امتیاز موضوع:
  • 1 رأی - میانگین امتیازات: 5
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

رمان فوق العاده طنز ناتاشا

#1
Tongue 
نیوشا-ای جیز جیگر بگیری ناتاشا....داره دل و رودم از تو حلقم میاد بیرون...ای خدا....مردم

-لال میشی یا نه؟...همه دارن نگامون میکنن

نیوشا-نگاه کنن..بزار همه ببینن چطور خواهر دوقلوتو میکشی..ای که اون زبونتو مار میزد تا به بابا نگی دارن نیرو اعزام میکنن...ابت نبود نونت نبود ...افغانستان رفتنت چی بود

-ای بمیری نیوشا...اینجام دست از لودگی برنمیداری...ببین سرهنگ داره نگامون میکنه...

نیوشا-کو ..کجاست؟..الهی من فدای اون چشای عسلیش بشم..قربون قد بلندش...نمیدونم مامانش و باباش چی خوردند که همچین نانازی رو پس انداختن ..جیگره به خدا..

-خاک بر سرت نیوشا.. این چه طرز حرف زدنه ؟عین این لاتای چاله میدون شدی ...خیر سرت نظامی هستیااا؟

نیوشا-خاک به گور تو ..اگه تو و اون بابای تیمسارمون نبودین که من صد سال سیاهم نظامی نمیشدم...اخه یکی نبود به این بابای ما بگه مرد حسابی کی دوتا دختر دسته گلشو میفرسته ارتش...؟عقدهپسر داشتی؟
حالا ارتشی شدیم به درک ..چرا دیگه فرستادیمون افغانستان؟نمیگی جنگه؟...یهو یه خمپاره می ا فته رو این ناتاشای عزیز کردت...خدا بخواد تیکه تیکه میشه؟

-اااا گمشو زبونم لالی ... چیزی.. بعدشم جنگ کجا بود الان مدت هاست اونجا اروم شده..

نیوشا-اره ارواح پدرت..وقتی مردای طالبان با اون ریشای دوازده متریشون اومدن گرفتن بردنت ..بلا ملا سرت اوردن میفهمی...
............................................................................
اگه میخواین ادامه بدم سپاس بزارید Heart Heart
من مغرور نیستم
ولی دلیلی نمیبینم با همه گرم بگیرم
پاسخ
 سپاس شده توسط Z_m ، Guildfordia214 ، لــــــــــⓘلی ، ρσєѕɪ ، BIG-DARK ، *Tamana ، ᴀᴡᴀʏᴀᴜʀᴏʀᴀ ، il-asa-il
آگهی
#2
(12-04-2020، 1:34)ناتاشا1 نوشته است: دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
 
(11-04-2020، 16:08)پایدارتاپای دار نوشته است: دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
 
اگه موافقین من ادامشو بزارم

یا ک خودتون میرین دان میکنین
اگه بتونی ادامه بدی ممنون میشم

خواهش میکنم پ ادامه شو من میزارم

پارت 2
_خیلی بی ادب شدیا نیوشا ... تو که دلت نمیخواست بیای اصلا چرا اومدی هان ؟...اومدی رو اعصاب من راه بری ؟ خوب یه کلام به بابا میگفتی نمیای ...نیوشا _اهکی ... نیام که همه افتخاراتو مدالا رو خودت تنها تنها کوفت کنی .. نه جونم ..تک خوری تو مرام ما نیست ... بعدشم تا عمر داشتم بابا تو رو پوتک میکرد میکوبید تو این سر کچل من .. فکر کردی کم پز تو رو میده؟صداشو مثل پدرم کلفت کرد_ ناتاشا رو ببین ..عین یه مرد میمونه ..صد تا پسر و حریفه ... یکم از ناتاشا یاد بگیر ... ناتاشا اله ..ناتاشا بله ... نه خواهر من .. عمرا بزارم ...شده تو این افغانستان شل وپل بشم پا به پات میام ...از حرفاش خندم گرفته بود .. وقتی خندمو دید دستشو انداخت دور گردنمنیوشا _ای قربون اون خنده هات برم .. ولی لباتو ببند و بخند تا دندونات معلوم نشه..._چرا؟صداشو اروم کردنیوشا_اخه ممکنه واسه کرمای دندونات خواستگار پیدا بشه

پارت3
با مشت زدم تو بازوش_گمشو تو هم ..من یه دندون پر کرده هم ندارم ...نیوشا_اا معلومه ..کدوم بقالی میگه ماست من ترش ..._ نیوشا یه چیزی بهت میگما ..... صد بار بت گفتم از این شوخیا با من نکن ...نیوشا_اا چته مرگته؟ عین سگ پاچه میگیری .. نمیشه دو کلوم باش حرف زد ..حرفم نمیومد . فقط چپ چپ بش نگاه کردم ...نیوشا_نکن قربونت برم چشات فل میشه ..دیگه طالبانم رقبت نمیکن بیا ن ببرنتا . و ریز خندید...انگشت شستشو گرفتمو پیچوندم ..._زهر مار ...نیوشا _آی آی ولم کن ناتا ..جون خودت میخواستم یکم بخندی .. آی ..ولم کن...انگشتم.. واییییی_بگو غلط کردم تا ولت کنم..._عمرا ..تو مرام یه نظامی نیست ..فشار دستمو بیشر کردم_آی ..غلط کردم .. آی چیز خوردم .. .. آی ...از خنده مرده بودم ..یهو صدای سرهنگ امینی رو شنیدم_باز شما دوقلو ها گیر دادین به هم ..ولش کن شستشو شکوندیش ...با خنده شستشو ول کردم .نیوشا با لحن مسخره ای گفت:_ای خدا عمرتون بده .. خیر از جونیتون ببینین .. که همیشه منو از دست این شمر زل جوشن نجات میدین ...سرهنگ خنده ای کرد و گفت_از دست شما دو تا تیمسار چی میکشه ؟.. حتما تو خونه هم مدام به هم میپرین ..نیوشا _اا بگو ما از دست بابا تیمسارمون چی نمیکشیم ..صبح الطلوع ساعت 4 بیدا باش ..ورزش صبح گاهی .. 200 تا شنا ..200 تا کوفت ... 200 تا زهر مار ...بعدم یه تیکه نون خشک میده واسه صبحونه سق بزنیم ... وبعدشمیهو زدم تو پهلوش و چشم غره ای بهش رفتم..

پارت4
نیوشا پهلوشو گرفت_ چته خوب مگه دروغ میگم ؟...سرهنگ سعی میکرد جلو خودشو بگیره .. اما صورت خوش استیلش از فشاری که به خودش میاورد قرمز شده بود ..._خوب ..بسه ..کمربندتونو ببندین که کم کم داریم میرسم به پایگاه ...نیوشا _ما که کمرشلوارمونو خیلی وقته بستیم ..زیر لب گفتم :نیوششششاااااا اااا ااااااانیوشا_جججاااااااااا اااا ااااااا اااااانننن نننننسرهنگ دیگه نتونست خودشو بگیره پقی زد زیر خنده واز کنارمون گذشت و نشست سر جاش ..._خاک تو سرت ...این چه چرت و پرتی بود به سرهنگ گفتی ..؟نیوشا_بخدا دروغ نگفتم ؟...مگه میشه کمر بندمون باز باشه ... اگه این کمرای صاب مرده رو نزنیم که این تنبونای ارتشی گلوگشاد . سه سوته از پامون افتاده ..._خره ..منظورش این کمر بنده که به هواپیما وصله .. نه کمر تنبونت ...با دست زد تو سر خودش و گفت_وای خاک تو گورم... ابروم رفت ... دیدی چی شد؟ حتما با خودش میگه این دختره تو عمرش طیاره سوار نشده ...داشتم از خنده مترکیدم .. عاشق همین خل بازیاش بودم
ت‍‌ا کی ب‍‌ای‍‌د خ‍‌ف‌‍ہ خ‍‌ون ب‍‌گیری‍‌م‍ چ‍‌ون دخ‍‌تری‍‌م‍ !؟

#خصته.عز.عادمای.دوست.نما
پاسخ
 سپاس شده توسط ᴀᴡᴀʏᴀᴜʀᴏʀᴀ ، ناتاشا1 ، لــــــــــⓘلی
#3
پارت5
دوقلوهای هم سان بودیم اما از لحاظ اخلاقی شباهتی به هم نداشتیم ...نیوشا همیشه سعی میکرد یخ اخلاق خشک و جدی منو با لودگی و مسخره بازی اب کنه .. و موفق هم میشد ...نیوشا _میگم ولی این ارتش افغانستان یه حسنی داره ها بگو چی؟_چی؟نیوشا_ دمشون گرم از چادرو چاغچول خبری نیست ... جون خودت فکر کردم زنای ارتشی شون هم مثل زنای عادیشون علاوه بر چادری که ما داریم روبنده هم میزنن اما انگار ازاد تر از ما هستن .. اونیفرمشون مثل مال مرداست .. اگه این مقنعه هم بیخیال میشدن دیگه عالی بود ... میشدیم عینهو این خارجکیا ....._دیگه چی ؟ امر دیگه ای نداری؟نیوشا_نه ..فقط میخواستم از تمامی ژنرالا و ارتشیای افغانستان به خصوص ژنرال .... ااا ژنرال ...چی بود اسم ضعفه ای که قراره بریم زیر دستش ؟_ژنرال خاتول محمد زای،نیوشا_اها ن بخصوص خاتون جون که ما رو دعوت کردند که در رکابشون در جبهه های نبرد حق علیه باطل طالبان خودی نشون بدیم کمال تشکر رو دارم ...و_بس دیگه ..نیوشا_نه جون من بزار ببینمش حسابی از خجالتش در میام ..._بدبخت جلوش لودگی در نیاریا .. مگن خیلی زن خشنیه ..همه ازش میترسن ..نیوشا_ضیفه کی باشه .. دعوتش میکنم به دوئل روشو کم میکنم ..._نیوشا بهت گفته باشما ..خر بازی درنیاریا .. اینجا دیگه ایران نیست .. کسی بابامونو نمیشناسه که به حرمتش مسخره بازیای تو رو ببخشه ها ...بادی به غبغب انداخت و فیگور خنده داری گرفت و گفت_ قربونت برم... عزتمونو نیار پایین دیگه ... همه از ترس این هیکل و عضله جرئت جیک زدن ندارند نه اسم و رسم پاپامون ...از قیافه ای که به خودش گرفته بود خندم گرفت...
ت‍‌ا کی ب‍‌ای‍‌د خ‍‌ف‌‍ہ خ‍‌ون ب‍‌گیری‍‌م‍ چ‍‌ون دخ‍‌تری‍‌م‍ !؟

#خصته.عز.عادمای.دوست.نما
پاسخ
 سپاس شده توسط ناتاشا1 ، لــــــــــⓘلی
#4
پارت6
نیوشا_هر هرهر .. رو اب بخندی ..مگه دروغ میگم؟نگاهی به هیکل خوشتراشش کردمو گفتم_نه ...اما فکر کنم بیشتر از اونکه ازین هیکل بترسن واسش غشو ضعف میرن ...نیوشا نیشخند گنده ای زد و گفت_قربونت برم خواهر .. نظر لطفته .. خودمم همین فکر و میکردم...ایشالله اگه از این ماموریت خلاص شدیم میخوام برم تو کار شولباس .. حیف این اندامه حرووم بشه اخه.._خوبه خوبه ...رو که نیست سنگه پای قزوینه .. چه خودشو تحویل گرفت ..نیوشا_دیوونه من اگه از خودم تعریف میکنم در واقع دارم تورم تحویل میگیرم دیگه ..انگار یادت رفته هم سلولی منی ...جدی حیف این اندام نیست .. بیا بریم مانکن شیم ..بخدا هم پولش خوبه ..هم معروف میشیم .._دیگه چی .. میخوای بابا سر از تنمون جدا کنه .. تو که میدونی چقدر از این چیزا بدش میاد ..نیوشا_ د همین کاراشه که منو عقده ای کرده ....من و تو رو آواره افغانستان کرده ... .. تو رو خدا به این سن رسیدیم و نذاشت یه بار دامن چین چینی از اون گل درشتای مامانی بپوشیم .. به دلم موند یه بار از این چیزا بپوشم و واسه خودم بخونمدامن میپوشم چین دار چین داراز این جا قر میدم تا دم ایستگاهمامانجون بغلم کنسوار تاکسی ام کناگه تاکسی گرونهاتوبوس یه قرونه .._این چرت و پرتا دیگه چیه میخونی دیوونه ...ببین خانم جهادی داره چپ چپ نگات میکنه ...نیوشا_ بزار اینقدر چپکی نگام کنه که چشاش چپ شه .. این که نمیفهمه عقده دامن نپوشیدن یعنی چی ..اون روز خودم دیدم داشت واسه خودش یکی از همین دامن هندیامیخرید .. همینا که وقتی باش قر میدی کامل میره بالا تا فی خالدونت مشخص میشه ...
ت‍‌ا کی ب‍‌ای‍‌د خ‍‌ف‌‍ہ خ‍‌ون ب‍‌گیری‍‌م‍ چ‍‌ون دخ‍‌تری‍‌م‍ !؟

#خصته.عز.عادمای.دوست.نما
پاسخ
 سپاس شده توسط ناتاشا1 ، BIG-DARK ، لــــــــــⓘلی
#5
پارت7
_یواش بی تربیت .. میفهمه .. بزاربرسیم خودم برات یه خوشگلشو میخرم ..نیوشا _راست میگی .. تو رو خدا .... بگو مرگ ناتاشا ..._ برو گمشو ...مرگ خودت .. اصلا حرفم پس گرفتم ...نیوشا محکم دستامو چسبید ..._غلط کردم .. مرگ خودم ایشالله ..تو رو خدا یکی از اون چین چینی یاشو برام بخر .. گلای درشتم توش باشه ... خواهش .داشتم کمر بند مونو میبستیمکه صدای وحشتناکی اومدو هواپیما به شدت تکون خورد طوری که نیوشا و من افتادیم کف اون ......دم هواپیما کنده شده بود و همه چیز به سرعت به بیرون پرت میشد ... پایه صندلی رو گرفتم ...سرهنگ داد زد داریم سقوط میکنیم .. بپرید بیرون .. چتراتونو باز کنین .. سریع ....نیوشا که پای منو گرفته بود با داد گفت_ ای بمیری ناتاشا که جوون مرگم کردی .. خدایاهنوز ارزو داشتم .._خفه شو نیوشا .. با شماره سه دستمو ول میکنم .. با هم کشیده میشیم بیرون .. بعد چترتو باز کن ...نیوشا _چترم کجا بود .... گفتم هوا افتابیه خونه ولش کردم ..._نیو الان وقت مسخره بازی نیست ..نیوشا _بخدا ناتاشا الکی نمیگم ..من چتر نجات ندارم ..با بدبختی سرمو برگردوندم دیدم راست میگه کوله پشتی چتر نجات همراش نیست ...بچه ها یکی یکی خودشونو رها میکردند و از سوارخ ایجاد شده در هواپیما پرت میشدند تو اسمون
ت‍‌ا کی ب‍‌ای‍‌د خ‍‌ف‌‍ہ خ‍‌ون ب‍‌گیری‍‌م‍ چ‍‌ون دخ‍‌تری‍‌م‍ !؟

#خصته.عز.عادمای.دوست.نما
پاسخ
 سپاس شده توسط ناتاشا1 ، لــــــــــⓘلی
#6
پارت8
مونده بودیم منو نیوشا وسرهنگ ...هواپیما با سر داشت سقوط میکرد.... فشار بدی روتن و بدنمون بود ...سرهنگ با چالاکی خودشو به ما رسوند ...یه دستشو گرفت به بدنه هواپیما خم شد... با یه دست دیگه اش دستای نیوشا رو محکم گرفت و با قدرت نیوشا رو به سمت خودش کشید .. انگار فهمیده بود نیوشا چتر نداره ...سرهنگ_محکم منو بگیر .. با شماره سه میپریم بیرون .. ناتاشا .. تو هم سریع بپر دیگه فاصله ای با زمین نمونده ... 1...2...3...نیوشا در حالی که دستاشو دور گردن سرهنگ امینی حلقه کرده و محکم به بدن خوش هیکل اون چسبیده بود به سمت بیرون پرتاب شد ..منم دستامو رها کردم . و تو چشم بر هم زدنی تو اسمون معلق شدم ... دکمه چترم و زدم ....چتر باز شد از سرعتم کم شد و به ارومی به سمت زمین پایین اومدم ...چشمم افتاد به نیوشا که پاهاشودور بدن سرهنگ حلقه کرده بود و سرشو رو شونه های پهن اون گذاشته بود .. تا منو دید چشمکی برام زد و بوسه ای تو هوا برام فرستاد که منظورشو خوب گرفتم ..میدونستم پامون برسه به زمین جاسوسای تو گروه حتما لاپرتمونو میدن و یه تنبیه سخت واسه سرهنگ بدبخت و.نیوشای شیطون من در نظر میگیرن

پارت9
تو همین فکرا بودم که یهو گلوله ای از بغل صورتم رد شد .. یا خدا داشتن از پایین بهمون شلیک میکردند ...سرهنگ داد زد_چتراتونوحرکت بدین .. نزارید هدفتون بگیرن ...همون موقع یکی از تیرا به سر یکی از ستوانای گروه خورد و جا به جا کشته شد ...یکی دیگه تیر به پاش خورد .. هر چه پایین تر میرفتیم هدف گیری اونا دقیق تر میشد ...من مثل سرهنگ چترموبه اینطرف و اونطرف هدایت میکردم ...نزدیکای زمین نیوشا کمی از بدن سرهنگ فاصله گرفت و بندای چتر واز بدن سرهنگ جدا کرد و هر دو با یه خیز رو زمین خوابیدند ...منم با یه حرکت مارپیچی به زمین رسیدم .. کولمو از بدنم جدا کردمو و رو زمین نیم خیز شدم ...خدا رو شکر فقط یکی از بچه ها کشته شده بود چهار نفر دیگه هم زخمی شده بودند اما زخمشون طوری نبود که نتونن ادامه بدند ...سرهنگ داد زد .. برید سمت اون تپه ها سنگر بگیرید الان نیروی کمکی میرسه ...همگی سینه خیز یه سمت دو تا تپه رفتیم ...نیوشا خودشو به من رسوند و ادای منو در اورد ..._که از جنگ خبری نیست نه؟ .. اوظاع ارومه خیر سرت ..._نیو سر به سرم نزار میزنمتا .. تو که برات بد نشد .. خوب با سرهنگ چتر بازی کردین ...نیوشا _وای جیگرشو نمیدونی چه حالی داد خدا نصیبت کنه ایشالله خواهر ...یه بارم تو باش بری چتر بازی ..._خفه ..بدبخت بزار برسیم پادگان .. این خواهرا لاپورتتو که دادند .. اون وقت میفهمی چتر بازی چه حالی داره ...نیوشا _ سرمم ببرن دیگه برام مهم نیست .. نمیدونی ناتا چه اغوش گرمی داشت .. وای داغ داغ .. بوی ادکلونش داشت دیوونم میکرد ..._احمق از رویا بیا بیرون ..نمیبینی زیر رگباریم .. حواستو جمع کن ...کنار تپه رسیدیم .. با کلتای کمریمون شروع کردیم به تیر اندازی ...تو این کار دو تامون حرف اول و میزدیم .. نشونه گرفتیم .. با دقت .. چند نفرشونو که حسابی هم سر و صورتشونو پوشونده بودند به درک فرستادیم ...سرهنگ و بقیه هم از اونطرف ....دیگه فشنگی واسمون نمونده بود که سر وکله چند تا ماشین صحرایی نظامی پیدا شد ...
ت‍‌ا کی ب‍‌ای‍‌د خ‍‌ف‌‍ہ خ‍‌ون ب‍‌گیری‍‌م‍ چ‍‌ون دخ‍‌تری‍‌م‍ !؟

#خصته.عز.عادمای.دوست.نما
پاسخ
 سپاس شده توسط ناتاشا1 ، لــــــــــⓘلی
آگهی
#7
پارت10
نشستیم رو زمین و بقیه رو سپردیم به اونا ... چند ساعتی نگذشت که صدای تیراندازی قطع شد ... ````````````` نیوشا دزدکی سرکی کشید و یهو پرید تو هواوبشکن زدن_ای ول ای ولهخاتون جون ...تاج سره خاتون جون ..شیر زن خاتون جون ...گل بهسره..دیدم باز داره ابرو ریزی میکنه .. با یه حرکت دست گذاشتم رو دهنشو نشوندمش .._بتمرگ ..مگه نگفتم اینجا از این مسخره بازیا در نیار .. نگفتم اینجا ایراننیست ...کف دستمو گاز گرفت و راه دهنشوباز کرد و نفس عمیقی کشید ..نیوشا _بابا ولم کن .. دارم خاتون و تشویق میکنم .. تا میام یکم جلو این سرهنگ خودی نشونبدم زرتی میزنی تو پر و بالم ..._اخه دیوونه با این لودگیا فقط خودتو مضحکه دستاینا میکنی .. ببین انصاری چطور داره نگات میکنه و با جهادی پچ پچ ...یکم جدی باش ..._بزار هر چی میخوان زر بزنن . اصلا برام مهم نیست ... ااا خاتون جون اومد ...خبر دار ایستادیم ...سرهنگ امینی محکم و استوار جلوی ژنرال خاتون ایستادو سلام نظامی داد .. ما هم پشت بند اون ...خاتون ازاد باش داد و با لهجه بامزهافغانیش به ما خوشامد گفت ...نیوشا_عجب قد و هیکلی لامصب .. فکر کنم تا شوهرشجیک بزنه عینهو اعلامیه میچسبونتش به دیوار ..._زر نزن میفهمه ها ...نیوشا_بگو اخه ضیفه این بدبختا دارن از خونریزی میمیرن تو واستادی واسه مانطق خوشامد گویی میگی...تو همین لحظه خاتون انگار متوجه پچ پچ ما شده باشه باقدمای محکم به سمت ما اومد و جلوی نیوشا ایستاد ..خاتون_اسمفامیلنیوشا_شهر.. کشور.. غذا.. اشیاءخاتون با عصبانیت به نیوشا نگاهکرد_منو دست انداختیه؟سرهنگ قرار بود افراد زبدیتان به ما بدهید نه برایماندلقک بیاورید

پارت11
سرهنگ _ایشون ستوان نیوشا نادری از کارامد ترین افراد ما هستند ...خاتون _اما به نظر نمی اید .. ستوان شما حتی نمیداند در وقتی که یک ژنرالدارد صحبت میکند بایست حواسش به او باشد ...نیوشا _به خدا همه حرفاتون و گوشمیکردم .. از ناتاشا بپرسید ...سرهنگ _ستوان نادری .. به ژنرال ادای احترامکنید ...نیوشا_بله ..قربان ...نیوشا جلو رفت و احترام گذاشت_ستواننیوشا نادری در خدمت شماست ژنرال ...خاتون که انگار کمی از خشمش کم شده بودازاد باش به نیوشا داد و گفت: دیگر از این دلقک بازی ها در نیاور .. اینجا ارتش است .. در ارتش جایی برای مسخره بازی نیست ..از فردا باید دوره اموزشی را ببینید ..نیوشا _خاتون جون .. اا ژنرال ما که دوره دیدیم ..خاتون_دوره ای که دیدهای به درد اینجا نمیخورد ..شما بایست این دوره را بگذرانید تا بتوانید در مقابلگروهکهای طالبان و از طرفی نظامیان امریکایی طاقت بیاورید ..نیوشا باز خواستچیزی بگه که اروم نیشگونی از بغل پاش گرفتم ...یهو جیغی کشید_مگه ازار دارینکبت ...با این حرفش باز خاتون که داشت میرفت به سمت ما برگشت_تو... ..بهپادگان که رسیدیم خودتو به قسمت نظافت خانه معرفی کن .. تا یک هفته باید تمام توالتها را تمیز کنی ....سرهنگ _ژنرال .. این تنبیه در شان یک ستوان نیست.. لطفاتجدید نظر کنیدنیوشا_ای قربونش برم .. مرد به این میگن ..خاتون _ستوان شمااداب نظامی رو یاد نگرفته اند سرهنگ ...اما من اینجا یادش میدهم .. ارتش جای مسخرهبازی نیست ...سرهنگ _ژنرال لطفا اینبار رو ندیده بگیرید ..من به شما قول میدمستوان دیگه از این اشتباهات نکنه ..نیوشا _راست میگه ژنرال دیگه تکرار نمیشه ..
ت‍‌ا کی ب‍‌ای‍‌د خ‍‌ف‌‍ہ خ‍‌ون ب‍‌گیری‍‌م‍ چ‍‌ون دخ‍‌تری‍‌م‍ !؟

#خصته.عز.عادمای.دوست.نما
پاسخ
 سپاس شده توسط BIG-DARK ، ناتاشا1 ، لــــــــــⓘلی ، Sara Ahmadvand
#8
پارت12
خاتون _برویم .. افراد زخمی رو سوار کنید .. به درمانگاه پایگاه برسونید ...بی هیچ حرف دیگه ای سوار ماشین شد و رفت .. ما هم همراه سرهنگ و بقیهسوار کامیون شدیم و به سمت پایگاه رفتیم ..توی راه کلی به نیوشا خندیدم ..._چقد بهت گفتم جلو ژنرال مسخره بازی در نیار .. حالا برو بکش .. وای تا یههفته ...خاک تو سرت باید تمام توالتا رو بشوری ...نیوشا_ خفه .. نیشتو ببند .. همش تقصر تو بود .. اگه نیشگونم نگرفته بودی این جوری نمیشد .... نکبت حالا بخاطرتو من باید برم گه شویی ...._دلم خنک شد ... اگه یکی بتونه حال تو روبگیرهو ادمت کنه همین ژنراله ...نیوشا_جز جیگر بگیره اون دلت ..که هر چی می کشم ازتوه...از مادر زاییده نشده کسی که بتونه حال منو بگیره دارم براش .. هنوز نیوشارو نشناخته ..._نیو خر بازی در نیار لطفا .. بزار این یکسالی که اینجاییم باارامش بگذره ...نیوشا_به ارامش .. ازسقوط هواپیما مون معلومه چه ارامشی درانتظارمونه..._بس کن غر غراتو میخواستی نیای .. کسی مجبورت نکرده بود ..نیوشا_ یهو دیدم از چشمای خوشرنگ زیتونیش گله گوله داره اشک میاد پایین ...صورتشو با دو تا دستام گرفتم و برش گردوندم رو به خودم_ نیوشا؟ داریگریه میکنی؟ زشته ... دیوونه اخه چرا داری گریه میکنی؟نیوشا... اروم اشکاشو پاککردم اما انگار تازه بغضش سر باز کرده بود ..._قربونت برم عزیز دلم .. نیوشا .. گریه نکن .. تو رو خدا .. ببین سرهنگ داره نگات میکنه .. خجالت بکش مگه بچه شدی ..نیوشا در حالی که بینیشو میکشید بالا گفت:مگه فقط بچه ها گریه میکنن ... دلم میخواد .. اصلا به تو چه .. توکه دلت خنک میشه من ناراحت بشم .._دیوونه منشوخی کردم ... باورت شد؟نیوشا _اره .. چطور دلت میاد من تنهایی تا یه هفته گهشویی کنم و تو لم بدی استراحت کنی..؟_مشکلت اینه ؟نیوشا_اره_پاک کن ایناشکای تمساحتو .. لازم نبود فیلم بازی کنی .. تا حالا شده تنبیه بشی و من کمکتنکنم؟تو این 5 سالی که رفتیم ارتش همیشه با هم بودیم ..چه تو تنبیه چه تشویق ..نیوشا نیشخندی زد و گونه هامو بوسید .._فدات بشم ...خواهر خودمی ...گلیتو..سنبلی تو .. عشق منی تو..._اااا برو اونور ..خودتو لوس نکن دیگه ..نیوشا_ چشم قربان
ت‍‌ا کی ب‍‌ای‍‌د خ‍‌ف‌‍ہ خ‍‌ون ب‍‌گیری‍‌م‍ چ‍‌ون دخ‍‌تری‍‌م‍ !؟

#خصته.عز.عادمای.دوست.نما
پاسخ
 سپاس شده توسط ناتاشا1 ، لــــــــــⓘلی
#9
پارت13
تا رسیدن به پادگان اروم و ساکت سر جامون نشستیم ...ماشینا از حرکت ایستادن .. از ماشین بیرون اومدم ...تمام وسایلای شخصیمون توسقوط هواپیما از بین رفته بود ... باز خوب بو پولا مونو تو جیب شلوارمونگذاشتیم...سرگرد افغانی جلو اومد و ما رو به سمت خوابگاه برد تا هم وسایلبرامون بیارن هم تختامونو نشونمون بده.....نیوشا _چه فینگلیه ...چشاشو ..قدتخمک خربزه ست ... نگاه ...نگاه..._ نیو بس کن...خیلی زشته این طوری دیگرانومسخره میکنی ....کی میخوای دست از این عادت زشتت برداری؟نیوشا _منو عفو کنخواهر روحانی .. یه لحظه شیطان روح پاکمو تسخیر کرد .._اره جون خودت .. شیطونبدبخت روزی چند ساعت میاد پیشت شاگردی ..نیوشا _اااا خودش بهت گفت ... اگهببینمش .. کلی بش سفارش کردم به کسی نگه من استادشم ..... اخه حوصله شاگرد اضافیندارم ... میدونی که مردم همش دنبال بهترین استادن...باحرص گفتم:_ رو کهنیست سنگ پای قزوینه ...بی هوا زد تو سرمو وفرارکرد و گفت:_ سنگ پا بودنبهتره از چلمنگ بودنه خواهر من .....دنبالش دوییدم تا بگیرمش_یه چلمنگینشونت بدم .. وایسا ... اگه مردی واستا ...نیوشا_مرد کدومه خواهر من .. انگارپاک فراموش کردی مونثی ... مونث....زنی گفتن ..مردی گفتن ..شرمی و حیاییگفتن چقده تو بی حیایی .....اینا رو بلند با اهنگ میخوندو میدویید ...پیچید تو یه راهرو ... دنبالش رفتم ... که یهو محکم خوردم به یه چیز سخت وپهن شدم رو زمین ... کمرم حسابی درد گرفت ..صدای خاتون تو گوشم پیچید_ سردار هاکان چیزیتون نشد؟سردار_نه ژنرالژنرال_ .... بازهم شما ستوان نیوشا ... بازهم یه مسخره بازی دیگه ... مگر اینجا سالن ورزشیست که دارید بیخیال در انمیدویید ؟سرمو بلند کردم...

پارت 14
به خاتون که کنار مرد ورزیده و هیکل داری ایستادهبود با گیجی نگاه کردم ...چهره ای محکم و کمی خشن ... خدای من چه چشمایی داشت .تو عمرم مردی به این جذابی ندیده بودم ... چشمای درشتش رنگ عجیبی بود انگار هرلحظه به رنگی در میومد .. عسلی.. سبز ...نمیدونم هر چی که بود با اون برق برندهنگاهش به ادم اخطار میداد که به من نزدیک نشو ...صورت برنزشو انگار تازه سهتیغه کرده بود ..صاف و براق چشم ادمو نوازش میداد ...لباش که اونقدر برجستهوخوش حالت بود که بی اختیار دلت میخواست ببوسیش ...وای خدای من ... معذرت ... چرا اینطوری شدم .. من که هیچ وقت به چهره هیچ مردی اهمیت نمیدادم .. پس چم شده .؟ژنرال_ چرا جواب نمی دهی؟ بلند شو ... هنوز چند ساعت از تنبیه ای که برات درنظر گرفته بودم نگذشته است ... بلند شو ...نیوشا رو دیدم که به سرعت از پشتژنرال به سمت من میومد ...نیوشا_ژنرال ... من نیوشا هستم . این خواهر دوقلومناتاشاست ...ببخشید شکه شده . اخه تو عمرش سرداربه این خوشتیپی ندیده ...باارنج کوبوندم تو پهلوش ..و سعی کردم از رو زمین بلند شم ...ژنرال _جالب است . اینم مثل تو ادب نظامی رو یاد نگرفته است .. پس مجبورم هر دوتون رو تنبیهکنم.به جای یک هفته ..یک ماه هر روز دستشویی ها رو تمیز میکنید ...نیوشا_نهتو رو خدا ...ژنرال _دو ماهنیوشا_چشم .. هر چی شما بگید ... فقط نکنیدش سهماهژنرال _همین الان خودتونو به قسمت نظافت معرفی کنید .هر دو با هم احترامگذاشتیمو_چشموقتی داشند میرفتند هاکان برگشت و گذرا به من نگاهیانداخت.با همون نگاه قلبم هری ریخت پایین ...چه مرگم شده بود ...تو ایین 25سالی که از خدا عمر گرفته بودم هیچ وقت دست و دلم واسه مردی نلرزیده بود اما حالا

پارت۱۵
نیوشا_هههه هه ووووویییی یییی ..چته ؟مثل گرگی گرسنه که به بره چشممیدوزه نگاش میکنی ...بابا حتما صاحاب داره .. زشته ... خوبیت نداره ناموس مردومودید بزنی ... تو که قبلا واسه من موعظه میکردی خواهر حالا چی شده ..._اا گمشونیوشا .. همش تقصیر تو بود .. اگه مجبورم نکرده بودی دنبالت بدووم نمیخوردم به اینا ...نیوشا_ روتو برم .. مثل اینکه بخاطر جناب عالی تنبیه یه هفته من شد دوماها... یه چیزم طلب کاری .._چیه باز شما دوتا گیر دادین به هم ....سرهنگامینی بود ..._چیزی نیست سرهنگ ...نیوشا_اره واسه تو چیزی نیست ... واسهخاطر خانم به جای یه هفته باید تا دو ماه گلاب به روتون توالت طی بکشم ...سرهنگ _اخه واسه چی؟نیوشا_خانم محکم خودشو مالونده به این سردارتون ...بعدم بدون عذرخواهی زل زد تو چشمای درشتشو بروبرمحو تماشاش شده .با حرفای نیوشا اینقدرعصبانی شدم که یه لحظه حضور سرهنگ و از یاد بردم خیز برداشتم طرف نیو که بگیرمشخودشو پشت سرهنگ قایم کرد ...نیوشا_یا عمر بنی امیه ... غلط کردم ناتا شوخیکردم ..خواستم سرهنگم یکم بخنده ... سرهنگ نذار منو بگیره ..._خیلی بی شعوری ... ادم خواهری مثل تو داشته باشه دشمن میخواد چیکار ...سرهنگ_بس کنید .... باهر دوتونم ... خجالت داره .. ... شما الان نمونه های ممتاز ایرانید .. جلوی اینامیخواید ابروی کشورمونو ببرید ...هنوز یه روز از اومدنمون نگذشته این همهبرنامه درست کردید ...نیوشا از ناتاشا عذر خواهی کن....وای به حال جفتتوناگه ببینم باز دارید کل کل میکنید .. برتون میگردونم ایران....نیوشا_ما که ازخدامونه برگردیم ...با نگاه پر جذبه سرهنگ نیوشا بقیه حرفشو خورد ...نیوشا_چشم ...سرهنگ_ تو که میدونی نیوشا فقط قصد خندوندن تو رو داره ..پس چرا هی بیخودی عصبانی میشی..._اما اون با این حرفاش ابروی منو جلو شما برد ...سرهنگ _ من سالهاست با خانواده شما اشنا هستم ... اونقدر شناخت روتون دارمکه من میدونم چه موقعه نیوشا داره جدی حرف میزنه چه موقع شوخی میکنه ... اینو توباید بهتر بدونی....نگران تنبیه تونم نباشید .. یه هفته کا رتونو انجام بدید . جلوی ژنرالم مسخره بازی در نیارید .. خودم تنبیه تونو لغو میکنم ...نیوشا_خیلیجلتنمنی سرهنگ ...سرهنگ خندشو پشت سرفه ای پنهان کرد و رفت ...نیوشا_ناتاشاجونم_زهر مار ...نیوشا_ناتا خوشگلم .. قربونت برم ...معذرت میخوام ..._خوب گند کاری میکنی بعد توقع داری با یه عذر خواهی ببخشمت ...نیوشا _توگلی میدونم نیوشاتو زود میبخشی ... بگو بخشیدی..بگو .._.....نیوشا_بگو دیگه .. معذرت...تو رو خدا نکنه منو نبخشی و اون دامن خوشگله رو که قول دادی واسمنخری....از حرفش خندم گرفت.._ای روباه مکار پس بگو بخاطر دامن داری خوتوموش میکنی ...نیوشا_اااهان خندیدی ... پس منو بخشیدی دیگه ؟_اره .. نبخشمتچی کار میتونم بکنم... بیا زود بریم خوابگاه که خیلی خستم ... راستی از کدوم طرفبود ..

پارت۱۶
نیوشا_ قربون تو خواهر گلم .. الان از این خانم زیبای افغانی میپرسم ...به سمت سربازی که داشت رد میشد رفت و با لحن خنده داری گفت:_خوابگاهمانکدام بر است ...؟ از این بر است یا ان بر است ؟زن با دست انتهای سالن رو نشونداد ..نیوشا_خواهر میگویند از این بر است .. خیلی تشکر میکنیم ....._ بازداری مسخره بازی در میاری؟نیوشا_نه به جان خودم ..دارم افغانی حرف میزنمدیگه... فقط کافیه یه کم رسمی حرف بزنی وجای... آ ا او .....رو عوضش کنی ..همین ..._بیا بریم ..خیلی خستم..
نیوشا_ای به چشم .. پیش به سوی خوابگاهبه سمت خوابگاه رفتیم .در بزرگ اهنی رو باز کردیم . سالن بزرگ پراز تخت های دوطبقه به چشم میخورد . گروهی از سربازان دختر افغانی در حال گپ زدن ومرتب کردن تخت هاشون بودند. با ورود ما همهمه قطع شد همه با حیرت و تعجب به منونیوشا نگاه میکردند .حقم داشتند . هر وقت ما کنار هم وارد مجلسی میشدیم به خاطرشباهت بی اندازمون دهن همه از حیرت باز میموند ..نیوشا_یا خدا ناتاشا الانمیخورنمون . ببین داره اب از لب و لوچشون میریزه.نکنه ادم خورن ...من میترسم شباینجا بخوابم ..._نیوشا ... باز شروع کردی ...؟؟نیوشا_ ااا گند اخلاق ...خوب یکم بخند . من این مسخره بازیا رو در میارم بلکه لب صاب مردت به خنده وا بشهاما تو هی میزنی تو ذوقم ..._مزه هاتو بزار واسه سرهنگ بریز نه من .. از بس ازاین مسخره بازیا در اوردی دیگه واسم تکراری شده...نیوشا_اااا اینطوریه؟ .. بخدای احد و واحد اگه یه بار دیگه سعی کردم بخندونمت نیوشا نیستم.اینقدر نخندتا دهنت بو گند بگیره ...اینو گفت و به حالت قهر رفت سمت یکی از تختا ...سرم بد جوری درد میکرد .خسته و کوفته رفتم رو تخت کناری نیوشاخوابیدم...چشمامو بستم . به اتفاقایی که از بدو ورودمون افتاده بود فکرکردم. یهو یادم اومد که به مادر قول دادم وقتی رسیدیم بهشون زنگ بزنیم.بیهوابلند شدم که به نیوشا بگم باید با مادر تماس بگیریم که سرم محکم خورد به تختبالایی...نیوشا_اخ جون دلم خنک شد . ای خدا چقدر تو بزرگی . میگن ادم جزایدل شکوندنو تو همین دنیا پس میده ..._ آی سرم ... ای بگم خدا چیکارت کنه نیوشا .. بلند شو بریم یه تلفن پیدا کنیم به مادر زنگ بزنیم .نیوشا_ مگه الکیه . تاازم عذر خواهی نکنی محاله قدم از قدم بردارم...عمرا..._گمشو . من که چیزی بهتنگفتم که حالا بخوام عذر خواهی کنم .نیوشا_هیچی نگفتی .تو قلب شیشه ای منوشکستی خوووووااااههههرررر.اصلا حوصله لودگیاشو نداشتم._معذرت میخوامحالا خوب شد . بلند شو بریم .نیوشا_کجا؟_سر قبر من .نیوشا_باشه منامادم بریم . بزار اول از این خواهر افغان یه چیزی بپرسم._چیبپرسی؟نیوشا_میخواستم ببینم کجا خرما میفروشن_خرما؟ واسه چی؟نیووشا_خوبواسه سر قبر تو دیگه مگه نگفتی میخوایبری...._ننیووووشش ششاااانیوشا_ججج جااا ااااااننن مم ممم خخ خوااهر_به خدا سرم داره منفجر میشه نیوشا خواهش میکنم اذیتم نکن . باشه دختر خوب.بیا بریم به مامان یه زنگ بزنیم .نیوشا _باشه اینو از اول میگفتیخواهرم.اما باید به عرضت برسونم که نمیتونیم با مادر تماس بگیریم چون خطایارتباطی قطع شدن .معلوم نیست تا کی درست میشن._وای . چرا؟ حالا مامان دلش هزارراه میزه.نیوشا_نه دیگه دل مامانمون تا خواست از هزار راه عبور کنه .توسط پدربزرگوارمون متوقف شد ._ااا چرا چرت و پرت میگی ...یعنی چی؟نیوشا_تو الاندچار خنگی مضمن شدی به من چرا گیر میدی .؟دارم میگم سرهنگ با پایگاهمون توایران تماس گرفته... بابا هم خبر رسیدنمونو به مادر داده . نمیخواد نگران باشی.. فهمیدی حالا .؟با این حرفاش کمی اروم شدم دوباره رو تختم خوابیدم . چشماماز درد سر باز نمیشد .کم کم صداهای اطراف برام نا مفهوم شد و دیگه چیزی نفهمیدم
ت‍‌ا کی ب‍‌ای‍‌د خ‍‌ف‌‍ہ خ‍‌ون ب‍‌گیری‍‌م‍ چ‍‌ون دخ‍‌تری‍‌م‍ !؟

#خصته.عز.عادمای.دوست.نما
پاسخ
 سپاس شده توسط لــــــــــⓘلی
#10
ای خدا عالیه بقیشو زود بزار
دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
ناشناس بگو (;

هَمِعٕ فاٰز گَنّگِستِر وَلّی تآ شَب نَشُدِح باٰس خٖونِع بآشَن♂❤

دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
رمان فوق العاده طنز ناتاشا 1
پاسخ
 سپاس شده توسط پایدارتاپای دار


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.

موضوعات مرتبط با این موضوع...
Rainbow یه رمان خیلی قشنگ.نخونی نصف عمرت فناست
  رمان عشق من ، عشق تو (عاشقانه ، معرکه) به قلم: خودم
  رمان عاشقانه ( کراش من توی دانشگاه یه دختر ترسناکه) به قلم خودم. پارت پایانی.
  رمان عاشقشم؟
  رمان تلخ و شیرین
  رمان فوق‌العاده ترسناک «فرزند ابلیس» | نوشته‌ی خودم
Heart رمان[انتقام شیرین]
  رمان تمنا برای نفس کشیدن
  رمان الناز (عاشقانه)
  رمان شورنگاشت(داستانی کاملا واقعی)|ز.م

پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان