امتیاز موضوع:
  • 0 رأی - میانگین امتیازات: 0
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

رمان دیوانه پرست.

#1
به نام خدا
چه هوایی،چه زیبایی درخشانی،چه نور تابانی،بر شاخه های درخت سیب میبارد باران عشق.

پرهام:بسه دیگه حالم رو بهم زدی.
اناهید:چه شعر مسخره ای!
سیروان:بچه ها بهتون نگفتم بریم موزه ی تاریخی؟
پرهام:چرا ولی من فکر میکردم شعر های خوبی اینجا باشه.
سیروان:بهتره بریم موزه ی تاریخی.
10:30
موزه ی برلین.
بیشتر رمان و داستان جنایی و ترسناک بود.
من بیشترشون رو از اهدافشون نوشتم.
سیروان:بهتره بریم اونجا که نقاشی فرانکشتاینه.
اناهید:هه فرانکشتاین.
پرهام:مرتیکه ی دیوونه پرست.
اناهید:منظورت از این حرف چی بود؟
پرهام:یه نظریه میگه که 90% خون اشاما و دراکولا ها دیوونه پرست بودن.
سیروان:10% دیگشون هم خون پرست.
اناهید:تاحالا اینقدر متوجه نشده بودم. Dodgy
سیروان:اها بلاخره مهسا و ستین هم اومدن.
اناهید:ای خدا!!مگه نگفتم ستین رو همراه خودش نیاره؟
سیروان:چرا؟
اناهید:اخه ما قرار بود بریم رستوران.اگه ایشون بخواد همراه ما بیاد میگه بریم ژله بخوریم.
پرهام:اون داره خودشو برای یه مقام بزرگ تر اماده میکنه.
سیروان:خخخخخخخخخخخخخخخخخ.اخه جنگ جهانی زد نیست که شما اینقدر دفاعیت بالاست.
مهسا:سلام بچه ها،ما رفتیم اونجا دیدیم شما اونجا نیستین.اسم اونجا.........
پرهام:سلام،لازم نیست بگی.اخه حالمون از شعراشون بهم خورد.
اناهید:هی ستین بهتره ژله مهمونمون نکنی.
ستین:پس برای چی اومدیم المان؟
پرهام:توی ایرانم هم ژله داشت ولی ما برای تفریح اومدیم اینجا.
سیروان:نزدیک خیابان بعدی یه رستوران سه ستاره هستش.
ستین:بزن بریم.
مهسا:بزن بریم.
اناهید:من ژله نموخوام.
پرهام:باشه بابا،برات اسپاگتی سفارش میدم. Tongue










نظر یادتون نره.
پایان پارت اول.
پارت دوم با ساعاتی دیگر.
Everything is Temporary(:
پاسخ
 سپاس شده توسط ᴀᴡᴀʏᴀᴜʀᴏʀᴀ ، ...Nora
آگهی
#2
خیلی خوبه میتونه گاهی اوقات از زبون یه نفر گفته بشه
پاسخ
 سپاس شده توسط SɪʟᴠᴇʀMɪɴᴅ
#3
زبون اصلی داستان مال منه که داستان رو میچرخونه.
Everything is Temporary(:
پاسخ
 سپاس شده توسط ᴀᴡᴀʏᴀᴜʀᴏʀᴀ
#4
پارت دو رمان دیوانه پرست:



اون شب رو خوب گذروندیم.
میوه،غذا و دلستر لیمویی،ولی اونی که بیشتر کمک کرد دوستیمون بود.
9:20
خفه شو لعنتی.
هنوز هم از صدای ساعت بدم میاد.
وقتی بیدار شدم کسی نبود.
لباس ورزش رو پوشیدم و رفتم که قدم بزنم.
اناهید هم داشت ورزش میکرد.
اناهید:هی این چندمین باریه که دیر بیدار میشی؟
پرهام:فکر کنم بار اولم باشه.
اناهید:پاهام درد گرفت از بس دویدم،ولی ارزش یه دور دویدن رو داره.
همینطور داشتین میچرخیدیم.
یه دور رو که رد کردیم،اناهید گفت:بشین یکم استراحت کنیم.
اناهید:تو داستان دیوانه پرست رو شنیدی؟
پرهام:نه.چطور مگه؟
اناهید:میگن که قاتل زنجیره ای داستان وجود خارجی داشته.
پرهام:منظورت چیه؟
اناهید:بگذریم،راستی تو دیشب صدایی رو نشنیدی؟
پرهام:نه.سیروان کجاست؟مهسا و ستین کجان؟
اناهید:توی اون کافه دارن صحبونه میخورن.راستی من دیشب با ستین اشتی کردم.
پرهام:چجوری؟
اناهید:ژله توت فرنگی براش خریدم.
پرهام:الان خیلی دوست داری جای کاربر حرفه ای باشی؟خخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخ
اناهید:بسه بریم دور بعدی.
حرفایی رو زد که منو کنجکاو میکرد.
بعد یه حرف دیگه میزاشت پشتش.
به عنوان بیراهه.
قانون شماره ی 3:به بیراهه ها اعتماد نکن.
12:10
توی رستوران شمال برلین در حال سفارش دادن ناهار بودیم.
اناهید داشت غذای بچه هارا سفارش میدا،من در همین هنگام که داشتم منوی غذا هارو نگاه میکردم،اشپز رستوران رو دیدم.
جالبه!
روی پیشبندش نوشته بود:crazy
به معنی دیوانه.
12:30
غذا ها روی میز قرار گرفت.
سیروان:صبر کنین،بزارین یه عکس خوب بگیریم.
من هم یه عکس گرفتم به عنوان:غذا های روز کوفتی،به جز ژله.خخخ
اما توی عکس من کنار بشقاقم نوشته بود:gods
خیلی عجیبه.
فکر کنم استایلشونه.
مهسا گفت:بچه ها یه خبر خوب:قراره که پسفردا بریم فرانسه،پاسپورت و ویزا هاتون رو بیارین بدین به من،البته بعد ناهار.
بیراهه ها هی دارن جلوی راه من سبز میشن.
به معنی این که دیوانه پرست وجود نداره.
پس باید دنبال کلمات رمزی میگشتم.


پایان پارت دو رمان دیوانه پرست.
کلمه ی رمزی:خدا های دیوانه.

نظر فراموش نشه.

این هم از پارت دو.بیا بخون.
@HoPe
Everything is Temporary(:
پاسخ
 سپاس شده توسط ...Nora
#5
پارت 3 رمان دیوانه پرست:

2:34
داشتم نگه به گوشیم میکردم.
یکی بهم پیام داده.
GOD
YOU ARE DEAD

حتما یه مزاحمه.
ولی چرا اسمش خدا بود؟

وللش.
همه خوابن.

توی خونه ی اناهید خوابیده بودیم.
یه خونه ویلایی قشنگ.
با ویو بزرگ و گلدان های باحال.
قطعا شبیه خونه پدربزرگمه.

از پشت پنجره مردی رو دیدم.!
لعنتی!
اون یه دزده.
تا اومدم لامپ رو روشن کنم غیب شد.
یعنی چی؟
حتما خرافاته.
رفتم خوابیدم سر جام.
9:10
دیشب اصن خواب نداشتم.
ولی یکی تو گوشم داره میگه :قانون شماره ی چهارده رو بخون.
اها!
یادم اومد.
همه ی چیز های عجیب رو دور هم جمع کن.
پیامک مرموز
مرد دیشب
اشپز رستوران
کلمه ی روی میز
همشو یادمه.
اناهید:ای بابا فکر کردم بازم من زودتر بیدار میشم.لعنتی.صبح بخیر پرهو.امس خوبیه نه؟
لعنتی بازم بیراهه؟
پرهام:اره اسم خوبیه.
مهسا:هی ستین بلند شو باید یه صبحونه ای بخوریم.
ستین:ای بابا!داشتم خواب گروه بی تی اس رو میدیدم.
سیروان:من که میرم سر کوچه یه شکلات صبحونه بگیرم.
پرهام:صبح بخیر همه.لازم نکرده براتون صبحونه اماده کردم.
اناهید:پس خودت چی؟
پرهام:من خوردم.

پایان پارت 3
امید وارم خوب باشه.
@HoPe
عزیزم نظر یاد نره.
کلمات رمزی این پارت:تو میمیری.
Everything is Temporary(:
پاسخ
 سپاس شده توسط ᴀᴡᴀʏᴀᴜʀᴏʀᴀ ، ...Nora
#6
پارت 4 رمان دیوانه پرست:

11:34
پاریس،فرانسه
ایالت پدری من.
اجداد من در این کاخ زندگی میکردن.
پدربزرگ پدرم،اسمش محسن جرجینی بود.
اما اسم پدرش ویلیام جرجینی بود.
جرجینی به معنای بزرگواره.
سیروان:چه جای توپی،حتما سونا هم داره.
اناهید:مگه میشه نداشته باشه؟
مهسا:بهترین تخت مال من.
پرهام:همشون خوبن ولی بدونین که اینجا برای تفریح پدرم و من و برادرام بهمون رسیده.مراقبش باشید.
ستین:این خونه چند ساله که سرپاست؟
پرهام:حدود 90 سال.
سیروان: Telegh_45
اناهید: Telegh_21
10:33
چه رفتار عجیبی.
ولی همشون یه نوع بیراهه هستن.
قانون شماره ی 23:بیراهه هارو بشکن.
مهسا:خب بچه ها شام امادست.
سیروان:این شام چیست؟
اناهید:کارد بخوره به شکمم.خخخ
تق تق تق تق تق
پرهام:برو ببین کیه.
اناهید:پادشاه گرته.
سیروان:نه داداش سر گرت.
مهسا:اون که پرسیوال بود.
ستین:وایسا ببینم کیه.
سیروان:زحمتت نشه.
ستین:کسی که دم در نیست!
پرهام:حتما مزاحم بوده.
اناهید:تو فرانسه کسی مزاحم نمیشه که.
سیروان:کی مزاحم میشه؟
پرهام:بیشعورا.خخخخ.
1:20
در تخت خودم خوابیده بودم که به این فکر رسیدم،که ممکنه بدونه اینجا هنوز ادم زندگی میکنه؟
شاید یکی کمک میخواست.
به جهنم.
خب یه کلمه ی دیگه:مزاحم نامرعی.

احساس کردم که یه چیزی زیر تختمه.
یه کاغذ بود.نوشته بود:یکشنبه ساعت 9
یعنی چی؟






پایان پارت 4 رمان دیوانه پرست.
Everything is Temporary(:
پاسخ
 سپاس شده توسط ...Nora
آگهی
#7
پارت 5 رمان دیوانه پرست.
















پرهام:درو باز نکن!!!!!!!!
سیروان:خخخخخخخخخخخخخخخ قاتل شکستت داد.
پرهام:تو درو باز نمیکردی اینطوری نمیشد.
سیروان:بریدم از بس دکمه زدم.
مهسا:بچه ها بسه دیگه باید بریم لالا.
9:45
چه وقت خوابیدنه؟
هه.
وللش.
فکر کنم باید برم دستشویی.
صدایی از بالای پشت بام امد.
یعنی کیه؟
ولش کن.
یه بیراهه ی دیگه.
از دستشویی برگشتم یه چیز سفت خورد تو سرم.
غش کردم.
بیدار که شدم،همه ی ما به صندلی بسته شده بودیم.
سیروان:اسکلای احمق دستای مارو باز کنین×!×
پرهام:ما چمون شده؟چرا به صندلی بسته شدیم.
مهسا:خواهش میکنمک دست مارو باز کنین.
اناهید:من یک کیلو متر ارزو دارم!!!
ستین:هیسسسسس.دخترا فریاد نمیزنن.
جک:خفه شین انگلا.!قراره یه دوئل برگزار کنیم!!!هاهاهاهاا
پرهام:لعنتی تو یه دیوونه ای.
.........................................................................
فکر کن که قراره چی بشه.
...............................................................................
................................................................................​.
بازم فکر کن.
.............................................................................
جک:من جک تامسون رئیس یک گروه مافیایی چهار نفره هستم.
پرهام:خدا لعنتت کنه!
جک:هیسسس!اول یه اسلحه رو میچرخونیم.به سمت هر کسی که بود،اون باید بین اسیب،مرگ و فرار اون یکی رو انتخاب کنه.اسیب با چاقو،مرگ با اسلحه و فرار کردن اینه که خودت میمیری و نفر بعدیت ازاد میشه.
مهسا:لعنتی!






ببخشید که کشش ندادم.
Everything is Temporary(:
پاسخ


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.

موضوعات مرتبط با این موضوع...
Rainbow یه رمان خیلی قشنگ.نخونی نصف عمرت فناست
  رمان عشق من ، عشق تو (عاشقانه ، معرکه) به قلم: خودم
  رمان عاشقانه ( کراش من توی دانشگاه یه دختر ترسناکه) به قلم خودم. پارت پایانی.
  رمان عاشقشم؟
  رمان تلخ و شیرین
  رمان فوق‌العاده ترسناک «فرزند ابلیس» | نوشته‌ی خودم
Heart رمان[انتقام شیرین]
  رمان تمنا برای نفس کشیدن
  رمان الناز (عاشقانه)
  رمان شورنگاشت(داستانی کاملا واقعی)|ز.م

پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان