امتیاز موضوع:
  • 0 رأی - میانگین امتیازات: 0
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

رمان فرار از این گمان|نویسندهopen worldکاربر انجمن

#11
(دوست قدیمی)

یاد قدم های سخت پدرم میوفتادم نزیک تر و نزدیک تر شد اونقدر نزدیکم شد که فقط یه وجب باهم فاصله داشتیم قدش بلندتر از من بود باید سرم و میبردم بالا و اونو میدیدم چشمای قهوه ای روشنم و توی چشای سبزش دوختم که سکوت بینمون رو شکست:
-اممم .... چیزه درسته بهتر از تو نزدم ولی خوب زدم.
چیزی نگفتم تا میخواستم چیزی بگم یه زنه اومد و گفت:
-الیاس داری چیکار میکنی؟ تو با دختر مردم حرف میزنی از اون ور مادرت نگرانت زود باش بیا.
الیاس بدون هیچ دلیلی روش رو برگردوند و ازم خداحافظی کرد و رفت در و پشت سرش بست بلافاصله کسی دوباره در زد دروباز کردم و گفتم:
-باز چی شده؟
یهو با صحنه عجیبی روبه رو شدم هستی بود! با چشم هایی که باد کرده بودن از گریه تموم موهاش پریشون بود موهایی که هیچوقت بدون شونه نمی موندن قلبم از دیدن دوبارش تند میتپید قلبم خوشحال بود؟ یعنی منو به چشم قاتل نمی بینه؟ منو دوستداره هنوزم دوستم ؟ حق حق کنان بهم مشتی زدو بهم نگاه کردو گفت:
-خیلی نامردی که بهم نگفتی اینجا میشنی!
به چشای عسلیش نگاه کردم که هرلحظه اشکشون بیشتر میشد نگاه کردم لبخندی محو زدم که ناگهان پرید توی بغلم و بغضشو شکست لباسم و با مشتی توی دستش فشار میداد و قطرات اشکش روی لباسم رو هر لحظه خیس تر میکرد فریاد زد؛
-چقدر نامردی خیلی نامردی نگفتی من نگرانت میشم؟ هرکیم تو محل بگه تو قاتلی من میدونم که نیستی.
هق هق می کرد. دستم رو بردم لای موهای قهوه ای خرمایی کوتاهش و شروع به نوازش کردنش کردم. موهاش رو به خاطر من کوتاه کرده بود چون که بهش گفته بودم به چشم های عسلیش موهای کوتاه میاد. یه نفس بلند کشیدم و همین جور که حرف میزد، من فقط گوش می دادم و توی آغوشش احساس آرامش می کردم!
دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
رمان فرار از این گمان|نویسندهopen worldکاربر انجمن 2

ما روحمون به خون آلوده ست. ما هزارتا احساسو کشتیم.....
پاسخ
آگهی


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.

موضوعات مرتبط با این موضوع...
Rainbow یه رمان خیلی قشنگ.نخونی نصف عمرت فناست
  رمان عشق من ، عشق تو (عاشقانه ، معرکه) به قلم: خودم
  رمان عاشقانه ( کراش من توی دانشگاه یه دختر ترسناکه) به قلم خودم. پارت پایانی.
  رمان عاشقشم؟
  رمان تلخ و شیرین
  رمان فوق‌العاده ترسناک «فرزند ابلیس» | نوشته‌ی خودم
Heart رمان[انتقام شیرین]
  رمان تمنا برای نفس کشیدن
  رمان الناز (عاشقانه)
  رمان شورنگاشت(داستانی کاملا واقعی)|ز.م

پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان