امتیاز موضوع:
  • 1 رأی - میانگین امتیازات: 5
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

☠ اتاق تـاریکـــ | dark room ☠

#11
#بیماری ها

| بیماری هاری |

☠ اتاق تـاریکـــ | dark room ☠ 2

شاید بتوان گفت مخوف ترین بیماری تاریخ هاری است، این بیماری دقیقا همان چیزی است که یک زامبی انجام میدهد، شخص بیمار میخواهد دیگران را بخورد و در صورتی که کسی را گاز بگیرد او نیز مبتلا خواهد شد!
هاری با وجود اینکه سال هاست شناسایی شده است اما همچنان درمانی ندارد و در صورت خروج از مرحله ی کومون مرگی حتمی به همراه خواهد داشت، مرگی بسیار درناک و ترسناک، اثرات این بیماری به این گونه است که شخص توسط یک ناقل گاز گرفته میشود، این ناقل میتواند هرجانوری باشد از سگ تا خفاش و سنجاب و از طریق بزاق دهان منتقل میشود.
یک هفته پس از ورود ویروس به بدن نشانه های بیماری شروع میشوند، مهم ترین انها از دست دادن قدرت نوشیدن و خوردن است به طوری که شخص دچار ترس از نوشیدن اب میشود(آکوافوبیا) و به علت اینکه گلو متورم میشود برای نفس کشیدن مجبور میشود که دهان خود را به شدت باز و بسته کند، پس از دو روز نشانه های بیماری شدید میشوند از جمله ترس از نور  و خصوصا لمس شدن توسط دیگران و پس از این مرحله است که بیمار به طور کامل قدرت تشخیص را از دست میدهد و تهاجمی میشود.
در این حالت بزاق دهان به شکل کف از دهان شخص جاری خواهد شد که حتی تماس با ان میتواند باعث انتقال بیماری گردد توصیه شده است که بیمار حتما به تخت بسته شود چراکه رفتار او بسیار تهاجمی خواهد شد و در موارد بسیار زیادی پیش امده که بیمار به دیگران حمله ور شده است، هند امروزه مرکز این بیماری است و متاسفانه بیشتر تلفات مربوط به کودکان است که مرگی بسیار ارام و دردناک را تجربه میکنند.

هاری بیماری بسیار مخوف است و تا به حال تنها شش نفر توانسته اند از ان جان سالم به در ببرند و شواهد نشان میدهد که تا سالهای اینده نیز داروی موثری برای انسان ساخته نخواهد شد.

#علوم غریبه

| آموزش تله پاتی |

☠ اتاق تـاریکـــ | dark room ☠ 2

کلمه «تله پاتی» نخستین بار توسط فردریک مایرز یکی از پایه گذاران انجمن تحقیقات روانی انگلستان به کار گرفته شده‌است. این کلمه از دو لفظ تله Tele به معنی دور و پاتوس Pathos به معنی احساس می‌باشد که در واقع احساس از دور معنی می‌دهد.

تله پاتی (انتقال فکر) برای انجام این تمرین ابتدا در مکانی آرام ونسبتا تاریک بدن خود را ریلکس کنید سپس با چند تنفس آرام و عمیق تمام ذهن وبدن خود را آرام کنید حالا سعی کنید به مدت چند دقیقه به هیچ جیزی فکر نکنید و تمام افکار مزاحم را دور بریزید (اگر تمرینات قسمت خود هیپنوتیزم را درست انجام داده باشید اکنون براحتی می توانید فکر و ذهن خود را آرام کنید و یک خلا فکری خوبی داشته باشید).

پس از انجام این مراحل آمادگی لازم برای انتقال فکر را دارید در ابتدا سعی کنید با موضوعاتی ساده کار کنید تا به تدریج هم تسلط شما بر تله پاتی بیشتر شود و هم اعتماد به نفس شما برای انجام تمرینات سنگین تر و مشکل تر افزایش پیدا کند. حالا فرض میکنیم که می خواهیم که فکری را انتقال دهیم.

در حالی که در کاملا ریلکس هستید چشمان خود را آرام ببندید و فردی را که میخواهید با او تله پاتی داشته باشید در نظر بگیرید کنید. تمام حالات روحی و فیزیکی شخص مورد نظر از قبیل شکل وحالت صورت – طرز صحبت کردن – چیزهای مورد علاقه آن شخص و … را دقیقا در ذهن خود تجسم کنید به شکلی که هم اکنون آن شخص درروبروی شما قرار گرفته و شما دارید با او صحبت کرده و به چهره او نگاه میکنید اکنون تصویر ذهنی خود را بزرگتر و شفاف تر کنید و دقیق ترین جزییات را به شکلی واضح وشفاف در تصویر ذهنی خود ترسیم کنید.

تقریبا چیزی شبیه یک فیلم با همه جزییات آن. حالا از او بخواهید که کاری را انجام دهد همانطور که گفتم در ابتدا با چیزهای ساده شروع کنید مثلا از او بخواهید که به شما تلفن کند بعد از این که در این کار موفق شدید سعی کنید در تمرین بعدی با استفاده همین روش از او بخواهید همین عمل را در یک زمان مشخص انجام دهد و به همین شکل می توانید تمرینات را گسترده تر ومتنوعتر کنید

از یکی از دوستان خود بخواهید که روبروی شما بنشیند و یا بر روی زمین بخوابد سپس شما بالای سر او قرار بگیرید و دستهای خود را به فاصله اندکی از سر او (  تا ۳ سانتیمتری) قرار دهید. از او بخواهید چشمان خود را بسته و در حالتی آرام و ریلکس قرار بگیرد حالا با استفاده از نیروی ذهن خود شروع به دادن انرژی به دوست خود کنید در حین این کار بطور آهسته و عمیق تنفس کنید (تنفس عمیق باعث رسیدن اکسیژن اضافی به بدن شده وانرژی شما را افزایش می دهد).

برای انجام انرژی درمانی شما باید به صورت ذهنی تصور کنید که انرژی از دستان شما به سر و سپس از انجا به همه بدن فرد مورد نظرتان منتقل می شود (شکل و نوع انرژی مهم نیست. به هر شکل که راحت هستید می توانید انرژی را تصور کنید مثلا شبیه نور, گرما, آتش, مغناطیس و…) حالا به کمک نیروی فکر خود و قوه تصویر سازی ذهنی (قوه تخیل) انرژی را در تمام بدن او به حرکت در آورید. انرژی را از سر به گردن و سپس به دستها و سینه. شکم و پاهای او ببریدو تصور کنید این انرژی در تک تک سلولها نفوذ کرده و به آنها سلامتی و نیرو میدهد. هر چه تصویر ذهنی شما قویتر و شفافتر باشد انرژی ارسالی شما از قدرت و نیروی بیشتری برخوردار می شود. سعی کنید حتما در موقع تمرین از تصاویر ذهنی خوب و مثبت استفاده کنید و تصاویر ذهنی منفی مانند بیماری و درد و… را بکار نبرید.

این تمرین را به مدت ۲۰-۳۰ دقیقه بطور مستمر انجام دهید و بعد از تمرین از دوست خود بخواهید حالت و احساس خود را برای شما بازگو کند (حالتهای مختلفی ممکن است برای اشخاص شکل بگیرد مانند سستی و رخوت, آرامش و یا حتی نا آرامی که بستگی به افراد وخود شخص انرژی دهنده ونوع انرژی دادن (مثبت ومنفی) دارد).

بعضی افراد در دریافت انرژی نسبت به بقیه حساس تر و بعضی دیگر بدین شکل نیستند. پس اگر در تمرینات خود شخصی را که به او انرژی دادید حالت خاصی را درک و احساس نکرد نگرانی به خود راه ندهید و تمرینات را بطور مستمر انجام دهید تا انرزی شما نیز قوی تر و بیشتر شود. سعی کنید درهفته چندین بار این تمرین را با افراد مختلف انجام دهید. اگر بخواهید شخصی را که دارای بیماری خاصی است درمان کنید همین عمل را انجام میدهید. با هم یک تمرین ساده را انجام می دهیم این حرکت را می توانید هم به صورت نشسته وهم ایستاده انجام بدهید.

برای شروع برروی یک صندلی بنشینِد سپس دستان خود راهم عرض شانه ها به سمت جلو بکشید, دستها باید بصورت موازی یکدیگر و در امتداد سطح زمین باشدو نوک انگشتان دست باید به سوی زمین اشاره کنند (بدین صورت که بازوها و ارنج موازی سطح زمین ولی مچ دست شکسته و انگشتان به سمت پایین نشانه رفته باشند) توجه داشته باشید که کمرو ستون فقرات باید صاف ولی در عین حال عضلات بدن شل و راحت باشند مخصوصا دستها باید در وضعیت آرام و راحتی باشند و هیچگونه فشاری نباید به انها وارد شود کف دست و انگشتان در وضعیتی رها شده به سمت پایین باشد حالا همزمان با تنفسی آرام و عمیق دستان خود را به سمت بدن عقب بکشید و پس از یک مکث کوتاه و حبس نفس خیلی آرام دستها را به سمت جلو و وضعیت قبلی ببرید و نفس خود را آرام بیرون دهید (حرکت دستها باید با عمل تنفس هماهنگ شود بدین صورت که در ابتدا وقتیکه دستها را به سمت داخل بدن می اوریم عمل دم را به آرامی شروع می کنیم و با رسیدن دستها به سینه عمل دم تمام و کامل میشود وسپس مکثی کوتاه ودوباره همین حالت برای بردن دستها به جلو و عمل بازدم تکرار می شود). در طول تمرین عضلات دست باید در وضعیتی راحت و رها شده باشند وهنگام حرکت به سمت جلو و یا عقب نباید فشارو زوری به دستها وارد کرد و باید حالتی شبیه به شنا کردن و یا پروازدست در هوا را داشته باشند بعد از کمی تمرین دستها به راحتی و بدون هیچ فشاری حرکت می کنند. این تمرین برای هماهنگی بین ذهن و تنفس و دست بکار میرود.

حالا یکبار دوره میکنیم:

برای شروع تله پاتی ابتدا نکات زیر را رعایت کنید!

  1. سکوت و کمی تاریکی برای این گونه تمرینها لازم است.
  2. تله پاتی را زمانی انجام دهید که شخص گیرنده خواب است.
  3. بین دو نفری که تله پاتی انجام میشود شخصی که تعمق و درون گرایی بیشتری دارد نقش گیرنده وشخصی که فعال تر است نقش فرستنده را بر عهده گیرد.
  4. فرستنده باید برای ارسال پیام چنان فکرش را روی فرمان متمرکز کند که گویی قصد دارد خود آن را در آن لحضه انجام دهد یعنی واقعا خیال کند که دارد آن را بطور واقعی انجام می دهد.
  5. گیرنده باید هر فکری را از خود دور کند و خود را در بی فکری کامل قرار دهد و منتظر یک تحرک درونی بماند.
  6. قبل از شروع و بعد از تمرینات کمی آب بنوشد تا مواد و افکار زاید از او دور شوند.
برای این تمرین ساده و در ضمن کاربردی ابتدا باید هردو شخص گیرنده و فرستنده پنج شیء متفاوت مانند پنج نوع میوه یا پنج نوع اشکال هندسی مثل مربع مستطیل لوزی و…..را انتخاب کنند و در یک فاصله مکانی معین چه دور چه نزدیک و در زمان مشخصی قرار گیرند در این هنگام شخص فرستنده به یک شی نگاه می کند و کاملا آن را بررسی می کند و بعد جسم را تصویر سازی می کند و برای شخص گیرنده ارسال می نمایید در این لحظه شخص گیرنده جلوی خود تکه کاغذی سفید با خیره به دیوار سفید رنگ اتاق می شود و هر نوع شکلی در ذهن او پدیدار شد روی یک کاغذ بنویسد. این کار می تواند بین ۵ تا۱۰ دقیقه طول کشد, در ضمن این را بگویم تمرکز بدون هدف اصلا جواب نمی دهد و باید هدف خود را معین کنید و سخت بروی ان متمرکز شوید.
پاسخ
 سپاس شده توسط sober ، Itsali
آگهی
#12
#اتفاقات اسرار آمیز

| صورت بلمز |

☠ اتاق تـاریکـــ | dark room ☠ 2

در سال ۱۹۷۱، دوربین ماریا گومز تصویر صورت انسانی را ثبت کرد که روی کف آشپزخانهء منزلش شکل گرفته بود. ماریا که بشدت وحشت کرده بود از پسر و همسرش خواست که تصویر را نابود کنند و کف آشپزخانه را دوباره بسازند. چیزی نگذشت که تصویر دیگری شکل گرفت تا جاییکه شهرداری بلمز تخریب عکاسی را ممنوع کرد.
با گذشت زمان، صورتهای جدیدی با دهانها و چشمهای باز و درحالیکه حالت چهره شان تغییر میکرد پدیدار و بیشتر شدند. بمدت ۳۰ سال، صورتهای بلمز محققان را شگفت زده کرده بود، چرا آنها در این خانه ظاهر میشوند؟
پاسخ
 سپاس شده توسط sober
#13
بازم بزار.
خیلی عالـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ​ــــــــی
درباره ی قاتلا بیشتر بزار 17
                     
جوکر:ریاضیم ضعیف بود...
خیلی هارو آدم حساب کردم...


پاسخ
#14
#جادوگران واقعی

ماری خونین | Bloody Mari

☠ اتاق تـاریکـــ | dark room ☠ 2

بلادی مری(به انگلیسی: Bloody Mary) به معنای مری خونی یک روح یا جادوگر است که در فرهنگ غرب بیشتر تصور می‌شود. افسانه آن به این شکل است که اگر نام آن سه بار یا بیشتر جلوی آینه گفته شود؛ وی ظاهر شده و چشمان گوینده را از حدقه در می‌آورد. در بعضی نقاط بلادی مری به عنوان یک بخشی از بازی، بازی می‌شود.

گفته می شود که دو نوع از این افسانه شهری وجود دارد. مطمئنم هر یک از این دو، به اندازه کافی قدرت ترساندن شما را دارد. خوب است شب هنگام و زمانی که تنها در خانه نشسته اید، آن را امتحان کرده و میزان ترس درونی خود را بسنجید.
این داستان نیز به مانند قبلی، از پایه مشابهی برخوردار است. داستان دختری است که مرده به خاکش می سپارند، امّا در واقع زنده است. او تلاش می کند تا خود را از درون تابوت بیرون کشیده و فرار کند، امّا نمی تواند. هنگامی که پدر و مادر او حس می کنند که ممکن است دخترشان را زنده به خاک سپرده باشند، قبر را حفر کرده و جای خراش های ناخن های دختر را بر جای جای تابوت دیدند. خراش هایی که نشان از تلاش دختر برای رهایی داشت.
اولین روشی که می توانید ماری را ظاهر کرده و با او ملاقات کنید:
هنگامی که سیزدهم یک ماه در روز جمعه افتاد، تمام چراغ ها را در خانه خود خاموش کنید. به سمت حمام بروید، آب را باز کرده، و وان را بشویید. سپس، پنج بار به آینه و پنج بار به “ماری خون آلود” نگاه کنید. او ممکن است تنها در آینه ظاهر شود و سعی کنید چراغ ها را سریعا روشن نمایید، زیرا شاید ماری از پشت به شما نزدیک شده و با چاقو زخمی تان نماید.
در روش دوم می توانید از ماری التماس کنید که به دیدارتان بیاید:
باید به تنهایی و در تاریکی جلوی آینه بایستید. هنگامی که سه بار عبارت “ماری خون آلود” را زیر لب زمزمه کردید، در محلی که قرار دارید بچرخید. پس از این که سه بار این کار را انجام دادید، ماری خون آلود در پشت شما و در آینه ظاهر خواهد شد و شما را تا حدّ مرگ خواهد ترساند.

#اتفاقات اسرار آمیز

| اتفاقات فیلمبرداری فیلم جن گیر |

☠ اتاق تـاریکـــ | dark room ☠ 2

در طول فیلمبرداری یک ساله فیلم جن گیر حرف و حدیث‌هایی در مورد بدیمن بودن فیلم وجود داشت، مثل مرگ نه نفر از کسانی که در روند تولید فیلم نقش داشتند و داستان‌هایی در مورد آتش سوزی مرموزی که در تعطیلات آخر هفته باعث خراب شدن بخشی از فیلم شد. دو نفر از بازیگران به نام‌های جک مک گووارن (بازیگر نقش بروک دنینگز) و واسیلیکی مالیاروس (مادر پدر کاراس) قبل از اکران فیلم زندگی را وداع گفتند.

#قاتل و مقتول ها

| اوتیس تول |

☠ اتاق تـاریکـــ | dark room ☠ 2

اوتیس تول از آن دسته قاتلین سریالی بود که مدت طولانی فعالیت می کرد و با توجه به این که بیش از دو دهه (۱۹۵۰ تا ۱۹۸۰) به قتل های فجیع خود ادامه می داد اما دستگیر نشد. وی مدت کوتاهی با قاتل سریالی دیگری به نام هنری لی لوکاس فعالیت می کرد و فلوریدا را در ترس و وحشت فرو برده بودند. تول در این مدت لقب «آدمخوار جکسونویل» را از طرف رسانه های دریافت کرده بود. اگر چه تول پس از دستگیری داستان های باورنکردنی زیادی از قتل هایی که انجام داده بود را بیان کرد که نمی توان صحت و سقم بسیاری از آن ها را مشخص نمود، اما به نظر می رسد که او اولین قتلش را در سن ۱۴ سالگی انجام داده است.

تول ادعا کرده که در طول دوران فعالیت خوفناک خود بیش از ۱۰۰ نفر را به قتل رسانده است. تول در یک خانواده آشفته و بدرفتار به دنیا آمد و ادعا کرد که توسط یکی از همسایه ها مورد تجاوز قرار گرفت و موردی از زنا با محارم نیز در خانواده او وجود داشته است. بخش مهمی از زندگی دوران کودکی تول مربوط به مادربزرگش بوده که تول ادعا کرده شیطان پرست بوده است. ظاهراً مادربزرگش به تول لقب «بچه شیطان» را داده و او را با مراسم شیطان پرستی مانند دزدیدن جسد و خودآزاری آشنا کرده است. او بعدها از این تعلیمات برای کشتن افراد الهام گرفت و در نهایت به ۱۰۸ قتل اعتراف نمود. تول ضریب هوشی بسیار پایینی داشت و برای این که دستگیر نشود به شدت به هنری لوکاس وابسته بود.

در مدتی که این دو قاتلین سریالی مشهوری بوده و با هم فعالیت می کردند، به گفته لوکاس، تول از گوش قربانیان خود کباب باربکیو درست می کرده و به دلیل دوست نداشتن سس باربکیو تول، لوکاس علاقه ای به شرکت در ضیافت های تول نداشته است. تول به خوردن دنده های قربانیان خود علاقه زیادی داشت و از نوشید خون آن ها لذت می برد اما لوکاس ادعا کرد که از این رفتارهای تول متنفر بوده است. وقتی که در یکی از بازجویی ها از تول پرسیده شد چرا گوشت قربانیان خود را می خورده، چنین جواب داد:

” تو خیلی خوشمزه بنظر می رسی. اگر یک چاقو داشتم، گلویت را می بریدم و کمی خون می نوشیدم”.

تول و لوکاس داستان های بسیاری در مورد قتل هایشان گفتند و مکالمه های تلفنی آن ها در مورد آدمخواری هایشان در اینترنت منتشر شده است.

#افراد تسخیر شده

| کلارا جرمانا |

☠ اتاق تـاریکـــ | dark room ☠ 2

در سال ۱۹۰۶ گفته می شود که CELARA germana ، A۱۶ دانشجوی مسیحی در جنوب امریکا، توسط شیاطین تسخیر شده بود او دایم با عالم غیب با شخصی ناشناس درحال صحبت بود حتی گاهی شبانه صدای او تغییر کرده و بصورت بم تر وترسناک تری شنیده میشد او بصورت مکرر به خود اسیب میرساند و پرخاش گری میکرد وشباهنگام دچار رعشه وجنون میشد در خواب راه میرفت .بارها تحت نظر پزشکان مختلفی قرار گرفت و همگی از دلیل وضعیت او ناتوان ماندند. علارغم این موضوع اطرافیان بر تسخیر وی توسط شیاطین تاکید داشتن اورا نزد کشیش بردند وبارها عملیات جن گیری بروی انجام شد اما نتیجه ایی در برنداشت و بعد از پنج سال فوت شد. نمونه این داستان سالها بعد دختری جوان به نام امیلی رز اتفاق افتاد که سرنوشتی مشابه این دختر دچار شد.

#اجنه و شیاطین

| شیطان نهان در فیلم توطئه‌آمیز |

☠ اتاق تـاریکـــ | dark room ☠ 2

(به انگلیسی: Insidious) یک فیلم ترسناک آمریکایی است که در سال ۲۰۱۰ به کارگردانی جیمز ون، و توسط لی ونل نوشته شده، و با بازی پاتریک ویلسون، رز بیرن و باربارا هرشی است. این اولین قسمت در سری فیلم‌های توطئه‌آمیز می‌باشد. داستان یک زن و شوهر است که پسرشان بدون توضیح وارد کما می‌شود و ارواحی هستند که می‌خواهند از یک بعد دیگری از جهان وارد دنیا شوند و زندگی خود را پس بگیرند و یک بار دیگر زندگی کنند. این فیلم در سینما در تاریخ ۱ آوریل سال ۲۰۱۱ منتشر شد و اولین اکران FilmDistrict بود. عاقبت ادامه‌ای این فیلم با عنوان توطئه‌آمیز: فصل ۲، در ۱۳ سپتامبر سال ۲۰۱۳، با جیمز ون به عنوان کارگردان بازگشت.

داستان


پدر و مادر خانواده لامبرت جاش (پاتریک ویلسون) و رنای (رز بایرن)، فرزندان خود دالتون (تای سیمپکینز) و فاستر (اندرو آستور)، و دختر نوزاد کالی به تازگی به یک خانه جدید نقل مکان کرده‌اند. مدت کوتاهی پس از آن، دالتون سر و صدای بازشدن در اتاق شیروانی را می‌شنود به خودی خود به آنجا کشیده می‌شود، او از یک نردبان در حالی که می‌خواهد چراغ را روشن کند می‌افتد و یک چهره‌ای را در آینه می‌بیند و از ترس جیغ می‌زند، رنای و جاش با عجله به کمک او می‌آیند. روز پس از این واقعه، دالتون به کما می‌رود.

پس از سه ماه درمان بدون نتیجه، رنای و جاش تصمیم می‌گیرند دالتون را به خانه ببرند. بلافاصله، به طور فزاینده فعالیت فوق‌العاده‌ای در خانه روی می‌دهد. رنای صداهایی از اتاق بچه که هیچ‌کس آنجا نیست می‌شنود، فاستر می‌گوید که دالتون در خواب راه می‌رود، رنای صورت یک مرد ترسناک را در اتاق کالی می‌بیند، جاش را صدا می‌زنند ولی زمانی که جاش می‌آید ناپدید می‌شود و زنگ خطر در ورودی بارها و بارها بدون هیچ دلیل با بازشدن درب جلو به صدا در می‌آید. پس از آن رنای جای دست خونینی را در بستر دالتون می‌یابد، آن را با جاش در میان می‌گذارد اما او آن را نادیده می‌گیرد. در آن شب، در اتاق کالی رنای مورد حمله قرار می‌گیرد و خانواده لمبرت تصمیم می‌گیرند که آن خانه را ترک کنند.

در خانه دوم، رنای یک پسر بچه را در اتاق دالتون می‌بیند و از این اتفاق بسیار وحشت زده می‌شود. مادر جاش، لورن (باربارا هرشی) خواب می‌بیند که هیولایی در اتاق دالتون هست و وقتی از آن می‌پرسد که چه از آنها می‌خواهد او به دالتون اشاره می‌کند. در همان زمان، او را با چهره‌ای سرخ در پشت سر دالتون می‌بیند و از ترس جیغ می‌زند.

لورن می‌خواهد محققان ماوراءالطبیعه الیز راینر، و تاکر (آنگوس سمپسون) وارد عمل شوند. الیز پس از ورود به خانه متوجه چیز عجیبی می‌شود، او چیزی در سقف می‌بیند، که مشخصات آن با، هیولایی که لورن در خواب دیده بود برابر است.

الیز توضیح می‌دهد که دالتون در اصل در کما نیست؛ او با توانایی‌های که دارد به دنیای ارواح سفر کرده و او بیش از حد سفر کرده است و در یک قلمرو به نام بیشتر گم شده است و توسط آن شیطان شکنجه می‌شود و آن ارواح می‌توانند از بدن بی‌روح دالتون برای وارد شدن در این دنیا استفاده کنند. جاش که دارای شک و تردید است آن‌ها را از خانهٔ خود بیرون می‌کنند، اما هنگامی که متوجه تشابه نقاشی دالتون و شیطان صورت سرخ می‌شود از آنها دوباره کمک می‌خواهد.

الیز جاش را هیپنوتیزم می‌کند که به خانه قبلی برگردد و دالتون را پیدا کند. او به اتاق زیر شیروانی می‌رود در قرمزی را می‌یابد، اما با مردی که به رنای حمله کرده بود روبرو می‌شود ولی او را شکست می‌دهد، جاش وارد لانه خرگوش می‌شود و دالتون را در غل و زنجیر می‌یابد جاش او را آزاد می‌کنند، اما توسط شیطان سرخ روی گرفتار می‌شود. جاش برای مبازه با آن تلاش می‌کند و بالاخره از دست آن فرار می‌کنند، اما شیطان سرخ روی در تعقیب آنان است. در راه بازگشت جاش متوجه پیر زن ترسناک می‌شود پیرزن در تاریکی پس از فریادهای جاش که مرا تنها بگذار ناپدید می‌شود هنگامی که جاش و دالتون به بدن خود بر می‌گردند ارواح ناپدید می‌شوند.

در پایان این واقعه، الیز شروع به بسته بندی وسایل می‌کنند که متوجه می‌شود یک چیزی اشتباه است (دست ترسناک جاش هنگامی که از او عکس‌ها را می‌گیرد)، بنابراین به ناگهان از جاش عکس می‌گیرد جاش با عصبانیت به او می‌گوید، که او دوست ندارد که تصویرش گرفته شود، او سپس الیز را خفه می‌کند. رنای هنگامی که جسد را می‌یابد وحشت زده به دنبال جاش برای اطلاع دادن می‌گردد. او دوربین را بر روی زمین می‌یابد و می‌فهمد که به جای عکس جاش عکس پیر زن ترسناک ظاهر شده است که ناگهان جاش پشت سر رنای ظاهر می‌شود.

#اتفاقات اسرار آمیز

| خودکشی مرموز |

☠ اتاق تـاریکـــ | dark room ☠ 2

اگر درگذشته بازی gta رو بصورت اعتیاد آوری دنبال میکردید حتما متوجه برخی اتفاقات در این بازی شده اید ویا دستکم یکبار با آن رودر رو شده اید.برخی از شخصیت‌ها در بازی تمایل به خودکشی دارند.
زندگی کردن در محیط‌های بی‌قانون و پر از هرج و مرجی مثل لیبرتی سیتی و لوس سانتوس واقعا عذاب‌آور و ناامیدکننده است. شخصیت‌های بازی نیز این را به خوبی درک می‌کنند؛ آنها از زندگی بی‌هدفی که در این شهرها دارند خسته شده‌اند، به همین دلیل است که خود را از بالای سقف خانه‌ها و پل‌ها به پایین پرت می‌کنند و یا ناگهان به وسط خیابان می‌پرند و بدنشان را زیر یک کامارو که با نهایت سرعت در حال حرکت است می‌اندازند. درگوشه ایی دیگر طبیعت گردی خود را به درون آب می اندازد و غرق میشود این یک مسئله‌ی غم‌انگیز است و علاقمندانی که پای ثابت این بازی بودند ممکن است اقلا یکبار با این مسعله روبرو شده باشند. اما این اتفاقات ودلبل آن از طرف سازندگان بی جواب مانده است.
پاسخ
 سپاس شده توسط sober
#15
#مرگ های عجیب

| آهنگ یکشنبه غم انگیز, آهنگ خودکشی صدها انسان |

☠ اتاق تـاریکـــ | dark room ☠ 2

تا به حال اسم ترانه ای را شنیده اید که باعث مرگ صدها نفر در سراسر جهان شده است؟ترانه ای طلسم شده !!عجیب است نه؟اما حقیقت دارد!! یکشنبه غم‌انگیز نام آهنگی است که توسط آهنگساز مجارستانی «رزو سرس» در سال ۱۹۳۳ برای معشوقه اش خلق شد و شاعر آن یک مجاری به نام لازلو خاور می باشد.

در آخر، سال ۱۹۳۵ بود که اولین نسخه اورجینال این آهنگ با صدای «پال کالمر» در مجارستان ضبط شد و چیزی نگذشت که نام این آهنگ با تعداد زیادی خودکشی پیوند خورد.

اولین بار ماموران پلیس بوداپست فوریه ۱۹۳۶ هنگام تحقیق روی پرونده خودکشی کفاشی به نام جوزف کِلر به قدرت این آهنگ پی بردند. آنها متوجه شدند که متوفی به جای وصیتنامه یا متنی که دلیل خودکشی اش را توضیح دهد، کاغذی با چند بیت شعر از یکشنبه غم انگیز به جا گذاشته. آنها گمان کردند که این ترانه برای جوزف کلر، خاطرهای شخصی را تداعی می کرده است.

اما پس از مرگ جوزف کلر، موارد مشابه دیگری در مجارستان اتفاق افتاد که در تمام آنها رد پای یکشنبه غمگین وجود داشت. بعضی از درگذشتگان، شعر این ترانه را به جای وصیتنامه از خود باقی گذارده و بعضی ها نیز پیش از مرگ به تأثیر این آهنگ بر تصمیمشان به خودکشی اشاره کرده بودند.

خبر رسید که دو نفر در دو شهر مختلف (بدون اینکه از دیگری خبری داشته باشند) از نوازندگان دوره گرد خواسته بودند تا یکشنبه غمگین را (که حالا مشهور شده بود) برایشان بنوازند و سپس خود را خلاص کرده بودند. روزنامه ها نوشتند که مردی از دسته ارکستر یک کلوپ شبانه می خواهد تا این آهنگ را برایش بنوازند و سپس جلوی در کلوپ به صورت خود شلیک می کند. ماهیگیران می گفتند که هر چندگاه یک بار، بدن بیجانی را از رودخانه دانوب بالا می کشند که در انگشت های به هم چفت شده اش کاغذی را چنگ زده و همیشه در تکه هایی از کاغذ که در مشت جنازه از آب محفوظ مانده است، ابیاتی از یکشنبه غم انگیز را پیدا می کنند.

سوژه عاشقان شکست خورده ای که دسته دسته خود را می کشند، برای روزنامه ها جذاب بود و به آسانی دست از سرش برنمی داشتند؛ تا روزی که ماهیگیران، جنازه دختری ۱۴ ساله را ازعمق دانوب بیرون کشیدند که مثل همیشه در مشتش کاغذی پنهان بود. اما این بار، به خلاف همیشه، اطرافیان دخترک گواهی دادند که او هرگز عاشق نشده است! اندکی بعد نیز پیرمردی ۸۰ ساله خود را از طبقه هفدهم ساختمانی به پایین پرت کرد. شاهدان گفتند که او موقع پریدن یکشنبه غمگین را می خوانده است. آنها گفتند که پیرمرد تا لحظه آخر به خواندن ادامه داد و صدای ش تنها زمانی قطع شد که مغزش روی زمین پاشید…

باری در شهر رم پسربچه ای با شنیدن آهنگ از نوازنده ای دوره گرد، دوچرخه اش را کنار رودخانه پارک کرد؛ کل پولهای جیبش را به دوره گرد بخشید و خود را از روی پل به آب انداخت. در شمال لندن نیز، همسایه های وحشت زده ی زنی از پلیس خواستند تا درخانه او را بشکند و وارد منزلش شود؛ زیرا مدت چند ساعت بوده که صدای “آهنگِ خودکشی مجار” (چنانکه یکشنبه ی غم انگیز بعدها به این نام معروف شد) به طور مداوم از خانه اوشنیده میشده است. وقتی پلیس ها در را شکستند، با جنازه زنی مواجه شدند که گرامافون بالای سرش روی وضعیت «تکرار مداوم» تنظیم شده بود.

با مشهور شدن آهنگ در اروپا و امریکا، خودکشی های مرتبط با آن نیز به خارج از مرزهای مجارستان سرایت کرد. در شهرهای مختلف اروپا کسانی پیش از اقدام به خودکشی، وصیت کردند که در مجلس خاکسپاریشان یکشنبه غم انگیز نواخته شود.

شعر یکشنبه غم انگیز به انگلیسی ترجمه شد و چند نفر آن را اجرا کردند. مشهورترین و نخستین نسخه به زبان انگلیسی با صدای «بیلی هالیدی» خوانده شده است. او از آهنگسازش خواسته بود تا ترانه را به گونه ای تغییر دهد که شنوندگان آمریکایی به اندازه اروپاییها افسرده نشوند!!

چند دهه بعد، هنگامی که «دیاماندا گالاس» خواست تا روایتی وفادار به اصل را به زبان انگلیسی روی صحنه اجرا کند، ماجرای تغییر دادن آهنگ را برای شنوندگانش تعریف کرده و متلکی هم نثار موسیقی عامه پسند کرده بود: “نخواستند شما را غمگین کنند. فکر میکنم موسقی پاپ با همین تصمیم به دنیا آمد!”

رزو سرس (RezsőSeress) اندکی پس از تولد ۶۹ سالگی از پنجره آپارتماناش در بوداپست پایین پرید. فردای مرگ سرس، روزنامه نیویورک تایمز نوشت: روز گذشته رزو سرس سازنده آهنگ مشهور «یکشنبه غمگین» به زندگی خود خاتمه داد. دیروز یکشنبه بود!

کشور هایی مثل آمریکا و مجارستان این آهنگ رو ممنوع کرده اند. این آهنگ اکنون در لیست آهنگ های بن شده توسط BBC قرار دارد.

ترجمه متن آهنگ یکشنبه غم انگیز:
یکشنبهٔ غم انگیز است، ساعات من سرشار از بیخوابی است
عزیزترینم، سایه هایی که با من زندگی میکنند بی شمارند،
گل‌های کوچک سفید هرگز بیدارت نمی‌کنند،
نه در جایی که الهه ای سیاه از اندوه تورا گرفته است.
فرشته‌ها به برگرداندن تو نمی‌اندیشند،
آیا خشمگین می‌شوند اگر من به تو بپوستن به تو فکر کنم؟
یکشنبهٔ غم انگیز
یکشنبه و سایه‌هایش غم انگیزند.و من تمامش را میگذرانم.
من و قلبم تصمیم گرفتیم که همه چیز را تمام کنیم،
بزودی شمع‌ها و دعاهایی ناراحت‌کننده اینجا خواهند بود.
نگذار زجه زنند، بگذار بدانند که من به این رفتن خوشحالم.
مرگ رویا نیست برای کسی که مرده است، با مرگ تو را در آغوش می‌کشم
با آخرین نفس روحم، تو را تقدیس خواهم کرد.
یکشنبه غم انگیز
رؤیا بود، من فقط رویا می‌دیدم.
بیدار شدم و تو را درخواب دیدم که در عمق قلبم جای داری.
عزیزم، امیدوارم که رویایم هرگز تورا آزار ندهد،
قلبم به تو می‌گوید که چقدر دوستت دارم.

#اکتوپلاسم

| معمای واتسا |

☠ اتاق تـاریکـــ | dark room ☠ 2

«لورنسی ونوم» در سال ۱۸۶۴ در شهر کوچکی در نزدیکی ایلینویز آمریکا به دنیا آمد. زمانی که او تنها چند ماه داشت، خانواده ونوم به واتسکا نقل مکان کردند، جایی که اتفاقات بسیار عجیبی گریبانگیر این خانواده و به خصوص دختر آنها شد.

«لورنسی ونوم» در سال ۱۸۶۴ در شهر کوچکی در نزدیکی ایلینویز آمریکا به دنیا آمد. زمانی که او تنها چند ماه داشت، خانواده ونوم به واتسکا نقل مکان کردند، جایی که اتفاقات بسیار عجیبی گریبانگیر این خانواده و به خصوص دختر آنها شد. در تابستان ۱۸۷۷ یکی از بزرگترین اتفاقات این شهر به وقوع پیوست که بعدها «معمای واتسکا» نام گرفت، معمایی که هنوز هم پس از گذشت بیش از ۱۰۰ سال، سر به مهر باقی مانده و کسی موفق نشده جوابی برای آن پیدا کند.

آغاز معمایی حل نشدنی
ماه جولای ۱۸۷۷ بود که کابوس های شبانه لورنسی آغاز شد و به دنبال آن، اتفاقات اسرارآمیزی برای او رخ داد. لورنسی یک روز درد عجیبی را در سرش احساس کرد اما بحلظاتی بعد از آنکه این موضوع را به مادرش اطلاع داد، ناگهان بیهوش شده و بر روی زمین افتاد.
بیهوشی او در حدود ۵ ساعت طول کشید اما پس از به هوش آمدن گفت که کاملا خوب شده و هیچ دردی احساس نمی کند. اما نه لورنسی ونه خانواده اش خبر نداشتند که این تازه آغاز ماجرا بود. از فردای آن روز، بیهوشی های لورنسی تکرار شده و گاهی این بیهوشی ها تا ۸ ساعت طول می کشیدند. پس از به هوش آمدن، او ادعا می کرد که توانسته با ارواح صحبت کند، او حتی ادعا کرده بود که برادری را که در سال ۱۸۷۴ از دست داده، دیده و توانسته با او صحبت کند.
این بیهوشی ها که قبلا هر چند ماه یک بار اتفاق می افتادند، کم کم دائمی شدند و گاهی چندین بار در یک روز این اتفاق رخ می داد. از همه عجیب تر این بود که دیگر او با صدای بلند در زمان بیهوشی صحبت می کرد و این موضوع، خانواده اش را به وحشت می انداخت.

☠ اتاق تـاریکـــ | dark room ☠ 2

طی این مکالمات، بارها صدای لورنسی تغییر کرده و حتی گاهی اوقات با زبان دیگری صحبت می کرد اما بیشتر اوقات از اینکه با چه کسی صحبت کرده است، چیزی به خاطر نمی آورد. این خبر به سرعت در شهر کوچک واتسکا پیچید و تیتر اول بیشتر روزنامه های محلی شد، هر روز عده زیادی از مردم برای دیدن کسی که ادعا می کرد می تواند با ارواح ارتباط برقرار کند به خانه آنها می آمدند. کسی که از همه بیشتر این اخبار را دنبال می کرد، مردی به نام آسا راف بود که دختر خود را به همین خاطر از دست داده بود.
در شرایطی که خانواده ونوم از این موضوع بسیار ناراحت بودند، برای آرامش بیشتر فرزندشان تصمیم گرفتند او را نزد چند روانپزشک ببرند و بعد از چندین جلسه، روانپزشکان اعلام کردند که بیماری دختر نوجوان بیماری روحی بوده و قرار شد تا لورنسی در آسایشگاه روانی بستری شود.
چیزی که باعث شده بود پزشکان این مشکل را یک بیماری بدانند و وجود ارواح در بدن لورنسی را رد کنند، این بود که پس از تحقیقات زیاد مشخص شد بیشتر کسانی که لورنسی از آنها نام می برد، اصلا وجود نداشته اند و احتمالا تخیلی بوده اند اما نکته تعجب برانگیز این بود که چند نفر از این آدم ها واقعی بودند که یکی از آنها «مری راف» نام داشت، دختری که سال ها قبل از همین بیماری رنج می برد.
ژانویه ۱۸۷۸ بود که خانواده ونوم همه چیز را برای انتقال لورنسی به آسایشگاه فراهم کردند اما قبل از بردن او، آسا راف به دیدن آنها آمد و مانع این کار شد. او ادعا می کرد که دختری به نام مری داشته و او نیز می توانسته با ارواح ارتباط برقرار کند. آسا گفت که دختر خود را طبق نظر پزشکان به آسایشگاه برده اما مدت کوتاهی پس از آن، دخترش جان خود را از دست داده است. او به خانواده ونوم پیشنهاد کرد که قبل از انتقال دخترشان، او را نزد پزشکی به نام «وینچستر استیونس» ببرند تا شاید او بتواند با کمک هیپنوتیزم، بیماری لورنسی را درمان کند.

مری راف که بود
«مری راف» دختر آسا راف بود که بعدازظهر پنجم جولای ۱۸۶۵ در یک آسایشگاه روانی جان خود را از دست داد. مری از همان کودکی ادعا می کرد که صداهای عجیبی در سرش می پیچد که او را ناراحت کرده و باعث سردرد و در نهایت غش کردن او می شود. او می گفت که صداها از او می خواهند کارهایی را انجام دهد که می داند درست نیستند.
مری در نهایت به وسیله ضرباتی که با یک تیغ بر بدن خود زده بود، از دنیا رفت. او دائم سعی داشت تا خون روی دست و صورت خود را پاک کند، در حالی که اصلا خونی وجود نداشت. او همچنین دائما سعی می کرد تا به خودش صدمه بزند و همین مسئله دلیل اصلی بردنش به آسایشگاه بود. مردم شهر مری را نفرین شده می دانستند و به همین خاطر همیشه خانواده او را آزار می دادند. در زمان مرگ مری، لورنسی تقریبا یکساله بود. در آن زمان هیچ کس فکر نمی کرد که این دو دختر، سرگذشت مشابهی داشته باشند و معمایی بسازند که هرگز جوابی برای آن پیدا نشود.

☠ اتاق تـاریکـــ | dark room ☠ 2

زندگی با خانواده جدید
پس از معاینات فراوان، دکتر استیونس ادعا کرد که روح مری راف تاثیر بسیار زیادی روی لورنسی دارد تا جایی که بیشتر اوقات، او خود را مری می داند نه لورنسی. در جلساتی که لورنسی برای معاینه نزد استیونس می رفت نیز بارها و بارها دچار حمله شده بود.
دکتر استیونس ادعا می کرد که لورنسی پس از هیپنوتیزم شدن، گاهی خود را پیرزنی به نام «کاترین هوگان» معرفی کرده و گاهی می گوید من «ویلی کانینگ» هستم. همچنین او نام کسانی را می گوید که هرگز آنها را ندیده و نمی شناسد و مکان هایی را توصیف می کند که هیچ گاه به آنجا نرفته است، پس از تحقیقات بسیار دکتر استیونس مشخص شد که تعدادی از کسانی که لورنسی نام برده است مدت ها قبل از دنیا رفته اند اما در این میان تنها کسی که لورنسی ادعا می کرد بیش از همه با او ارتباط دارد، مری راف بود که شرایطی مشابه لورنسی داشت.
در نهایت یک روز لورنسی خود را مری معرفی کرد و از آن روز گفت که قصد ترک کردن ونوم ها را داردو می خواهد با خانواده اصلی خود یعنی راف ها زندگی کند، پس از آن، لورنسی به مدت ۱۵ هفته ادعا می کرد که مری راف است و نکته عجیب و باورنکردنی این بود که او حتی خانواده، اقوام و دوستان مری را به خوبی می شناخت، در حالی که قبل از آن خانواده ونوم هیچ آشنایی با خانواده راف نداشته و آنها را نمی شناختند.
علاوه بر این، لورنسی ادعا می کرد که دیگر خانواده ونوم را نمی شناسد و برای زندگی به خانه راف ها رفت. او تمام قسمت های خانه را می شناخت و از همه عجیب تر اینکه می توانست خاطرات کودکی مری را نیز به خاطر بیاورد.
زمانی که لورنسی به خانه راف رفت، دو زن به نام «ما» و «مینروا» را دید. او مینروا را نروی صدا زد، در حالی که هیچ کس پس از مرگ مری،او را به این نام صدا نزده بود. او ماه ها در کنار خانواده جدید خود زندگی کرد و به نظر می رسید که خانواده واقعی خود را فراموش کرده است، علاوه بر آن، حملات عصبی لورنسی به پایان رسیده بود.
در اوایل ماه می ۱۸۷۸ بود که لورنسی به خانواده راف گفت زمان رفتن فرا رسیده و باید آنها را ترک کند. او به خاطر ترک خانواده راف بسیار ناراحت و غمگین بود و سعی می کرد روزهای آخر را بیشتر در کنار آنها بماند.
بالاخره در ۲۱ می، لورنسی خانه خانواده راف را ترک کرده و به خانه خودشان بازگشت. پس از آن او هیچ نشانه ای از بیماری روحی و حملات عصبی نداشت و حتی نمی توانست به درستی به خاطر بیاورد که در این مدت چه اتفاقی برای او رخ داده است. اما جالب تر از همه این بود که با اینکه لورنسی هیچ چیزی از دورانی که خود را مری راف می دانست به خاطر نمی آورد، هرگز خانواده راف را فراموش نکرده و تا آخر عمر ارتباط با آنها را قطع نکرد. لورنسی همیشه می گفت نسبت به این خانواده احساس خوب و نزدیکی دارد، درست مانند حسش نسبت به خانواده واقعی خود، حسی که قادر به توضیح آن نیست.

ناراحتی مردم و ادعای پزشکان
از آنجا که مردم واتسکا به اینکه روح فرد مرده بتواند توسط فردی زنده، با اطرافیان ارتباط برقرار کند، اعتقادی نداشتند این موضوع سر و صدای زیادی در شهر به پا کرده و عده زیادی از خانواده ونوم و راف خواستند تا شهر را ترک کرده و آرامش را به شهر بازگردانند.
علاوه بر آنها پزشکان دیگری که در درمان لورنسی ناموفق بودند، تحقیقات بسیاری درباره دکتر استیونس انجام داده و ادعا کردند که او با کمک هیپنوتیزم توانسته لورنسی را قانع کند که او مری است. آنها مدعی بودند چون استیونس سال ها بود که مری را می شناخت، خاطرات او را با همین روش به لورنسی گفته و به این خاطر است که لورنسی می تواند تمام گذشته مری را به یاد بیاورد. آنها معتقد بودند که لورنسی و مری هر دو از اختلالات چند شخصیتی رنج می برده اند و هیچ روحی در کار نبوده است.

زندگی عادی لورنسی
۸ سال بعد از این ماجرا لورنسی با کشاورزی به نام جورج بینینگ ازدواج کرده و دو سال بعد به کانزاس نقل مکان کردند. در آنجا، آنها مزرعه ای خریداری کرده و صاحب ۱۱ فرزند شدند. او در اواخر سال ۱۹۴۰ از دنیا رفت، در حالی که دیگر هرگز دچار حملات عصبی نشد.

☠ اتاق تـاریکـــ | dark room ☠ 2

در تمام این سال ها، لورنسی از طریق نامه با خانواده راف در ارتباط بوده و گاهی برای دیدن آنها به واتسکا می رفت. خانواده ونوم نیز تا زمان مرگ پدر لورنسی در واتسکا زندگی می کردند، پس از آن، مادر لورنسی نیز به کانزاس آمد و بقیه عمرش را با دخترش گذراند.
دکتر استیونس نیز ادعای هیپنوتیزم کردن لورنسی را رد کرده و تمام مشاهدات خود را در عض مدتی که لورنسی را درمان می کرد در کتابی به نام معمای حل نشدنی واتسکا به چاپ رساند. او نیز در سال ۱۸۸۶ از دنیا رفت.
پاسخ
 سپاس شده توسط sober
#16
#مطالب فوق علمی

| آیا ما همزاد داریم؟ جهان های موازی, واقعیت یا فرضیه؟ |

☠ اتاق تـاریکـــ | dark room ☠ 2

آیا کپی یا نسخه دومی از شما وجود دارد؟ کسی که مثلا در این جهان یا جهانی دیگر همین حالا نشسته و و مشغول خواندن این مقاله باشد؟ آیا شما امکان ارتباط با آن شخص را دارید؟

یکی از الگوهای کیهان شناسی مبتنی بر این است که هریک از شما همزاد یا جفتی دارید که در کهکشانی در فاصله ۱۰ به توان ۲۸۰ متری شما شما زندگی می کند. یعنی فاصله ای به اندازه عدد ۱۰ با ۲۸۰ صفر جلوی آن. فاصله ای بسیار دور انقدر دور که حوصله فکر کردن به ان را هم نمی توان داشت، اما نباید ناامید شد ، این چالش امروز بشر است راه یافتن به جهان موازی

سیاه چاله ها راهی برای سفر به جهان موازی : برخی دانشمندان بر این باورند که سفر به جهان موازی به توسط پدیده های طبیعی امکان پذیر است. آن هم به کمک سیاه چاله و سفید چاله. سایه چاله ها ستاره هایی هستند که همه سوختشان به پایان رسیده و خاموش می شوند. از آنجا که این ستاره ها نیروی جاذبه ای بسیار قوی دارند جرم خود را هم به سمت مرکزشان فشرده می کنند. در واقع پس از خاموش شدن، این ستاره ها به شکل قیف در می آیند و گروهی از این قیف ها انتهایی باز دارند که با مکش بسیار زیاد هر موجودی که وارد آنها شود به درون خودشان کشیده و به انتهای یک فضای دیگر به نام سفید چاله هدایت می کنند ، سفید چاله ها دقیقا بر عکس سیاه چاله ها عمل می کنند و همه چیز را با فشار و شدت زیاد از خود به بیرون دفع و پرتاب می کنند. حال اگر بتوان در دهانه یک سیاه چاله باز قرار گرفت و با سرعت به داخل کشیده شده و با سرعت هم از انتهای ان به بیرون پرتاب شد، از انجایی که این سرعت حتی از سرعت نور هم بالاتر است پس می توان این فاصله ۱۰ به توان ۲۸۰ متر را در عرض چند ثانیه پیمود و همزاد خود را در جهان موازی ملاقات کرد. در آن سوی قیف های سیاه و سفید کسی در انتظار شماست باید برای رسیدن به او تلاش کرد

حال بیایید از بعد دیگری به ماجرا نگاه کنیم : دیدار با کسانی که دقیقا شبیه شما هستند و در جهان های دیگری زندگی می کنند در همین یک قدمی هم امکان پذیر است. فرض کنید شخص جوانی با اتوموبیل خود در یکی از خیابان های شهر رانندگی می کند و به رادیو گوش می دهد. چراغی قرمز شده و او متوقف می شود. گوینده رادیو اعلام می کند: مرد جوانی با آیا کپی یا نسخه دومی از شما وجود دارد؟ کسی که مثلا در این جهان یا جهانی دیگر همین حالا نشسته و و مشغول خواندن این مقاله باشد؟ آیا شما امکان ارتباط با آن شخص را دارید؟ شخصی خود هم اکنون بر فراز همان خیابان در حال پرواز است و قصد فرود آمدن در فرودگاهی در همان نزدیکی را دارد اما فرودگاه به او اجازه فرود نمی دهد. در همین لحظه جوان راننده ، هلیکوپتر را در آسمان می بیند که با فاصله بسیار کمی از زمین به سمت فرودگاه در پرواز است که ناگهان مردی جوان با آب پاش شیشه جلوی ماشینش را خیس کرده و شروع به تمیز کردن آن می کند. راننده به خاطراینکه او جلوی دیدش را گرفته سرش فریاد می کشد و با اعتراض از او می خواهد از جلوی ماشین به کنار برود. اگر زمان را در همین لحظه متوقف کنیم الان سه نفر در یک زمان واحد در سه جهان موازی قرار دارند: جهان جوان سرمایه دار با هلیکوپتر شخصی بر فراز اتوموبیل ، جهان جوان راننده در اتوموبیل و جهان جوان شیشه پاک کن سر چهارراه، این سه نفر از جهات بسیاری شبیه به هم هستند، شاید اسم و فامیلشان فرق کند. آنها به راحتی می توانند همدیگر را ببینند و حتی با هم حرف بزنند. فاصله شان هم شاید گاهی به کم تر از یک متر برسد اما با وجود این همه نزدیکی تاکنون تجربه نشان نداده است که هیچ سیاه چاله ای بتواند جهان های آنها را به هم وصل کند ، جهان های موازی خیالی یا واقعی، چالش بزرگ بشر امروزی چیست؟
پاسخ
 سپاس شده توسط sober
آگهی
#17
#اجسام و مکان های تسخیر شده

| کشتی تسخیر شده کوئین مری (queen mary ship) |

☠ اتاق تـاریکـــ | dark room ☠ 2

کوئین مری کشتی مشهوری است که به نگاه برخی بزرگترین و به نگاه گروهی دیگر دومین کشتی بزرگ جهان پس از تایتانیک است. این کشتی در اواخر دهه ی ۱۹۲۰ به انداخته شد و در نخستین سفر خود بیش از ۳۰۰۰ مسافر از بندر «ساوت همپتون» به نیویورک منتقل کرد. این کشتی در جنگ جهانی دوم به خدمت ناوگان دریایی بریتانیا در آمد. این کشتی در سال ۱۹۶۷ و پس از بازنشستگی در معرض فروش قرار گرفت.

این کشتی پس از تغییرات لازم و پرهزینه به عنوان هتل شناور در نزدیکی لس آنجلس فعالیت نوینی را آغاز کرد. اما ادعا شد که در این کشتی، ارواح به طور ثابت در نقاط مختلف آن توسط مسافران و بازدیدکنندگان کشتی دیده شده اند.

یکی از ارواح که در قسمت موتورخانه دیده شده بود متعلق به ملوانی به نام «جان پدر» بود. می گویند روح این دریانورد جوان در حالت پریشانی و بدون وقفه در نقطه یاد شده و در دیگر نقاط کشتی مشاهده می شود.

تعداد زیادی از ارواح در قسمت استخر مجلل آن دیده شده اند. گفته می شود وقتی که این کشتی خالی می شود، صدای شیرجه زدن و شناکردن در آب و خنده های افراد زیادی به گوش می رسد. گاه نیز اثر پاهای مرطوب رو عرشه ی کشتی دیده می شود. از دیگر وقایع غیرطبیعی این کشتی می توان به ادعای تماس های نامشخص تلفنی، جاری شدن بی دلیل آب روی کف عرشه یا روشن خاموش شدن مکرر چراغ های درون کابین اقامت مسافران اشاره کرد.

یکی از شناخته شده‌‌ترین و مشهورترین‌ کشتی‌های اقیانوس‌پیمای دنیا (کوئین مری) می‌باشد که هم‌اکنون تبدیل به هتلی جذاب برای توریست‌ها شده است. می‌گویند این کشتی میزبان چندین روح می‌باشد. یکی از این اشباح، روح (جان پدر) مکانیک هفده ساله است که در سال ۱۹۶۶ در نزدیکی موتورخانه کشتی در هنگام کار روزانه لای در (آب‌بند( (دری که با چرخ‌های مخصوص بسته می‌شد و آنقدر محکم بود که آب هم از لای درز آن به ‌داخل نفوذ نمی‌کرد) قرار گرفت و از دنیا رفت. سالهاست که هرازگاهی از اطراف در صدای تق‌تقی به گوش می‌رسد.

یک راهنمای تور می‌گوید: یک بار شبحی سیاه‌پوش را کنار در آب‌بند دیده است.
او صورت شبح را به وضوح دیده و وقتی آن را با عکس (جان‌پدر) مقایسه کرد دریافت که او خود (جان‌پدر) بوده است. روح یک زن اسرارآمیز سپید‌پوش نیز گاه‌به‌گاه روی عرشه کشتی دیده می‌شود ولی او همیشه وقتی به پشت دکل می‌پیچد، ناپدید می‌شود. روح بعدی مردی با لباسی آبی و خاکستری است. او را بارها در راهروی موتورخانه دیده‌اند. در کنار استخر کشتی هم صداها و خنده‌های عجیبی به گوش می‌رسد. تاکنون چندین بار شبح پسربچه کوچکی نیز در اطراف استخر دیده شده است.
پاسخ
 سپاس شده توسط sober
#18
#هیتلر و نازی ها

| آیا واقعا هیتلر مرده بود؟ |

☠ اتاق تـاریکـــ | dark room ☠ 2

با وجود آنکه گفته شده آدلف هیتلر پس از آنکه در سال ۱۹۴۵ شکست آلمان در جنگ جهانی دوم را شنید، در برلین خودکشی کرد، اما در کتابب مناقشه برانگیز که جدیدا منتشر شده، آمده است وی از مخفیگاهش در برلین به آمریکای جنوبی فرار کرده و در سال ۱۹۸۴ در این منطقه به طور ناشناس مرده است.
به نوشته روزنامه دیلی میل، در این کتاب آمده است: آدولف هیتلر، رهبر آلمان نازی از مخفیگاه خود در شهر برلین در پایان جنگ جهانی دوم به آرژانتین و سپس پاراگوئه فرار کرده و در نهایت در برزیل سکونت گزید و در سال ۱۹۸۴ در شهر کوچکی در نزدیکی مرز برزیل با بولیوی مرد.
این کتاب حاوی عکسی است که به ادعای آن می‌تواند این مساله را ثابت کند.
سیمونی رنه گوئریرو دیاس، نویسنده این کتاب در تشریح تئوری خود مدعی شده است که هیلتر در یکی از ایالت‌های برزیل به نام ماتوگروسو به دنبال گنج می‌گشته و برخی دوستانش نقشه این گنج را در اختیارش گذاشته بودند.

در ادامه این کتاب آمده است: آدولف هیتلر برای آنکه شناسایی نشود با یک زن سیاهپوست به نام کاتینگا رابطه برقرار کرد تا نشان دهد وی دیکتاتوری نیست که به جز نژاد آریایی از بقیه نژادها نفرت دارد.
نام این کتاب “هیتلر در برزیل؛ زندگی و مرگ وی” است.
نویسنده کتاب مدعی است که هیلتر تحت نام آدولف لایپرینگ در شهر کوچک نوسا سنهورا دو لیورا منتو، در فاصله ۳۰ مایلی شهر کویابا اقامت داشته است. سیمونی نویسنده این کتاب که اهل شهر کویاباست مدعی است که هیلتر در محل اقامتش در برزیل به لقب “آلمانی پیر” شهرت یافته بود.
سیمونی قصد دارد جسد مدفون در قبری تحت نام آدولف لایپزیگ در شهر نوسا سنهورا دو لیورامنتو را نبش قبر کند و برای اثبات تئوری‌اش از آزمایش دی ان ای از طریق یکی از خویشاوندان هیتلر در اسرائیل استفاده کند.
سیمونی می‌گوید وقتی بر روی یکی از عکس‌های بسیار قدیمی آدولف لایپزیک با فوتوشاپ سبیل گذاشت و آن را با تصویر رهبر آلمان نازی مقایسه کرد،‌به وی مشکوک شد، به گفته سیمونی شهر لایپزیک محل تولد سباستین باخ، موزیسین مورد علاقه هیلتر بوده است.

#قاتل های کشف نشده

| پسر مرموز |

☠ اتاق تـاریکـــ | dark room ☠ 2

ﺍﮔﺮ ﭘﻨﺠﺎﻩ ﻭ ﭘﻨﺞ ﺳﺎﻝ ﯾﺎ ﮐﻤﺘﺮ ﺩﺍﺭﯾﺪ ﻭ ﭘﺴﺮﯼ ﺭﺍ ‏(ﮐﻪ ﺍﺣﺘﻤﺎﻻً ﻧﺎﻣﺶ ﺟﺎﻧﺎﺗﺎﻥ ﺑﻮﺩﻩ‏) ﻭ ﺩﺭ ﺍﻭﺍﯾﻞ ﺩﻫﻪ ۱۹۵۰ ﺩﻭﺳﺎﻟﻪ ﯾﺎ ﮐﻮﭼﮑﺘﺮ ﺑﻮﺩﻩ ﺩﺭ ﻓﯿﻼﺩﻟﻔﯿﺎ ﯾﺎ ﭼﻬﻞ ﻣﺎﯾﻠﯽ ﺁﻥ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻣﯽ ﮐﺮﺩﻩ، ﻣﯽ ﺷﻨﺎﺳﯿﺪ ﻭ ﯾﺎ ﺗﺎ ﺣﺪﻭﺩﯼ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺑﻪ ﯾﺎﺩ ﻣﯽ ﺁﻭﺭﯾﺪ، ﯾﺎ ﺍﮔﺮ ﭘﺰﺷﮑﯽ ﻫﺴﺘﯿﺪ ‏( ﯾﺎ ﭘﺰﺷﮏ ﺑﻮﺩﻩ ﺍﯾﺪ ﻭ ﺣﺎﻻ ﺑﺎﺯﻧﺸﺴﺘﻪ ﺷﺪﻩ ﺍﯾﺪ‏) ﮐﻪ ﭼﻨﯿﻦ ﭘﺴﺮﯼ ﺭﺍ ﺩﺭﻣﺎﻥ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﯾﺪ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺍﺛﺮ ﺩﺭﻣﺎﻥ ﺷﻤﺎ ﺩﺭ ﻧﻮﺍﺣﯽ ﺩﺭ ﺣﺎﻝ ﺭﺷﺪ ﻭ ﺭﻭﯼ ﻣﭻ ﭘﺎ (ﻧﻮﺍﺣﯽ ﺑﺮﯾﺪﻩ ﺷﺪﻩ ﺑﺮﺍﯼ ﺩﺭﻣﺎﻥ ‏) ﺯﺧﻢ ﻫﺎﯾﯽ ﺑﺠﺎ ﻣﺎﻧﺪﻩ ﺍﺳﺖ . ﺍﺯ ﺷﻤﺎ ﺩﺭ ﺧﻮﺍﺳﺖ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ ﺍﻃﻼﻋﺎﺕ ﻣﺮﺑﻮﻁ ﺑﻪ ﺁﻥ ﺭﺍ ﺭﻭﯼ ﻭﺏ ﺳﺎﯾﺖ ﺧﻮﺩ ﻗﺮﺍﺭ ﺩﻫﯿﺪ . ﺑﺎ ﺍﯾﻤﯿﻞ ﺷﻤﺎ ﺗﻤﺎﺱ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺷﺪﻩ ﻭ ﺍﻃﻼﻋﺎﺕ ﺷﻤﺎ ﺩﺭ ﺑﻪ ﻃﻮﺭ ﮐﺎﻣﻼ ﺳﺮﯼ ﻣﺤﻔﻮﻅ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺑﻮﺩ . ﺁﻥ ﭘﺴﺮ ﻣﺮﻣﻮﺯ ﺩﺍﺧﻞ ﺟﻌﺒﻪ ﮐﻪ ﺑﻮﺩ؟ ﭼﮕﻮﻧﻪ ﻣﺮﺩ؟ ﺁﯾﺎ ﻣﺮﮒ ﺍﻭ ﯾﮏ ﺗﺼﺎﺩﻑ ﻏﻢ ﺍﻧﮕﯿﺰ ﺑﻮﺩ ﯾﺎ ﯾﮏ ﻋﻤﻞ ﻣﺠﺮﻣﺎﻧﻪ ﻭ ﻇﺎﻟﻤﺎﻧﻪ ، ﺁﯾﺎ ﮐﻮﺩﮎ ﮐﺸﯽ ﺑﻮﺩ؟ﭼﻪ ﮐﺴﯽ ﻭ ﭼﺮﺍ ﺍﻭ ﺭﺍ ﮐﺸﺖ؟ﭼﮕﻮﻧﻪ ﺑﺪﻥ ﻋﺮﯾﺎﻥ ﻭ ﺑﺸﺪﺕ ﺯﺧﻤﯽ ﺍﯾﻦ ﭘﺴﺮ ﮐﻮﭼﮏ ﺩﺍﺧﻞ ﺟﻌﺒﻪ ﻣﻘﻮﺍﯾﯽ ﺭﻓﺘﻪ ﻭ ﺍﺯ ﻣﯿﺎﻥ ﺯﺑﺎﻟﻪ ﻫﺎﯼ ﭘﺮﺍﮐﻨﺪﻩ ﺩﺭ ﺷﻤﺎﻝ ﻓﯿﻼﺩﻟﻔﯿﺎ ﺳﺮ ﺩﺭﺁﻭﺭﺩﻩ ﺍﺳﺖ؟ ﭼﺮﺍ ﻫﯿﭻ ﮐﺲ ﺧﺒﺮﯼ ﺍﺯ ﮔﻢ ﺷﺪﻥ ﺍﯾﻦ ﮐﻮﺩﮎ ﻧﺪﺍﺩﻩ ﺍﺳﺖ؟ ﭼﻪ ﮐﺴﺎﻧﯽ ﻭﺍﻟﺪﯾﻦ ﯾﺎ ﻗﯿﻢ ﺍﯾﻦ ﺑﭽﻪ ﺑﻮﺩﻩ ﺍﻧﺪ ﻭ ﭼﺮﺍ ﺑﺮﺍﯼ ﺷﻨﺎﺳﺎﯾﯽ ﺍﻭ ﻧﯿﺎﻣﺪﻩ ﺍﻧﺪ ﻭ ﺟﺴﺪﺵ ﺭﺍ ﺷﻨﺎﺳﺎﯾﯽ ﻧﮑﺮﺩﻩ ﺍﻧﺪ؟ ﺁﯾﺎ ﺍﯾﻦ ﭘﺴﺮ ﮐﻮﭼﮏ ﺑﺎﻻﺧﺮﻩ ﺑﻪ ﺩﺭﺳﺘﯽ ﺷﻨﺎﺳﺎﯾﯽ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺷﺪ ﯾﺎ ﺑﺮﺍﯼ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺑﻪ ﻋﻨﻮﺍﻥ ﮐﻮﺩﮎ ﻧﺎﺷﻨﺎﺧﺘﻪ ﺁﻣﺮﯾﮑﺎ ﺑﺎﻗﯽ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﻣﺎﻧﺪ؟

ﺍﯾﻦ ﺳﻮﺍﻻﺕ ﺍﺳﺎﺳﯽ ﻭ ﺳﻮﺍﻻﺕ ﺑﯽ ﺷﻤﺎﺭ ﺩﯾﮕﺮﯼ ﻣﺤﻘﻘﺎﻥ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻣﺪﺕ ﺑﯿﺶ ﺍﺯ ﭼﻬﺎﺭ ﺩﻫﻪ ﺳﺮﺩﺭﮔﻢ ﻧﮕﻪ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺍﺳﺖ . ﻣﺮﮒ ﺍﺳﺮﺍﺭ ﺁﻣﯿﺰ ﮐﻮﺩﮎ ﻧﺎﺷﻨﺎﺧﺘﻪ ﺁﻣﺮﯾﮑﺎ ‏(ﮐﻪ ﭘﯿﺶ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﭘﺴﺮ ﺩﺭﻭﻥ ﺟﻌﺒﻪ، ﯾﺎ ﭘﺴﺮ ﺗﺤﺖ ﺗﻌﻘﯿﺐ ﺭﻭﺑﺎﻩ ﻧﺎﻣﯿﺪﻩ ﻣﯽ ﺷﺪ ‏)، ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﭘﯿﭽﯿﺪﻩ ﺗﺮﯾﻦ ﻭ ﺣﻞ ﻧﺎﺷﺪﻧﯽ ﺗﺮﯾﻦ ﺟﺮﺍﺋﻢ ﻗﺮﻥ ﺑﯿﺴﺘﻢ ﺍﺳﺖ . ﺍﯾﻦ ﻣﻮﺭﺩ ﺑﻪ ﻃﻮﺭ ﺧﺴﺘﮕﯽ ﻧﺎﭘﺬﯾﺮﯼ ﺗﻮﺳﻂ ﺩﻩ ﻫﺎ ﮐﺎﺭﺷﻨﺎﺱ ﺩﺭ ﻃﻮﻝ ﺳﺎﻝ ﻫﺎ ﻣﻮﺭﺩ ﭘﯿﮕﺮﺩ ﺑﻮﺩﻩ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺷﺎﻣﻞ ﺗﻌﺪﺍﺩﯼ ﺯﯾﺎﺩﯼ ﺍﺯ ﮐﺎﺭﺁﮔﺎﻩ ﻫﺎﯼ ﺩﺍﯾﺮﻩ ﺟﻨﺎﯾﯽ ﻓﯿﻼﺩﻟﻔﯿﺎ، ﺟﺮﻡ ﺷﻨﺎﺳﺎﻥ ﺑﺮﺟﺴﺘﻪ، ﺍﻑ ﺑﯽ ﺁﯼ، ﻭ ﺍﺧﯿﺮﺍًﺟﺎﻣﻌﻪ ﻭﯾﺪﺍﮎ ‏( ﺳﺎﺯﻣﺎﻧﯽ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺣﻞ ﻣﻮﺍﺭﺩ ﮐﺸﺘﺎﺭ ﺑﺎ ﺳﻼﺡ ﺳﺮﺩ ﺗﺨﺼﺺ ﺩﺍﺭﺩ ‏) ﻣﯽ ﺑﺎﺷﺪ. ﻣﻮﺭﺩ ﭘﺴﺮ ﺩﺭﻭﻥ ﺟﻌﺒﻪ، ﺗﻮﺟﻪ ﺭﺳﺎﻧﻪ ﻫﺎﯼ ﻣﺤﻠﯽ ﻭ ﻣﻠﯽ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺯﻣﺎﻧﯽ ﮐﻪ ﺩﺍﺳﺘﺎﻥ ﺩﺭ ﻓﻮﺭﯾﻪ ۱۹۵۷ ﻣﻄﺮﺡ ﺷﺪ ﺑﻪ ﺧﻮﺩ ﺟﻠﺐ ﮐﺮﺩ، ﻭ ﭘﻠﯿﺲ ﺩﺭ ﺍﺑﺘﺪﺍ ﻓﺮﺽ ﺭﺍ ﺑﺮ ﺍﯾﻦ ﮔﺬﺍﺷﺖ ﮐﻪ ﻫﻮﯾﺖ ﭘﺴﺮ ﻧﺎﺷﻨﺎﺧﺘﻪ ﺑﻪ ﺳﺮﻋﺖ ﺷﻨﺎﺳﺎﯾﯽ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺷﺪ . ﺻﺪﻫﺎ ﻫﺰﺍﺭ ﭘﻮﺳﺘﺮ ﺍﺯ ﻋﮑﺲ ﮐﻮﺩﮎ ﻭ ﻣﺸﺨﺼﺎﺕ ﻓﯿﺰﯾﮑﯽ ﺍﻭ ﺩﺭ ﻣﻨﻄﻘﻪ ﻓﯿﻼﺩﻟﻔﯿﺎ ﺑﻪ ﻧﻤﺎﯾﺶ ﮔﺬﺍﺷﺘﻪ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ . ﺍﯾﻦ ﭘﻮﺳﺘﺮﻫﺎ ﻫﻤﭽﻨﯿﻦ ﺩﺭ ﻫﺰﺍﺭﺍﻥ ﻣﺮﮐﺰ ﭘﻠﯿﺲ ﺩﺭ ﮐﻞ ﮐﺸﻮﺭ ﺗﻮﺯﯾﻊ ﺷﺪﻧﺪ . ﮐﺎﺭﺁﮔﺎﻫﺎﻧﯽ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺳﺎﻝ ۱۹۵۷ ﺭﻭﯼ ﺍﯾﻦ ﭘﺮﻭﻧﺪﻩ ﮐﺎﺭ ﻣﯽ ﮐﺮﺩﻧﺪ ﺣﺘﯽ ﻟﺒﺎﺱ ﺗﻦ ﺍﯾﻦ ﮐﻮﺩﮎ ﮐﺮﺩﻩ ﻭ ﺩﺭ ﮐﺎﺭﺁﮔﺎﻫﺎﻧﯽ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺳﺎﻝ ۱۹۵۷ ﺭﻭﯼ ﺍﯾﻦ ﭘﺮﻭﻧﺪﻩ ﮐﺎﺭ ﻣﯽ ﮐﺮﺩﻧﺪ ﺣﺘﯽ ﻟﺒﺎﺱ ﺗﻦ ﺍﯾﻦ ﮐﻮﺩﮎ ﮐﺮﺩﻩ ﻭ ﺩﺭ ﺣﺎﻟﺖ ﻧﺸﺴﺘﻪ ﻋﮑﺲ ﻫﺎﯾﯽ ﺍﺯ ﺍﻭ ﺗﻬﯿﻪ ﻭ ﺗﻮﺯﯾﻊ ﮐﺮﺩﻧﺪ،

ﺑﻪ ﺍﯾﻦ ﺍﻣﯿﺪ ﮐﻪ ﺍﯾﻦ ﻋﮑﺲ ﺑﺎ ﺣﺎﻟﺖ ﺯﻧﺪﻩ ﺍﺯ ﺁﻥ ﭘﺴﺮ ﺑﺘﻮﺍﻧﺪ ﻣﻨﺠﺮ ﺑﻪ ﺷﻨﺎﺳﺎﯾﯽ ﺍﻭ ﺗﻮﺳﻂ ﯾﮏ ﻧﻔﺮ ﺷﻮﺩ . ﺻﺪﻫﺎ ﻓﺮﺩ ﺑﺎﮐﻔﺎﯾﺖ ﻣﺴﺌﻮﻝ ﺭﺩﯾﺎﺑﯽ ﺷﺪﻧﺪ ﻭ ﭼﻨﺪﯾﻦ ﻣﻈﻨﻮﻥ ﺷﻨﺎﺳﺎﯾﯽ ﻭ ﻣﻮﺭﺩ ﺑﺎﺯﺟﻮﯾﯽ ﻗﺮﺍﺭ ﮔﺮﻓﺘﻨﺪ، ﻭ ﻫﺮﺑﺎﺭ ﻣﺤﻘﻘﺎﻥ ﺑﺮ ﺍﯾﻦ ﺑﺎﻭﺭ ﺑﻮﺩﻧﺪ ﮐﻪ ﭘﺎﺳﺦ ﻧﻬﺎﯾﺘﺎً ﺩﺭ ﺩﺳﺘﺎﻥ ﺁﻥ ﻫﺎﺳﺖ، ﺍﻣﺎ ﻫﺮﺑﺎﺭ ﻧﺎﺍﻣﯿﺪ ﺷﺪﻧﺪ . ﺩﺭ ﻧﻮﺍﻣﯿﺮ ۷۹۹۸ ، ﻧﺒﺶ ﻗﺒﺮ ﺍﻧﺠﺎﻡ ﺷﺪ ﻭ ﺑﻘﺎﯾﺎﯼ ﺁﻥ ﭘﺴﺮ ﺑﺮﺍﯼ ﺍﻧﺠﺎﻡ ﺁﺯﻣﺎﯾﺸﺎﺕ DNA ﻧﻤﻮﻧﻪ ﺑﺮﺩﺍﺭﯼ ﺷﺪ . ﻭ ﺩﺭﻧﻬﺎﯾﺖ ﺍﻭ ﺩﺭ ﻣﮑﺎﻥ ﺩﯾﮕﺮﯼ ﺑﻪ ﻋﻨﻮﺍﻥ ﮐﻮﺩﮎ ﻧﺎﺷﻨﺎﺧﺘﻪ ﺁﻣﺮﯾﮑﺎ ﺩﻓﻦ ﺷﺪ .

ﻭ ﻫﻨﻮﺯ ﻋﻠﯽ ﺭﻏﻢ ﺗﻤﺎﻡ ﺗﻼﺵ ﻫﺎﯼ ﺁﻥ ﻫﺎ، ﻫﻨﻮﺯ ﻣﺤﻘﻘﺎﻥ ﺑﻪ ﺩﺭﺳﺘﯽ ﺑﻪ ﺣﻞ ﭘﺮﻭﻧﺪﻩ ﭘﺴﺮ ﺩﺭﻭﻥ ﺟﻌﺒﻪ ﻧﺰﺩﯾﮏ ﻧﺸﺪﻩ ﺍﻧﺪ ﻭ ﺍﻣﺮﻭﺯﻩ ﺍﻃﻼﻋﺎﺕ ﺧﯿﻠﯽ ﺑﯿﺸﺘﺮﯼ ﻧﺴﺒﺖ ﺑﻪ ﺷﺮﻭﻉ ﺍﯾﻦ ﺭﺍﺯ ﻧﺪﺍﺭﻧﺪ . ﺩﺭ ﺑﺮﺧﯽ ﻣﻮﺍﺭﺩ، ﺣﺘﯽ ﺍﻭﺿﺎﻉ ﺑﺪﺗﺮ ﻫﻢ ﻫﺴﺖ، ﭼﺮﺍ ﮐﻪ ﺑﺴﯿﺎﺭ ﺍﺯ ﺍﻓﺮﺍﺩﯼ ﮐﻪ ﺍﻃﻼﻋﺎﺕ ﺩﺳﺖ ﺍﻭﻝ ﺩﺭﺑﺎﺭﻩ ﻫﻮﯾﺖ ﺁﻥ ﮐﻮﺩﮎ ﯾﺎ ﻣﺴﺎﺋﻞ ﻣﺮﺑﻮﻁ ﺑﻪ ﻗﺘﻞ ﺭﺍﺯﺁﻟﻮﺩ ﺍﻭ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺍﻧﺪ ﺩﯾﮕﺮ ﺯﻧﺪﻩ ﻧﯿﺴﺘﻨﺪ . ﻫﻨﻮﺯ، ﭼﺸﻤﻪ ﺍﻣﯿﺪ ﻣﯽ ﺟﻮﺷﺪ، ﻭ ﻣﺤﻘﻘﺎﻥ ﺑﻪ ﺩﻧﺒﺎﻝ ﯾﺎﻓﺘﻦ ﻓﺮﺩﯼ ﻫﺴﺘﻨﺪ ﮐﻪ ﺍﻃﻼﻋﺎﺕ ﮐﻠﯿﺪﯼ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﺪ ﮐﻪ ﺗﺎ ﮐﻨﻮﻥ ﺁﺷﮑﺎﺭ ﻧﺸﺪﻩ، ﻭ ﺩﺭ ﻧﺘﯿﺠﻪ ﺍﯾﻦ ﻣﻮﺭﺩ ﺑﻪ ﻧﺘﺎﯾﺞ ﺭﺿﺎﯾﺘﻤﻨﺪﯼ ﺑﺮﺳﺪ.
پاسخ
 سپاس شده توسط sober
#19
#قاتل های کشف نشده

| قتل کوکب سیاه | بلک دالیا + عکس |

☠ اتاق تـاریکـــ | dark room ☠ 2

روز ۱۵ ژانویه ۱۹۴۷ زنی به اسم «بتی برسینگر» که به همراه دختر سه ساله‌اش درحال عبور از خیابان کم رفت‌وآمد نورتن بود، در میانه راه وقتی از کنار پارک لیمرت در نزدیکی ‌هالیوود می‌گذشت با صحنه وحشتناکی روبه‌رو شد؛ صحنه‌ای که یکی از اسرارآمیزترین پرونده‌های قتل قرن گذشته را رقم زد و با نام «بلک دالیا» یا کوکب سیاه مشهور شد؛ کوکب سیاه در حقیقت نام مستعاری بود که برای قربانی این جنایت خونین یعنی «الیزابت شارت» هنرپیشه جوان آن روزهای ‌هالیوود انتخاب شده بود. با اینکه عده بسیار زیادی به عنوان مظنون در این پرونده دستگیر شدند اما قاتل اصلی هرگز پیدا نشد و راز این جنایت برای همیشه در ‌هاله‌ای از ابهام باقی ماند.

وقتی که بتی برسینگر به همراه دختر سه ساله‌اش عازم مغازه کفش‌فروشی شد هیچ‌وقت فکرش را هم نمی‌کرد که با جسد خونین زنی جوان روبه‌رو شود. او که با دیدن جسد شوکه شده بود، به سرعت دختر خود را از آنجا دور کرد و بعد خودش با دقت بیشتر به جسدی که در کنار سطل زباله انداخته شده بود نگاه کرد؛ جسد متعلق به زنی بود که سر و وضع مناسبی داشت و به نظر نمی‌رسید فقیر یا خیابان گرد باشد. بتی که از دیدن این صحنه شوکه شده بود، نزد دخترش برگشت و سعی کرد تا جایی که می‌تواند از محل حادثه دور شود.

زمانی که به یک خیابان شلوغ‌تر رسید، تازه به خودش آمد و تصمیم گرفت موضوع را به پلیس هم اطلاع بدهد. به این ترتیب ماموران پلیس تحقیقات‌شان را آغاز کردند و پس از بررسی اثر انگشت این جسد ناشناس توسط اف‌بی‌آی مشخص شد جسد متعلق به الیزابت شارت ۲۲ ساله است؛ هنرپیشه جوانی که به تازگی قدم در راه شهرت گذاشته بود. اثر انگشت الیزابت به خاطر یک‌بار دستگیری در سال‌های قبل در اداره پلیس وجود داشت و همین مساله کار اف‌بی‌آی را راحت کرد.

بدن او به چند تکه تقسیم شده و خون بسیاری که از بدنش رفته بود به دلیل سردی هوا کاملا خشک بود. بریدگی عمیقی هم روی صورتش از گوشه لبش تا گوشش ایجاد شده بود؛ این شیوه که در آن زمان توسط تعدادی زیادی از قاتلان و جنایتکاران در سراسر آمریکا انجام می‌شد به لبخند گلاسکو شهرت داشت. مشخصات الیزابت بعد از کشف جسد به این ترتیب اعلام شد: «قد: یک متر و ۶۵ سانتی‌متر، وزن: ۵۲ کیلوگرم، رنگ چشم آبی و موهای قهوه‌ای تیره» اثری که روی کمر و زانوهای او وجود داشت نشان می‌داد که قبل از مرگ با طنابی محکم بسته شده بود، حتی شواهد نشان می‌داد که مدتی از پاهایش هم آویزان بوده است.

با اینکه استخوان‌های الیزابت اثری از شکستگی نداشتند اما خونریزی‌های داخلی نشان می‌دادند که قبل از مرگ به شدت مورد ضرب و شتم قرار گرفته است. به گفته متخصص پزشکی قانونی، الیزابت به خاطر ضربه شدیدی که به سرش وارد شده از هوش رفته و از شدت خونریزی جان خود را از دست داده بود.

این طور که مشخص بود الیزابت در مکان دیگری به قتل رسیده و سپس به این پارک آورده شده بود زیرا با اینکه طبق شواهد خون زیادی از بدنش رفته بود ولی زمین اطراف خیلی هم خونین نبود. قاتل، تمام آثار انگشت و مدارک احتمالی را از بین برده بود و همین امر باعث شد تا کوچک‌ترین سرنخی از او به دست نیاید.

الیزابت در زمان مرگ دامنی سیاه و بلوزی ابریشمی به تن داشت، به همین خاطر خبرنگاران نام او را کوکب سیاه گذاشتند. البته این انتخاب دلیل دیگری هم داشت و آن هم این بود که از آنجا که الیزابت در جمع‌ هالیوودی‌ها هم بیشتر از لباس‌های مشکی استفاده می‌کرد، بین آنها با این نام شناخته می‌شد. اما نکته عجیب اینجا بود که خبرنگارانی که در ابتدا او را بی‌گناه دانسته و برایش دل می‌سوزاندند، با گذشت زمان شیوه زندگی او را دلیل مرگش دانستند. آنها معتقد بودند زندگی به دور از خانواده برای این دختر جوان خطرناک بوده و در نهایت برایش مرگ به ارمغان آورده است.

تحقیقات پلیس و بازداشت مظنونین
در ۲۳ ژانویه ،بسته‌ای به دست جان سنت جان، افسر پرونده قتل الیزابت رسید که شامل شناسنامه، کارت شناسایی، چند عکس از الیزابت و چندین نام متفاوت بود که روی کاغذی نوشته شده بودند. یکی از این نام‌ها متعلق به شخصی به اسم مارک ‌هانسن بود که در بازجویی‌ها مشخص شد آخرین نفری بوده که الیزابت را در روز نهم ژانویه ملاقات کرده است. پس از آن روز هیچ‌کس از الیزابت خبری نداشت و همه گمان می‌کردند که او در اوایل سال نو برای دیدن خانواده‌اش به ماساچوست رفته است. به همین خاطر، نبودن الیزابت هیچ‌کس را نگران نکرده بود، حتی دوستان صمیمی‌اش را.

بعد از کشف جسد، تا ۲۵ ژانویه بارها و بارها محل جنایت بازرسی شد تا اینکه کیف دستی و کفش الیزابت در یک سطل زباله دیگر کمی دورتر از جایی که  جسد الیزابت انداخته شده بود، پیدا شد. در جریان این تحقیقات و با توجه به لیستی که فردی ناشناس در اختیار پلیس قرار داده شده بود، ۵۰ نفر مظنون به قتل الیزابت دستگیر شدند.

حتی افسر پرونده هم از این موضوع متعجب بود که چطور این همه افراد می‌توانند در این پرونده مظنون باشند اما نکته اینجا بود که هر کدام از آنها به نوعی به این پرونده مربوط می‌شدند ولی با این حال هیچ مدرکی علیه آنها به دست نیامد. در تمام مدتی که این پرونده در جریان بود بارها افسر پرونده عوض شد تا شاید یکی از آنها بتواند در انجام این کار موفق شود اما پیدا کردن قاتل بدون کوچک‌ترین سرنخ کاری غیرممکن بود.

اصلی‌ترین مظنونی که در رابطه با این پرونده پیدا شد شخصی به نام ویلسون بود که از قبل به دلایل نامعلومی با الیزابت دشمنی داشت. این مدارک سال‌ها پس از قتل الیزابت به دست آمد اما قبل از اینکه پلیس بخواهد او را دستگیر کند، ویلسون در یک حادثه آتش‌سوزی جان خود را از دست داد و باز هم تلاش پلیس بی‌نتیجه ماند.

پس از مرگ او پلیس آخرین امیدهای خود برای یافتن قاتل را از دست داد و به این ترتیب این پرونده به یکی از عجیب‌ترین و اسرارآمیزترین پرونده‌های جنایت در سراسر آمریکا تبدیل شد که در نهایت بدون پیدا کردن متهم اصلی مختومه اعلام شد. آخرین احتمالی که در پرونده ذکر شد، قتل کوکب سیاه، به دست اراذل و اوباشی بود که به قصد آزار و اذیت و دزدی او را اسیر و پس از قتل در پارک رها کرده بودند.

یکی از خبرنگاران روزنامه« لس‌آنجلس دیلی»به نام گری راملو در گزارش خود این طور نوشت:  «اگر قاتل این پرونده هرگز پیدا نشود، مقصر اصلی خبرنگاران هستند. آنها همیشه زودتر از پلیس در صحنه حاضر بوده و با کارهای خود باعث از بین رفتن مدارک می‌شوند.»

رسیدن به آرزو پس از مرگ
الیزابت در قبرستان مونتین ویو در اوکلند کالیفرنیا دفن شد. پس از آن خانواده‌اش که سال‌ها او را ندیده بودند، به آن منطقه نقل مکان کرده و پدرش هم پس از این همه سال دوری از خانواده،بالاخره پیش آنها بازگشته و زندگی جدیدی را در محلی نزدیک به قبرستانی که الیزابت دفن شده بود آغاز کردند.

الیزابت در تمام طول زندگی آرزو داشت که همه خانواده را با هم یک جا ببیند و در کنار آنها زندگی کند اما این اتفاق پس از مرگش رخ داد. همچنین در تمام این سال‌ها افراد خانواده کار کرده و حالا از وضعیت زندگی مناسب‌تری برخوردار بودند، طوری که هرگز نگران نبودند فردای خود را چطور خواهند گذراند.

فیلم و رمان کوکب سیاه
داستان مرگ الیزابت شارت آن‌قدر جنجالی و تکان‌دهنده بود که در سال ۱۹۸۷، نویسنده‌ای به نام «جیمز الروی» رمانی درباره زندگی او نوشت و با عنوان کوکب سیاه به چاپ رساند. این رمان به یکی از پرطرفدارترین و مشهورترین داستان‌ها در آمریکا تبدیل شد. همچنین در سال ۱۹۷۵ فیلمی تلویزیونی به نام «کوکب سیاه که بود؟» ساخته شد و بار دیگر کارگردانی به نام برایان دی پالما فیلم سینمایی آن را در سال ۲۰۰۶ ساخت. در سال ۱۹۸۹ نیز سریالی به نام «اسرار حل نشده» ساخته شد که یکی از قسمت‌های آن مربوط به پرونده الیزابت می‌شد.

سرگذشت کوکب سیاه

الیزابت شارت در سال ۱۹۲۴ در بوستون ماساچوست و در خانواده‌ای تقریبا مرفه به دنیا آمد. او سومین فرزند خانواده‌ای هفت نفره بود و ۴ خواهر دیگر هم داشت. فوبه شارت، پدر الیزات سال‌ها بود که زمین‌های مخصوص بازی گلف می‌ساخت و به همین دلیل درآمد بالایی داشت تا اینکه در سال ۱۹۲۹، بر اثر رکود اقتصادی در ماساچوست، کسب و کارش تعطیل و بالاخره ورشکست شد. تلاش‌های فوبه برای پیدا کردن شغلی جدید بی‌نتیجه بود و به این ترتیب تمام دارایی خانواده به باد رفت.

یک سال از این موضوع می‌گذشت که سرنوشت تلخی گریبان فوبه را گرفت، او که  برای پیدا کردن کار به خارج از شهر رفته بود، در هنگام بازگشت با اتومبیل خود از بالای پلی به رودخانه سقوط کرد. تمام کسانی که آنها را می‌شناختند و در جریان ورشکستگی‌شان قرار داشتند این کار او را خودکشی دانستند اما ماموران پلیس پس از بررسی صحنه آن را حادثه عنوان کردند. نکته عجیب اینجا بود که اتومبیل فوبه از رودخانه بیرون کشیده شد اما هرگز اثری از خود او به دست نیامد.

یک ماه از مفقود شدن فوبه می‌گذشت که الیزابت و خانواده‌اش مجبور شدند خانه خود را ترک و به آپارتمانی کوچک در مدفورت نقل مکان کنند. پس از آن مادر الیزابت به کار کتابداری مشغول شد تا بتواند مخارج زندگی‌شان را تامین کند.الیزابت تازه ۱۴ ساله شده بود که خبردار شد، پدرش هنوز زنده است و در فلوریدا یا کالیفرنیا زندگی می‌کند. با وجود اینکه الیزابت از بیماری آسم و برونشیت رنج می‌برد بازهم سرمای سخت فلوریدا را به جان خریده و برای یافتن پدرش عازم سفر شد. در این دوران او یکی از بدترین شرایط زندگی را گذراند زیرا با وجود بیماری مجبور بود بسیاری از شب‌ها را در کنار خیابان به صبح برساند.

بالاخره الیزابت توانست پدر خود را در کالیفرنیا پیدا کند. آنها پس از ملاقات یکدیگر تصمیم گرفتند برای زندگی به لس‌آنجلس بروند. جایی که الیزابت موفق شد به عنوان صندوقدار در یک اداره پست مشغول به کار شود. پس از سال‌ها سختی الیزابت بالاخره روی خوش زندگی را می‌دید تا اینکه یک شب به دلیل نوشیدن مشروبات الکلی زیر سن مجاز توسط پلیس دستگیر شد و چون مادر او تنها سرپرستش به حساب می‌آمد، دوباره به مدفورت فرستاده شد. زمانی که الیزابت به سن قانونی رسید دوباره به فلوریدا بازگشت. در آنجا بود که با یک افسر نیروی هوایی به نام مایکل گوردن آشنا شد و از طریق او توانست وارد گروه تئاتر شود.

بار دیگر یکی از تلخ‌ترین حوادث زندگی برای الیزابت اتفاق افتاد. درست زمانی که قرار بود با گوردن ازدواج کند، نامزدش در یک حادثه هوایی جان خود را از دست داد. الیزابت قبلا با خانواده گوردن آشنا شده بود و اگر آنها را از دست می‌داد دوباره باید در کنار خیابان زندگی می‌کرد. به همین خاطر به آنها گفت که با گوردن ازدواج کرده و حتی صاحب فرزندی هم شده است که پس از تولد از دنیا رفته. از این طریق او توانست رابطه‌ای هر چند کمرنگ با خانواده گوردن برقرار کرده و گاهی از آنها کمک بگیرد. البته این خانواده پس از به قتل رسیدن الیزابت، منکر هرگونه ارتباط با او شدند.

او تمام تلاش خود را به کار گرفت تا اینکه بالاخره توانست به عنوان بازیگر به ‌هالیوود راه پیدا کند. جایی که همیشه آرزویش را داشت. در این زمان او با دختری جوان از بازیگران ‌هالیوود هم اتاق شد که تکنیک‌های بازیگری بسیاری به الیزابت آموخت و کمک کرد تا هر چه زودتر با محیط‌ هالیوود آشنا شود. الیزابت تازه داشت به آرزوهایش می‌رسید و به یکی از بازیگران مطرح ‌هالیوود تبدیل می‌شد که به دست قاتلی ناشناس کشته شد و زندگی‌اش در ۲۲ سالگی به پایان رسید.

☠ اتاق تـاریکـــ | dark room ☠ 2

☠ اتاق تـاریکـــ | dark room ☠ 2

☠ اتاق تـاریکـــ | dark room ☠ 2
پاسخ
#20
#اسرار کشف نشده

| پیام اضطراری SS Ourang Medan |

☠ اتاق تـاریکـــ | dark room ☠ 2

در سال ۱۹۴۸ میلادی، کشتی هایی که در حال عبور از مالزی بودند، پیغام های اظطراری عجیبی دریافت کردند. کشتی های آمریکایی با سیگنال هایی از سوی یک کشتی هلندی به نام «SS Ourang Medan» مواجه شدند. پیغام به این شرح بود: “تمام افسران به همراه کاپیتان مرده اند. احتمالا تمام کارکنان کشته شده اند؛ من در حال مرگ هستم.”

هنگامی که کشتی ها برای نجات آن ها به محل مراجعه کردند، تمام خدمه و افسران را مرده و در حالتی شبیه به یخ زدن پیدا نمودند. در چهره های آن ها ترس و وحشت زیادی وجود داشت و دست هایشان نیز به صورت کشیده قرار گرفته بود. حتی سگ آن ها نیز به همین شکل جانش را از دست داده بود. نکته ترسناک این بود که هیچ جراحتی روی بدن آن ها دیده نمی شد


#دانشمندان و نوابغ

| همه چیز درباره فيليپ بودكين, سازنده بازی نهنگ آبی |

☠ اتاق تـاریکـــ | dark room ☠ 2

فيليپ بودكين ملقب به “فاكس” جوان ٢١ ساله روسي – اوكرايني تباري است كه در محفلي به نام “جامعه پاك” دوره هاي ايدئولوژي خطرناكي را گذرانده است.او كه از كودكي دچار عقده هاي بيشماري بوده است در دانشگاه رشته روانشناسي خوانده است و نابغه و مغز كامپيوتر و اينترنت و برنامه نويسي است. در مورد “جامعه پاك” مطلب زيادي در دسترس نيست اما پليس در حال تلاش است تا ايدئولوگ هاي اين جامعه مخوف را بازداشت كند!

فيليپ بودكين كسي است كه بنا بر ادعا، طراح بازي خطرناك نهنگ آبي است و تا به حال قربانيان زيادي گرفته است. گفته مي شود مخاطبان اصلي او دختران نوجوان هستند و جالب اينكه جملگي اين دختران عاشقان سينه چاك فيليپ مي باشند. او شانزده دختر نوجوان را با تحريك كردن مجبور به انجام اين بازي كرده است كه تنها يك نفر از اين دختران زنده مانده است. دختران ديگري كه عاشق بودكين مي باشند براي او كه هم اكنون در زندان مركزي روسيه بسر مي برد نامه هاي عاشقانه فراواني نوشته و ارسال كرده اند!!!

استراتژي جامعه پاك از منظر بودكين و مكتب فكري اش اينچنين است كه تمامي قربانيان اين بازي “زباله هاي اجتماع” هستند. اين زباله هاي بشريت كه انگيزه اي جز هيجانات كاذب ندارند بايد به طرز فجيعي از بين بروند تا جامعه از وجود كثيفشان پاك شود!!!

مردی که “بازی” خودکشی “نهنگ آبی” را برای کودکان طراحی کرده است می گوید قربانیانش که خود را می کشند “زباله های زیست محیطی” هستند و او “جامعه پاک” است! فیلیپ بودكين، ۲۱، ساله از روسیه طراح بازي است که به اتهام تحریک حداقل ۱۶ دختر مدرسه ای برای خود باعث نگرانی رسانه های اجتماعی از بازي نهنگ آبی شد.او به خبرنگاران گفت که او فکر می کند که قربانیان زن جوانش “خوشحال هستند که می میرند”. آنجلینا داودیووا، ۱۲ ساله، در روز کریسمس سال ۲۰۱۵ درگذشت و پس از آن خبر آنا ك نقل محافل خبري شد!

فيليپ بودكين مردی که پس از یک بازی انتحاری مکرر برای کودکان هدف قرار گرفته است، با نامه های عاشقانه از دختران نوجوان که در زندان روسیه قرار دارد، همه را شگفت زده مي كند.

فیلیپ بودكين مردي است که به اتهام مجبور کردن حداقل ۱۶ دختر مدرسه ای برای کشتن خود با شرکت در اين بازي سر و صداي رسانه های اجتماعی را در آورد! اين بازي به نام “نهنگ آبی” است که پلیس ترس از گسترش آن در دنيا دارد.

اين بازي كه پنجاه مرحله خطرناك دارد به تدريج شكل مغز كاربران را دچار تحولي خوفناك و منفي مي كند به طوزي كه بيشتر كاربران پس از گذراندن مراحل هفتم و هشتم ديگر از چيزي نمي ترسند و روانشان دچار اختلال مي گردد و نه از ارتفاع و نه سقوط آزاد و نه هيچ شيء تيزي هراسي به دل راه نمي دهند!

كارول كين كه خود دكتري روانشناسي بازي هاي كامپيوتري را از دانشگاه ييل دارد در اين باره مي گويد:

در بازي هاي آنلاين و مجازي روانشناسي پيچيده اي وجود دارد كه طراحان بازي هاي كامپيوتري در مراحل نهايي و ترم هاي آخر دانشگاه موظف به پاس كردن آن هستند و تكنيك بسيار پيچيده ي “شرطي سازي نوع ششم” در اين بازي به كار رفته است كه از نظر جامعه طراحان بازي هاي رايانه اي ممنوع است.اين تكنيك با دست گذاشتن بر نقاط حساس مغز انسان مي تواند به اعماق درونش دست يافته و باعث خود هيپنوتيزمي در فرد شود بطوريكه فرد براحتي دستورات خواسته شده را اجرا مي كند و به فرامين مجازي راهبر و طراح بازي عمل مي كند

شرطي سازي واحد بسیار بحث انگيزي در علم روانشناسي مي باشد كه شش مرحله دارد و در بازي هاي يارانه اي معمولا از لايت دو و سوم شرطي سازي كه نوع مجاز ان است استفاده مي شود و شرطي سازي نوع ششم كه خطرناك و ممنوع است فقط براي مقاصد قانوني روانپزشكي و پزشكي قانوني مجاز شمرده شده است و بايد شش قاضي برتر كه به روانشناسي اشراف دارند دستور آن را صادر كنند.اما فيليپ بودكين كه عضو شبكه اي دارك وبي و بسيار خطرناك است خود تحت تأثير اين نوع شرطي سازي قرار گرفته است و پس از مصاحبه با پليس مشخص شد از عملكرد خود پشيمان نيست!

روانشناس ورونیکا ماتیوشینا گفت:

به احتمال زیاد، دختران جوان که در عشق با فیلیپس لیس افتادند، از والدینشان به اندازه کافی محبت نديده اند و این مرد خوش تیپ از اینترنت پشتیبانی خاصی برای آنها کرد و به آنها توجه کرد.این جایی است که احساسات عاشقانه متولد شده است. برخی اظهارات می گویند صدها نفر از نوجوانان روسی (اکثریت قریب به اتفاق زنان) بعد از این که با این گروه های مرگ آنلاین مواجه شدند، جان خود را از دست داده اند. در ویدئویي مربوط به اين جنايت نشان می دهد که یک دختر روسی پرش خود را از برج نشان می دهد.

آنتون بریدو، یکی از مقامات ارشد کمیته تحقیقاتی، به عنوان یک مامور از اف بی آی ، هشدار داد:

بوتیکین به وضوح می دانست که چه باید کرد تا نتایج را بدست آورد. او در سال ۲۰۱۳ شروع به کار کرد و از آنجایی که تاکتیک های خود را جلا داده و اشتباهاتش را اصلاح کرده است قرباني بيشتري بدست آورده. فیلیپ و همکارانش در ابتدا با استفاده از فیلم های ترسناک، کودکان را به گروه های اجتماعی VK جذب کردند. وظیفه آنها این بود که تا آنجا که ممکن است کودکان را جذب کند، سپس افرادی را که بیشتر تحت تأثیر روانشناسی قرار گرفته اند، کشف کنند. “زباله های زیستی” این است که چگونه مدیران گروه مرگ به قربانيان حمله می کنند تا خودکشی کنند. “

او توضیح داد که چگونه روند مرگبار کار می کرد.آنها کودکان را جمع آوری کردند و سپس وظایف ساده ای را انجام دادند که برای بعضی از بچه ها برای تکمیل خیلی خسته کننده یا عجیب بود. بودكين که اکنون به جنایات اعتراف کرده است, می گوید که او قربانیان خود را “زباله های زیست محیطی” می داند و به پلیس می گوید که آنها خوشحال هستند که می میرند و “جامعه پاک” را می بینند!

در مورد قربانياني كه ماندند میگوید:

کسانی که ماندند، وظایف بسیار قویتری مانند بریدن رگهایشان، تعادل در بالای سقف، کشتن حیوانات و ارسال اين ويدئوها براي راهبري بازي دارند.

بیشتر بچه ها در این مرحله باقی مانده اند. گروه کوچکی که باقی ماند و با اطمینان تمام وظایف را انجام داد، و نوجوانان از لحاظ فیزیولوژیکی آماده بودند که به دنبال هر چه مدیران به آنها می گفتند باشند و مهم نیست که چه وظایف عجیب و غریب است. آنها احساس کردند که موقعیتشان در این گروه گرانبها بوده که به معنای واقعی کلمه همه چیز را برای ماندن در آنجا داشتته اند و روي آنها حساب باز شده است. یکی از مشکلات ما این بود که ۱۵ کودک که به دستورات خودکشی پاسخ مثبت گفته بودند، تمام نامه هایشان را در حساب های رسانه هاي اجتماعی خود حذف كردند! با این حال، یک دختر ناشناس قبل از رها کردن به مرحله نهایی بازی رفت و او با شواهد حقیقی محققان دولتی را آگاه كرد.

او ترفند جذب بودكين را نشان داد:

مانند تمام نوجوانان دیگر، او زمان زیادی را در شبکه های اجتماعی گذراند. او یک پیوند را دید که به یک عکس ترسناک مي ماند، سپس یکی دیگر را کلیک کرد، و در نهایت به یکی از گروه های خودکشی که توسط فیلیپ انجام مي شد، رسید.

او گفت:

هزاران نفر در این گروه ها وجود داشت، بنابراین بسیار آسان بود که به یکی از آنها بپیوندید.

آنجلینا داودیووا، ۱۲ ساله، از چهارمین طبقه یک بلوک در مرکز مرکزی روسیه در روز کریسمس ۲۰۱۵، ۵۰ روز پس از ورود به یک گروه کاربری به نام “منفجر شدن در ۴٫۲۰” سقوط کرد. او توسط گروه كوچكتري از كساني كه در مراحل اوليه موفق شده اند پيوست. او در برنامه اجباري چت شبانه شركت داده شد و هر شب روي ذهن او و بقيه قربانيان از طريق همين چت شيوه و تكنيك كنترل ذهن كار شد! حتي زماني كه او بشدت خسته و بيمار يا پريود است بايد در اين چت شركت كند.

او مي گويد:

ناچار بودم به تماس هاي مكرر فيليپ پاسخ دهم و مانند برده اي فيلمهايي از پرش از برج و افتادن روي ريل قطار و خودكشي ها را تماشا كنم…

#اسرار پنهان

| مریم میرزاخانی, سرطان یا قتل؟ |

☠ اتاق تـاریکـــ | dark room ☠ 2

“مریم میرزاخانی” به دست دولت آمریکا کشته شده. مدت زیادی از مرگ “مریم میرزاخانی” ، ملکه ی ریاضی جهان میگذره و گفته شده که خانم میرزاخانی در اثر سرطان فوت کردند اما به نظر میاد قضیه یه چیز دیگست!

(دوستان این مطلب تنها یک تئوری توطئه هستش. کاملا تایید یا تکذیب نمیشه. قضاوت با شماست)


گفته شده که حدود دو ماه قبل از مرگ خانم میرزاخانی ، ایشون اعلام کرد که تصمیم برگشتن به ایران رو داره و میخواد باقی عمرش رو به وطنش خدمت کنه. البته این رو هم در نظر بگیرید که برگشتن میرزاخانی به ایران ، ضرر خیلی بزرگی برای دانشگاه های معتبر آمریکا محسوب میشد ؛ پس دولت آمریکا و اساتید دانشگاه سعی کردند تا خانم میرزاخانی رو از این تصمیم منصرف کنند اما به نظر میومد تصمیم میرزاخانی به شدت جدیه و کسی نمیتونه جلوشو بگیره ؛ و میدونید بعدش چی شد؟

دولت آمریکا که مطمئن شد نمیتونه جلوی میرزاخانی رو بگیره تصمیم گرفت اون رو بکشه! اگر میرزاخانی میمرد ، دانشگاه های آمریکا ضرر زیادی میکردند ، اما اگر زنده میموند و به ایران برمیگشت ، اوضاع برای آمریکا بد تر میشد چون علاوه بر ضرر اون ها ، به دولت ایران سود زیادی میرسید.

عده ای معتقدند وقتی میرزاخانی سرما خورد ، اون ها به سرم و داروی خانم میرزاخانی ، مقدار قابل توجهی ویروس کشنده تزریق کردند و بعد از اینکه ویروس اثر کرد ، گفتند که میرزاخانی به سرطان مبتلا شده و خیلی راحت رو همه چیز سرپوش گذاشتند.
پاسخ


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.

موضوعات مرتبط با این موضوع...
Music • ꒱ سابلیمینال اتاق زمان ☆ ・ྀ༊ ꒰ •
Lightbulb دنیای تاریک من | my dark world [ عجیب و ترسناک ]
  اتاق خواب عروس های بلوچی(عکس)
  طراحی داخلی اتاق خواب
  زن در اتاق عمل
  ☀☀☀چراغی که اتاق را به سرزمین عجایب تبدیل می کند☀☀☀
  دختر داریوش اقبالی مجری مشهور " اتاق خبر "
  انتخاب فرش و قالی در دکوراسیون منزل اتاق
  ♕♕اتاق بازی پرنسس کوچولوهای ثروتمند♕♕
  كلماتی كه دوست ندارید در اتاق عمل بشنوید

پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان