13-12-2019، 16:53
مريم
در نيمه هاي شامگهـان، آن زمان که ماه
زرد و شکـسته، مي دمد از طرف خاوران
استاده در سياهي شب، مريم سپـيد
آرام و سرگـردان
او مانده تا که از پس دندانه هاي کوه
مهـتاب سرزند، کشد از چهـره شب نقاب
بارد بر او فروغ و بشويد تن لطيف
در نور ماهـتاب
بستان به خواب رفـته و مي دزدد آشکار
دست نسيم عـطر هـر آن گـل که خرم است
شب خفـته در خموشي و شب زنده دار شب
چشمان مريم است
مهـتاب، کم کمک ز پس شاخه هاي بـيد
دزدانه مي کشد سر و مي افکـند نگـاه
جوياي مريم است و هـمي جويدش به چشم
در آن شب سياه
دامن کشان ز پـرتو مهـتاب، تـيرگـي
رو مي نهـد به سايهً اشجار دوردست
شب دلکـش است و پـرتو نمناک ماهـتاب
خواب آور است و مست
اندر سکوت خرم و گـوياي بوستان
مه موج مي زند چو پـرندي به جويـبار
مي خواند آن دقـيقه که مريم به شـستـشو است
مرغـي ز شاخسار
فریدون توللی
در نيمه هاي شامگهـان، آن زمان که ماه
زرد و شکـسته، مي دمد از طرف خاوران
استاده در سياهي شب، مريم سپـيد
آرام و سرگـردان
او مانده تا که از پس دندانه هاي کوه
مهـتاب سرزند، کشد از چهـره شب نقاب
بارد بر او فروغ و بشويد تن لطيف
در نور ماهـتاب
بستان به خواب رفـته و مي دزدد آشکار
دست نسيم عـطر هـر آن گـل که خرم است
شب خفـته در خموشي و شب زنده دار شب
چشمان مريم است
مهـتاب، کم کمک ز پس شاخه هاي بـيد
دزدانه مي کشد سر و مي افکـند نگـاه
جوياي مريم است و هـمي جويدش به چشم
در آن شب سياه
دامن کشان ز پـرتو مهـتاب، تـيرگـي
رو مي نهـد به سايهً اشجار دوردست
شب دلکـش است و پـرتو نمناک ماهـتاب
خواب آور است و مست
اندر سکوت خرم و گـوياي بوستان
مه موج مي زند چو پـرندي به جويـبار
مي خواند آن دقـيقه که مريم به شـستـشو است
مرغـي ز شاخسار
فریدون توللی