امتیاز موضوع:
  • 1 رأی - میانگین امتیازات: 5
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

رمان ماکانی**گره**

#1
سلام به کاربران عزیز خلاصه این رمان رو براتون میگم و امیدوارم که ازش لذت ببرید.با تشکر.


خلاصه رمان:

داستان بیشتر از زبون دختری به اسم ماهوره که توی یه داروخونه کار میکنه و یه همکار جدید پیدا میکنه که همون رهام هادیانه این داستان از زمانی شروع میشه که هنوز رهام جز گروه ماکان بند نبوده ماهور و رهام اروم اروم بهم #گـــرهــــ میخورن و این داستان تا معروفیت ماکان بند ادامه داره (ناگفته نماند که از وسطهای قصه ریما که دوست ماهوره و امیر که همکار رهامه هم وارد قضیه میشن)اما این که این #گــرهـــ ها چطور کور یا باز میشن خیلی جذاب و پیچ در پیچه.........

پارت یک
#prt1
ماهور...
زیر چشمی نگاهی به ساعت انداختم هفت بود ، چشمامو بستم . با سر وصدای ریما که داد میزد:پاشو ماهور! پاشو دیگه باید منو ببری دانشگاه خودت باید بری داروخونه. از خواب پریدم
-اه ولم کن حوصله ندارم
ریما:عه یعنی چی من با آرش قرار دارم دیرم میشه!
-آرش بخوره تو سرت میری دانشگاه درس بخونی یا رفیق بازی؟هان! اصلا خاک تو سر ارش که تورو دوست داره تو هم آدمی !
ریما:پاشو اگه نه روت آب میریزم خیست میکنم
-غلط کردم الان حاضر میشم پاشو برو بیرون چشم چرون لباس پوشیدن من دیدن نداره
ریما رو از اتاقم پرت کردم بیرون و بعد از انجام عملیات wc رفتم سر کمد حالا چی بپوشم؟! باتوجه به اینکه قراره امروز کارآموز جدید بیاد بهتره لباسام مرتب باشه یه مانتو و شلوار مشکی پوشیدم و شال قرمزمو انداختمم سرم و مقنعه مو انداختم تو کیفم و با خوردن لقمه ای که ریما برام آماده کرده بود از خونه زدیم بیرون
ریما رو رسوندم دانشگاه و راهی داروخونه شدم . با بچه های شیفت قبل خداحافظی کردم و روپوشمو از تو کمدم برداشتم همونطور که با مقنعه درگیر بودم پارمیدا رسید
پارمیدا:سلام ماهور جون خوبی؟
-سلام مرسی خوبم
دختره بی مزه ازش بدم میاد هیچ کار نمیکنه اصلا بی خاصیته واسه همینم دو ماهه به دکتر کاشفی پیله کردم یه نفر دیگه رو جاش بیاره همچنان با مقنعه م درگیر بودم..... اه انقدر بدم میاد ازش مگه شال و روسری چه مرگشه که حتما باید این کوفتیو بپوشم!
با صدای جیغ پارمیدا چرخیدم سمتش و دیدم دکتر کاشفی با یه پسره دیگه دارن میان تو داروخونه مقنعه مو مرتب کردم و از پله ها پایین رفتم
دکتر کاشفی : سلام  ایشون کارآموز جدیدهستن ، آقای هادیان!
-سلام از اشناییتون خوشبختم درویش هستم
آقای هادیان:سلام منم هادیانم
پسر جذابی به نظر میومد قد بلند و چشم آبرو مشکی ! الان اگه ریما بود حتما شمارشو میگرفت 
با صدای دکتر کاشفی به خودم اومدم:خانم درویش یه لحظه تشریف بیارین لطفا
از بقیه فاصه گرفتیم کاشفی:ایشون کار اموزن اگه خوب باشن دوهفته دیگه میام و شیفت خانم کامرانی (پارمیدا) رو عوض میکنم خیلی رو کارشون دقت داشته باشین اگه خوب باشن میمونن و همکار خودتون میشن
-بله خیلی ممنونم حواسم هست
کاشفی : من یه جایی کار دارم میرم زود برمیگردم فعلا خداحافظ
کاشفی رفت و پارمیدا طبق معمول سرگرم گوشیش شد لیست داروهایی که امروز میومد رو برداشتم و رفتم بالا تا جاهاشونو مشخص کنم بالای پله ها که رسیدم هادیان رو صدا زدم: بیاین بالا جاهای دارو هارو بهتون بگم
عین جوجه که دنبال مامانش راه میره افتاد دنبالم و یه نیم ساعتی طول کشید تا جای همه چیزو یاد گرفت...
پاسخ
 سپاس شده توسط aylin:) ، _ƇRAƵƳ_ ، SɪʟᴠᴇʀMɪɴᴅ ، لــــــــــⓘلی ، Emmɑ
آگهی
#2
#پارت دو

 

#prt2
باتموم شدن شیفت وسایلمو برداشتم و راه افتادم سمت خونه سر راهم دوتا همبرگرم گرفتم که شام بخوریم..
ریما: عه آخ جون چی خریدی؟
-سلام همبرگره
ریما: علیک چه خبر؟
-روز خوبی بود امروز حداقلش این بود که این همکار جدیدم بود کمک کرد کمتر خسته شدم
+ مبارکه حالا کیه چجوریه؟
-اسمش رهام هادیانه پسر خوبیه به نظرم 24-25 سال رو داره
+به به کیس مناسبیه مجرده دیگه؟خوشگلم هست؟
-ای بر ذهن منحرفت لعنت اره مجرده تا دیدمش گفتم تو باشی شمارشو میگیری !
+من که اگه شماره بگیرم آرش بفهمه خفه م میکنه اگه خوبه واسه خودت جورش کن
-همچین میگی جورش کن انگار پازله اگه مثل تو بودم این همه درس خوندم تو دانشگاه با یه خری عین ارش دوست میشدم عروس میشدم
+مگه ارش چشه؟  
-آرش هیچیش نیست فقط خنگه که عاشق یه خنگ تر از خودش شده!
ریما همبرگرمو پرت کرد سمتم و-خودت خنگی!

پاسخ
 سپاس شده توسط aylin:) ، SɪʟᴠᴇʀMɪɴᴅ ، لــــــــــⓘلی ، Emmɑ
#3
#prt3
یه هفته از اومدن هادیان میگذشت و تو این یه هفته کارم اسون تر شده بود شیفت شب بودیم و پارمیدا رفت خونه ، من موندم و هادیان ...
ساعت 3شب بود و هنوز 3ساعت از شیفتمون مونده بود 
با صدای زنگ گوشیم فحشی به ریما دادم این وقت شب غیر از ریما کی میتونه باشه اخه ؟!
شماره خاله شیدا بود ! خاله شیدا؟! این وقت شب؟!
-سلام خاله جون خوبین؟
شیدا:سلام......
صدای هق هقش به گوشم میرسید نگران پرسیدم:چیزی شده؟! این وقت شب با من کاری داشتین؟!
شیدا :ماهور....... ماهور.............. مامانت............
هق هقش اوج گرفت!
-مامانم مامانم چی شده؟! چه خبره؟! الان کجایین؟!خاله خاله!
شیدا : مامانت ........تصادف کرده!
- چی شده؟!
شیدا : الان تو اتاق عمله گفتن ضربه محکمی به سرش وارد شده
اروم گفتم : خب؟
شیوا : دعاکن زنده بمونه
چند ثانیه جمله شو واسه خودم تکرار کردم و همون طور که گریه میکردم گوشیو قطع کردم و از داروخونه اومدم بیرون  با همون چشمای پر اشک و صورت خیس  به دنبال یه بلیت پرواز به شیراز میگشتم یه دونه بلیت هم نیست راهم که دوره با ماشین نمیشه برم بذار به ریما بگم شاید اون بتونه کاری بکنه دوباره گوشیمو روشن کردم که خاموش شد...
پاسخ
 سپاس شده توسط aylin:) ، لــــــــــⓘلی ، SɪʟᴠᴇʀMɪɴᴅ ، Emmɑ
#4
#prt4
بی خیال گوشی و پرواز شدم نشستم لب پله های داروخونه سرمو گذاشتم رو پاهام و گریه میکردم من یک ماهه مامانمو ندیدم اگه اتفاقی واسه ش بیوفته...
-خانم درویش چیزی شده؟!
با صدای رهام به خودم اومدم همون طور که سرم روی پاهام بود گفتم:نه چیزی نیست
اما صدام پره بغض بود و بوی گریه میداد هرکسی میتونست بفهمه
-مطمئنین حالتون خوبه؟؟؟
-اره خوبم!
صدای قدم های رهام که ازم دور میشدن و میشنیدم تا این که با صدای بسته شدن در داروخونه توی سکوت شب فرو رفتم سرمو بالا اوردم و خیره شدم به ماه بچه که بودم با ماه زیاد حرف می زدم چشمامو بستم و تو دلم با ماه حرف میزدم ... من یک ماهه مامانمو ندیدم اگه اتفاقی براش بیوفته اگه دیگه نبینمش!
تو همین فکرا بودم که حس کردم یه چیزی خورد بهم رومو برگردوندم رهام بود سوئیشرتشو انداخته بود رو من و لبخند میزد
واقعا هوا سرد بود اما این پسره غلط کرده سوئی شرتشو انداخته رو من!من که باهاش نسبتی ندارم؟! البته چرا همکارش هستم ولی چجوری جرئت کرده چنین کاری بکنه ! ماهور دیوونه مامانت تو اتاق عمله عین بز نشستی به اعمال یه پسر خل تر از خودت فکر میکنی خدا شفام بده......
با صدای سرفه رهام از فکرای چرتم بیرون اومدم
رهام: میشه بپرسم چی شده؟!
-اتفاق خاصی نیوفتاده
هیچی نگفت و کنارم لب پله نشست
پسره ی بوق به توچه که من چه مرگمه اصلا چرا کنار من نشستی؟! اجازه ندادم بهت که!
یاد مامانم افتادم وقتی به زور ازش اجازه گرفتم که واسه درس و کار بیام تهران نمیخواست من بیام اینجا که بالاخره به کمک ریما و بابا تونستم راضیش کنم با این فکر گریه م شدت گرفت خیلی سعی کردم گریه نکنم اما نمیشد مامانم بود! از همه برام مهم تره! خدایا مامانمو خوب کن لطفا!.....
تو درگیری خودم و فکرم و گریه ای که بند نمیومد گرمای یه دستو دور کمرم حس کردم!
حتما این پسره ی بی غیرته دیگه دستتو بکش مگه خودت خواهر و مادر نداری! اصن من دلداری نمیخوام
نمیخوام! چرا میخوام زیادم میخوام! هیچی نگفتم و فقط سعی میکردم گریه مو کمترش کنم
چند دقیقه بعد موفق شدم یکم از هق هقام کم کنم اما هنوز اشکام اروم اروم صورتمو خیس میکردن سرمو گرفتم تو دستام و-میتونین برین داخل
رهام به زور دستامو از جلو صورتم برداشت اما نمیخواستم بفهمه من چقدر ناراحتم و سرمو انداختم پایین
رهام: حداقل بیاین بریم تو داروخونه اینجا خیلی سرده
عصبی و بغض الود جواب دادم: من نمیام تو برو
خاک به سرم! چرابهش گفتم تو؟!
پاسخ
 سپاس شده توسط aylin:) ، لــــــــــⓘلی ، Emmɑ
#5
#prt5
دستشو گذاشت زیر چونه م و سرمو داده بالا ؛ اخمی روی پیشونیم نشست تا خواستم بگم ولم کن.....
انگشت اشاره شو گذاشت رو لبم و گفت:هیس! نمیشه که همین جا بشینی تا صبح گریه کنی یا بگو چی شده یا پاشو بریم داخل
اشکی از گوشه چشمم روی گونه م سر خورد و سرمو انداختم پایین دوباره دستشو زد زیر چونه م اما این بار زل زده بود بهم و نگران نگاهم میکرد:خب چی شده که انقدر ناراحتت کرده تو که خوب بودی؟!
منم نگاهش میکردم قدرت حرف زدن نداشتم زبونم بند اومده بود و صورتم پره اشک بود آروم پلک زدم و تصویر رهام از زیر حلقه های اشکم بیرون اومد و نگاهم به چشمای مشکیش گره خورد......
ای وای چرا من زل زدم به این! چه چشمایی داره!مشکیه! چه نگاه جذابی داره!
لعنت بهت ماهور عین چشم ندیده ها زل زدی به این دیوونه چشاتو درویش کن دختر جان!
چشمام اشکی شد و تصویر چشمای مشکیش دوباره محو شد
اروم اروم دستش اومد سمتم و اشکامو پاک کرد: خب دوست نداری بگی نگو! فقط پاشو بریم سرما میخوری ها!
و از جاش بلند شد که بره
-رهام....
رهام:بله؟
-میشه نری؟!
با التماس نگاهش میکردم و ازش میخواستم که باشه
رهام: اما تو که هیچی نمیگی
-اخه.. چجوری بگم اتفاق خیلی بدی افتاده واسه مامانم 
برگشت سمتم و نشست کنارم ازین که بود و میتونستم باهاش دردودل کنم خوشحال بودم اما من چرا انقدر سریع باهاش صمیمی شدم؟ صداش کردم رهام! چرا واقعا؟! این منم؟! همون ماهورم؟؟
پاسخ
 سپاس شده توسط aylin:) ، Emmɑ
#6
#prt6

رهام: مثلا چه اتفاقی؟؟!
-مامانم.....تصادف کرده و تو اتاق عمله
با گفتن این بغضی که به زور نگهش داشته بودم شکست و دوباره اشکام سرازیر شدن فک میکردم الانم مثل دفعه قبل میره اما نرفت!
آروم گفت: میفهممت منم عاشق مامانمم گریه کن راحت باش 
-مامانم شیرازه و نمیتونم برم پیشش یک ماهه ندیدمش اگه اتفاقی براش بیوفته اگه... اگه...
رهام: ایشالا اتفاقی نمیوفته نگران نباش فردا صبح بلیت بگیر برو اونجا
با همین چندتا کلمه آروم شده بودم و دیگه گریه نمیکردم فقط خیلی دلم واسه مامانم تنگ شده بود اشکامو پاک کردم نگاهم دوباره به چشمای مشکیش گره خورد و گفتم: مرسی 
رهام_کاری نکردم حالا بلند شرو بریم داخل هوا سرده
چند ساعتی از وقتی که خاله شیوا زنگ زده بود میگذشت و من فقط همینو میدونستم که مامان تو اتاق عمله . شیفتمون تموم شده بود و باید زنگ میزدم ریما بیاد دنبالم . تلفن داروخونه رو برداشتم و شماره ریما رو گرفتم...
ریما با صدای خواب الوده گفت:الووووووو؟
-سلام 
+اه تویی که چیه باز باید بیام دنبالت نصف شبم نمیذاری بخوابم
- پاشو بیا دیگه من پیاده خسته میشم گوشیمم شارژ نداره باید قطع کنم مرسی. و قطع کردم.

پاسخ
 سپاس شده توسط aylin:) ، Emmɑ
آگهی
#7
#prt7
رهام:خب میگفتی من میرسوندمت اون بدبختم از خواب بیدار نمیکردی
-نه بابا عیبی نداره پیاده برمیگردم دستت درد نکنه
رهام:تعارف نکن زنگ بزن بگو نیاد من میرسونمت
پسره ی پررو یکم مهربون شدیم دیگه چرا انقدر کمک میکنی
-نه مرسی
در همین حال و وضع تلفن داروخونه زنگ خورد برداشتم
-داروخونه دکتر کاشفی بفرمایید؟
ریما:ماهور خر من نمیام دنبالت خسته م خوابم میاد!
-ای کوفت غلط کردی پاشو بیا 
ریما:نمیام خدافظ
با یه اخم غلیظ زیر لب ریما رو فحش میدادم حالا ببین اگه گذاشتم با آرش جونت خوش باشی اخه تو که خبر نداری من ده دقیقه پیش داشتم بغل این پسره عر میزدم.....
با صدای رهام به خودم اومدم:چی شد؟! 
نفس عمیقی کشیدم :هیچی خودم پیاده میرم بعدا به حسابش میرسم
+میرسونمت
 چقدر تو بی شعوری اخه پسر یکم روی خوش نشونت دادم حالا چه گیری دادی منو برسونی خونمون اه ماهور ول کن دیگه حالا یکی هست بهت لطف میکنه خودت داری اذیتش میکنی
-باشه بریم
نشستم تو ماشین وای خدایا چه بوی عطری میاد فک کنم شیشه عطرشو تو ماشین خالی کرده صبر کن .... یه بوی دیگه هم میاد....سیگار! این  سیگاریه؟! نه بابا به دندونای سفیدش نمیخوره ...
استارت که زد.... یا خدا اهنگ شروع کرد به خوندن یه سری خزعبلات تند تند تکرار میکرد! ایشششش کمبود آهنگه که اینو گوش بدیم.... رهام اهنگو عوض کرد.... می بوسم من لباتو میبندی تو چشاتو! (بوسه-بلک کتس)
یا خود حضرت ابوالفضل اینا دیگه چیه ؟ رهام آهنگو که شنید قطعش کرد کلا ضبظو خاموش کرد خدا خیرش بده میترسیدم دو دقیقه دیگه به قضایای ناموسی برسیم! والا اینا چه اهنگایی تو گوش میدی بشر! البته بعدیم نیست والا با بوی سیگاری که میاد معلوم نیست تو این ماشین چند نفری سیگار کشیدن ؟!
رهام:خب کجا ببرمت؟
این چه سوالیه ؟سر قبرم یا خونه خودتون خب خونه دیگه  ادرسو گفتم...
یعنی انقدر بوی سیگار و عطری که باهم قاطی شده بود مزخرف بود داشتم خفه میشدم اصلا وایسا ببینم کی سیگار میکشه؟این که نه بوی سیگار میده نه دندوناش زرده؟!فضولی زد به سرم....
-اممم میشه یه چیزی بپرسم؟
رهام:اره راحت باش
-تو سیگار میکشی؟
رهام:من!؟نه بابا کار پرهام و دوستاشه
-پرهام داداشته؟!
رهام:اره
خب از فضولی دراومدم اما این برادر بی شعور اینا رو از کی یاد گرفته؟  پرسیدم: ازت کوچیکتره یا بزرگتره؟
-کوچیک تره
اوه پس ممکنه اینارو از تو یاد گرفته باشه پس چه گودزیلایی هستی و رو نمیکنی!
پاسخ
 سپاس شده توسط aylin:)
#8
DodgyDodgy

چرا اسم ارش همه جا مسخره میشهcry2cry2p336p336
دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
ناشناس بگو (;

هَمِعٕ فاٰز گَنّگِستِر وَلّی تآ شَب نَشُدِح باٰس خٖونِع بآشَن♂❤

دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
رمان ماکانی**گره** 1
پاسخ
#9
#prt8
گوشی رهام زنگ خورد...
رهام:خودشه
و شروع کرد به حرف زدن:سلام داداش! میبینم که دیشب باز خیلی هنرنمایی کردی ماشینمو به فنا فرستادی دستت درد نکنه دیگه دفعه بعد نمیزارم بری بیرون با رفیقات خودمم باهات میام
بیا خودشم جز همون گوسفندای ولگرده میخواد بره باهاشون
رهام :عه عه چرا به من نگفتین؟! شما غلط کردین بدون من رفتین شمال اگه به مامان نگفتم! 
یه چیزایی میگفت و میخندید ... این پرهامم معلوم نیست کجا رفته که نباید میرفته کاش میذاشت رو اسپیکر منم بشنوم اصلا به من چه این و داداشش چیکار میکنن بذار از دیدن خیابونای خلوت لذت ببرم نگاهمو دوختم به خیابون که دیدم با کله داریم میریم تو یه درخت.....
رهامم که غرق حرف زدن حواسش به هیچی نبود
جیغ زدم: رهام! درخت!!!
اما نشنید یعنی صدام تو صدای خودش گم شد وضعیت خطری بود واسه همین دستمو بردم سمت فرمون و چرخودنمش
رهام که با این حرکت من تازه متوجه وضعیتمون شده بود کمک کرد که نریم تو درخت خدارو شکر نجات یافتیم
من از ترس عین گچ سفید شده بودم و رهام هم دست و پاشو گم کرده بود و گوشیش افتاده بود رو پاش صدای پرهامم از گوشی میومد :رهام! چی شد؟ خوبی؟! چرا حرف نمیزنی؟!
گوشیو از رو پاش برداشت و گفت:هیچی به خیر گذشت بعدا حسابتو میرسم فعلا!   و قطع کرد
رهام:حالت خوبه؟!چیزیت نشد
با صدای لرزونی گفتم:نه خوبم
رهام:ببخشید حواسم پرت شد
ساکت شدیم و فقط موقع خداحافظ ازش تشکر کردم و اونم عذر خواهی کرد و من رفتم تو خونه و اون رفت....پوف چه روز گندی بود اون از مامانم اون از ریما که ضایعم کرد و اینم از تصادفی که از کنار گوشم گذشت!
پاسخ
 سپاس شده توسط aylin:)
#10
#prt9 
ساعت6ونیم صبح بود و باید ریما رو بیدار میکردم بره دانشگاه با کلی زور و زحمت بیدارش کردم وکلی هم بهش غر زدم که چرا نیومده دنبالم
ریما:عه تو پیاده اومدی دیدی زورت به من نمیرسه!
- بعدا سرت تلافی میکنم حالا پاشو هم باید بری دانشگاه هم باید واسم بلیت شیراز جور کنی خیلی زود میخوام برم
ریما:چرا چیزی شده؟!
-مامانم تصادف کرده
ریما:ای وای چرا از اول نمیگی باشه برات بلیت جور میکنم 
حاضر شد و رفت و من موندم تو خونه تنها یه موزیک آروم پلی کردم و خوابیدم
با صدای زنگ گوشیم از خواب پریدم....
-الو ریما؟!
-سلام خوبی؟واست بلیت پیدا کردم یه ساعت دیگه پرواز داری
-عه مرسی من برم حاضرشم خدافظ
-اوکی بای
زنگ زدم به بابام و خبر اومدنمو دادم بعدم زنگ زدم به کاشفی  قضیه رو گفتم گفت فقط سه روز میشه مرخصی بگیری از اون به بعد اگه نرم اخراجم میکنه چقدر بی شعوره حال مامانم بده میگه نیای اخراجی چلغوز بی خاصیت!
پاسخ
 سپاس شده توسط aylin:) ، Emmɑ


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.

موضوعات مرتبط با این موضوع...
Rainbow یه رمان خیلی قشنگ.نخونی نصف عمرت فناست
  رمان عشق من ، عشق تو (عاشقانه ، معرکه) به قلم: خودم
  رمان عاشقانه ( کراش من توی دانشگاه یه دختر ترسناکه) به قلم خودم. پارت پایانی.
  رمان عاشقشم؟
  رمان تلخ و شیرین
  رمان فوق‌العاده ترسناک «فرزند ابلیس» | نوشته‌ی خودم
Heart رمان[انتقام شیرین]
  رمان تمنا برای نفس کشیدن
  رمان الناز (عاشقانه)
  رمان شورنگاشت(داستانی کاملا واقعی)|ز.م

پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان