امتیاز موضوع:
  • 1 رأی - میانگین امتیازات: 5
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

رمان جدید زندگی تو

#1
Star 
پارت 1   (رمان زندگی تو)

خلاصه: روایت زندگی دودوست است که خانواده آنها برای همیشه به یه کشور دیگر رفتند و یکی از آنها پس از حرف زدن با همسایه واحد 6 زندگیشان عوض میشود و...


به نام تو که کسی را از غرور مغرور نکردی

لاهاف و دور سرم پیچیدم دوباره اون صدای وحشناک که ولم نمیکرد میخواستم بزنم به سیم آخر و پاشم بزنم تو دهن هردوتاشون ولی میترسیدم
               فردا
_دیشب خوب خوابیدی؟


+دهنتو ببند فریده خودت میدونی من از دست همسایه هات نتونستم بخوایم


فریده خوب میدونه من به صدا حساسم فقط می خواد هرس منو دراره فریده یکی از دوستای صمیمی منه که باهم همخونه هم میشیم فریده یه دختر قد متوسط و چشم خرمایی و با موهای قهوه ای هستش و من یه دختر کمی قد بلند تر از فریده با موهای طلایی یه جورایی خاص و چشم های آبی گرگی هستم مادر پدر منو فریده باهم دوستن و باهم رفتن سوئد واسه همیشه و هروز مقداری پول واسه منو فریده میفرستن


_چکاوک بزار من آروم تو اتاق نزدیک حموم بخوابم مگه نشنیدی دکتر چی گفـت  احتمال سکته دارم


+فریده یعنی من آدم نیستم دل ندارم احتمال سکته ندارم واقعا برات متاسفم
و از سر میز صبحونه بلند شدم و رفتم بیرون صدای فریده رو میشنیدم که اسمم و داشت صدا میکرد اومدم در خونه همسایه واحد 6 طبقه پایین و زدم همسایه دیونه اسمی که من وفریده گذاشته بودیم زنگ زدم یادم اومد زنگ همه واحدا خراب بود واسه همین در زدم در بلافاصله باز شد یه زنه دروباز کرد که تمام صورتش کبود شده بود و دماغش شکسته بود جای بخیه ها نشون میداد جای زخم ها کاملا تازه هستند دلم واسش سوخت ولی یهو بهم گفت


_بفرمایید


+سلام من از واحد 12 هستم امــــ  اومدم شما رو واسه ساعت 7 دعوت کنم همین دیگه خداحافظ امبدوارم بیاد
احساس میکنم کاری پر از استرس انجام داده بودم ولی عیب نداشت وقتی به دم در خونه رسیدم نفس نفس زنان درو باز کردم همه فقل ها رو کلید کردم  حالم خیلی بد بود در حدی که نتونستم راه برم و  اومدم میزی که دم در خونه بود تکیه کردم و پارچ پر از آب سرد روی میزو تموم کردم سرم کم کم درد میگرفت و چهره اون زنه از یادم نمیرفت ولی الان مشکل بزرگتر این بود چجوری به فریده بگم رفتم و بغلش وایسادم  داشت ظرفای صبحونه رو جمع میکرد که بزاره تو ظرف شویی بهش گفتم


+فریده امشب مهمون داریم


_چی نه چکاوک نه تو خونه رو ندیدی؟


+تمیز میکنم


_خب این که هیچ غذا رو چی کار کنم ها من حوصله ندارم کلی کار دارم چکاوک


+سفارش میدیم میارن
_امحق که پرویی راستی چکاوک کی هست؟


+میاد میبینی


شروع کردم به تمیز کردن خونه و یه آهنگ مورد علاقه مو گذاشتم که ایرانی بود
من عاشق اینم عشق و با تو ببینم
زیبا تر از این چیز در قلب تو بشینم
انقدر غرق این آهنگ شده بودم که وقتی سرم و بالا برردم دیدم از ساعت 4 شده بود 6:50 بود غذا رو فریده سفارش داده بود همینکه کار خونه تموم شد رفتم از دور نظارت کردم خیلی خوب شده بود عین رستوران های مدرن شده بود صدای در اومد در رو رفتم باز کردم و از صحنه ای که دیدم تعجب کردم یه پسر قد بلند مو طلایی با چشم های فسفوری بود شیه بازیگرای ترکیه بود دستس غذا بود منم غذا رو بلافاصله ازش گرفتم و درو بستم که یهو فریده بهم گفت


_تو در باز کردی؟


+اره چطور


_اونم با این لباسا
یهو به خودم اومدم دیدم که تنم یه لباس گشادی که مادر بزرگا تنشون میکردن بایک دستمال سر اسکلتی
دوباره در زدن فریده درو باز کرد پول می خواست فریده گفت ریختم به حصاب و پسره رفت ولی یه نگاه به تیپم زد و رفت دوباره در زدن فریده خیلی عصبانی شده بود درو باز کردو گفت


_مگه نگفتم ریختم به حصاب
یهو دیدم اون زنس با یه لباس مشکی یه جورایی پوشیده و با یک رژلب صورتی کمرنگ که به موهای قهوه ای سوختس میومد و اون چشای خاکستری مانندش به نظر خوشحال بود اومدم و بدرقه کردمشو داخل همین که داخل شد سلام دادوگفت


_چه خونه ی تمیزی


+از خودتون پذیرایی کنید لطفا البته الان غذا رو نیاریمـ
فریده بهم نگاه کردو گفت


_این دیگه کیه


+همسایه دیونه دیگه


_چرا تا حالا ندیده بودمش؟


+منم بیا بریم زشته
همین که نشستیم روی میز از سالادو نوشابه گرفته تا همبرگرو پیتزا و مرغ سوخاری از هر مدل 3 تا برداشت و فریده ظرفارو جمع کردوبرد گذاشت توی ماشین ظرف شویی و مواد بهش زد و بعد غذا ازش یه سئوال کردم


+خیلی خوشحال شدم اومدید


_نفرمایید وظیفه بود


+یه سئوال داشتم صورتتون چی شده


_تصادف کردم بعد شوهرم منو کتک میزد به خاطر اینکه نمیتونستم شوهر فوت شدم و فراموش کنم ولی امروز پسرم اومد دیگه سوکوت همه جا ساکنه راستی برای فردا ساعت 7 دعوتید خونه ما


+ولی من حتی اسم شمارو نمیدونم
_آسیه وانستر هستم
حدودا 3 ساعت خونه ما بود ولی همینکه رفت پریدم رو تخت و خوابیدم 
دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
رمان جدید زندگی تو 1

ما روحمون به خون آلوده ست. ما هزارتا احساسو کشتیم.....
پاسخ
 سپاس شده توسط ❤alone❤
آگهی
#2
شخصیت های داستان هر پارت که اضافه خواهد شد میزارم

شخصیت های این پارت

چکاوک :دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
رمان جدید زندگی تو 1
آینده:دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
رمان جدید زندگی تو 1


آسیه:دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
رمان جدید زندگی تو 1
آینده:دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
رمان جدید زندگی تو 1


فریده:دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
رمان جدید زندگی تو 1
آینده:دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
رمان جدید زندگی تو 1
دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
رمان جدید زندگی تو 1

ما روحمون به خون آلوده ست. ما هزارتا احساسو کشتیم.....
پاسخ
#3
پارت 2 (رمان زندگی تو

                                                                                  فردا


_خوب خوابیدی دیروز


+اره چه جورم که تا ساعت 4 خوابیدیم اولین لقمه رو گذاشتم احساس میکنم که با اینکه دیشب خیلی خوب خوابیده بودم غذا خوشمزه تر شده بود در حال کیف کردن با لقمه بودم که فریده حصابی حالمو گرفت



_بعد صبحونه برو لباس انتخاب کن من سلیقه تو رو قبول دارم


+واسه چی


_واسه ساعت 7 دیگه دعوتیم


+آهان اصلا یادم نبود


بعد صبحونه رفتم سر کمد واسه انتخاب لباس فریده هم میزو جمع کرد واسه ست کردن لاک و لباس و کفش و کیف و زیورالات خیلی زمان برد بعد از 


رفتم حموم و موهامو سشوار کردم تا صاف بشه واسه فریده هم اینکارو انجام دارم منو فریده قرار بود ساعت حداقل 9 بزنیم بیرون واسه خرید و بعد بریم 


دیسکو لباسامونو داشتیم میپوشیدیم لباس من طوسی کمرنگ بود با مدل یقه تا شونه هام پایینه و مال فریده زرشکی بود و بقل کمرش چند تا خط عمود 


داشت گوشواره های دایره ای مثل هم انداختیم انگشتر از اونایی که یه زنجیر بین دست بند و انگشتر هستش بود و کفشمون هم مثل هم بود بجزء رنگش و 


بندش هم خز بود جنسش و لاک هامون هم همونجور بود از خونه زدیم بیرون و در خونه واحد 7 و زدم وارد خونه که شدم  خونه مثل قصر بود لوازم 
اتیقه بود و همون آهنگ بود آهنگ مورد علاقم 
من عاشق اینم عشق و با تو ببینم
زیباتر از آن چیز در قلب تو بشینم
ویران شدهام تا با دست تو بنا شم
من عاشق اینم مست روی تو باشم
آتش بکشان ریشه بزن سخت بپاشم
من خلق شده ام تا دست تو بنا شم ...
+این آهنگ مورد علاقه ی منه
_راست میگی پسرم هم این آهنگ و دوست داره الان از سرکار میاد حالا
مارو برد سر میز 12 نفرشون منو فریده یه گوشه نشستیم بغل هم رومیز از دسر گرفته تا غذا های مختلف من و فریده می خواستیم زود بخوریم و بریم که یهو صدای در اومد زنه گفت پسرمه بعد درو باز کرد یهو دیددم پسر فستفودی هستش اونم با تعجب به من نگاه میکردفکر میکنم به خاطر تیپم بود گفت اینم پسرم شاهرخ من و فردیده زود خوردیم و کمی نشستیم و بعد رفتیم خانوم جاودان خیلی اصرار کرد ولی من آخر گفتم
+باید بریم دیسکو کوانتوم بعدا مزاحمتون میشیم باز
زدیم بیرون رفتیم دیسکو و یه جا نشستیم و رفتیم تو اون شلوغی رقصیدیم


Lost on you oh baby I lost on you


حدودا با 12 تا آهنگ رقصیدیم  و بعد رفتیم پاساژ برعکس تصورمان خیلی شلوغ بود رفتیم کافه بعد اومدیم خونه وبدون اینکه لباسامونو دراریم خوابیدیم 


 کاش مست بودیم اونموقع بهونه مست بودن در می اوردیم  
                                                                                                    فردا
همینکه بیدار شدم تلپی از روی تخت افتادم پایین سرم خیلی درد میکرد فریده رو دیدم که دستش گوشیش بود و داشت قهوه ترک میخورد و میگفت
_چکاوک تیتر اخبار شدیم ابرو نموند واسمون بیا ببین
گوشیشو ازش گرفتم و خبری که حتی یه کورم میتونست بخونه انقدر که تیترش بزرگ بود
 
Hot news

 آقای فراکلین وانستر رئیس شرکت های وانستر 



دخترانی که دیشب به کافه پاساژ آلماس رفتن توسط پیشخدمت آنجا مست شدند و در راه بازگذشت به خانه با 5 پسر مزاحم روبه رو شدند طبق صحبت 


های آقای فرانکلین وانسترزمانی که در راه رفت به خانه بودند که با این صحنه روبه رو شدن حدودا نمی خواستن شاهد روبوده شدن آن دو دختر باشد 


بنابرپیاده شده وبا آنها صحبت کرده و از انجا که مشخص بوده آنها به ضرب و شت پرداختند و از آنجا که آن شب محافظی نداشته مجبور بوده است که از 


خود دفاع کند تا آسیب نبیند با ضرب و شت با آنها پرداخته و آنها را فراری داده است وگویا یکی از آن دختر ها حالش بد میشود و هردوی آنها را با 


سلامت کامل به خانه خودشان می برد   
                چکیده خبر بزرگ

+راستی حالت خوبه فریده؟
_چطور؟
+آخه اینجا نوشتهـ
_وایسا اون من نبودم اون تو بودی که حالت بد شد چون از من خوشگل تر بودی بهت بیشتر دادن
+واقعا که اینجا رو زده چکیده خبر بزرگ هــــه
یهو یادم اومد لباس دیشب تنم ورفتم لباسمو عوض کردم که یهو صدای در اومد خیلی عصابم خورد بود ولی در هر صورت باید آرامش خودمو حفظ میکردم درو که باز کردم دیدم پسر روزنامه فروش بود یا همون سم
_خاله همه جا پرشده از خبر تو و خاله فریده
+هیس نباید کسی بفهمه منو خاله فریده بودیم
_الان کل دنیا فهمیدن و دارن شبکهt n t رو نگاه میکنن
سریع رفتم تلیوزیون و روشن کردم داشت فیلم ما منو فریده و نشون میداد بدون سانسور کردن چهره ما داشت فیلم و نشون میداد بعد فیلم زنه خبرنگار اومد و گفت که  همه جا توی همه ی شبکه ها دارن در این اخبار و خبری که مثل بمب ترکید حرف میزنند که دخترانی که توسط گارسون مست شده بودند یا همه مشخصات آنها را می خواستن یا حداقل اسم یا عکس یا بیوگرافی آنهارا ما تو این شبکه جهانی بدون تبلیغ  t n tخب اول یه توضیح میدیم آدم معروفی اون دختران و نجات دادن جالب اینجاست که اون دختری که طوسی پوشیده بوده بهش بیشتر مشروب داده بودند واسه همین حالش بد میشه الان همکارم میاد تا همه چیزو بفمیم یهو یه مرده اومد و گفت که اون گارسون و اون 5 پسر دستگیر شدن و توی یکی از بازجویی ها اعتراف کردند که از باند قاچاق اعضاء بدن هستند و یهو یه پ.شه بهش دادند که طبق گفته های خودش بیوگرافی ماتوشه خب بریم سراغ آقای ونستر که دوروز پیش اومده اینجا واز تحصیل از ایران اومده واسم ایرانی ایشون شاهرخ وانستر هستش و اون دختر لباس طوسی اسمش الیزابت جانسور وایران برای تحصیل رفته بوده که اسم ایرانی ایشون چکاوک جانسور هستش که دارای 60 مدال از انواع ورزش ها و موسیقی و نقاشی است که نقاشی های ایشون در برخی موزه ها و گالری ها هست و برای کنسرت و مسابقه ورزشی به چند نقطه از سراسر کشور فرستاده شده است و مدرک ایشون فوق لیسانس تجربی دندانپزشگی و پرستاری هستش و دختری که لباس زرشکی داره اسمش نازان اردوقان هستش که دارای30 تا مدال از آشپزی و موسیقی هستش که بزرگترین مدال او در مسابقه غذا 10 دقیقه ای بودش  که خالق دسر پان چاپر هستش که ایشون فوق لیسنس تجربی مشاوره و روان هستش و آنها هنوز به سن قانونی نرسیده اند و 17 سال دارند و همه این مدارک و جهشی خواندن زمانی که می خواستند پیش دبستانی برن کلاس اول تا ششم را یکدفعه خواندن و تمام اینها را درکودکی یادگرفتند وحتی تابستان ها هم به مدرسه میرفتند و گویا خانواده از کودکی فرزندانشان آنها باهم دوست بودند و الان رفتن برای همیشه سوئد زندگی کنند وتازه آن دودختر هم از کودکی باهم دوست بودن
همه چیز مارو داشتن میگفتن بیوگرافی چهره آدرس خونه خیلی اعصابم خورد بود زدم تمام شیشه های روی میز دم درو شکوندم و یه فریاد بلند زدم و تمام آدم هایی که بیرون داشتند درباره ی ما حرف میزدند وتوجه شان به ما جلی شد سم درو بست منم آروم آروم نشستم روی زمین و به دستم که پر خون شده بود نگاه کردم که هی خونش بیشتروبیشتر میشد و سردردم شروع میشد ویادم میاد که سم میدویدو میگفت
_ خاله چکاوک خاله چکاوک کمک کمک
ودرو باز کرد و رفت بیرون و صدای گریه های فریده رو میشنیدم که میگفت
_چی کار کردی چکاوک من بدون تو چی کار کنم
و تنها چیزی که قبل از تیره شدن تمام
صدای شاهرخ و میشنیدم که میگفت
_چکاوک کجاست
وبعد تمام زندگی و نور هایی که هیچوقت خاموش نمیشدند در صبح خاموش شدند و من دیگر هیچیز به یا نمیاورم و چشم هایم ناخداگاه بسته شد
_چکاوک چکاوک  خوبی
-خانوم اینجارو شلوغ نکنید بیمار اذیت میشه بفرمایید بفرمایید بیرون
_تروخدا بزارید ببینمش
-خانوم وقت ملاقات مبیاد حالش زیاد مساعد نیست از کما در اومده
_حالت خوبه چکاوک ؟
+اره خوبم
_رفتی کما دیونه چرا اینکارو کردی ؟
+نمی خواستم خودکشی کنم فقط می خواشتم عصبانیتم و خالی کنم فقط همین
_دیگه اینکارو نکنی ها ام ام
+چرا گریه میکنی گفتم حالم خوبه
_احمق سرخ رگتو زده بودی امکان مرگت 50  50 بوده دیونه میدونی چه حالی شدم بردنت کما ها
-خانوم بیاد برید بیرون وقت ملاقات تموم شده بیمار می خواد استراحت کنه
_فقط دودیقه دیگه لطفا
-خانوم ولیـ باشه فقط دودیقه
_کچاوک ندیدی چی شد کل همسایه ها جمع شده بودن و نگران تو بودن آقای ویکتور بردت بیمارستان
+من که صدای شاهرخ شنیدم
_آره بابا اون اومد بعدش زود تر ویکتور خودشو زود چپوند و سریع تو رو بغل کرد هـــهه
+میخندی اره برو بابا من حتی نمیشناسمش
-خانوم 10 دقیقه گذشت بفرمائید برید که بیمار می خواد استراحت کنه بفرمائید
وقتی داشت میرفت بایک پوسخند رفت که حصابی هرسم در آورد نمیدونستم باید انقدر هرس بخورم از این بابت ولی بدون لیل احساس خواب ناگهانی کردم در حدی که دودیقه ای خوابم بـــــــرد وقتی ام بیدار شدم پرستار و بالاسرم دیدم از فرست استفاده کردم و گفتم
+چرا انقدر زود خوابم میبره
-به خاطر دارو هات دوزشون بالاست و به خاطر همین خوابت میبره
+کی مرخص میشم؟
-بستگی به حالت داره که فکر نمیکنم حالا حالا مرخص بشی
+کیا بیرونن؟
-دوستت با یه پسر بچه و یه مرد که میگه اسمش ویکتور یه مرد دیگه هم اینجا بود ولی بادیدن ویکتور گذاشت رفت


شخصیت های این پارت

شاهرخ:دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
رمان جدید زندگی تو 1


آینده:دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
رمان جدید زندگی تو 1


سم:دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
رمان جدید زندگی تو 1


آینده:دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
رمان جدید زندگی تو 1


هانا:دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
رمان جدید زندگی تو 1


آینده:دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
رمان جدید زندگی تو 1


ویکتور:دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
رمان جدید زندگی تو 1


آینده:دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
رمان جدید زندگی تو 1


آلبرت:دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
رمان جدید زندگی تو 1


آینده:دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
رمان جدید زندگی تو 1
دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
رمان جدید زندگی تو 1

ما روحمون به خون آلوده ست. ما هزارتا احساسو کشتیم.....
پاسخ
 سپاس شده توسط _mahi_ ، ❤alone❤
#4
یه نظر یا سپاس بدید ببینید چقدر زحمت میکشمTelegh_59
دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
رمان جدید زندگی تو 1

ما روحمون به خون آلوده ست. ما هزارتا احساسو کشتیم.....
پاسخ
 سپاس شده توسط ❤alone❤
#5
عالی بود Heart Heart
پارت سومش کی اماده میشه Huh Huh
پاسخ
 سپاس شده توسط ❤alone❤
#6
پارت 3


دل تو دلم نبود که ببینم این آقای ادعا ویکتور کیه واسه همین یکم کنجکاو کردم

+چه شکلی؟
-کی؟
+اون پسره ویکتور
-خانوم من حق اینو ندارم تو بیمارستان نظر بدم
+بگو دیگه
-آخه چجوری؟
+مثلا بگو چشاش چه رنگی موهاش چه مدلی از اینا بریخته خوشگله
-خوشتیپه رنگ موهاشم سیاه چشاشم بین آبی و سبز هستش نمی دونم در هرصورت تا این حدم زیاد گفتم
+کی وقته ملاقات؟
-حدودا نیم ساعت دیگه ولی فکر کنم نمیاد تو
+چرا؟
-چونکه 3 روز اینجاست باید خسته شده باشه
جوری روم تاسیر گذاشت که نمیدونم باید چی بگم ولی  در هرصورت هنوز از دست شاهرخ ناراحت بودم پرستار میگه که همینکه ویکتور و دید راه اومده رو برگشت ولی من باید ازش بپرسم  وایسا برات دارم آقای شاهرخ سر من کلاه میزاری یه کلاهی سرت بزارم که خودتم شک کنی من کیم  حدودا نیم ساعت گذشت در یهو باز شد برعکس تصورم هانا بود همینکه دیدمش خودمو زدم به خواب یهو پرستار اومد و گفت
-الان بیدار بود که !
_عیبی نداره شاید به خاطر دارو هاشه
-شاید
از خدا خواسته نفهمید که من چقدر ناراحتم از دستش و فکر کرد که خوابم تو خواب بهم یه حرفای عجیبی میزد
_من از قصد اون کارو نکردم تو نباید با من اونجوری میکردی تو میدونستی که من چقدر دوسش داشتم میدونستی که من باید با هاش حرف میزدمو بهش میگفتم که دوست دارم ولی به خاط تو دیگه نمی بینمش
بعد دستمو گرفت وشروع به حرف زدن کرد همینجوری که داشت میگفت یهو دیدم یه قطره روی دستم ریخت و دستم خیس شد فهمیدم داشت گریه میکرد فکر میکنم خیلی رابرت و دوست داشتش و فقط به خاطر من بهش نرسیده و من نمی تونستم زمان و به عقب برگردونم تا جایی که یادم میاد  آلبرت موهای سیاه با چشای سبز داشت و من هیچوقت اونو دوست نداشتم ولی اون همیشه منو دوستداشت
_درهر صورت دیگه بسه باید بهت میگفتم که خیلی دوستدارم خوب بشی و بعد رفت منم وقتی در بسته شد چشامو باز کردم  هنوز همون بود هنوزم اون موهای قرمز هنوزم اون چشای آبی دلبرانه هنوزم اون دون دونا روی صورتش بود و هنوزم همون سنی که آرزوشو داشت 17 سالش بود درست مثل منو فریده پرستار اومد داخل و درو بست و اومد به دستم سرم وصل کنه که یهو دید من بیدارم  بعد بهم گفت
-دودیقه پیش دوستتون اومد میرم صداش کنم
+نه اینکارو نکن من نمی خوام ببینمش ازدستش  ناراحتم  او قلبمو شکونده میخوام بخوابم زود سرمو بزن
همینکه سوزن سرم توی دستم فرو رفت قلبم درد گرفت یاد اون آمپول بی هوشی می افتم که هانا به خاطر آلبرت بهم زد و منو انداخت تو دریا تا جون بدم  و چهره ی اون مرد ماهیگیری که منو نجات داده بودش هنوز یادمه
+هنوز هستش
-نه همینکه دیدت رفت
+برو فریده رو صدا کن بیاد
-اونم رفت یه چیزی بخره بخوره وقتی اونو دید رفت فقط اون پسر بچه با ویکتور هستش
+بگو سم بیاد
منتظر موندن واسه کسیکه باید ببینیش ولی نمیتونی خیلیواژه مرخرفی هستش ولی در هرصورت باید ببینمش
_سلام خاله جون
+سلام عسل خاله
_خوبی ؟
+اره
_خیلی خوشحالم که خوبی
+عزیز خاله تو اون مرد بیرون و میشناسی؟
_اره خاله جون اون همون مردس که باهاش دعوا کردی
یادم اومد که ویکتور همون آدمس که  توی ساختمون قدیمی شرکتمون با من آشنا شد و همیشه رو من حساس بود و به خاطرش اخراج شدم بعد رفتم یه منطقه ی دیگه  همینکه فهمیدم حالم بد شد به پرستار گفتم دقیقا کی مرخص میشم ؟
-حدودا وقتی که سرمت تموم شد که 10 دقیقه دیگه تموم میشه بعد باید بخیه تو عوض کنم بعد مرخصی
+میشه شمارتو بهم بدی ؟
-البته ... 007483  
+مرسی حالا سرم و بردار از دستم
-چی ؟
+لطفا زود باش بعد بخیه بزنش زو باش
-ولی
+زود باش وگرنه خودم در میارم
-باشه
سرم و برداشت و بخیه زد انگار دستم سوراخ شده بود انقدر که زخمم عمق داشت
زود با سم از پنجره پریدم  و سوار ماشین شدم و زنگ زدم به پرستار
+الوهرکی اومد تو بهش بگو خیلی وقته رفته
-باشه چکاوک
+خداحافظ سوکی
نگران فریده بودم که بعد از رفتنم نگرانم نشه همون موقع بهش زنگ زدم
-سلام من فریده هستم اگه برنمیدارم  یا توی باشگاهم یا بیرونم با دوستم قدم میزنم و شایدم ازت بدم میاد یا شارژم کمه جواب نمیدم لطفا پیغام بزار >_<
حالم از فربده بهم میخوره به خاطر اینکه هیچوقت حرف منو گوش نمیداد تازه هیچوقتم برنمیداشت با سم رفتم توی خونه درختی خارج از شهر هوای پاک توی روانم تاسیر گذاشت و انگار ششام و باز کرد و حالم بهتر شده بود شاید باید چند وقت بیام اینجا و حالمو با هواش بهتر کنم وقتی توی ماشینم بودم حس لذت بیشتری داشت انقدر سکوت بود که حتی نمیدونستم چی بگم احساس میکنم سم ناراحت بودش واسه همین یه آهنگ گذاشتم
Say something I giving up on you
The road beat are ping came to you
آهنگ غم انگیزی بودش که معنی ش هم مثل خودش بود نمی تونستم تحمل کنم از سکوت سم خفه شده بودم واسه همین
+سم چت شده؟
_هیچی
ماشین نگه داشتم بغل یه دره که با آهن های محافظ شده بود یا همون حصار در هرصورت خیلی سم رفته بود رو مخم
+پیاده شو
_چی ؟
+پیاده شو
_خاله تو که نمیخوای منو اینجا ول کنی داره غروب میشه
+پیاده شو یه اتوبوسی چیزی رد میشه میبردت خونه از اولم اشتباه بود تو رو اوردم اینجا
پیاده شدم رفتم دم حصار های آهنی دستمو گذاشتم رشون و به اطراف خیره شدم کم کم سم اومد بغلم و بهم گفتش
_یاد خانوادم افتادم
بهش نگاه کردم اون داشت چی میگفت یعنی چی خانوادم ؟هزاران سئوال از ذهنم گذشت که با یه جمله به همه پاسخ داد
دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
رمان جدید زندگی تو 1

ما روحمون به خون آلوده ست. ما هزارتا احساسو کشتیم.....
پاسخ
 سپاس شده توسط باران 8 ، ❤alone❤
آگهی
#7
پارت4 و 5





_اونا مردن  یعنی کشتنشون
همینطور که اشکاشو پاک میکرد گفت
_نمیخوام راجبش حرف بزنم
هنگ کرده بودم ولی با این حال درکش کردم و بغلش کردم خورشید غروب کرد و من و سم سوار ماشین شدیم 45 کیلومتر جلوتر یه شهرک بود اونجا رو فکر کنم تازه باز کرده بودن مغازه های مختلف بود لباس فروشی و رستوران و... به لباسای خودم و سم نگاه کردم خیلی بوی بدی میدادن رفتیم توی فروشگاه من یه تاپ آبی با یه شورتک جین برداشتم با یه کفش پوتین مانند ولی خنک بعدش یه سویشرتم برداشتم  سم هیچی برنمیداشت تا اینکه خودم دست به کار شدم و یه تی شرت خاکستری با یه شلوار مشکی و یه کفش مثل خودم پوتین مانند با یه سویشرت طوسی  برداشتم سم عوض نمیکرد لباساشو تا اینکه گفتم
+سم من میرم تو ماشین اگه لباساتو عوض کرده بودی باهم میریم اگه نه همونجا گازشو میگریم و میرم
بعد از فروشگاه اومدم بیرون و منتظر برگشتش بودم لباساشو عوض کرده بود و لباسای قدیمیشو مثل من ریخت تو سطل آشغال بعد اومد منم رفتم توی رستوران اونجا مشتری های زیادی داشت تا اینکه یه لشکر از پسر ها وقتی من و سم و دیدن سرشونو به طرف ما چرخوندن فکر کنم زیادی شرتک جینم تو چشم بود واسه همین من و سم سریع رفتیم یه جا نشستیم و اونا هم با چشاشون ما رو بدرقه میکردن نمیدونستم چی سفارش بدم واسه همین رس بیف سفارش دادم و سم هم کباب لقمه همینکه منتظر غذا بودیم یه نفر از اونا بلند شدو اومد کنار من نشست و بهم گفت که
-خانوم چی بودی آهان الیزابت جانسور یا همون چکاوک چطوری پول ما رو اوردی؟
+کدوم پول آقا اشتباه گرفتید
تو فکر این بودم چه پولی بهش قرضم ولی یهو گفتم
+اسمت چیه اصلا من تورو باید برای چی بشناسم از آدمی که نمیشناسم که نباید پول بگیرم
-چه جالب تو نبودی که ازم یه ده میلیون گرفتی هاپولی کردی ها
+دستم و ول کن دردم گرفت
-نه بابا دردت گرفته تو که بهم گفتی خیلی پوست کفتی ها
_ولش کن داداش ولش کن
-چرا اون پول منو گرفته و به قولش عمل نکرده
_داداش ولش کن دیگه
چند تا از دوستاش اومدن و دستشو گرفتن که دست منو فشار نده ولی کار از کار گذشته بود بخیم باز شده بود و داشت از دستم خون میریخت  و اون احمقم نفهمیده بودش  کم کم داشت نفس کشیدن برام سخت میشد ولی صدا سم که فریاد میزد خاله خاله که توسط دوستای اون مرد گرفته بودنش صدای فریاد ولش کن داداش هم میومد من کم کم حس خواب آلودگی رو داشتم حالم بد بود اون یکی دستم که آزاد بود و روی دستش گذاشتم همینکه اینکارو کردم به دستم نگاه کرد وبعد به صورتم که با التماس اینکه ولم کنه توی چشای آبیم پیدا شده بود  کم کم دستش شل شد و ولم کرد و به دستش نگاه کرد که  تمام دستش پر خون شده بود جوری نفس میکشیدم که انگار آخرین باری دارم نفس میکشم یه نفس آروم ولی با صدای زیاد بیدون اینکه صبر کنه منو در آغوش گرفته بلند کرد و برد توی یه خونه خالی پر سیاه حالم خیلی بد بود و از طرف دیگه خوابم هم میومد صدای اون مرد توی گوشم پیچید
-فقط نخواب نخواب نخوابــــ
چشمام کم کم داشت سیاهی میرفت و با یه صدای گرفته و خسته و شاید حتی بی روح گفتم
+نمیـ   نمیـ   تونم
منو گذاشت روی یه تخت بعد بهم یه سرم وصل کرد و بخیه مو باز کرد حالم بد بود در هر شرایطی میتونستم بی هوش بشم یا حتی بخوابم ولی مقاومت کردم انگار بدنم خسته نبود روحم خسته بود و نیاز به یک استراحت طولانی داشت  بخیمو کم کم باز کرد و با یه صحنه عجیب روبه رو شد دید که من رگ مو زدم یهو سرشو اورد بالا و توی تخم چشام خیره شد احساس کردم سکوتش داره منو قورط میده بعد از لحظه کمی که منو دید سرشو برد پایین و شروع به باز کردن بخیم  کردم و به جای اینکه منتظر بمون ضد عفونی بهم زد که فریادم و به آسمون برد بعد با اصبانیت اینکه منتظر بمونه که خودش زخم ببنده نخ و تو سوزن کرد و شروع به دوختن دستم کرد دوستاشم اومدن دست و پامو گرفتن بعد از اینکه فقط دوبار دور رگم دور زد با سوزن از شدت درد بی هوش شدم و وقتی بیدار شدم دیدم هیشکسی بالا سرم نیست پاشدم که یهو دردو توی ناحیه دستم احساس کردم و وقتی دستمو بالا اوردم دیدم پر از نخ های آبی از بین رفته هستش پاشدم ولی هنوز احساس میکردم که سرم درد میکنه سروصدای بیرون حواس منو به خودش جلب کرد یهو دیدم که سم داره با اون مرده که به گفته خودش کراک دعوا میکنه و میگه
_تو چته چرا به خاله من گیر میدی همش ؟
همش فقط سه سال از من کوچیک تر ولی بهم میگه خاله  اومد جلو ی هردوتا شون که ببینم چشونه
-تو فقط غرغرویی همین برو پی کارت
_چیه نمیتونی حقیقت رو باور کنی که تو خاله ی منو
یهو پام خورد به میزو همه چیز تموم شد هر دو سرشونو به طرف من چرخوندن و سکوت همه جا رو فرا گرفت یهو گفتم
+خاله منو چی؟
-چیزی نیس
+یعنی چی ؟
-گفتم که چیزی نیست
این دفعه تن صدامو وعوض کردمو گفتم
+جواب منو بدید
_خاله بیا بریم
+گفتم که جواب منو بدید
-بسه دیگه من خسته ام میرم بخوابم
+باید  جواب منو بدید
ولی اون بدون اینکه بهم اهمیت بده از کنارم گذشت وبهم تنه زد من خیلی تعجب کرده بودم ولی بدون اینکه اهمیتی بدم گذاشتمو رفتم توی اتاقی که بهم داده بودن و نشستم رفتم تو اینترنت وتوی خبرا گشت زدم  خبر های جدید دخترانی بی چاره پسری که دختری را کشت دختری که قصد خودکشی داشت پولی که توسط دزدان دزدیده شد اصلا حوصله این مزخفات رو نداشتم که یهو دیدم که نوشته بودن دختری که رگ خود را به خاطر فشار خبر ها زد من در تعجب این بودم که منو میگه یا یکی دیگه  با کنجکاوی رفتم توی خبر و دیدم که بدبخت شدم دیدم که هنوز تو چشمم و نمیدونم چبشده که از چشم مردم نمی افتم با این حال شروع به خواندن کردم و دیدم که
نوشته:
خانم پلین شرما...
خیالم راحت شد و حس کردم حالم بهتر یه بار دیگه سعی کردم به فریده زنگ بزنم که یهو برداشت امیدم دوباره تازه شد گفت
_بله؟
+سلام منم فریده
_چی چکــ
سر حرفش پریدم و گفتم
+ کسی پیشت؟
_اره
+کی
_همون پسر ویکتور
+دکش کن بره
_چرا؟
موضوع رو بهش گفتم و آدرس اینجارو بهش دادم تو خونه توی اتاقم خیلی فکر کردم فکر درباره حرف اون دوتاحتی هزار جور جواب هم پیدا کردم اه...آخه چرا جواب باز گذاشتید که من نفهمم اه****
یه تک زنگ از فریده گرفتم که معنیش اینه که اومده داشتم میرفتم که صدای در اومد در و باز کردم که یهو شاهرخ رو پشت در دیدم  یه قدم رفتم عقب در عوض با هرقدم من اون یه قدم میومد جلو تا اینکه یهو دیدم رسیدم به دیوارخیلی آروم با عصبانیتی که داشت نفسش تند تند میومد بیرون  سرشو نزدیک من کرد منم چاره ای نداشتم جزء زل زدن به چشم های فوسفوریش خیلی آروم بهم گفت
_چرا فرار کردی؟
+نمیــ دونم
_پس نمیدونی
دستشو اورد و گذاشت رو دیوار و صورتشو حدود یک ربع بهم نزدیک تر کرد
که یهو به عقب کشیده شدو صدای کراک و شنیدم میگفت
-داری چه غلطی میکنی عوضی
همونطور که کراک و شاهرخ به هم مشت میزدن و بیشتر شاهرخ مشت میخورد من رفتم و دست کراک گرفتم و گفتم
+کراک ولش کن
چی داری میگی چکاوک
آخه چیکار کنم آهان              
+عزیزم
سر کرک  و شاهرخ به طرف من چرخید و من با تعجب تمام به من نگاه میکردن
+کراک جان ولش  کن
همینکه شاهرخ ول کرد منو کراک رفتیم بیرون منتظر موندیم که شاهرخ خودشو درست کنه بعد بیاد بیرون از اتاق
همینکه از اتاق بیرون اومد به کراک گفت
_حالا حالا ها باهم کار داریم بعد رفت
فریده  هم داشت از در میومد تو که شاهرخ و دید و با تعجب پرسید:
_این اینجا چیکار میکنه؟
+نمیدونم از خودت باید بپرسی
_دنبالم کرده اره؟
+دقیقا
حالت رسمی رو برداشتم و رفتم تو حالت آشتی و فریده و محکم بغل کردم و حصابی با هم حرف زدیم ولی من اصلا حواسم نبود چی میگفتم و چی میشنیدم در هرصورت احساس میکردم که زندگی بدون فریده خر است بیشتر توجه به حرفاش نمیکردم توجه به خودش میکردم ولی احساس میکنم که دارم میمیرم چونکه هیچوقت این احساس رو نداشتم و ...


تفاوت عجیب در داستان که به زبان خودمون یعنی آینده:


سلام دوستان این رمان اولین رمانی که خودم نوشتم و در وسط های داستان موضوع کلا عوض
میشه و زیباتر و یه جورایی پیچیده تر میشه دوستدارم بدونم اولین رمانمو چجوری نوشتم لطفا تو نظرات بهم بگید


ممنونم
دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
رمان جدید زندگی تو 1

ما روحمون به خون آلوده ست. ما هزارتا احساسو کشتیم.....
پاسخ
 سپاس شده توسط باران 8 ، ❤alone❤
#8
عالی بود منتظر ادامشم، یذره گیج کنندست ولی دوسش دارم
اگه میشه زود زود بزار
دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
رمان جدید زندگی تو 1
پاسخ
 سپاس شده توسط ❤alone❤
#9
پارت 6


تفاوت عجیب در داستان به زبان خودمون آینده

_خانوم جانسور گفتید این موضوع واسه چند سال پیش؟
پفی کردمو گفتم
+گفتم که واسه 5 سال پیش  حالا میتونم برم؟
_بله شما لط...
بدون اینکه بزارم جملشو کامل کنه از روی صندلی بلند شدم و از اداره پلیس زدم بیرون و رفتم توی یه پاساژ وچند خرت و پرت خریدم بیرون 5 تا پسر ژیگول بهم گفتن
-در خدمت باشیم
+لازم نکرده فعلا تو مواظب خودت باش چونکه مامانت الان تو صف نونوایی داره نون میخره
-هههه خندیدم
+حرفم خنده دار نبود ولی اگه نیاز به خندیدن داری برو سیرکی که توش دلقکشی

با گفتن این حرفا همه به اونا نگاه میکرن و میخندیدن
بعد سرم و چرخوندمو یه پوسخندی زدم و از پله ها رفتم بالا پسره باور نمیکرد ولی وقتی نگاها و لبخند مردمو دید باورش شد
کلید و از توی کیفم درآوردم وتوی در چرخوندم و رفتم تو خونه وگفتم
+هانا ببین میتونی با اینا چیزی درست کنی؟
_سلام ببینم چی خریدی اینا که کنسروی هستن ک...
+اره کنسروین که چی ؟
_اره میتونم
+خوبه
چندوقتی بود خونمونو عوض کردبودمو با هانا زندگی میکردم و
_چکاوک بیا اینجا
رفتم توی آشپزخونه وگفتم:
+بله؟
_این چیه ؟
+چی چیه؟
_روش نوشته مجله زندگی بهتر و پیچوندن مردم
+بده به من اینو
_تو باز میخوای پلیسا رو غال بزاری و حقیت وبهشون نگی؟
+من هیچوقت اینکارو نمیکنم حالا بدش به من
_توی این چند ساله اخلاقت عوض شده میشه بگ...
My heart is in the your hands and lbe..
همونجور که آهنگ گوشیه هانا زنگ میخورد من مجله رو از دستش کش رفتمو گفت:
_چیکار کنم آلبرت
+خب جواب بده
_باشه**** الو سلام چطوری ؟ چی نه وقت ندارم شاید یه وقت دیگه باید ببینم باشه خدافظ
+چی میگفت؟
_هیچی
+بازم مثل همیشه برید بیرون غذابخورید؟
سری به نشانه تایید تکون داد
+برو نگران من باش از بیرون غذا سفارش میدم
_نمیخوام
+میری یه جوری بزنمت که از پله های راه پله تا 20 تا پلشو بامخ بخوری زمینا پاشو منم پول دارم غذا سفارش میدم
_بزار یه بوست بکنم
+نها نه من بدم میاد خودتم میدونی
بعد یه لباس طوسی و یه کفش کتونی سفید پوشید و رفت واقعا سلیقه لباسیت توی حلقم لینواز ته قلبم میگم  بهت خوش بگذره
منم توی  خونه با قفسی از جنس آهن و حصار های تنهایی میشینم و تو سکوت پر از فریادم که درون خودم ریختم غرق خواهم شد دلم برایت تنگ شده ای تنها رفیق نامردم رفیق نصف راهم و رفی...
دراپ دارپ
+کیه؟
دراپ دراپ
+گفتم کیه
دراپ دراپ
+مگه زنگ اختراع نشده که اینجوی وحشیانه درمیزنی؟
دراپ درا.....
+بمون پشت در تا بپوسی منکه درو باز نمیکنم
بعدم رفتم جلوی تلویزیون و انگارنه انگار یه مزاحم پشت در هستش و داره درو میشکونه و نشستم و فیلم مورد علاقمو دیدم  و بعدش یه فیلمی نشون داد که همیشه منو ف...
-چطوری با دوست صمیمیم بهم خیانت کردی؟

دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
رمان جدید زندگی تو 1

ما روحمون به خون آلوده ست. ما هزارتا احساسو کشتیم.....
پاسخ
 سپاس شده توسط باران 8 ، ❤alone❤
#10
عالی بود
دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
رمان جدید زندگی تو 1
پاسخ
 سپاس شده توسط Open world


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.

موضوعات مرتبط با این موضوع...
Subarrow رمان کوتاه(رقص عشق)
Heart معرفی کتاب از میان رمان های ایرانی
Minioni معرفی کتاب از میان رمان های خارجی
  گلچینی از دلنوشته زندگی(:
  اگر در زندگی به دنبال هدف می گردید این 4 کتاب را بخوانید
  یادداشت حمید فروغ بر رمان یک نفر که عضو پینک فلوید نبود
  1309 / آب زندگی - صادق هدایت
  اولین رمان خودم
  فجیع ترین سوتی ها در رمان ها! :|
Smile رمان «صد سال تنهایی»سریال می‌شود

پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان