امتیاز موضوع:
  • 0 رأی - میانگین امتیازات: 0
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

رمان فرار از این گمان|نویسندهopen worldکاربر انجمن

#1
رمان:فرار از این گمان
نویسنده:openworld
ژانر:اجتماعی| عاشقانه| درام
خلاصه:
درباره ی شقایق دختری که به خاطر جرمی که مرتکب نشده میوفته زندان و چند سال بعد آزاد میشه ولی دیگه هیچ چیزی مثل قبل نیست همه اونو به چشم یه قاتل میبینن و زمانی که به خونه ی جدیدش میره و تموم زندگیش با ورود پیانویی که توی خونشونه با الیاس پسری که صاحب پیانوست عوض میشه جوری که امیدش به زندگی دوبرابر میشه وزندگی بی رنگش دوباره رنگ خواهد گرفت با ورود کسی که غم رو از وجودش پاک میکنه ولی وقتی در آخر میفهمه الیاس....

مقدمه:
در هزار تویـــــــی گیر افتاده ام و سعی بر فرار دارم ولـــــــــــــی هرچه بیشتر تلاش برفرار دارم بیشـــــــــــــــتر گـــــــــم میشوم اگر هم فرار نکنم درگذشـــــــــــته گم خواهم شـــــــــــد اکنون من چه کنم؟ در این بـــــــــــیـن این دوراهـــــــــی گیر افتادم که با تو میتـــــوانم فرار کنم با نواختن تو....



_لطفا نظرتونو راجب رمانی که خودم نوشتم بگید Heart
دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
رمان فرار از این گمان|نویسندهopen worldکاربر انجمن 1

ما روحمون به خون آلوده ست. ما هزارتا احساسو کشتیم.....
پاسخ
 سپاس شده توسط مور.مور ، SABER ، ƁяιƖƖιαηт ، امیر‌حسین ، رها جوووون.لپتاپ
آگهی
#2
(06-09-2019، 13:28)Open world نوشته است: دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
 
رمان:فرار از این گمان
نویسنده:openworld
ژانر:اجتماعی| عاشقانه| درام
خلاصه:
درباره ی شقایق دختری که به خاطر جرمی که مرتکب نشده میوفته زندان و چند سال بعد آزاد میشه ولی دیگه هیچ چیزی مثل قبل نیست همه اونو به چشم یه قاتل میبینن و زمانی که به خونه ی جدیدش میره و تموم زندگیش با ورود پیانویی که توی خونشونه با الیاس پسری که صاحب پیانوست عوض میشه جوری که امیدش به زندگی دوبرابر میشه وزندگی بی رنگش دوباره رنگ خواهد گرفت با ورود کسی که غم رو از وجودش پاک میکنه ولی وقتی در آخر میفهمه الیاس....

مقدمه:
در هزار تویـــــــی گیر افتاده ام و سعی بر فرار دارم ولـــــــــــــی هرچه بیشتر تلاش برفرار دارم بیشـــــــــــــــتر گـــــــــم میشوم اگر هم فرار نکنم درگذشـــــــــــته گم خواهم شـــــــــــد اکنون من چه کنم؟ در این بـــــــــــیـن این دوراهـــــــــی گیر افتادم که با تو میتـــــوانم فرار کنم با نواختن تو....



_لطفا نظرتونو راجب رمانی که خودم نوشتم بگید Heart



بی صبرانه منتظرم عزیزم!
دوست دارم خودمو میگم نمیشه همیشه جنس مخالف باشه که!
پاسخ
 سپاس شده توسط Open world ، ƁяιƖƖιαηт
#3
پارت اول (قدم هایی برای زندگی راحت تر )

-خانوم شقایق بهادری درسته؟
-بله
-فردا آزاد میشی فقط یه مشکلی هست
-چه مشکلی؟
-محلتون اعتراض داده دیگه نمیتونید اونجا زندگی کنید
-چی ؟چرا!
-میگن نمیخوان یه قاتل توی محلشون باشه ولی نگران نباشید من یه نامه میدم که شما رو به یک محله جدید منتقل کنن
نامه رو داشت مهر و امضا میزد که من از اون محله ای که توش بزرگ شدم و همه محله منو به چشم یه دختر مهندس میدیدن و خانوادم توش بودن ول کنم و برم من نمیدونم چطوری مادرم راضی شده که منو بفرستن توی یه محله دیگه مادری که حتی اجازه نمیداد که من تا سر کوچه تنهایی برم چطور گذاشته من برم توی یع محله دیگه منکه هنو..
-خانوم بهادری!
-بله
-بفرمایید
-ممنونم
در سلولم و بازکردن و منو بردن توی سلولی که من توی اون توی اون نصف عمرم به فنا رفته به خاطر چی نه واقعا به خاطر چی برای آخرین بار به دیوار های سردو مرطوب دیوار که آب ازش چکه میکرد کشیدم پاهامو توی شیکمم جمع کردم دستی به دیوار های سلولم کشیدم دیگه تموم شد دیگه توی اینجا نمیونم سلول انفرادی که فقط سه حالت منو متوجه شدی ترس و ناامیدی و غم منو ببخش که توی دیگر لحظات دیگرم کنارتو نیستم دستم و از روی دیوار کشیدم و دراز توی چند صدم ثانیه خوابم برد دوباره کابوسم تکرار شد دوباره و دوباره
*****
صدای در به گوشم خورد و زمانی که درباز شد نور سفید رنگی به چشمم میخورد و چشمم و اذیت میکرد
-پاشو دیگه آزادی
توی تعجب این بودم که یه خانوم با سرعت و اصبانیت به سمتم اومد و بازوم رو گرفت و منو بلند کرد و به سمت بیرون کشید جوری بازوم و میکشید و هوا جوری حال بدی بهم میداد که انگار منو دارن میبرن دار بزنن و من با مخالفتی دارم سعی میکنم فرار کنم ولی هیچ راه فراری وجود نداره انگار راه فرار روبه رومه ولی هرچه به اون نزدیک تر میشم اون از من دور تر میشه یعنی من چم شده چرا دوستدارم فرار کنم ومن نمیخوام بیاد بیارم انگارکه همین الان که بمیرم ومن واسه امروز لحظه شمارب میکردم پس چرا الان الان دوستندارم دوباره بارونو با دستام حس کنم دوستندارم هوای پاک شمال و حس کنم و دوستندارم دوباره به شمال برم دوستندارم از سیاهی درام دوستدارم که همیشه تو سکوت و تنهایی و سیاهی خودم گیر بیفتم یعنی میشه؟یعنی میشه که دیگه حتی یه لحظه هم به زندگی گذشته ام برنگردم یعنی میشه؟ میشه؟میشه؟میشه؟
-خانم بهادری ؟!!!
-بله
-بفرمایید لباساتون.
لباسای اون شب بود من اون شب لباسم پر خون شده بود ولی الان هیچی دیگه از خون و از اینا نیست یعنی من دوباره اون لباس گلبه ای رنگ با شلوار سفید لوله تفنگی وشال رنگ صورتی کم رنگ مسخره رو دوباره دیدم!؟رنگایی که به شدت با هم ست شده بود رنگهایی که با کفش کتونی سفیدم تفاوت عجیبی میگرفت یعنی من دوباره میتونم میتونم اون لحظات و فراموش کنم؟ من میتونم؟ با صدای کلافه ای از افکارم بیدارشدم
-خانم بهادری میدونم که چقدر سخته که دوباره این لباسا رو بپوشید ولی باید بهتون بگم که منم این حس و تجربه کردم زمانی که جس میکنید تموم لحظات طبق مراد شماست یهو همه چیز خراب میشه درسته من تاحالا کسی رو نکشتم ولی این حسو تجربه کردم!
-به من نگو حال منو تجربه کردی تو هیچی نمیدونی
نگاهی به چشم هایی که هرلحظه منو تشویق به خروج از این در با این لباسا میکردن دیدم خودمو توی چشاش نمیدیدم من که توی هر نگاه از چشم های دیگران خودمو توشون میدیدم حالا دیگه اسری از اون نگاهی که توش خودمو ببینم نیست سرم و برگردوندم و به لباسا دوختم زمزمه وار گفتم
+جایی برای من توی این دنیا نیست!
لباسارو برداشتم و به سمت یه اتاق رفتم
*****
بعد از سالها به آینه نگاه کردم لباس درست برازنده من بود درست بعد از چند سال درسته که لاغر شده بودم ولی هنوز تنم میرفت ولی یه چیزی این وست کم بود اون روز من تنها به خاطر زیبا شدن این لباس و پوشیدم ولی الان به خاطر کی و چی این لباسو پوشیدم؟
-خانوم بهادری برای چی اینکارو کردید خانم بهادر حالتون خوبه؟خوبید؟ببریدش بخش

لطفا با سپاس و نظرات تون منو به گذاشتن پارت های بعدی تشویق کنید 8
دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
رمان فرار از این گمان|نویسندهopen worldکاربر انجمن 1

ما روحمون به خون آلوده ست. ما هزارتا احساسو کشتیم.....
پاسخ
 سپاس شده توسط SABER ، رها جوووون.لپتاپ
#4
منتظر پارت های بعد هستم Heart
کــآش فقـــط بودی . . .
وقتی بغـــض میکردم . . .
بغلــــم میکردی و میگفتی . . .
ببینــــم چِشــآتو . . .
منـــو نیگــــآ کُن . . .
اگه گریــــه کنی قهر میکنــــم میرمــــ.. .
پاسخ
 سپاس شده توسط Open world
#5
(آشنایی )

-خانوم بهاردری برای چی اینکارو کردید خانم بهادری حالتون خوبه؟خوبید؟ببریدش بخش

*****

-چرا اینکارو کردید؟
-من فقط ...فقط وقتی به خودم اومدم زمانی بود که صدای شکسته شدن شیشه رو شنیدم
-نگفتم به چه دلیلی اینکارو کردید؟

این دفعه بغضم ترکید و فریاد زدم:
-نمی خواستم خودم رو توی آینه ببینم.
دستاشو به سرش گرفت و گفت
-باشه دیگه خسته شدم فهمیدی اوکی شدی. میری دیگه برنمیگردی پول شیشه رم میری میاری میدی میری برو
یه جور لوسی گفتم
-چشم.
هستی دلشو گرفت و گفت
-وای خدا دلم درد گرفت ان قدر خندیدم.
هردو با هم خندیدیم و پس از یه خنده حسابی هم دیگر رو بغل کردیم.
-هستی! حسابی دلم برات تنگ شده بود.
-من هم همین طور.
****

لبخندی محو از یاد خاطرات گذشته ام زدم و سریع به خونه جدیدم رسیدم ساکی به چه بزرگی به دستم بود به زور خودم رو به طبقه سوم رسوندم و کلید و از کیفم دراوردم و توی در چرخوندم در باز شد بوی گرد و غبار توی هوا بود خوب خونه ای خریده بودم خونه ای که دوطبقه داشت و طبقه دومش خیلی قشنگ بود انگار طبقه سوم وچهارم و باهم خریده بودم که هم کلید دو طبقه رو داشتم و فکر میکنم طبقه چهارم به طبقه سوم وصل بود لبخندی از سر رضایت زدم و به اطراف نگاه کردم نور نازکی از لای پرده های سفید به کلید های پیانو میخوردن و دیدم و به دنبال کلید چراغ گشتم وقتی پیداش کردم چراغ روشن کردم در هم که به امان خدا باز بود همه جا خالی بود فقط یه پیانو اون وست میدرخشید به سمت پیانو قدم برداشتم حس میکردم که دوباره دام توی صحنه پیانو میزنم صحنه ای فقط برای من باشه با همون لباسا رفتم و نشستم پشت صندلی پیانو از اینکه تونستم دوباره کلید های پیانو رو لمس کنم حس خوبی داشتم آکوردی گرفتم هیچوقت به دست چپ توجه ای نداشتم و فقط به حسم توجه داشتم شروع کردم به زدن.
سل سل فا می ر دو فا سل ر می ر دور می فا سل می فا فا سل لا سی ...
با احساس می نواختم. احساس صداقت جوری که انگار فرادایی نیست. تلاش می کردم این زندگی مال من بود ولی الان دیگه مال من نیست. چشم بسته و با دستانی که در حال تلاش بودند! دستانی که خسته نمیشدند! این داستان منه! خودم میسازمش. خود خودم میسازمش. با انتخابم! با انتخابی که می کنم می تونم خودم زندگی خودم رو بسازم! من اون حس و دارم اون حسی که توی صحنه داشتم انگار الان روی صحنه ام تمام نور ها به منه همه آدما به خاطر اجرای من اومدن همه با چشم هایی که از علامت تعجب سرچشمه میگرد به من نگاه میکنن اره به من نگاه کنید من اون حس و دارم حس قطرات اشکم که روی پیانو نقش بسته احساسی شدم درست مثل همیشه سرم و با چشمانی ازقبل بسته توی هوا تکان میدادم بنواز بنواز پیانو من حس منو به همه برسون وقتی که نمیتونم درست با بقیه حرف بزنم با نواختنم کلماتم به گوش همه میرسه خط نواختن و عوض کردم نت معنی نداره از دنده آروم به تند و با صدایی نازک وقتی تند مینواختم تمام عضلات پاهام درد میگرفت پاهایی که با تمام قدرت پدال میزدند و دستایی که هرلحظه یه ساز برای خود میزدند! یعنی الان من آزادم؟ من آزادم میتونم آزاد باشم؟میتونم یعنی مثل بقیه باشم؟میتونم میتونم میتونم فراموشش کنم!؟

منو با نظرات و سپاس هاتون تشویق به پارت های بعدی کنید8
دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
رمان فرار از این گمان|نویسندهopen worldکاربر انجمن 1

ما روحمون به خون آلوده ست. ما هزارتا احساسو کشتیم.....
پاسخ
 سپاس شده توسط رها جوووون.لپتاپ ، arezoo-2019
#6
لطفا پارت بعدی رو بزار خواهش میکنممممم crying
کــآش فقـــط بودی . . .
وقتی بغـــض میکردم . . .
بغلــــم میکردی و میگفتی . . .
ببینــــم چِشــآتو . . .
منـــو نیگــــآ کُن . . .
اگه گریــــه کنی قهر میکنــــم میرمــــ.. .
پاسخ
آگهی
#7
(زنده شدن خاطرات)
پاهایی که با تمام قدرت پدال میزدند و دستایی که هرلحظه یه ساز برای خود میزدند! یعنی الان من آزادم؟ من آزادم میتونم آزاد باشم؟میتونم یعنی مثل بقیه باشم؟میتونم میتونم میتونم فراموشش کنم!
شلپ
با حالی که چشمام بسته بود دست از نواختن کشیدم سرم و از بالا به پایین به سمت در بردم چشمام و باز کردم چشم هایی که رنگشون انقدر زیبا بود که خودم هم مونده بودم! رنگ قهوه ای کم رنگ من پسری که به در لم داده بود و هنوز تو شوک بود و دیدم سریع از صندلی بلند شدم و به عقب قدم برداشتم
-اممم... من واقعا معذرت میخوام. تو واقعا قشنگ پیانو میزنی و من فقط صدا رو دنبال کردم. واقعا معذرت!
- تو کی هستی؟
لبخندی زد و گفت
-من الیاسم. همسایه پایینتونم! تو حالا اسمت چیه؟
با تعجب بهش خیره شدم و با جدیت تمام گفتم
-به توچه!
اونم منو با تعجب نگاه کرد و گفت
-ولی من خودم و وقتی گفتی معرفی کن معرفی کردم!
به در اشاره ای کردم و گفتم
-من منظورم این بود خونه من چیکار داری! حالا که دیگه نمیزنم برو پایین.
با نگرانی نگاهم کرد و گفت
-گریه کردین؟
دوباره به در اشاره کردم و گفتم
-بفرمائید.
به سمتم اومد قدم هایی به عقب رفتم نشست پشت صندلی و اونم شروع به نواختن کرد.
سل فا فا فا لا دو فا می دو لا سل فا لا سل فا سل لا لا دیز دو ر می فا لا لادیز لا سل فا
این یه آهنگ پراز احساس بود. من واقعا به من من افتاده بود اشک از چشمام سرازیر شد. این آهنگ موردعلاقه بابام بود. این آهنگ رو وقتی بچه بودم کنار بابام روی میز پیانو می نشستم این رو میزد. هرلحظه! وقتی بچه هم بودم این اولین آهنگ من بود که چهاردستی با بابام زدم و آخرین آهنگی که از استادم دوستم همراهم و پدرم یادگرفتم. این آهنگ جزء غم برای من چیزی نداره! من دیگه نمیخوام همیشه هروقت پیانو میزدم از عزیزانم دور می شدم این یه آهنگ پراحساس که فقط حکم غم برای من داره من دیگه بعد از اونموقع دنیا رو سیاه میبینم بی رنگ و بی روح ولی با ورود پیانو توی زندگیم تمام زدگیم رنگ گرفته. نمیخوام از دستت بدم! تموم شد؟ زد اون قطعه رو زد تمام خاطراتم زنده شد و برای لحظه ای جلوم گذشت. بلند از روی صندلی و به سمتم اومد و هرقدم که به من نزدیک می شد نفسم تند تر می شد. یاد قدم های سخت پدرم می افتادم.
دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
رمان فرار از این گمان|نویسندهopen worldکاربر انجمن 1

ما روحمون به خون آلوده ست. ما هزارتا احساسو کشتیم.....
پاسخ
 سپاس شده توسط رها جوووون.لپتاپ
#8
در انتظار پارت های بعد...
کــآش فقـــط بودی . . .
وقتی بغـــض میکردم . . .
بغلــــم میکردی و میگفتی . . .
ببینــــم چِشــآتو . . .
منـــو نیگــــآ کُن . . .
اگه گریــــه کنی قهر میکنــــم میرمــــ.. .
پاسخ
 سپاس شده توسط Open world
#9
(15-09-2019، 14:31)رها جوووون.لپتاپ نوشته است: دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
 
در انتظار پارت های بعد...

عزیزم تا الان سه بار نظرتو مطرح کردی!

همون یه بار کافی بود .. اسپم ندید!
پاسخ
#10
(16-09-2019، 19:01)♱ ᴠɪᴄᴛᴏʀ ♱ نوشته است: دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
 
(15-09-2019، 14:31)رها جوووون.لپتاپ نوشته است: دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
 
در انتظار پارت های بعد...

عزیزم تا الان سه بار نظرتو مطرح کردی!

همون یه بار کافی بود .. اسپم ندید!

ببخشید
کــآش فقـــط بودی . . .
وقتی بغـــض میکردم . . .
بغلــــم میکردی و میگفتی . . .
ببینــــم چِشــآتو . . .
منـــو نیگــــآ کُن . . .
اگه گریــــه کنی قهر میکنــــم میرمــــ.. .
پاسخ


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.

موضوعات مرتبط با این موضوع...
Rainbow یه رمان خیلی قشنگ.نخونی نصف عمرت فناست
  رمان عشق من ، عشق تو (عاشقانه ، معرکه) به قلم: خودم
  رمان عاشقانه ( کراش من توی دانشگاه یه دختر ترسناکه) به قلم خودم. پارت پایانی.
  رمان عاشقشم؟
  رمان تلخ و شیرین
  رمان فوق‌العاده ترسناک «فرزند ابلیس» | نوشته‌ی خودم
Heart رمان[انتقام شیرین]
  رمان تمنا برای نفس کشیدن
  رمان الناز (عاشقانه)
  رمان شورنگاشت(داستانی کاملا واقعی)|ز.م

پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان