امتیاز موضوع:
  • 0 رأی - میانگین امتیازات: 0
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

رمان "دلخوشی"پارت2

#1
سهیل گفت

_همیجامنتظرباشین ماشینو بیارم چون جانبود اونور پارکش کردم!

سهیل رفت منتظرش موندیم.اومدسوار ماشین شدیم.شکیب جلونشست منو سوگند هم پشت!

_اقاسهیل قربون دستت اون ضبط هم روشن کن!

ضبط باز کرد یه اهنگ شاد از تی ام بکس شروع کرد به خوندن.منو سوگند شیشه هارو دادیم پایین شروع کردیم به مسخره بازی!!

یه لحظه سوگند یه نگاهی به اینه جلوکرد بعدش زود ساکت شد رفت کنار.واقعانمیدونم چرا؟؟ منم بادیدن سوگند اروم گرفتم به فکر رفتم.به فکر اینکه چراسهیل بادیدن سوگند قیافش اونطوری شد.

قشنگ توفکربود که یهو سهیل گفت:

_اینجاولیعصره حالا میخاین کجابرین؟

_میخایم بریم سنگ فرش!

_خیرباشه واسه خرید میرین؟؟

_نه همینجوری میخایم بگردیم!

_باشه پس رسیدیم پیاده شین.

یه دفه شکیب گفت

_مواظب خودتون باشین اینجاوضع خرابه!!!

باحرف شکیب خندم گرف منو سوگند پیاده شدیم.رفتیم برای قدم زدن که یهو 2 تاپسراومدن جلومون!سوگند الکی برگشت گفت چی بامن کار داری؟

تودلم گفتم ای سوگند خدانکشتت الان وقت تنهاگذاشتنه منه اخههههههه!

پسره گفت

_چطوری خانومی

_خیرباشه کاری داشتی؟

_هیچی جیگر ازت خوشم اومده درخاست بدم؟

_توقلط کردی خوشت اومده بی ناموس

_خانومم چرا اینطوری میحرفی؟

خاستم جوابشوبدم که یهو شکیب باعصبانیت اومد طرفم دستمو گرفت منو انداخت تو بغلش روبه پسره گفت

_ببخشید عشقم یکم دیرکردم.

همونطوری که تو بغلش بودم منو از اون پسرا دور کرد.منم تو کمال تعجب بودم که گفت

_مگه نگفتم مواظب خودتون باشین اه اینجا اوضاعع خرابه میفهمییی

خودمو کشیدم کنارو گفتم

_این چه حرفایی بود بهم زدی هان؟یعنی چی؟

_فقط خاستم ولت کنن همین

اون حرفشو که شنیدم دلم گرفت رفتم پیش سوگند.

ای خدا لعنتت نکنه سوگند!سوگند خانوم پیش سهیل بود داشتن حرف میزدن.دیگه واقعا اعصابم خورد شده بود تنهایی رفتم قدم زدم.هنزفزیمو برداشتم گداشتم تو گوشم یه اهنگ غمگین

پلی کردم.همینطوری راهمو ادامه میدادم که یهو دوباره یه نفر بغلم کرد.احساس کردم شکیب اما برگشتم دیدم سوگند خانومه.یه نگاه چپ بهش کردم گفتم

_کدوم گوری بودی اخه اه

_سرقبر تو بودم !

باهم خندیدیم دست همو گرفتیم تا خونه قدم زدیم.

_پوففففف آوین بخدا دیگه خسته شدم اه!

_زر نزن پیاده روی برای سلامتی خوبه!!

_ای کمرت بشکنه بخدا من دیگه طاقت ندارم!!!!

چیزی نگفتم دوباره دستشو گرفتم به زور بردمش.داشتیم راه میرفتیم که یهو صدای بوق ماشین اومد.اولش اهمیت ندادم.اما هی بوق میزد!اخر اعصابم داغون شد

با کمال عصبانیت رفتم پیش ماشین داد زدم گفتم

_هویییی!چه خبرته هی بوق میزنیی!

یهو شیشه ماشینو کشید پایین!یا امام زمان!شکیب وسهیل بودن!

_بیاین سوار شین

_نمیخایم خودمون داریم میریم!

_ای بابا مگه نمیبینی سوگند خسته شده؟

_نه اصلا هم خسته نیس!

برگشتم که دست سوگندو بگیرم یهو دیدن نیسسس!بله خانوم سوار ماشین شده بود!!

_آوین بیا توهم بشین من طاقت نداشتم سوار شدم Big Grin Big Grin

بعد همشون خندیدن به من!دیگه واقن داغون شده بودمم!!!!

باحس تنفرنشستم تو ماشین راه افتاد!

نزدیک به خونه بودیم که سهیل یه جای دیگه رفت!

_عه سهیل کجامیری؟خونه که اون یکی طرفهه!!!

_حالا بعدا میفهمی!!

یه اهی کشیدم رفت جلوی یه رستوران پارک کرد!

شکیب گفت

_خب دیگه پیاده شین میریم شام!

_واسه چی میریم؟

_...........

_شکیب باتوام هااا

همچنان حرف نزد مارو کشوند رستوران!رفتیم نشستیم رو یه صندلی که رزرو شده بود!نشستیم رو صندلی و منو اوردن.

_خب هرچی میخاین سفارش بدین مهمون آوین خانوم هستیمم!!

_من؟اما....

_اما اگر ولی نداره همین که گفتم!خب بچه ها گرون ترینشو سفارش بدین هااا

یعنی قشنگ اعصابمو خورد کرده بود.اما چیزی نگفتم بچه ها سفارش دادن منم سفارش دادم!

شامو اوردن خوردیم.بعدتموم شدنش بلند شدیم.شکیب دستمو گرفت برد برای حساب کردن!

_خب آوین خانوم میتونی حساب کنی!!

کارتمو برداشتم دادم به حسابدار گفت

خانوم محترم قبلا حساب کردن میتونید تشریف ببرید!

اخیششش دلممم!وای یعنی دلخوشیم یعنی همون Big Grin

بعدش رفتیم خونه.چند روز از اون روز گذشت!

خاب بودم که یهو گوشیم زنگ خورد!

_الووووو آوین زود بیا ائرسی که بهت میدم!

_ببخشید شمااا؟؟

_فقط ازت میخام بیای لطفا زود باش!

ادرسو داد زود گوشیو قطع کرد!

خدایا یعنی این کی بود؟؟؟ چه کاری بامن داره؟؟

زود بلند شدم رفتم دست شویی صورتمو شستم اومدم بیرون.یه مانتو یشمی با شلوار جین وشال یشمی پوشیدمو زود راه افتادم.


پایان پارت دوم
پاسخ
 سپاس شده توسط Emmɑ
آگهی


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.

موضوعات مرتبط با این موضوع...
Rainbow یه رمان خیلی قشنگ.نخونی نصف عمرت فناست
  رمان عشق من ، عشق تو (عاشقانه ، معرکه) به قلم: خودم
  رمان عاشقانه ( کراش من توی دانشگاه یه دختر ترسناکه) به قلم خودم. پارت پایانی.
  رمان عاشقشم؟
  رمان تلخ و شیرین
  رمان فوق‌العاده ترسناک «فرزند ابلیس» | نوشته‌ی خودم
Heart رمان[انتقام شیرین]
  رمان تمنا برای نفس کشیدن
  رمان الناز (عاشقانه)
  رمان شورنگاشت(داستانی کاملا واقعی)|ز.م

پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان