امتیاز موضوع:
  • 1 رأی - میانگین امتیازات: 5
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

رمان ماکانی**گره**

#11
#prt10
سه ساعت بعد...
رسیده بودم شیراز و خاطره هایی که اینجا داشتم به سرم هجوم آورده بودن ، صدای لالایی های مامان تو گوشم می پیچید : لالالا گلِ کاشی یه خونه توی نقاشی لالالا گلِ پسته بابات بارِ سفر بسته لالالا گلِ سوسن نخای رنگی و سوزن لالالا گلِ مهتاب می کِشَم عکستو تو قاب ...
+ماهور؟!
با تعجب پشت سرمو نگاه کردم
مهران: سلام !
-عه تویی سلام
مهران : حواست کجاست ؟! بیا بریم
- فک نمی کردم تو بیای دنبالم
مهران: بابات گفت داری میای منم اومدم دنبالت تا ساعت ملاقات دو ساعت مونده می سونمت خونه بعد ساعت دو میام دنبالت
-بابام بیمارستانه؟
مهران: بابات و مامانم بیمارستانن کلید خونتونم بابات داد که بهت بدم
رسیده بودم دم در خونه و حس میکردم چقدر توی این یک ماه و نیم همه چیزعوض شده!
مهران: کاری داشتی زنگ بزن فعلا 
درو باز کردم و با عطر گرم خونه مون مواجه شدم Smile 
رو تختم نشسته بودم و به در و دیوار اتاقم نگاه میکردم
به هیچ وجه دلم نمی خواست خاطره هایی که اینجا داشتم رو مرور کنم اما دستم از دلم دستور می گرفت و دفترخاطراتم رو ورق میزدم
با صدای زنگ گوشیم رشته افکارم پاره شد!
پاسخ
 سپاس شده توسط aylin:)
آگهی
#12
رمان خیلی خیلی خوبیه.
اگه ناراحت نشی گذاشتمش تو سایت رمان های خودم.
تا الان پنج هزار و سی صد تا لایت و دیویست تا پاسخ داشته.
راست میگم.
رمانگرد های ایرانی شمارا به خاطر رمانتان ستایش میکنند.
Everything is Temporary(:
پاسخ
#13
(09-06-2020، 13:28)ppparhhhammm نوشته است: دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
 
رمان خیلی خیلی خوبیه.
اگه ناراحت نشی گذاشتمش تو سایت رمان های خودم.
تا الان پنج هزار و سی صد تا لایت و دیویست تا پاسخ داشته.
راست میگم.
رمانگرد های ایرانی شمارا به خاطر رمانتان ستایش میکنند.
گفتم که رمان خودم نیست:-))))
پاسخ
#14
(09-06-2020، 13:30)HoPe نوشته است: دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
 
(09-06-2020، 13:28)ppparhhhammm نوشته است: دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
 
رمان خیلی خیلی خوبیه.
اگه ناراحت نشی گذاشتمش تو سایت رمان های خودم.
تا الان پنج هزار و سی صد تا لایت و دیویست تا پاسخ داشته.
راست میگم.
رمانگرد های ایرانی شمارا به خاطر رمانتان ستایش میکنند.
گفتم که رمان خودم نیست:-))))
حالا مال هر کسی باشه.
مهم اینه که برای اوشون مهم و برای شما سعادته.
Everything is Temporary(:
پاسخ
#15
رمان ماکانی**گره** 2

عکس شخصیت رهام..ماهور..امیر و ریما


#prt11
-سلام بابا
+سلام رسیدی خونه؟!
-اره خونه م تا یک ساعت دیگه میام اونجا چیزی نمیخوای بیارم؟
+نه فقط به گلدونای مامانت آب بده خشک نشن
-چشم Smile
آبپاش رو آب کردم و یکی یکی به گلدونا آب دادم و سعی کردم مثل مامان برای هر کدومشون شعر بخونم
لباسامو پوشیدم و منتظر موندم تا مهران بیاد دنبالم...
از پشت حلقه های اشکم مامان رو میدیدم که کلی دستگاه و وسیله بهش وصل بود و سرش باندپیچی شده بود...
دو شب بعدی رو بیمارستان موندم و امروز پرواز داشتم برگردم تهران
حالِ مامان بهتر بود و از icu آورده بودنش تو بخش بیشتر خواب بود ولی گاهی چشماشو باز میکرد ولی به خاطر داروها گیج بود
چشماش بسته بود ، دستاشو گرفتم تو دستم و آروم باهاش حرف میزدم : می دونم که چند روز دیگه حالت کاملا خوب میشه می دونی مامان این سه روز که کنارت بودم تازه فهمیدم چقدر دوستت دارم ببخشید اگه خیلی وقتا دختر خوبی نبودم و اذیتت کردم الانم باید برم بهت زنگ می زنم خداحافظت Smile
بوسه ای روی دستش نشوندم و از اتاق بیرون اومدم اشکامو پاک کردم با خاله شیدا خداحافظی کردم و محوطه بیمارستانو ترک کردم..
پاسخ
 سپاس شده توسط aylin:)
#16
#prt12
برگشتم خونه تا وسایلمو بردارم ، با صدای زنگ ایفون در رو باز کردم و برگشتم تو اتاق و گیتارمو از تو کاورش درآوردم سیم چهارمش پاره شده بود ... دستی بهش کشیدم و صدای زنگدارش پیچید تو گوشم...
مهران: اتفاقا میخواستم بگم گیتارتو با خودت ببری اینجا باشه فقط خاک میخوره
-من خیلی وقته به گیتارم دست نزدم میبرمش تهران شاید بفروشمش
مهران:خاطره هامونو نفروش!
-به اندازه کافی حافظه م از خاطره هامون پره لازم نیست گیتارمو یادگاری نگه دارم
گیتارو دوباره تو کاورش گذاشتم و با مهران از خونه بیرون اومدیم...
بین درختای تو خیابون گم شده بودم و مهران با صدای موزیک آروم زمزمه میکرد
مهران: تک تک لحظه ها وقتی تو با منی مثه خاطره بچگیمه
زل میزنم به تو هر کاری میکنم بدون اینا واسه سادگیمه
اینا همش دلیلی واسه عاشقیمه (خاطره ی بچگی- پازل بند)
-میشه آهنگو عوض... 
با صدای زنگ گوشیم حرف نصفه موند 
-بله؟
-سلام ماهور خانم خوبین؟
-سلام ممنونم شما؟!
-رهامم هادیان
-اها ببخشید نشناختم شماره من و از کجا اوردی؟
-از دکتر کاشفی گرفتم
-خب کاری داشتی؟
-خواستم بگم امروز روز سومه که رفتی اگه برنگردی اخراجت میکنن
-اره خودم میدونم دارم میرم فرودگاه دوساعت دیگه میرسم
-عه خب پس مشکلی پیش نمیاد کاری نداری؟
-نه ممنون خدافظ
-خدافظ
گوشیو قطع کردم
پوف این خیلی داره صمیمی میشه دیگه بهانه الکی اورده شماره منو از کاشفی گرفته البته حق داره اگه من بگم خوب نیست اخراج میشه
مهران: هنوزم به من فکر نمیکنی؟!
-چی؟؟
مهران:پس یادت رفته قرار بود هرچیزی شد بهم بگی...
-چنین قراری نبوده فقط من گاهی وقتا واسه اینکه خودمو نجات بدم لازم میدونستم باهات حرف بزنم
مهران: پس انقدر حالت خوبه که نیای سمتم
-من خوبم و البته انقدر درگیر کارم هستم که به خیلی چیزا فکر نمیکنم
مهران:هنوزم تو داروخونه کار میکنی؟
-اره 
مهران: خوبه تو حداقل به آرزوت رسیدی
-بزرگترین آرزومو که ته دلم خاک کردم ولی به داروسازی رسیدم...
پاسخ
آگهی
#17
#prt13
2ساعت بعد......
درست یه ساعت تا شروع شیفتم مونده بود زنگ زدم و به کاشفی گفتم که اومدم یهو نامه اخراجی نفرسته این یه ساعتی که مونده بود نشستم به خاطرات ریما که وقتی من نبودم چیکار کرده گوش کردم و بعد حاضر شدم که برم داروخونه......
وارد داروخونه که شدم دیدم رهام قبل از من رسیده
رهام:عه سلام اومدی؟!حال مامانت چطور بود؟!
چه خودمونی حرف میزنی بی جنبه حوصله ندارم حرص بخورم منم باهات راحت حرف میزنم ولی وای به حالت اگه خیلی صمیمی بشی!
-سلام مرسی اره مامانم داره بهتر میشه چه خبر؟
-خب خدا رو شکر هیچی یه چندتا دارو اوردن چیندم تو قفسه ها بیا ببین
دنبالش راه افتادم.... به به چه خوب چینده باریکلا از  پسرا بعیده این هنرا؟!
-دستت درد نکنه خوب مرتب کردی
رهام:وظیفه بود
گوشی رهام زنگ خورد......
رهام:جانم داداش؟
عه این همون داداششه که فحشش میداد چه راحت دوباره اوکی شدن!خب داداشن دیگه از رفیق نزدیک ترن خدا شانس بده ما که یه داداشم نداریم
رهام:نه نه مشکل نداره بیا ببرش فقط فردا حتما بیاریش که به کارام برسم اوکی خدافظ
وقطع کرد
بلافاصله تلفن داروخونه زنگ خورد رهام بررداشت
رهام:داروخونه دکتر کاشفی بفرمایید؟... بله استامینوفن داریم...خانم درویش؟!
برگشت منو نگاه کرد
رهام:گوشی خدمتتون الان میگم بیان ؛ یکی با شما کار داره
-کی؟!
رهام:میگه مهرانه
-عه خب چرا به گوشیم زنگ نزد!
گوشیو از رهام گرفتم
-سلام خوبی؟چیشده؟!
-سلام دختر خاله گرامی زنگ زدم بگم خاله به هوش اومده و فردا مرخصش میکنن
-جان من راست میگی؟!
-اره دیگه شوخی که ندارم
-وای مهران عاشقتم!
چی من چی گفتم؟ عاشق مهرانم اونم جلو رهام یا حضرت ادم سریع جمعش کردم
-امم یعنی مرسی خوش خبری دادی!
مهران:اها یه لحظه فک کردم معجزه شده!
-نه نه منظور ندارم گوشیو بده مامانم میخوام باهاش حرف بزنم
-الان نمیشه بعدا دوباره زنگ میزنم
-لطفا به گوشیم زنگ بزن مرسی
-باش خدافظ
و قطع کرد
خدایا مرسی که حال مامانم خوبه
رهام:حال مامانت بهتر شده؟!
-اره منتقلش کردن به بخش و فردا مرخصش میکنن
رهام:به سلامتی ایشالا همیشه سلامت باشن
-مرسی
پاسخ
#18
#prt14
ساعت 6 بعداز ظهر بود و از خوشحالی خبری که مهران بهم داد داشتم بال درمیاورم قرار بود مهران زنگ بزنه با مامانم حرف بزنم خیره بودم به گوشیم تا زنگ بخوره و جواب بدم که یه مشتری اومد حالا چی میخواست؟! یه دارو که باید از طبقه بالا میاوردم
اه مشتری بی موقع! از پله ها بالا رفتم و همچنان گوشیمو نگاه میکردم
رهام:حواستو جمع کن نخوری زمین اگه گوشیت زنگ بخوره بهت میدمش دارو رو بده
-باش
فضول خان به توچه من گوشیمو کار دارم ایش مهران لعنتی زنگ بزن دیگه
رسیدم به داروی مورد نظر داشتم از تو جعبه برمیداشتم که زنگ گوشیم به صدا دراومد!
اخ جان مهرانه یعنی مامانه!
دارو به دست برگشتم سمت پله ها رهام پایین پله ها بود و گوشیم دستش بود
رهام:گوشیت زنگ میخوره مهرانه!
از خوشحالی پله ها رو دوتا دوتا داشتم میرفتم پایین....
مشتری:میشه دارومو بدین باید برم عجله دارم
اه تو خفه شو مشتری اسکل الان از تو مهم تر هم هست
4تا پله مونده بود برسم پایین از هول مامانم پام گیر کرد و مثل نمیرو پخش شدم رو زمین!
پاهام رو پله ها بود و صورتمو خیلی شیک رو زمین کشیده شد
رهام اومد سمتم:چیکار میکنی اروم بیا حالت خوبه؟
-اره خوبم گوشیمو بده
گوشیو از دستش کشیدم و جواب دادم....
رهامم دارو رو از دست من کشید و داد به مشتری که بره
-سلام مهران خوبی؟
با شنیدن صدای مامانم ذوق مرگ شدم:سلام ماهور خانوم مهران نداریم مامان داریم!
-الهی من فدات بشم خوبی؟ چیکار کردی با خودت؟!
+من خوبم نگران نباش تو خوبی؟
-اره مامان وقتی تو خوبی منم خوبم
+مواظب خودت باشی منم تا یکی دو روز دیگه مرخص میشم الانم باید قطع کنم دکتر اجازه نمیده بیشتر ازین حرف بزنم کاری نداری باهام؟
گوشیو گرفتم جلو صورتم و بوسش کردم :خدافظ مامان !
و قطع شد
رهام عین بز زل زده بود بهم
-چیه چیزی شده؟!
-صورتت داره خون میاد میفهمی؟
-چی؟!!!
دستمو کشیدم رو صورتم از ذوق مامانم متوجه زخم صورتم نشده بودم چقدر میسوخت و درد میکرد
-اخ درد میکنه یه دستمال میدی؟
رهام:یه لحظه وایسا
رفت و با باند و چسب برگشت
رهام:بیا پانسمان کنم
-نه نمیخواد
-تو بگو نمیخواد من میبندمش
خونای رو صورتمو با دستمال پاک کرد و زخممو بست ، درد میکرد و من متوجهش نبودم از بس هول بودم  رفتم جلو اینه.....
خب زخمه که بسته چیزی دیده نمیشه ولی پیشونیم کبوده انگار کتک کاری کردم
ساعت 12 شب بود و شیفتمون تموم شده بود در حال جمع کردن وسایلم بودم و رهام خیلی نگران داروخونه رو متر میکرد
-رهام چیزی شده؟! چقدر راه میری!نگران چی؟!
رهام:هیچی بابا باز من ماشینو دادم دست پرهام قرار بود بیاد دنبالم معلوم نیست کجاس گوشیشم جواب نمیده نگرانشم
-خب دفعه پیش که دادای تجربه نشد که این بار ندی؟!
رهام:اخه این بار واسه کار رفته کرج
-رفته کرج! خب به نظرم بهتره پیاده برگردی خونه زودتر میرسی
رهام:مشکل اینه که کلیدامو تو ماشین جا گذاشتم کسی هم خونه نیست درو باز کنه
-شانس خوبی داری خب انقدر زنگ بزن به داداشت تا جواب بده
پاسخ
#19
واای چقدر هیجان دارم ببینم آخرش چی میشه وای وای
دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
ناشناس
پاسخ
#20
#prt15
وسایلامو جمع کردم و میخواستم برم اما دلم میخواست بمونم ببینم این داداش رهام چه دسته گلی به اب داده واسه همینم لب پله کنار دارووخونه نشستم و با گوشیم ور میرفتم
رهام از داروخونه اومد بیرون
رهام:عه تو نرفتی؟!
-میرم حالا
رهام:خب برو دیگه
-امممم چیزه میرم خب
رهام:اها فهمیدم فضولیت گل کرده
-فضولی واسه چی؟!
رهام:خب لابد میخوای بدونی این دفعه با داداشم چه میکنم
-نه من به تو چیکار دارم
اره جون خودم دلم میخواد بدونم ولی نمیگم
رهام:باشه هرطور راحتی!
اینو گفت و کنارم نشست که گوشیش زنگ خورد......
-الو پرهام معلوم هس کجایی؟!...چی گفتی؟! ماشین نازنینم پنچر شده!حواست کجا بوده؟!حالا من چیکار کنم؟!....میفهمی داری چی میگی؟من برم خونه دایی چی بگم ؟!بگم با "لیدا" کار دارم!
اینو که گفت شاخ دراوردم یعنی چی ! یعنی لیدا کیه! دختر دایی شه یا دوس دخترش یا هردوش!
-پرهام باتوام ...من امشب باید کجا بخوابم؟..... "رادین" نه بابا اونا رفتن مسافرت ...تو پارک؟!.... من معتادم یا ولگردم که تو پارک بخوابم؟!.....الو پرهام.....الو؟
رهام گوشیو گرفت جلو صورتش و داد زد:لعنت بهت!
روشو کرد به من و گفت:دیدی؟!فضولیت خوابید؟! فهمیدی دیگه بدبخت شدم شب جا ندارم بخوابم معرکه تموم شد پاشو برو !
داشت سرمن داد میزد؟! میخواستم سرش داد بزنم و بهش بگم که من بچه نیستم که سرم داد میزنی ولی از ترس جرات نمیکردم فقط نگاهش میکردم
از رو پله بلند شد و رفت سمت خیابون ولی من هنوز کنار داروخونه نشسته بودم یه حسی میگفت باید به رهام کمک کنم هرچی باشه اونم بهم کمک کرده اما چجوری؟!
درست عین تو کارتونا یهو یه چراغ بالا کله م روشن شد و یه فکری به ذهنم رسید....... دوییدم سمت رهام........
-هی رهام وایستا!
پاسخ
 سپاس شده توسط _leιтo_


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.

موضوعات مرتبط با این موضوع...
Rainbow یه رمان خیلی قشنگ.نخونی نصف عمرت فناست
  رمان عشق من ، عشق تو (عاشقانه ، معرکه) به قلم: خودم
  رمان عاشقانه ( کراش من توی دانشگاه یه دختر ترسناکه) به قلم خودم. پارت پایانی.
  رمان عاشقشم؟
  رمان تلخ و شیرین
  رمان فوق‌العاده ترسناک «فرزند ابلیس» | نوشته‌ی خودم
Heart رمان[انتقام شیرین]
  رمان تمنا برای نفس کشیدن
  رمان الناز (عاشقانه)
  رمان شورنگاشت(داستانی کاملا واقعی)|ز.م

پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان