هیچی! بگردین و یه پسر تو خونه و در و بوم بشته سراغ کنیم بریم
خواستگاریش! حالا سراغ دارین، راه بیفتیم!
شهره : داریم فریبرز خان!
« فریبا دستاشو می زنه بهم و با خوشحالی می گه »
همین عصر بریم!
« زن پدر یه گوشه ساکت واستاده، یه مرتبه می گه »
فریبرز خان منم بیام؟
فریبرز : میل خودتونه. اگه چنانچه فکر می کنین که تو زندگی کلاه سرتون رفته و حق
انتخاب ازتون گرفته شده، شمام یه تک پا تشریف بیارین!
« زن پدرش می گه »
الهی که یه مرد خوب قسمتت بشه دختر!
قسمت این دختر بشه! « آل » فریبرز : الهی
تو یه خیابون جلوي یه خونه
فریبرز و فریبا و خان دایی و زن پدر با لباس شیک و تمیز جلو یه خونه واستادن. یه »
« جعبه شیرینی دست زن پدره و یه سبد گل م دست فریباس. فریبرز به زن پدرش می گه
شما زنگ بزنین.
« بعد اشاره می کنه به خان دایی و میگه »
متکلم وحده مون پاي آیفون به سخنرانی بیاد و تا شب همینجا پشت در واستادیم!
« زن پدر زنگ می زنه. یه خانم آیفون رو جواب می ده »
کیه ؟
زن پر : سلام خانم، مهمون نمی خواین؟ امر خیره!
« یه لحظه سکوت می شه و بعد از تو آیفون می گن »
واي خاك تو گورم! بفرمائین قدم تون سر چشم!
همون ساختمون جلو یه آپارتمان
فریبا و فریبرز و خان دایی و زن پدر با سلام و احوال پرسی می رن تو آپارتمان. اونجا »
یه خانم و آقا با یه پسر جوون واستادن. فریبا سبد گل رو می ده به پسره و زن پدر جعبه
« شیرینی رو می ده به مادر پسره. اونام با تشکر می گیرن
همون آپارتمان سالن پذیرایی
فریبا و فریبرز و خان دایی وزن پدر، به ترتیب کنار همدیگه رو مبل نشستن. پسره با »
پدرش، روبروشون نشستن. مادره یه بلوز رو هول هولکی از رو یه مبل ور می داره و
« پرت می کنه تو یه اتاق و بعد می آد مشینه و با خجالت می گه
ببخشین ترو خدا! همچین یه خرده بی خبر بود، اینه که ما کمی غافلگیر شدیم! الان چایی
دم می کشه می آره خدمت تون!
زن پدر : این حرف چیه خانم؟! می گن مهمون سر زده خرجش پاي خودشه!
مادر پسره : اختیار دارین. ترو خدا دهن تونو شیرین کنین.
پدر پسره : جسارتا عرضمی کنم! افتخار این سعادت رو مدیون کی هستیم ما؟
فریبا : یکی از دوستان مشترك! بعدا خدمت تون عرضمی کنیم.
« پدر و مادر پسره می خندن و می ن »
خواهشمی کنیم، لطف کردین تشریف آوردین.
« زن پدر یه شیرینی میذاره دهنش »
همون آپارتمان داخل یه اتاق دیگه
یه دختر 18 19 ساله داره تند تند سر و وعضشرو جلو آینه درست می کنه و »
گاهگاهی م از لاي در به فریبرز نگاه می کنه و لبخند می زنه! فکر کرده که فریبرز اومده
« ! خواستگارش
همون آپارتمان سالن پذیرایی
« زن پدر شیرنی ش رو خورده و می گه »
ببخشین، نور چشمی چند ساله شونه؟
« دوربین چهره پسره رو می گیره که حدودا سی سال رو داره. مادر پسره می گه »
دور و ور هیجده نوزده سال شه!
« فریبا اینا یه نگاهی به همدیگه می کنن و فیبرز با خنده می گه »
بعله، زنده باشن. البته یه هوا بیشتر به نظر ما اومدن! گیر گیراي 17 18 نشون می دادن!
دوباره آروم می خنده. پدر و مادر پسره و پسره یه خرده اخماشون می ره تو هم و مادر »
« پسره با حالت تعجب می گه
بچه م تازه امشال دیپلم ش رو گرفته!
« فریبا اینا یه نگاهی دوباره به هم می کنن و فریبرز می گه »
ببخشین، یه کلاس سه کی کردن؟ یعنی الان دیگه قاعدتا باید پایه شون قرص قرصشده
باشه!
خان دایی سرشو میندازه پایین و می خنده. پدر و مادر پسره یه نگاهبا تعجب به »
« . همدیگه می کنن. گیج و سردرگم نشون می دن
فریبا : عذر می خوانم، ایشون در حال حاضر به چه کاري مشغولن؟
« پسره چشم از فریبا ور نمی داره! معلومه خیلی از فریبا خوششاومده
مادر پسره : داره خودشو آماده می کنه واسه کنکور. مام گذاشتیم به اختیار خودش دیگه!
« ! فریبا اینا مات به پسره نگاه می کنن »
فریبرز : ببخشین، منظورم اینه که غیر از اون، کارشون چیه؟ یعنی در آمدشون چقدره؟
« پدر و مادر پسره دوباره یه نگاه تعج آمیز به همدیگه می کنن و پدر پسر می گه »
والا فعلا که من ماهی بیست سی هزار تومن بهشمی دم! حالا تا بعد خدا بزرگه!
فریبا : فکر نمی کنین این مبلغ یه خرده کمه؟!
« پدره یه حالت بلاتکلیفی تو صورتشپیدا می شه که مادره زود می گه »
البته خرج رخت و لباس و کفشو رفت و آمد و اسم نویسی شم جداسا! همونا سر به
فلک میذارن!
اینو که مادره می گه، پدره یه لبخند می زنه و سرشو به علامت تائید تکون می ده که »
« مادره در گوششمی گه
آخه مرد چقدر بهت بگم یه خرده ماهیونه ي این دختره رو زیاد کن که جلو مردم سر
شکسته نشیم!
« فریبا اینا یه نگاه می همیدیگه می کنن که فریبرز آروم در گوش فریبا می گه »
الحق که انگشت رو خوب پسري گذاشتی! اگه ماها خودمون صد تا خونه رو در می زدیم
یه همچین نوبر بهاري گیرمون نمی اومد!
فریبا : ببخشی، خدمت و این چیزا چی؟ می دونین که! خیلی مهمه!
مادر پسره : .ا! بچه م هنوز وقت خدمت کردنش نیس که! حالا هس که بکنه! این چند
سال که پیش خودمونه، گذاشتیم استراحتاشو بکنه!
« فریبرز با حالت شوخی اما جدي، بلند می گه »
بعله!! آدم خدمت رو همیشه می تونه بکنه! سی و پنج سالگی، چهل سالگی! اصلا می تونه
صبر کنه با بچه ش بره خدمت! می شه خریدش! یعنی یه خدمتکار که بگیرین، مشکل
حله!
فریبا : نطر ایشون در مورد مهریه چیه؟
مادر پسره : خب مثل نظر همه!
فریبا : پسموافقین؟
« ادر محکم می گه »
البته!
فریبا : نظرشون رو چقدره؟
مادر پسره : هر چی بشتر بهتر!
« بعد می خنده »
فریبا : یعنی اگه ما بگیم دو هزار تا سکه طلا، ایشون موافقن؟
« پدر و مادر پسره ذوق زده می شن و می گن »
بعل که موافقن؟!
« فریبرز آروم در گوش فریبا می گه »
خب الحمدلله یه امتیاز مثبت گرفت!
فریبا : با جشن عروسی چی؟ اگه مثلا ما بخوایم تو یه هتل 5 ستاره باشه، با موزیک و
شام و چهارصد پونصد تا مهمون، ایشون موافقن؟
« دوباره پدر و مادر پسره که خیلی خوشحالن می گن »
خب معلومه!
فریبا : طلا و این چیزا چی؟ ایشون با خریدش موافقن ؟
« دوباره پدر و مادر پسره با خوشحالی زیاد می گن »
البته البته!
فریبا : با آزادي زن و احترام به حقوقش چی؟ موافقن؟
« پدر و مادر پسره دیگه از خوشحالی گریه شون گرفته! با شادي مادر پسره می گه »
مگه دیگه ما چی براي بچه مون می خوایم! خدا رو صد هزار مرتبه شکر که شما رو
قسمت ما کرد! اصلا جاي حرف براي ما نذاشتین!
همون خونه آشپزخونه
همون دختره 18 19 ساله، همونجور که داره چایی رو حاضر می کنه، همه ش می
خنده! صداي فریبا اینا تو آشپزخونه می آد!
همون آپارتمان سالن پذیرایی
« فریبا و فریبرز آروم دارن با هم حرف می زنن »
فریبرز : ظاهرش که خوبه. نجیب م خس! از وقتی ما اومدیم سرشو بلند نکرده نگاه کنه!
مبارکه ایشاله.
« دوربین مادر پسره رو می گیره. به پسرش آروم می گه »
اگه به امید خدا کار خواهرت جور شد، خواهر دامادم می گیرم واسه تو! چطوره؟
« پسره به حالت تائید سرشو تکون می ده »
دوربین فریبا اینا رو نشون می ده. فریبا آروم یه چیزي در گش فریبرز می گه. فریبرز »
یه خرده دستاشو می ماله بهم. براش سخته حرفی رو که فریبا بهش گفته بگه. خجالت می
« کشه. بالخره هر جوري هس شروع می کنه و می گه
ببخشین آ! اگه جسارت نباشه یه چیزي می خوام بگم!
« پدر و مادر پسره می گن خواهشمی کنیم ، بفرمائین »
فریبرز : ترو خدا، جون اون کسی که دوست دارین! وجدانا!اگه ایشون اهل گثافتکاري و
عیاشی و رفیق بازي و این چیزاس همین الان به ما بگین؟!
« پدر پسره که عصبانی شده می گه »
این حرفا چیه آقا؟!
زن پدر : ترو خدا ناراحت نشین! بالاخره شمام جوون دارین!
پسره که چشمش فریبا رو گرفته با اشاره به پدرش می گه یعنی آروم باشه. پدر پسره »
« کمی آروم می شه و می گه
بچه م از گل پاکتره آقا!
فریبرز : اونکه کملا مشخصه، اما می گم نکنه مثلا تو جوونی هاش یه شیطونی هایی کرده
باشه! آدمه دیگه!
اینارو فریبرز با خنده می گه. پدر پسره که دوباره عصبانی شده تا می آد یه چیزي بگه، »
« بازم پسره و مادرش بهش اشاره می کنن. اونم ساکت می شه. مادر پسره می گه
نخیر آقا! بچه م چه قدیم و چه الان، پاك و طیب و طاهز، بوده و هس!
فریبرز : الهی شکر! واقعا این جور آدمم کیمیاس! بنده در مقایسه با خودم که جوونم
عرضصکردم! الهی صد هزار مرتبه شکر!
« بعد همونطور که پسره رو نگاه می کنه با خنده می گه »
یعنی می گم صیغه اي، نم کرده اي، چیزي جایی نداشته باشن!
« بعد یه چشمک به پسره می زنه »
« پدر پسره دیگه نمی تونه خودشو نگه داره و داد می زنه و می گه »
حرف دهن ت رو بفهم آقا! اصلا ما این وصلت رو نخواستیم! بفرمائین! بسلامت! به امان
خدا!
« اینو می گه و با دستشدر آپارتمان رو نشون می ده که خان دایی یه مرتبه می گه »
چوش چوش چوش چوش چوش چوش ...!
تا خان دایی این کلمه رو چند بار می گه، پدر و مادر پسره و پسره با حالت عصبانیت »
از جاشون بلند می شن که حمله کنن به خان دایی اینا که فریبرز با حالت گریه ریال یه
مونده می کنه و زود دو تا دستاشو بحالت « چوش » نگاهی به خان دایی که هنوز تو کلمه
« ایست می گیره جلو پدر و مادره و می گه
صبر کنین! صبر کنین! این، مثلا داره شعر می خونه! زبونشگرفته الان! یه دقیقه صبر کنین
اگه چیز بدي گفت، حمله کنین!
« پدر و مادره یه لحظه مکث می کنن که خان دایی می گه »
چوش چوش چوشمعم گ گ گ گ سرانَ انَ انَ انَ انَ دازند ص صَ صَ صَ صَدَ بار.
« فریبرز به حالت رفع سوء تفاهم به پدر و مادره می گه
دیدین حالا! بقیه شم اینه: فروزنده تر و روشن تر ستم!
« اونا آروم می شن و مشینن. زن پدر بحالت آشتی و صلح و صفا می گه »
اي بابا! شما که ماشالا سرد و گرم چشیده این! با یه کلمه حرف نباید از کوره در رفت! تو
خواستگاري همیشه از این چیزا بوده! می گه جنگ اول به صلح آخر! ما جوون مونو
داریم می دیم، شمام جوون تونو! باید بالاخره این حرفا گفته شه دیگه! قصد و غرضی در
کار نیس! این خان دایی ما، کمی لکنت داره! مسخره نمی خوان بکنن!
« پدر و مادر پسره، شرمنده می شن و پدره با حالت خنده و عذر خواهی می گه »
ببخشین واله. ما صلا متوجه نبودیم! ببخشین ترو خدا! حالا این شعر به این قشنگی مال
کی هس؟!
خان دایی : بابا بابا بابا بابا طا طا طا طاهر!
فریبرز : یعنی البته باباي باباي باباي باباطاهر!
« همه می زنن زیر خنده و مجلس کمی آروم می شه که فریبا می گه »
ببخشین، اخلاق شون چی، خوش اخلاقن یا ...
مادر پسره می خنده و تا می آد از اخلاق خوب بچه ش بگه فریبرز براي اینکه کار »
« دوباره به دعوا نکشه، تند می گه
ايِ بابا! ایشون همه چیزشون خوب و عالیه! ایشااله یه خرده کگه با هم آشناتر شدیم، یه
چند جلسه با رفقا مردونه ورشون می داریم و با هم می بریم بیرون و اخلاق شون دست
مون می آد!
تا فریبرز اینو می گه، رگ گردن پدره و پسره از غیرت می زنه بیرون و پسره در حالی »
« که از جاش بلند می شه می گه
بی شرف خواهر منو می خواي با رفقات مردونه ورداري ببري بیرون؟!
تو همین موقع دختر 18 19 ساله که خواهر پسره س، با یه سینی چایی وارد سالن »
« می شه! تا چشم فریبرز به دختره می افته، تازه متوجه اوضاع می شه ومی گه
واي خدا مرگم بده!
« پدره و پسره می ریزن سر فریبرز و پسره می گه »
دو ساعته نشستی اینجا و داري دري وري می گی! هیچی بهت نگفتم پر رو شدي؟!
« فریبرز که وسط پدره و پسره گیر کرده با التماس داد می زنه و می گه »
بخدا سوء تفاهم شده! شما اشتباه متوجه شدین!
پسره : ما اشتباه متوجه شدیم بی شرف؟! آبجی منو می خواي مردونه ببري بیرون؟!
« پدر پسره همونجور که یقه فریبرز رو گرفت به پسرش می گه »
اَمونش نده محسن! بزنش بی شرفو!
« شروع می کنن به زدن فریبرز از زیر دست و پاشون داد می زنه »
نزنین بابا! اشتباه شده والا! خان دایی! فریبا اینا رو نجات بده!
« بعد دوباهر داد می زنه ومی گه
نزنین بابا! والا سوء تفاهم شده! ما خواستگاري دخترتون نیومدیم که! یه دقیقه شما دست
نگه دارین تا بگم من!
« پدر و پسره یه مکث می کنن. فریبرز از زیر دست و پا بلند می شه که پسره می گه »
پس اومدین حواستگاري ننه م؟!
« فریبرز در حالیکه داره لباسشرو درست می کنه می گه »
نخیر! اومدیم خواستگاري خود شما!
« تا اینو می گه، پسره با عصبانیت می گه »
بی شرف بی غیرت منو مسخره می کنی؟!
« ! دوباره شروع می کنن به کتک زدن فریبرز »
دوربین فریبا و خان دایی و زن پدر رو می گیره که یواشکی
از آپارتمان دارن می رن بیرون
جلو همون خونه، تو خیابون
فریبا و خان دایی و زن پدر، نگران واستادن! تو همین موقع در خونه وا می شه و فریبرز
پرت می شه بیرون و در بسته می شه! فریبا اینا می آن دورش و تا می خوان از زمین
« بلندش کنن که فریاد فریبرز می ره هوا و می گه
چیکار می خواي بکنین؟! اگه دست بهم بزنین از هم سوا می شم! زنگ بزنین اورژانس
تهران!
خان دایی : ک کُ کُُ ک کُ کُ تُکت ز ز ز ز ز ز دن؟!
فریبرز : آره، اما اگه اینجوري که شما گفتین، با تامل و وقفه می زدن که حرفی نبود! یه ده
دقیقه اي همینجوري می زدن!
فریبا که فریبرز رو با این حال و روز می بینه، ناراحت می شه و سرشو بر می گردونه »
« طرف همون پنجره خونه که توش رفته بودن و بلند می گه
وحشی آ!
تا اینو می گه، سبد گلی که برده بودن، از تو پنجره پرت می شه بیرون طرف فریبا! »
فریبام درست جلویدرست جلوي فریبرز واستاده. تا سبد گل رو می بینه که داره می آد
طرفش، جا خالی می ده و سبد گل مجکم می خوره تو سر فریبرز! فریبا دوباره برمی
« گرده سر جاي اولشو به طرف پنجره با صداي بلند می گه
بی فرهنگا!
این دفعه از تو پنجره، جعبه شیرینی پرت می شه بیرون. فریبا بازم جا خالی می ده و »
جعبه می خوره تو سر فریبرز! فریبا دوباره بر می گرده سر جاش که یه فحشدیگه بده
« که فریبرز با حالت ناله و التماس می گه
ببخشین خانم ...! ( قرار بود خانم ... در این نقش بازي کنن ) اگه این حمایتهاي بی دریغ
شما، فوري قطع نشه، باید جنازه منو از اینجا تکون بدین آ!
شب پشت بوم خونه فریبا اینا
» فریبا و مریم و شهره دارن با همدیگه حرف می زنن »
فریبا : خدا ذلیل تون کنه با این اطلاعات کورتون! نزدیک بود داداشم کشته بشه!
شهره : به جون تو فریبا ما صلا نمی دونستیم اون پسره الاغ یه خواهرم داره!
مریم : حالا حالش چطوره؟!
فریبا : خوابیده تو خونه، شایانم بالا سرشه!
همون شب سالن پذیرایی خونه فریبا اینا
فریبا و مریم و شهره اومدن عیادت فریبرز. فریبرز رو یه کاناپه خوابیده و داره ناله می »
کنه. یه کیسه یخ م رو سرشه. شاین بغل ش رو یه صندلی نشسته. خان دایی و پدر فریبا و
زن پدر اونجان. فریبا اینا آروم می آن تو سالن و سلام می کنن. تا چشم فریبرز بهشون
« می افته، آروم با ناله به شایان می گه
شایان جون!
شایان : بگو اینجام.
فریبرز : پاشو اینا رو با چک و لگد بیرونشون کن تا یه بلاي دیگه سرم نیاوردن!
شایان می خنده و به فریبا اینا سلام می کنه و از جاش بلند می شه. شهره و مریم می »
« آن نزدیک فریبرز و می گن
بلا دوره! ایشاله خیلی زود این یه خرده کسالت تونم بر طرف می شه.
« فریبرز تا اینو می شنوه، کیسه رو از رو سرش ور میداره و با عصبانیت می گه »
یهخرده کسالت؟! آش و لاشم کردن! دکتر یه هفته برام طول درمان نوشته! اگه دختره دلش
برام نسوخته بود و وساطت نمی کرد، باباش و اون داداش گردن کلفته ش، تیکه تیکه م
کرده بودن! حالا اونا به درك! مادره از اون زیر با دندوناش گوشت تنم مو ریز ریز کرد!
یه وشگونا ازم می گرفتکه آتیشم میزد!
شایان می زنه زیر خنده! دخترا و خان دایی م می خندن. فریبرز یه نگاه به شایان می »
« کنه ومی گه
زهر مار! حالا وقت خنده س؟!
« پدر فریبرزم که داره می خنده، می گه »
تا تو باشی با طناب این دخترا تو چاه نري!
فریبرز : به جون بابا تا به پسره گفتم اومدیم خواستگاري شما، رگاي گردنش شد عین
کابل این تیر چراغ برق آ!
« بر می گرده طرف فریبا و می گه »
همون پسره که می گفتی نجیبه ها!
« دوباره کیسه یخ رو می ذاره رو سرش و می گه »
آخ مادر مردم!
بعد دوباره کیسه یخ رو از رو سرش ور می داره و سرشو بلند می کنه و به فریبا می »
« گه
فکر کنم ختنه سورون بچه تو بیفته با شب سال من!
دوباره کیسه رو از رو سرش ور می داره و سرش و می خوابه. اون داره ناله می کنه و »
همه دارن می خندن. تو همین موقع شایان یه تیکه کاغذ از جیب ش آروم در می آره.
فریبرز زیر چشمی نگاهشمی کنه. شایان کاغذ رو پاره می کنه و می آد بریزه تو زیر
« دستی که فریبرز می گه
چی بود؟!
شایان : هیچی!
فریبرز : می گم چی بود؟!
« شایان با خجالت و خنده می گه »
آدرس یه نفر رو گرفته بودم که بریم خواستگاریش!
فریبرز یه نگاه بهش می کنه و دوباره با عصبانیت از جاش بلند می شه و با داد می گه »
«
بذار این لگن خاصره م، ترکش جوش بخوره بعد!
« بعد دستاشو از هم وا می کنه و به شایان می گه »
بجون تو شایان، باباهه این دستامو گرفته بود و پسره این دستمو! دو طبقه این ساختمونو،
از رو پله ها، منو با اونجام، تلپ تلپ آوردن پایین! تو پاگرد نمی دونم اول بود یا دوم که
ترق صدا اومد! فهمیدن لگن م ترك ور داشت!
بعد یه مرتبه یاد خان دایی و شعرش می افته و با عصبانیت بر می گرده طرف خان دایی »
« و می گه
حالا خودمونیم خان دایی، این همه شاعر تو این مملکته! تو همه رو ول کردي چسبیدي
به بابا طاهر؟! اونم اون شعر؟! خب بده به مردم هی می گی چش چش چش!
همه آروم و یواشکی می خندن. فریبرز بر می گرده طرف فریبا و نگاهشمی کنه. فریبا »
« سرشو میندازه پایین. فریبرز به حالت عصبانی می گه
بابا جون، عزیز من، خواهر من، اینجا ایرانه! اینجا یه کشور مردونه س! اینجا یه سري از
کارا رو زن آ اجازه ندارن انجام بدن، یه سري کارا رم خودشون انجام نمی دن! حتی اگر
اجازه شم داشته باشن! اینجا مرده با بدبختی می ره خواستگاري دختر و با مکافات ازش
بعله می گیره و با مصیبت باهاش عروسی می کنه. اون وقت سر سال نشده به دختر می
گه انداختنت به من! حالا حساب کن اگه دختره بره خواستگاري پسره چی می شه؟!
فیبا هیچی نمی گه و همونجور سرشو انداخته پایین. فریبرز همونجور با عصبانیت می »
« گه
خب جواب بده دیگه! اگه اشتباه می گم بگو اشتباه می گی.
« فریبا بازم ساکته. فریبرز دوباهر م یگه »
خب جواب بده دیگه!
« فریبا آروم سرشو بلند می کنه و می گه »
اگه الان مامان زنده بود ...
فریبرز : اي تو روح مامان همین الان هزار تا صلوات!والا بلا اگه مامان الان زنده بود و
می دید که من اینطوري آش و لاش شدم، راي بر علیه تو می داد! حالا چون مرده و
دستش از این دنیا کوتاهه، تو وگالتا از طرفشمن بدبخت رو هی محکوم می کنی!
فریبا دوباره سرشو میندازه پایین و هیچی نمی گه. فریبرز که به اسم مادرش حساسه، با »
« همون حالت عصبانی به شایان می گه
بده به من اون شماره تلفن وامونده رو!
« شایان کاغذ رو می ده به فریبرز که فریبرز می گه »
حالا کی هس این؟!
« شایان آروم می گه »
تلفن یکی از اقوامه.
فریبرز : توام تو این خر تو خري می خواي پسراي ترشیده ي فامیل تونو به ما قالب
کنی؟! حالا کدوم فامیل تون هس؟
شایان : خاله م. فردا غروب باهاشون قرار گذاشته بودم!
فریبرز یه لحظه مکث می کنه و بعد همونجور که داره مثل جنازه ها رو کاناپه دراز می »
« کشه می گه
انا لله انا علیه راجعون! اشهد ان لا الله الا الله!
« فریبا با حالت اعتراضمی گه »
داداش!
« فریبرز دوباره نیم خیز می شه و می گه »
داداش و مرگ! میذاري واسه خودم راحت بمیرم یا نه؟!
فریبا : آخه تو خواستگاري که نباید این حرفا رو زد!
فریبرز : تو این حواستگاري حتما باید زد!
همون شب جلو یه خونه
فریبا و خان دایی و زن پدر و فریبرز و شایان، دارن از ماشین پیاده می شن. فریبا و
شایان و خان دایی و زن پدر، اول پییاده می شن و می خوان کمک کنن که فریبرز پیاده
« . بشه
فریبرز : دست بهم نزنین! بذارین خودم آروم آروم پیاده می شم! کاشکی یه برانکاردي،
صندلی چرخداري چیزي می آوردین حد اقل!
بالاخره آروم، با آخ و اوخ پیاده می شه. تو دست فریبا، یه سبد گل رزه با یه جعبه
« بزرگ شیرینی. تا فریبرز چشمش به گل و شیرینی می افته به فریبا می گه
خد اقل می خواستی یه کیلو شیرینی بیشتر نگیري؟! این یکی اگه بخوره تو سر من جابجا
خونریزي مغزي می کنم!
همون شب حیاط همون خونه
فریبا اینا دارن حیاط رو رد می کنن که برسن به ساختمون. فریبرز رو زیر بغلشرو »
گرفتن و اؤوم آروم می برنش. وقتی دم در ساختمون می رسن، دوربین یه مرتبه در
داخلی ساختمون رو نشون می ده. پنج تا جوون ورزشکار و گردن کلفت، با خاله و شوهر
خاله ي شایان اومدن اونجا، استقبال! فیبا به پسرا مات می شه که پسرا همه با هم بهشون
« سلام می کنن که فریبرز بلافاصله می گه
اول بگین ببینم، قبلا به شما تفهیم اتهام شده یا نه!
« پشرا هر پنج نفر با هم می خندن »
فریبرز : زهر مار! می گم شماها رو قبلا توجیه کردن یا نه؟!
شایان : آره فریبرز جون.
« فریبرز بر می گرده طرف فریبا که هنوز به پسرا نگاه می کنه و می گه »
از اینا دیگه درشت تر و حسابی تر گیرت نمی آد! یعنی اصلا تو بازار نیس!
داخل همون خونه سالن پذیرایی
هر پنج تا پسر با پدر و مادرشون نشستن. فریبا و فریبرز و شایان و خان دایی و زن »
« پدر، به ترتیب نشستن. فریبا آروم به فریبرز می گه
داداش اینا خودشونو معرفی نمی کنن؟
« شایان می شنوه و به فریبا می گه »
فریبا خانم اینجا راحت باشین. هر چی می خواین بگین، خودتون بگین.
« فریبا یه لحظه مکث می کنه و بعد می گه
لطفا آقایون خودشونو با مشخصات کامل معرفی کنن.
« پسرا یه خرده در گوشی هم مثل دخترا پچ پچ می کنن و بعد اول می گه »
وحید، 34 سال، مدرك لیسانس، در حال حاضر بیکار.
فرید، 32 ساله، مدرك لیسانس ، ...
سعید 30 اسله، مدرك لیسانسو ...
نوید 28 ساله، مدرك لیسانس، در حال حاضر بیکار.
خمید، 26 ساله، مدرك لیسانس، در حال حاضر بیکار.
فریبا : از آشنایی با خوشبختم.
« پسرا هر هر می زنن زیر خنده که فریبا می گه
شماها همه ورزشکارین؟
« پسرا به ترتیب می گن »
کشتی گیر.
وزنه بردار
کاراته کار
بدنسازي
جودو کار
« فریبرز به شایان نگاه می کنه و می گه »
اینجا زور خونه س یا خونه خاله تو؟!
« پسرا هر هر می خندن. فریبا یه نگاه بهشون می کنه و به فریبرز می گه »
انگار اخلاق همه شون خوبه.
فریبرز یه سري تکون می ده و می خنده و بعد به پدر و پسرا ( شوهر خاله شایان ) می »
« گه
همه شون چکی چند؟! ارزون حساب کنین، همه رو ور داریم بریم!
« پپسرا دوباره هر هر می زنن زیر خنده که فریبرز بهشون می گه »
زهر مار! پاشین برین چایی ور دارین بیارین! وحید بدو!
تا فریرز اینو می گه، پدر و مادر پسرا بهشون اشاره می کنن یعنی برین چایی بیارین. »
پسرا شروع می کنن به همدیگه سلقمه زدن! این به اون می گه بره چایی بیاره، اون یکی
« به اون یکی می گه! هر پنج تا شونم بغل هم نشستن. بالاخره شایان بهشون می گه
پاشین دیگه!
« پسرا یکی یکی می گن »
من نمی رم!
منم نمی رم! اون بره!
خدوت برو!
تو بزرگتري، خودت باید بري!
فریبرز : حالا سر یه چایی با همدیگه دعوا مرافعه نکنین!
« بعد به اولین پسر می گه »
تو برو چایی بیار.
« همینطور به ترتیب می گه »
توام قند بگیر جلومون! تو ام شیرینی تعارف کن! تو ام میوه برامون بذار.
« پسر کوچیکه می گه »
پسمن چیکار کنم؟!
فریبرز : تو ام بلند شو یه خرده برامون برقص، سرگرم شیم!
فریبا : شمام برامون زیر دستی و بیار.
پسرا همه به هم از جاشون بلند می شن. یکی کی ره ئنبال چایی و یکی دیگه شون می »
ره سر ظرف شیرینی و اون یکی میوه و اون یکی دنبال قندون می گرده و اون یکی داره
زیر دستی رو جور می کنه. نفر اول با زیر دستی می آد که مثلا براي مهمونا زیر دستی
« بزاره. خیلی معمولی می آأ جلو که فریبرز می گه
این چه مدل شه؟! مگه داري می ري تو تشک مسابقه که انقدر خشک و جدي راه می
ري؟!
« پسره هول می شه و می گه »
چه جوري راه برم؟
فریبرز : با لطافت و ظرافت! مثل این مانکن آ! ما ناسلامتی خواستگاریم آ!
پسره با زیر دستی، راه می افته جلوي فریبا اینا با قر و اطوار می آد جلو شوتو اونجا که »
می رسه یه چرخی می زنه و زیر دستی جلوي فریبا می ذاره و دوباره یه عشوه می آد و
یه زیر دستی جلو فریبرز می ذاره و همیجوري تا آخر! بقیه م همینجوري می آن براي
پذیرایی! هرکدوم یه چزي دست شونه. شیرینی، می وه، چایی و ...
* * *
باید در اینجا یک موزیک شاد و قر دار پخش شود! راه رفتن پسرا باید با قر باشه! حرکت
پاها روي یک خط مستقیم! تا حالت رقصو قر ایجاد شوذ! راه رفتن و حرکات پسرا باید
مثل مانکن ها باشد که در سالن هاي مد، لباس ها را بخ نمایشمی گذارند.
* * *
تو تمام مدتی که پسرا دارن پذیرایی می کنن، فریبا اینا، با حرکت سر و تائید، از یکی »
یکی شون اظهار رضایت می کنن. وقتی پذیرایی تموم می شه پسرا می رن می شینن، فریبا
اینا همگی براشون دست می زنن! مثل نمایشمد! دوربین فریبا و فریبرز رو می گیره.
« فریبرز همونجور که داره چایی ش رو می خوره به فریبا می گه
خوبن؟ خوش ت اومد؟
« فریبا با یه حالت نارضایتی می گه »
آخه اینا خیلی گنده منده ن! هیکلاشون یه جوریه!
« دوباره یه نگاه به پسرا می کنه و بازم با ناراضیتی می گه »
حالا اگه می شد باهاشون حرف بزنم بد نبود!
فریبرز : چه حرفی باهاشون بزنی؟
فریبا : حرف دیگه! می خوام ببینم ایده ها و طرز فکر شون چه جوریه!
فریبرز : بخواي با تک تک اینا حرف بزنی که تا صبح اینجاییم!
« بعد یه لحظه فکر می کنه و به ریبا می گه »
بذار!
« بعد به پسرا می گه »
آقایون توجه کنن! براي آزمون سراسري حاضرین؟
« پسرا یه نگاهی به همدیگه می کنن و سرشونو تکون می دن که فریبرز می گه «
حاضر، ششروع می کنیم. بی تقلب!
شایان : آزمون چی ؟!
فریبرز : اسم فامیل!
« بعد برمی گرده طرف پسرا و می ه »
« م » از
« بعد فریبا می گه »
شروع کن!
فریبا : خوراك!
« همه پسرا با صداي کلفت حرف می زنن »
مرغ
ماهی پلو
ماکارونی
مسمی بادمجون
مربا با نون
فریبرز : باختی! صبحونه که نخواستیم! خوراك!
فریبا : گل!
میمون
مریم
میخک
« چهارمی گیر می کنه و با یه مکث می گه »
مهتاب گردون!
فریبرز : ما آفتاب گردون شنیده بودیم، اونم تازه تخمه شو! مهتاب گردون نشنیده بودیم
واله! توام باختی!
فریبا : رنگ!
مشکی
مغز پسته اي
موشی
فریبرز : چه موشی؟! موش سفید داریم، سیاه دارم، ابلق داریم؟! جواب مبهمه! باختی!
فریبا : شهر!
میامی
مسکو
فریبرز : میامی با کلاس تره! باختی!
« بعدش روش رو می کنه طرف نفر برنده و می گه »
به شما تبریک می گم. شما در کنکور نفر اول شدید! مبارکه ایشاله!
« پسره یه خرده من من می کنه و بعد با صداي کلفت می گه »
خیلی ممنون اما!
فریبرز : اما چی؟!
پسره : راستشمن فعلا موقعیت ازدواج رو ندارم!
« فریبرز یه نگاهی بهشمی کنه و بعد می گه »
خب، نفر دوم
« نفر دوم یه مکث می کنه و بعد باحالت خوشحالی، مثل اینکه بهانه گیر آورده، می گه »
ممنون اما من می خوام به تحصیلم ادامه بدم
« فریبرز یه مکث ي کنه و بعد می گه »
نفر سوم!
« سومی م یه لحظه فکر می کنه و بعد زود می گه »
من می خوام نو خونه بمونم و از پدر و مادرم نگاهداري کنم!
فریبرز یه نگاهی م به اون می کنه و بعد با التماس به نفر چهارم نگاه می کنه و با التماس »
« می گه
نفر چهارم!
« نفر چهارم یه فکري می کنه و بعد زود مثل اینکه یه بهانه یادش اومده باشه می گه »
من تا برادراي بزرگترم نرن خونه بخت، ازدواج نمی کنم!
« فریبرز که گریه ش گرفته، رو می کنه به نفر پنج و با حالت گریه می گه »
نزن! تو از همه شون خوشگل تر و خوشهیکل « تو » نفر پنجم! جون مادرت، تو یکی دیگه
تر و خوش تیپ تري! اصلا مثل گل می کنه! به به به این چشم و ابروي قشنگ!
« پسره می خنده »
فریبرز : به به به این لبخند ملیح! هزار الله و اکبر، دستم تو صورتش نبرده و انمقدر
خوشگله!
« پسره ریشداره »
فریبرز : یه بند و زیر ابرو کنه دیگه از خوشگلی نمی شه تو صورتش نیگا کرد! جون هر
کسی دوست داري، تو یکی دیگه جا نزن!
« پسره سرشو مینداره پایین و می گه »
چی بگم آخه؟ 1 راستش ایشون، هم قشنگن، هم خانم! من می دونم که همه ي برادرام
ایشنونو پسندیدن! خودم همینطور! اما شما فقط به هیکلاي ما نگاه کنین! ما پس فردا چه
جوري جلو مردم سر بالا کنیم؟! اگه فقط با این خبر و به گوش مردم برسونه که ما پنج تا
داداش با این هیکل نشستیم تو خونه وبرامون خواستگار اومده، چی جواب مردم رو
بدیم؟! اصلا چه جوري دیگه رومون می شه تو آیینه به صورت خودمون نیگاه کنیم؟! اینم
که راضی شدیم شما تشریف بیارین محضگل روي تو و شایان بود!
فریبا که اینا رو می شنوه، یه مرتبه می زنه زیر گریه و بلند می شه و با حالت دوئیدن، »
« . از خونه می ره بیرون
همون خونه دم در خونه
فریبرز و شایان و خان دایی و زن پدر، از خاله شایان و بقیه خداحافظی می کنن و از »
خونه می آن بیرون. وقتی می رسن دم ماشین، می بینن فریبا نیس! حالت اضطراب بهشون
« ! درست می ده
فریبرز : کجا گذاشته رفته این دختره؟!
زن پدر : شاید رفته خونه!
فریبرز موبایلشرو در می آره و به خون شون زنگ می زنه و با پدرش صحبت می کنه »
« و بعد تلفن رو قطع می کنه و به بقیه می گه
نه!خونه نرفته!
زن پدر : شاید رفته خونه شهره اینا!
« دوباره فریبرز تلفن می زنه و یه لحظه بعد می گه »
نه! اونجاهام نرفته! جاي دیگه رو نداره که بره!
« یه لحظه همه شون می رن تو فکر که یه مرتبه شایان می گه »
من می دونم کجا رفته!
رفیبرز : کجا؟
شایان : بریم خان دایی اینا رو بذاریم خونه تا بهتون بگم.
همون شب تو ماشین
شایان و فریبرز، خان دایی و زن پدر رو رسوندن خونه و دوتایی تو ماشین نشستن و »
« در حال حرکت با همدیگه حرف می زنن. شایان پشت فرمو نشسته
دیدي حالا شایان خان! وقتی من می گفتم یه همچین چیزي نمی شه، شما می گفتین بنده
پینو شه م! دیکتاتورم!
شایان : باید خودش تجربه می کرد و به این نتیجه می رسید.
فریبرز : طفلک خیلی سر خورده شد! دنبال هر پسري رفت، طرف غیرت و ناموسشرو
زد زیر بغلشو فرار کرد!
شایان : ماها غیرت و ناموس رو با خیلی چیزاي دیگه اشتباه گرفتیم! بدي کار اینجاس!
فریبرز یه لحظه مکث می کنه و بعد ضبط ماشین رو روشن می کنه. نوار داریوش تو »
ضبطه! آهنگ پریا. اول آهنگ پخشمی شه و بعد ش داریوش می خونه : یکی بود یکی
نبود زیر گنبد کبود لخت و عور تنگ غروب سه پري نشسته بود. تو همین موقع به
« ایست بازرسی می رسن و فریبرز ضبط رو خاموش می کنه و می گه
الان فکر می کنن جنایت کردیم!
شایان یه نگاهی به فریبرز می کنه و دوباره ضبط رو روشن می کنه. صداي داریوش »
بلند می شه : زار و زار گریه می کردن پریا مثل ابراي بهار گریه می کردن پریا.
همون شب تو بهشت زهرا
فریبا خیلی ناراحت، در حالی که آروم آروم داره گریه می کنه، قدم می زنه. اون آهنگی »
که قراره در مورد مادر ساخته بشه، همینجا شروع به پخش شدن می کنه. در هر صورت
همونجوري غمگین، راه می ره تا می رسه به قبر مادرش. یه لحظه مکث می کنه و بعد می
شینه کنار قبر. زانوهاشو می گیره تو بغلشو سرشو میذاره رو زانوهاش.
همون شب تو بهشت زهرا
« شایان و فریبرز، یه جا از دور واستادن و دارن فریبا رو نگاه می کنن. فریبرز می گه »
خیلی غصه داره!
شابان : برو پیش ش.
همون شب تو بهشت زهرا
فریبا یه لحظه سرشو بلند می کنه و فریبرز رو یه گالن آب دست شه، می بینه. فریبرز »
بهش یه لبخند می زنه و بعد دولا می شه و شروع می کنه روي سنگ قبر رو شستن. وقتی
« کارش تموم می شه، می شینه و یه فاتحه می خونه و بعد به فریبا می گه
تو کار خودتو مردي! حد اقل وقتی یه روزي تو آینه به صورت خودت نگاه کردي، ازش
خجالت نمی کشی! وقتی یادت بیاد سعی خودتو کردي، آروم می شی!
« فریبا یه لحظه به فریبرز خیره می شه و بعد می گه »
فریبرز، راستی چه احساسی داري؟
فریبرز : چی؟ 1
فریبا : برتري!
« یه مکث می کنه و دوباره می گه »
برتري تو انتخاب! برتري تو لباس پوشیدن! برتري تو ورزش کردن! برتري تو آواز
خوندن! خیلی وقته کی خوام ازت اینا رو بپرسم! جدي تو وقتی صداي یه زن رو می
شنوي که مثلا داره آواز می خونه تحریک می شی؟ 1
فریبرز : خب البته فرق می کنه!
فریبا : چه فرقی؟!
فریبرز : اگه من یه گوزن بودم و مثلا فصل بهار بود و تو یه جنگل خیلی با صفام زندگی
می کردم، حتما اگه صداي یه گوزن ماده رو میشنفتم، تحریک می شدم!
« فریبا یه نگاه بهشمی منه و یه سري تکون می ده و می گه »
همه ش از مامان می خواستم که برام دعا کنه! دعا کنه به آرزوم برسم! همه می گن دعاي
مادر به درگاه خدا مستجاب می شه! اما انگار واقعا دست مرده ها از این دنیا کوتاهه!
« یه لحظه مکث می کنه و بعد می گه »
از کجا فهمیدي اومدم اینجا؟
فریبرز : من نفهمیدم!
« با سرش به طرف شایان که دورتر واستاده اشاره می کنه و می گه »
شایان فهمید! خیلی نگران ته!
فریبا یه خرده با تعجب به صورت فریبرز خیره می شه و بعد تند از جاش بلند می شه و
« به جایی که فریبرز اشاره کرده نگاه می کنه، بعد از یه مدت به فریبرز می گه
یعنی ... ؟!
فریبرز : شاید!
« . فریبا دوباره به شایان نگاه می کنه »
همون شب بهشت زهرا
« شایان از همون دور، با نگرانی داره طرف فریبا اینا رو نگاه می کنه »
همون شب بهشت زهرا
فریبا انگار تازه متوجه شایان و احساسش و احساس خودش می شه! آروم به طرفش »
« حرکت می کنه. وقتی نزدیک شایان میرسه، شایان می گه
سلام فریبا خانم!
« فریبا جواب نمی ده و فقط به شایان نگاه می کنه و یه لحظه بعد می گه »
تو نامزدي چیزي نداري؟
« شایان همونجور که تو چشماي فریبا نگاه می کنه، با حرکت سر جواب منفی می ده »
فریبا : اگه من بیام خواستگاریت، مرد من می شی؟
« شایان با حرکت سر جواب مثبت می ده »
فریبا : اون وقت بعدش سر کوفت نمی زنی ؟
شایان با حرکت سر جواب منفی می ده. فریبا یه لبخند میزنه و از تو انگشت خودش یه »
حلقه در می آره و دست چپ شایان رو می گیره تو دستشو می خواد انگشتر دستش
کنه اما انگشتر کوچیکه و تو انگشت شایان نمی ره! بلافاصله فریبا یه فکري می کنه و از
تو گوشش، یه گوشواره که به صورت حلقه ش در می آره. گوشواره هه اندازه انگشت
« شایانه! هردو می خدن و فریبا گوشواره رو تو انگشت شایان می کنه و می گه
من ترو نامزد کردم!
همون شب بهشت زهرا
« فریبرز با لبخند داره این صحنهها رو می بینه. بعدش می گه »
انگار مرده هام زیاد دست شون از این دنیا کوتاه نیس!
« بعد بحالت جدي، سرشو بر می کردونه طرف قبر مادرش و می گه »
ببین مامان، شما که تو این دنیا انقدر برایی دارین، خب یه دختر خوب و خوشگل و خانوم
واشه من پیدا کنین و بفرستینش خواستگاریم!!
« بعد با حالت اعتراض، در حالیکه دستشرو طرف قبر حرکت می ده می گه »
بعد در حالیکه می خواد کنار قبر مادرش بشینه می »! خب اینطوري می تُرشم تو خونه که
« گه
بذار مشخصاتشو برات بگم به دفعه یه چیز اشتباه برام نفرستی! عرضم به خدمتت که، یه
دختر می خوام قاعده هولو! قدش بلند باشه، چشم وابروش قشنگ باشه، رنگ پوستش...
تو خیابون جلو خونه ي فریبا اینا
یه ماشین گل زده عروس واستاده. فریبا با لباس عروسی و شایان با لباس دامادي، دارن »
می رن که سوارش بشن. پدر و زن پدر و فریبا و شهره و مریم و چند تا دختر دیگه م،
بعلاوه ي عده اي مهمون اونجا جمع شدن. فریبا و شایان سوار ماشین م یشن و می رن ماه
« عسل
« موزیک شاد باید پخش شود «
وقتی ماشین فریبا اینا داره حرکت می کنه، فریبرز چند تا قدم می ره جلو و می ایسته و »
« براش دست تکون می ده وبا حالت محکم می گه
الهی فریبا بري و دیگه.
« بعد می خنده و آروم می گه »
خوشبخت بشی!
تا ماشین از دید دوربین خارج می شه، فریبرز بر می گرده طرف مهمونا که یه مرتبه می »
بینه، شهره و مریم و چند تا دختر دیگه، هر کدوم یه شاخه گل رز دست شونه و تو خط
واستادن و به فریبرز می خندن!
حالت خنده شیطنت آمیزه!
در واقع میس خوان همگی فریبرز رو خواستگاري کنن!
فریبرز تا اونا رو میبینه، یه مرتبه بر می گرده و چند قدم فرار می کنه و بعد یه مرتبه می
« ایسته و با خودش می گه
عجب خري م من؟! چرا فرار می کنم؟!
« بعد بر می گرده طرف دخترا و با دستش و انگشتاش، عدد 4 رو نشون می ده و م یگه »
نفرات اول تا چهارم عقدي ن و بقیه صیغه ! از اول باهاتون طی کرده باشم تا بعدا توش
حرف در نیاد !!!ا
رمان خواستگاری یا انتخاب 2
پاسخ
 سپاس شده توسط maria-masiha ، سپهر A
#13
بچه ها میدونم رمان حدود800صفحه هست وزیاد ولی اگه میشه همشو یکباره بذارید بهترSmileHeart
پاسخ
#14
ممنون
دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
رمان خواستگاری یا انتخاب 2
پاسخ


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.

موضوعات مرتبط با این موضوع...
Rainbow یه رمان خیلی قشنگ.نخونی نصف عمرت فناست
  رمان عشق من ، عشق تو (عاشقانه ، معرکه) به قلم: خودم
  رمان عاشقانه ( کراش من توی دانشگاه یه دختر ترسناکه) به قلم خودم. پارت پایانی.
  رمان عاشقشم؟
  رمان تلخ و شیرین
  رمان فوق‌العاده ترسناک «فرزند ابلیس» | نوشته‌ی خودم
Heart رمان[انتقام شیرین]
  رمان تمنا برای نفس کشیدن
  رمان الناز (عاشقانه)
  رمان شورنگاشت(داستانی کاملا واقعی)|ز.م

پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان