27-12-2020، 11:53
(آخرین ویرایش در این ارسال: 27-12-2020، 11:57، توسط parnian8080.)
بقیشم بذار
|
رمان عاشقانه و طنز عشق سوری (به قلم خودم) |
|||||||||||
27-12-2020، 11:53
(آخرین ویرایش در این ارسال: 27-12-2020، 11:57، توسط parnian8080.)
بقیشم بذار
30-12-2020، 10:37
نهههههههه اشکان؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ امکان ندارهههههههه ... من جلو اون سوتی دادممممممم ؟؟؟؟؟؟؟ عرررررررر....
-نخند حالا باز میخندید . -درو باز کردم .. خندیدنت تموم شد بیا بالا . اینو گفتم و سریع رفتم لباسمو عوض کردم و خونه ای که مثل بازار شام بودو تو سی ثانیه مرتب کردم . و در زد . نفس عمیق کشیدم . درو باز کردم . با دیدن من خندش گرفت و باز از خنده جر خورد . اومد تو خونه . افتاد رو مبل و بلاخره خندش قطع شد . این انقد خوش خنده تشریف داشت و من نمیدونستم؟؟؟ +رها .. -ها؟؟؟ اول صبحی اومدی فقط بخندی؟؟؟ +اول صبح؟؟؟ نگو که تازه بیدار شدی ... -نه بابا تازه چیه ... (یهو یه خمیازه بلند کشیدم که دهنم مثل دهن کروکدیل تا اخر باز شد ) ازون نیشخندمزخرفای خودمو زد و گفت : معلومه ... اداشو گرفتم . چشم قره رفت و گفت : رها تو همیشه موقع ایفون جواب دادن میگی الو ؟؟ -عه .. حالا . یه سوتی دادم دیگ ... انقد نگو . +یه سوال .. تو در یخچالو باز میکنی لابد میگی بفرمایید تو . و باز هم شاهد از خنده جر خوردن اقا بودم . رفتم رو مبل نشستم و حوصله پذیرایی نداشتم . چشامو بستم و منتظر موندم خندش تموم شه . چون خوابم میومد . الان باید یه کرمی روش بریزم . عاها گفتم کرم . میرم کرمی که تو گلدون دیده بودم رو میگیرم میندازم رو موهای بلندش . اروم بلند شدم و رفتم سمت گلدون . بعد از کمی گشتن پیداش کردم. بدن بند بندکرم رو حس میکردم . خیلی باحال بود . ولی اگه بندازم تو چاییش بهتر میشه ها . نه نه تو قهوه اش عنکبوت میزارم . عنکبوت از کجا بیارم حالا . با همین کرم میسازیم دیگه چه میشه کرد . کرمه از اون کرم دراز کلفتا بود . اروم رفتم پشت سرش و کرمو یواش و نا محسوس گذاشتم لای موهاش . و رفتم رو مبل نشستم . +تو گلدون چیکار میکردی . -هیچی گِل هارو نگاه میکردم . (این پسر هرچی بیشتر باهات اشنا میشه به عجیب غریب بودنت هم بیشتر پی میبره ها) هیس وجی الان وقتش نیس الان فقط گوش کن و یاد بگیر . -گلدونو کار نداشته باش . اون چیه رو کلت ؟؟ همون درازه قهوه ای بلنده . یه نگاه کلافه و لحن مسخره گفت : درازه بلنده قهوه ای ؟ فکر نمیکنی موهام باشه ؟ -نه بابا مو نازک تره این خیلی کلفت میشه . +یعنی چی بیا برش دار . بلند شدم رفتم سمتش . وقتش بود . -جییییغغغغغغغغغغغ(اینطوری جیغ نزدما جیغ زدم ولی چون نمیشد نوشت اینطوری نوشتم) با جیغم از جاش بلند شد سرشو تکون داد . ک کرم قشنگم افتاد زمین . +چیههه؟؟؟!!! چی تو سرم بود ؟؟؟؟؟ -وااییی چه کرم نازیه . کرم و از رو زمین برداشتم و نازش کردم . که باعث شد چشماش گرد شه و دهنش مث دهن کروکدیل باز شه . +تو تا الان با جیغی که از ترس زدی گوشمو کر کردی بعد الان داری نازش میکنی ؟؟ چرا انقد چندشی؟؟ بدونه توجه به چرتو پرتاش کرمو ناز کردم . گذاشتمش رو میز عسلی . یه لیوان رو میز بود گذاشتم روش . که فرار نکنه . -از کجا میدونی از ترس جیغ زدم ؟؟ از ذوق بود . انقدر که از دیدن این کرمه ذوق کردم از دیدنه تو ذوق نکردم . (بلاخره زهر خودتو ریختی دیگه) نه راستش میخوام بیشتر زهر بریزم ولی میترسم کمبود زهر بیارم . +خیلی چندشی . لبخندی از سر رضایت زدم و گوشیمو گرفتم و رفتم تو اینستا ول گردی بدونه توجه به اشکان . راستش میخواستم برم با موهاش بازی کنم یا برم ریشاشو دست بزنم ولی نرفتم . +فکر کنم من مهمونم اینجا . -عهههه هواسم نبود . مهمون جون . میری از یخچال واسه خودت میوه بیاری؟ من حال ندارم چون تا الان زیر پتو بودم . و بخاطر جنابعالییییییییییی الان بیدار شدم . +چه زنه تنبلی . یعنی بعد ازدواجمونم میخوای همینطوری از من کار بکشی ؟ -نه خیر اون موقع ... (تازه یادم اومد همه چی الکیه . ولی انگار اونم یادش نبود ازدواجمون الکیه ) +اون موقع چی ؟ -اون موقع هیچی . ولش کن . با پوکر فیس پاشدم رفتم سمت اشپزخونه . با یه نگاه متعجب رفتنمو دنبال کرد . از یخچال میوه گرفتم . داشتم چاقو و پیش دستی برمیداشتم که گوشیم زنگ خورد . خواستم برم بگیرم که دیدم اشکان رفت سمت گوشیم . منم برگشتم تو اشپزخونه گفتم -کیه؟ جوابمو نداد . -اشکان کی.... یهو با صداش مانع ادامه دادن حرفم شد . +بله ؟؟؟ این برای چی گوشی منو جواب میده ؟؟ کی زنگ زده واسم اصن . چرا اینطوری جواب داد . یجوری گفت بله که منم شاشیدم به خودم . +ارشام کیه ؟؟؟ خندم گرفت . ارشام زنگ زده . اینم غیرتی شده ک چرا یه پسر واسه من زنگ زده . میوه و پیش دستی رو گرفتم و گذاشتم رو میز عسلی . +رها اینجاس . به تو چه من کیم ؟؟ -اشکان گوشیمو بده . برگشت سمتم و با اخم گفت : این ارشام کیه ؟؟ گوشیمو از دستش کشیدم و گفتم : ارش من بعدا میزنگم واست . و قطع کردم و رفتم رو به روش وایسادم . -تو به چه حقی گوشیه منو جواب میدی ؟؟ چیم میشی ؟؟؟ چه نصبتی باهام داری ؟ اها اینکه قراره سوری باهم ازدواج کنیم لابد دلیل میشه غیرتی بشی روم . پفففف . من با هرکی حرف میزنم به خودم مربوطه . این ارشام رفیقمه . وقتایی که کسی رو نداشتم پشتم باشه پشتم بود . مثله یه برادر . هیچ حس دیگه ای هم نمیتونه بین من و اون باشه . حق نداری بهش توهین کنی . اونم حق نداره بهت توهین کنه . و میدونم اون همچین کاری نمیکنه . پس بهتره توهم دست ازین کارات برداری . و رفتم سمت مبل و گوشیم و گرفتم . خواستم زنگ بزنم واسه ارش . اشکان اومد کنارم رو مبل نشست . تو چشمام زل زد و گفت : رها . من نمیدونستم . فکر میکردم دوست پسرت باشه . نمیدونم یهو غیرتی شدم . هواسم نبود . یادم رفته بود که .... بیخیال . ببخشید . من بیخود دخالت کردم . تو میتونی یکیو دوست داشته باشی . همونطور که من هانیه رو بیشتر از هرچیزی دوستش دارم . توهم میتونی یکیو دوست داشته باش.. پریدم وسط چرتوپرتاش چون حالم داشت بهم میخورد و گفتم : میدونم هانیه خانومتون رو بیشتر از ننه باباتون دوس دارین . و اینم بدونین من و ارش هیچ حسی نمیتونه بینمون باشه . غیر حس خواهر برادری . چون ارش میدونه من کیو دوست دارم . منم میدونم اون کیو دوست داره و واقعا مثله یه داداش یا یه رفیق خوب و مهربونه واسم . +جدی میگم رها ... کلا دارم میگم ... منو تو ... نمیتونیم باهم باشیم . فقط .. ولش .. فقط شاید بتونیم مثله تو و ارش باشیم . چیز دیگه ای نمیتونه بینمون باشه . ولی ... میخوام بدونی که اگه خواستی به اونی که دوستش داری چیزی بگی . من هستم . میتونی ازم مشورت بگیری . حرفاش بد نبود . داشت مهربون حرف میزد . ولی ... من نمیخوام مثه ارش باشه . ارشام داداشمه . اشکان ... عشقمه ... لبخند فیک زدم و گفتم : مرسی ... +نمیخوای بدونی واسه چی اینجام ؟؟ -مگه میزاری بپرسم ؟؟ چشم قره رفت و گفت : اومدم دنبالت . بریم دور بزنیم . -دلت نمیخواست بیای اینجا ؟؟ +راستش . نمیدونم . میخواستم .. ولی نمیخواستم ... نمیدونم درک میکنی یا نه . داشت مثله خودم حرف میزد . درک میکردم . میخواست ولی نمیخواست . همیشه برا من پیش میاد . -میدونم مشکل همیشگیمه . +مامانم گفت ... بیام .. گفت امروز داشنگاه نداری . از شهرستان تا تهران کوبیدم اومدم اینجا پیشه تو که کرم بندازی رو سرم ؟؟؟ با یاد اوری شاهکارم لبخند مغرورانه زدم . +خب کجا بریم ؟؟؟ یا اگه نمیخوای میتونیم جایی نریم . -میخوام بخوابم ... ولی نمیخوام بخوابم . خوابم میاد ولی خوابم نمیبره . +دقیقااا مشکلههه منم همینهه . البته الان که دیگه نیس امروز صبح اینطوری بودم . از تفاهم بینمون ذوق کردم . -من هنوز سبحانه نخوردم . میخوام پنکیک درست کنم . با نوتلا . میخوری ؟؟ +کاکائویی باشه پنکیکت پایه ام . -جونه منننن . من همیشه کاکائویی درست میکنم . ینی از قبل ریختم تو یه جا سس خرسی از اون تو میریزمش تو تابه که صبح ها وقتم گرفته نشه . البته دو روزه تموم میشه . ریختم تو تابه . اومده بود بالاسرم وایساده بود . زن ایندش بودم . میخواستم چند دقیقه از فازه دپ و اینا بیام بیرون . بعد اینکه دو سه تارو درست کردم اونم یاد گرفت . خودش اومد گفت بقیه رو خودم درست میکنم و راستش از خودم بهتر درست کرد . یه قاشق نوتلا گرفتمو زدمش رو پنکیکم . مثله نون لواش پیچیدمش و یه گازه بزرگ زدم . بعد از مدت ها پنکیک بزرگ درست کردم . باعث شد کل سس خرسیم تموم شه . خیلی کیف داد . اولین سبحانه دوتاییمون . ساعت یازده ظهر . خیلی چسبید . ظرفارو که شستم رفتم لباسمو عوض کردم . هودی مشکی و شلوار لش مشکی . موهامم بافتم و کلاه هودیمو گذاشتم سرم . -بیا بریم بگردیم . +باشه لباس بپوش بریم . -پوشیدم پاشو . +با این میخوایی بیای ؟؟ -مشکلش چیه ؟؟؟ +میخوای مشکلاتشو نام ببرم ؟؟اول اینکه یه سره مشکی پوشیدی . ختم عمت ک نمیری . دوما این دیگه چه لباسیه . موهات که بیرونه الان این هودی تنها جاتو که پوشونده رویِ ... خدایا صبر ایوب بده . -اولا مشکی دوس دارم . دوما موهام زیاد بیرون نیس کلاه سرمه فقط از جلو بافتم باید بیرون باشه . سوما .صبر ایوب نه صبر یعقوب . -اولا .. اصلا چرا مشکی میپوشی ؟؟؟ دقیقا چرا از رنگه مشکی خوشت میاد ؟؟؟ لحنشو ملایم کرد و اروم پرسید : دومی چی بود ؟؟ خواستم جلو خندم رو بگیرم : موهام دوباره برگشت موده اولش : اها . موهاتم باید بزاری جمع کنی . شال بزار حداقل . سوما ... صبر ایوبه .. تو ...خیلی گاوی .. فقط همین ... -اولا . من رنگه مشکی رو خیلی دوس دارم . دلیلشم نمیدونم فکر کنم عادت کردم بهش . دوما .... شال نمیزارم . کلاه خنگی میزارم . و به کلاهی که روی اپن افتاده بود اشاره کردم . (ها؟؟؟ چیه ؟؟ من دوس دارم بهش بگم کلاه خنگی) عه وجی . دمت گرم . -سوما ... صبر ایوب ... یا یعقوب . دوتاشونو میدوستیم ما . +باشه باشه باشه فقط حرف نزن . کلاهمو برداشتم و رفتم رو مبل و گوشیمو گرفتم . -خب .. کجا میریم ؟؟ +دوستم اینجا .. تو تهران ... یه کافه داره . میریم اونجا . رفیقه دوران سربازیمه . -اره یادمه .. اون سال که سربازی رفته بودی . تهران بودی . دانشگاه نرفتی اومدی سربازی بعد که از سربازی اومدی درستو خوندی . +تو از کجا میدونی من چه سالی سرباز بودم ؟؟؟ بازم سوتی دادم . خدا؟؟ میشه یه کلنگه الهی بیاری که یکی از فرشته هات بزنه مخمو باهاش بترکونه ؟؟؟ اها فهمیدم چی بگم .
30-12-2020، 14:45
[img]دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
[/img] عکس شخصیت های رمان عشق سوری .
| |||||||||||
|
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه) | |||||||
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید | ||
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید | ||
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
|
یا |
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.
|