امتیاز موضوع:
  • 2 رأی - میانگین امتیازات: 3
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

کفش قرمز

#1
دخترک طبق معمول هر روز جلوی کفش فروشی ایستاد و به کفش‌های قرمز رنگ با حسرت نگاه کرد،

بعد به بسته‌های چسب زخمی که در دست داشت خیره شد و یاد حرف پدرش افتاد:

“اگر تا پایان ماه هر روز بتونی تمام چسب زخم‌هایت را بفروشی آخر ماه کفش‌های قرمز رو برات می‌خرم”

دخترک به کفش‌ها نگاه کرد و با خود گفت:

“یعنی من باید دعا کنم که هر روز دست و پا یا صورت ۱۰۰ نفر زخم بشه تا…”

و بعد شانه‌هایش را بالا انداخت و راه افتاد و گفت:

“نه… خدا نکنه… اصلا کفش نمی‌خوام……”

کفش قرمز 1
پاسخ
 سپاس شده توسط Moji Viper ، nafas1 ، اتنا 00 ، mohammad1800i ، هستی 17
آگهی
#2
خیلی قشنگ بود ممنون نفس
ایــــنا رو نمیــــگم کــه بگـــی نا امیـــدی حتــی اگــه یــه روز خـــوش ندیــدی
فقــط تـویی تـویی که فــردا تو میــسازی تــو رئیس خودتـــی واس خودت ســربازی
پاسخ
 سپاس شده توسط هستی 17 ، ற!sS~saЋİ
#3
ممنونSleepy
من دیوانه نیستم
فقط کمی تنهایم
همین!
چرا نگاه می کنی؟
تنها ندیده ای؟
به من نخند
من هم روزگاری عزیز دل کسی بودم…
پاسخ
 سپاس شده توسط هستی 17 ، ற!sS~saЋİ
#4
HeartقشنگهHeart
cryingcryingcrying
actually wtf!?
پاسخ
 سپاس شده توسط ற!sS~saЋİ
#5
ای کاش هرچی فقره از بین بره
روزای روشن خداحافظ سرزمین من خدا حافظ
پاسخ
 سپاس شده توسط هستی 17 ، ற!sS~saЋİ
#6
بیچاره .دلم سوختcrying
پاسخ
آگهی


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.

موضوعات مرتبط با این موضوع...
  داستان ترسناک روی با مو قرمز
  ♣داستان بسیار قشنگ شمع قرمز♣(کوتاه)
  داستانی با کفش قرمز...

پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان