نظرسنجی: داستان چطوره؟؟؟
عالی بود
افتضاح بود
[نمایش نتایج]
 
 
امتیاز موضوع:
  • 0 رأی - میانگین امتیازات: 0
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

ماجرای پلیسی مخصوص دخترا نیای پشیمون میشی

#11
(10-04-2019، 19:33)¤غریبہ آشنا¤ نوشته است: دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
 
مرسی خوب بود
سعی کن بیشتر بزاری آخہ ھم پارتھا کمہ ھم روزی یکی میزاری سعی کن لااقل 2/3 تا بزاری
4پا3

چشم عزیزم
سعی خودمو میکنم
چون بعضی از کاربرا دوست ندارن زیاد بخونن من این کارو کردم
خوشحالم که راضی بودی
  • دختر باس
    • متانت و
    • خانومی و
    • سنگینی
    • از وجود گلش بباره
پاسخ
آگهی
#12
(10-04-2019، 19:36)F_E_M_B نوشته است: دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
 
(10-04-2019، 19:33)¤غریبہ آشنا¤ نوشته است: دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
 
مرسی خوب بود
سعی کن بیشتر بزاری آخہ ھم پارتھا کمہ ھم روزی یکی میزاری سعی کن لااقل 2/3 تا بزاری
4پا3

چشم عزیزم
سعی خودمو میکنم
چون بعضی از کاربرا دوست ندارن زیاد بخونن من این کارو کردم
خوشحالم که راضی بودی

Heart
اونارو ول کن منو بچسب کہ راضی بودم! Wink
یادش بخیر قبلنا یچیزی
بنام قلب توی سینم میکوبید
@a®¥a
پاسخ
 سپاس شده توسط F_E_M_B
#13
فصل ششم
گاس ونتون

نانسی جیغ کشید:من گاس ونتون را میشناسم.آره میشناسمش
بس گفت:بهتر نیست به بالا برویم؟
جورج و نانسی و خانم ها موافقت کردند.وقتی به طبقه بالا رفتند،نانسی گفت:همه شما میدانید که پدر من وکیل است و پرونده های زیادی دارد.در یکی از پرونده هایش درباره گاس ونتون نوشته شده بود.گاس ونتون،پسری است که همیشه از همه جا فرار میکرده است و خیلی باهوش و شیطان بوده.در آخر،والدین گاس او را به تیمارستانی میفرستند که در آنجا بماند و خود والدین به مسافرتی طولانی میروند.پدر گاس،تعهد نامه ای امضا میکند که نیمی از ارث گاس به قیم هایش برسد و سپس شهر را ترک میکنند.اما گاس از تیمارستان فرار میکند و فکر میکند که پدر و مادرش در همان جای قبلی ساکن هستند و اینطور که معلوم است به اینجا باز میگردد.بی خبر از اینکه پدر و مادرش مرده اند و قیم هایش تمام ارثش را بالا کشیده اند.
جورج گفت:بیچاره گاس!
خانم کارتر که درحال شمردن گربه هایش بود فریاد کشید:دوباره نه!دوباره نهههههه!!!!

(12-04-2019، 10:01)F_E_M_B نوشته است: دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
 
فصل ششم
گاس ونتون

نانسی جیغ کشید:من گاس ونتون را میشناسم.آره میشناسمش
بس گفت:بهتر نیست به بالا برویم؟
جورج و نانسی و خانم ها موافقت کردند.وقتی به طبقه بالا رفتند،نانسی گفت:همه شما میدانید که پدر من وکیل است و پرونده های زیادی دارد.در یکی از پرونده هایش درباره گاس ونتون نوشته شده بود.گاس ونتون،پسری است که همیشه از همه جا فرار میکرده است و خیلی باهوش و شیطان بوده.در آخر،والدین گاس او را به تیمارستانی میفرستند که در آنجا بماند و خود والدین به مسافرتی طولانی میروند.پدر گاس،تعهد نامه ای امضا میکند که نیمی از ارث گاس به قیم هایش برسد و سپس شهر را ترک میکنند.اما گاس از تیمارستان فرار میکند و فکر میکند که پدر و مادرش در همان جای قبلی ساکن هستند و اینطور که معلوم است به اینجا باز میگردد.بی خبر از اینکه پدر و مادرش مرده اند و قیم هایش تمام ارثش را بالا کشیده اند.
جورج گفت:بیچاره گاس!
خانم کارتر که درحال شمردن گربه هایش بود فریاد کشید:دوباره نه!دوباره نهههههه!!!!

ببخشید که کم میذارم چون وقت نمیکنم زیاد بنویسم Blush
  • دختر باس
    • متانت و
    • خانومی و
    • سنگینی
    • از وجود گلش بباره
پاسخ
 سپاس شده توسط Mit.bit
#14
فصل هفتم
دوباره نه

نانسی پرسید:خانم کارتر چه اتفاقی افتاده است؟
خانم کارتر با دلهره گفت:گربه هایم!دزدیدنشان!گربه های نازنینم crying
نانسی فهمید که باید راهی مخفی وجود داشته باشد و یا کس دیگری از نزدیکان ما... .
نانسی از فکر کردنش دست کشید چون خانم بیلینگ خانم کارتر را صدا کرد و گفت:خانم کارتر شما ویولت میشناسید؟همین الان مردی سراغ ویولت را میگرفت.
خانم کارتر سریع گفت:تو که نگذاشتی برود؟من و او قرار بود با هم ازدواج کنیم.
خانم بیلینگ با ناراحتی سری تکان داد و نانسی با عجله گفت:من برمیگردم.
و به دنبال آن مرد رفت.خوشبختانه آن مرد هنوز نزدیک خانه بود و نانسی توانست با او صحبت کند.
آن مرد گفت که اسمش مایکل است و ادامه داد:من و او بازیگر بودیم و عاشق همدیگر.من خیلی احمق بودم که شغلم را به ازدواج با ویولت ترجیح دادم.فکر میکردم شما هم ویولت صدایش میکنید.
نانسی با مایکل هماهنگ کرد که شب ساعت ۷ ویولت(خانم کارتر) را غافلگیر کنند.بس و جورج وقتی متوجه ماجرا شدند سریع دست به کار شدند تا یک جشن مفصل ترتیب دهند.راس ساعت هفت خانم بیلینگ به همراه ویولت به سالن پذیرایی آمد.دختر ها سفارش کرده بودند که خانم کارتر چیزی نفهمد.صدای زنگ در آمد و کمی بعد نانسی مایکل را به سالن پذیرایی راهنمایی کرد.بعد از لحظه ای صدای جیغ ویولت آمد که میگفت:مایکل!تو پیش من برگشتی!
و سکوتی طولانی حکم فرما شد.دختر ها فهمیدند که آنها یکدیگر را در آغوش گرفته اند.اما صدای جیغ گربه ها جشن آنها را بر هم زد.و وقتی به گاراژ رسیدند مردی بیهوش را دیدند که از سرش خون میریخت...
  • دختر باس
    • متانت و
    • خانومی و
    • سنگینی
    • از وجود گلش بباره
پاسخ
 سپاس شده توسط Mit.bit
#15
سلام به همه

فصل هشتم
همسایه یا دزد؟دوست پسر یا عاشق؟

وقتی آن مرد را به پذیرایی بردند خانم بیلینگ و ویولت شوکه شده بودند چون آن مرد همسایه شان بود.اما هیچکس نمیدانست که او در گاراژ چه کار داشت.یک لحظه همه اخم هایشان در هم رفت:شاید دزد همین مرد باشد!
در آن زمان مرد ناله ای کرد و بریده بریده گفت:آه...گاس...تو...یک...بی...لیاقتی...آه...خدایا
نانسی گفت پس باید گاس همان اطراف باشد.اما اگر این یک طعمه باشد؟
همه نگران شدند و در فکر فرو رفتند.دوباره مرد بیهوش شد و همه فهمیدند که به او شوک وارد شده است.صدای زنگ در آمد و نانسی رفت تا در را باز کند.وقتی در را باز کرد در جا خشک شد.همه به طرف در آمدند.بس به نانسی گفت:نانسی چرا به ما نگفتی که دوست پسر داری؟
نانسی چپ چپ بس را نگاه کرد و بس با پوزخندی جواب نانسی را داد.پسری که دم در بود گفت:میتوانم بیایم داخل نانسی عزیزم؟
جورج جیغ کشید:ناااااانســـییییی!ناامیدم کردی!
ویولت و مایکل و خانم بیلینگ که از عصبانیت در حال منفجر شدن بودند سریع محل را ترک کردند.نانسی پسر را دعوت کرد تا به داخل بیاید.وقتی برای پسر چای آورد گفت:این ند است و دوست پسر من نیست.وقتی که من دو سال کوچکتر بودم ند به خاستگاری من آمد.من دیوانه وار عاشقش بودم و او هم همینطور.اما مرگ یکی از بستگان ند مانع این کار شد.
ند گفت:من نانسی را تعقیب کردم و به اینجا آمدم.پدرت به من گفت که قرار است به اینجا بیایی.ماجرای معمای جدیدت را هم میدانم.برای کمک در خدمت عشقم،نانسی هستم.
همه سرخ شدند و خجالت کشیدند که با نانسی آن رفتار بد را داشتند.بس هم طاقت نیاورد و تمام ماجرا ها را به ند گفت.همه فریاد کشیدند:وای.همسایه!!!
وقتی به پذیرایی رسیدند،ان مرد نبود.یک نامه ای را دیدند که نوشته بود:اگر میتوانی من را بگیر

نانسی وحشت زده جیغ کشید:دزد را از دست دادیم!!!!
  • دختر باس
    • متانت و
    • خانومی و
    • سنگینی
    • از وجود گلش بباره
پاسخ
 سپاس شده توسط ¤غریبہ آشنا¤ ، Mit.bit
#16
منتظر نظراتونما

فقط بی زحمت اون انگشت مبارکتو رو سپاس هم بذار


فدات
  • دختر باس
    • متانت و
    • خانومی و
    • سنگینی
    • از وجود گلش بباره
پاسخ
آگهی
#17
عالیہ ممنون!
یادش بخیر قبلنا یچیزی
بنام قلب توی سینم میکوبید
@a®¥a
پاسخ
 سپاس شده توسط F_E_M_B
#18
فصل نهم
کمک!

پس از مدتی ند رفت و نانسی نگران بود که نتواند دزد را پیدا کند.وقتی به اتاقش رفت،همه خواب بودند.ناگهان صدای گربه ای از گاراژ آمد.وقتی به گاراژ رفت دستی بازویش را گرفت و به جایی تاریک برد.او تا به حال آن جای عجیب را ندیده بود.درحالی که جیغ میزد و کمک میخواست،صدای جورج آمد:بس از پشت من بیا بیرون و برو دنبال نانسی بگرد.معلوم نیست کجا رفته...
نانسی دوباره جیغ زد و کمک خواست و جورج و بس بعد از تلاش های بسیار در آن مخفیگاه تاریک را باز کردند و با صورت هایی رنگ پریده به نانسی خیره شده بودند و به آرامی گفتند:خانم کارتر را دزدیده اند... .
  • دختر باس
    • متانت و
    • خانومی و
    • سنگینی
    • از وجود گلش بباره
پاسخ
 سپاس شده توسط Mit.bit ، AsAsma ark
#19
نقل قول: عالیه دستت درد نکنه
زندگی
یعنی 
نفس کشیدن...
پاسخ
 سپاس شده توسط F_E_M_B


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.

موضوعات مرتبط با این موضوع...
Wink رمان گناهکار(متفاوته!پر از هیجآآآآآن و دزد و پلیسی.عشقولانه هم صد درصد)بدوووووبیا!!
  رمان نفوذ ناپذیر<عالیه هم عاشقانس هم پلیسی
  رمان بادیگارد(طنز.پلیسی.عاشقانه.)عکسشم گذاشتم!!!!!
  وبتون جدید:زیبای حقیقی.(عاشقش میشی)
  نخونی پشیمون میشی=یه رمان خنده دار وباحال
Heart یه رمان عاشقانه و پلیسی به نام مأموریت
  رمان تقـــــــــــــــــــــاص(واقعا متفاوته.امکان نداره از خوندنش پشیمون بشی)
Big Grin [رمان اشرافی شیطون بلا] بسیاااار طنز محشررررره نخوووونی پشیمون میشششششی
  سه داستان کوتاه غم انگیز (نیای تو ضرر کردی)
  داستان کوتاه و خنده دار{نیای سرت کلاه میره} سری2

پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان