18-02-2019، 12:41
رو به کمال میکشه قد ، ت*مشه دیگه به شک نمیده راه ، جلو سینه ستبر
بی بال میزنه پَر ، قفس و میکَنه از جاش
پا میشه میخنده در میره از طعم شکست
میدونه پرنده های اسیر دیگه ـَم منتظر دیدنشن
توو نیمه شب ، باز میکنه پاهای خستشو ، بالای بستشو
تا پرواز و از سر بگیره بدون یه ذره ترس
اولین نفر توو مسیر خطر ، توو تنگ ترین عرصه میزاره اثرشو نمیاد قافیه تنگ
طعم ترس میده بوی نفس هاش
خونین دستاش هر دو قرمزن انگار که پاشیده رنگ
پهن میکنه قلممو رو ، رو بوم زندگی بدون لحظه ای درنگ
میزنه نقش ، جهان و زیر دستاش
جوری که هست انعکاس میده میشه نقاش
با خون تابلو رو اون میکنه خلق
اون مغزش اینجا نیست ، اون مغزش اینجا نیست
اون مغزش اینجا نیست ، روی ابرائه
اون مغزش اینجا نیست ، اون مغزش اینجا نیست
اون مغزش اینجا نیست ، فکر پروازه
اون مغزش اینجا نیست ، اون مغزش اینجا نیست
اون مغزش اینجا نیست ، فرشته ی مرگ باهاشه
در حال فراره از خودش ، میدونه که اگه بخواد پَر بکشه
فقط و فقط زمانش الانه
میخواد از پاهای زخمیش طناب و دراره
طنابی که اسمش محرز فقط زمان حالِ
باید یه در باز شه واسه ی همنوعاش یا کالبد بعدیش
حتی اگه خودش تووی آینده نباشه
مثِ آلیس گم تووی عالم عجایب
وقت شناسه ولی ساعتش خرابه
اون تنش لت و پاره ، مغزش به وهم دچاره
تاریکی هم اتاقش ، نور و به قتل رسونده
پراشو تاب میده ، پا میشه راه میره
آزادی و خواب دیده ، توو عمق درد خودش
حسش مبهم و گنگه ، طلسمش کرده عقده
نوشته هاشو خورده ، انگار یه سد جلوشه
اون تها نور دیده ، ترسشو قورت میده
وقت عبور میشه ، سدو میکَنه با عشق
اون مغزش اینجا نیست ، اون مغزش اینجا نیست
اون مغزش اینجا نیست ، اون خود فرزانه
اون مغزش اینجا نیست ، اون مغزش اینجا نیست
اون مغزش اینجا نیست ، روی ابرائه
اون مغزش اینجا نیست ، اون مغزش اینجا نیست
اون مغزش اینجا نیست ، فکر پروازه
اون مغزش اینجا نیست ، اون مغزش اینجا نیست
اون مغزش اینجا نیست ، فرشته ی مرگ باهاشه ، اون مغزش اینجا نیست
اون مغزش اینجا نیست ، اون مغزش اینجا نیست
اون مغزش اینجا نیست ، روی ابرائه
اون مغزش اینجا نیست ، اون مغزش اینجا نیست
اون مغزش اینجا نیست ، فکر پروازه
اون مغزش اینجا نیست ، اون مغزش اینجا نیست
اون مغزش اینجا نیست ، فرشته ی مرگ باهاشه ، اون مغزش اینجا نیست