امتیاز موضوع:
  • 1 رأی - میانگین امتیازات: 5
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

رمان طنز و عاشقانه مخاطب خاص

#19
فردا....

با بیحالی و کمر درد فراوون بیدار شدم.ساعت8 بود.
دیدم پریا جاش نیست.رفتم و رو مبل نشستم که پریا به گوشیم زنگ زد:
من_کجایی؟
پریا_اوا بدو بیا تو لابی.یه لباس خوشگل هم بپوش.
من-برای چی؟
پریا:داریم میریم یه مجتمع تفریحی تا 30 دقیقه دیگه حرکت میکنیم.تازه ماهیگیری هم داره.
من-خوب بیشعور چرا بیدارم نکردی؟
پریا-ولش کن بدو بیا که جات نذاریم.

باشه ای گفتم.از شدت خشم فقط داشتم موهامو میکندم.


یه شلوار راسته قد نود ابی.با سارافون سفید که دادمش تو شلوارم و کمر بندم بستم.
مانتوی لیمو انداختم روم وشال سفیدمم انداختم رو سرم.
رتم سراغ ارایش.
خط چشم کلفت با ریمل که جذابیت خاصی تو چشمم ایجاد کرد.با رژ کالباسی هم تکمیل کردم ارایشمو.

جوووووووووون چه جیگری!

کفشمو پوشیدم و به سمت لابی رفتم.
بچه ها تو لابی بودن.
رفتم سمتشون.
من-چرا زودتر بیدارم نکردید؟
ترنم:اصلا دلم خواست(اشاره به اهنگ دلم خواست پازل بند)
من-میزنم شل و پلت میکنما
خنده ای کرد.
تبسم اومد در گوشم گفت:اوا یه چیز بگم؟
من:بوگو
اون-من میگم بیا با هم ازدکاج کنیم.
من-بی ادب
خندید و ازم دور شد.
به سمت دسشویی عمومی رفتم که تو یه راهرو بود.
انقد هولم کردن وقت نکردم دستشویی هم برم.
رفتم داخل دستشویی.
بعد از اتمام کار خواستم دستامو بشورم که احساس کردم یکی پشت سرمه.
برگشتم و دیدم اروین تو چارچوب ایستاده.
من-استاد اینجا دسشویی زنونسا!
-میدونم
من-صلاح نیست اینجا وایسید.
-من خودم صلاح و غیر صلاح رو میتونم تشخیص بدم.و الان صلاح میدونم که ارایشتو پاک کنی!
خیلیجا خوردم از حرفش!
من-استاد میشه بگید اخه چه ربطی به شما داره؟
اون-یادته اون شب بهت چی گفتم؟
با فکر اون شب کرک و پرام ریخت کلا.
من-نه یادم نمیاد
اون-که یادت نمیاد نه؟
من-نه
-ببین یا اون لامصبا رو پاک میکنی یا میری تو سوییتت میشینی منتظر دوستات.

خیلی حرفشو با جدیت گفت.
من-برید بیرون تا بشورم.
اون-بشور تا برم.
دیگه بحث نکردمو رفتم ارایشمو شستم.
رفت کنار.از چهر چوب رد شدم و به سمت لابی رفتم.اونم پشت سرم.
تو دلم همینجور بهش فوحش میدادم.

یه هو گفت:خودتی بی تربیت!

بسم الله رحمان رحیم!ذهن ادمو میخونه؟قدمامو تند کردم و به بچه ها رسیدم.
داشتن به سمت اتوبوس میرفتن.
منم باهاشون سوار شدم.
خداییش این دانشجو ها ارمان چقد هیزنا!


.....................


ساعت9 و نیم تو مجتمع تفریحی

وارد شدیم.فکر کنم چشام برق زد.یه جا درست کرده بودن برای سوارکاری با اسب.یه جا ماهیگیری.
یه جا....

اروین گفت:هرکاری میخواید بکنید ولی از مجتمع بیرون نرید.ساعت 1 هم برین تو رستوران برای صرف ناهار.
ولی اولش میخوایم با هم دست جمعی بریم سوارکاری.

با صف(شبیه دبستانیایم به خدا)به سمت پیست سوار کاری رفتیم.

قرار شد ارمان و دانشجو هاش برن یه جای دیگه از مجتمع.ما بریم سوار کاری.

رفتیم سمت اسبا.من عاشق اسبا بودم.
تو طویلشون خیلی بوی گند میومد.
طه طویله رو نگاه کردم که دیدم یه اسب پونی اونجاست.
بدو بدو رفتم سمت و دست پریا رم کشیدم و بردم تا ازم عکس بگیره.
نازش کردم که مسعولشون اومد و گفت:بیا تو این غذا ها رو بهش بده.
با شوق بهش دادم خورد.

من-پری یه عکس بگیر!

عکس گرفت و به سمت بقیه رفتیم.
اروین:بچه ها میخوایم سوار اسب بشیم.همتون با هم دو تا دوتا گروه شید.یکی دختر و یکی پسر.
ترنم و تبسم و پریا که تا اولین نفر بهشون پیشنهاد داد رفتن باهاشون گروه شدن.
یکی از پسرا اومد سمتم.:خانم درخشان شما میاین با من؟

کی زد رو شونش.
اروین بود.
اروین:من از قبل قرار بود باهاشون هم گروه بشم.
پسر ناراحت شد و چیزی نگفت و رفت.
من:ببخشیدا مگه برای دانشجو ها نیست؟
-مگه من ادم نیستم؟
شونه ای بالا انداختم.
یعنی من با این چلغور همگروه بشم؟
پوفی کشیدم و به سمت یه اسب سیاه رفتم.

انتخوابش کردم و اوردنش تو زمین.
مسابقه جوری بود که باید دوتایی سوار اسب میشدین و هر زوجی که زودتر به خط پایان برسن برندن.
نشستم پشت اسب.خیلی ترسیدم.اروین پشتم سوار شد و گفت:نترس من بلدم.
انگار که یکی گرفتتم راحت شدم.
از پشت طناب اسب رو گرفت و با شمارش سوت اسبا رو راه انداختیم.
داشتم از ترس میمردم.چشمامو بسته بودم.
تا بالاخره وایسادیم.
چشمو باز کردمو دیدم بقیه هنوز اول خطن!یعنی اینقد زود رسیدیم؟
زدم رو شونش و گفتم افرین بابا!فکر کردم جز مغرور بودن کار دیگه ای بلد نیستی.

با چشای گرد شه نگاهم کرد که فهمیدم چجوری حرف زدم.

از اسبا اومدیم پایین.
بازی موم شد.
...............
ساعت 1
بعد از کلی بازی و کرم ریزی وقت ناهار شد.
رفتیم تو رستوران.یه جا رو انتخواب کردیم و نشستیم.
کباب برگ سفارش دادیم و منتظر شدیم.

غذا رو که اوردن حمله بودم سمتش.

نوشابمو سر کشیدم که دیدم یه گوجه کباب شده گوشه بشقاب پریاس.
برش داشتم و چون  کوچیک بود سریع انداختمش تو حلقم.
مگه ای گوجه نیست؟پس چرا.....

وای نه دوباره نه!من به فلفل حساسیت شدید دارم.اگر بخورم بیهوش میشم.
پریا با بهت زدگی و لکنت گفت:ا..اوا چرا خوردی؟اون ف..فلفل بود.
دیگه چیزی نشنیدم و چشمم سیاهی رفت.

..........
(اروین)

داشتم غذامو میخوردم که صدای جیغ خفیفی رو ششنیدم.
خوب که نگاه کردم دیدم اوا غش کرده.دلم ریخت.بدو بدو با نگرانی رفتم سمتشون.
من-چش شده؟
تبسم-فلفل خورده.به فلفل حساسیت شدید داره.اگه زود نرسونیمش بیمارستان ممکنه یه اتفاقی براش بیافته.
خشکم زد.نه هیچچ اتفاقی نباید براش میافتاد.

دیگه اسلام و قانون سرم نمیشد.بغلش کردم و به سمت ماشینم رفتم.دوستاشم اومدن.
گذاشتمش رو صندلی.
من-اگه میخواین بیاین فقط یکیتون.
پریا:من میام
سوار شدیم و گازشو گرفتم به سمت اولین بیمارستان رفتیم.

از ماشین پیاده شدیم.دوباره بغلش کردم.عین یه بچه کوچولو بود تو دستم.

من-خانم!کمک کنید.
-چی شده؟
-فلفل خورده بهش حساسیت داره.
ترسید و گفت ببریدش رو اون برانکارده!

گذاشتمش رو برانکارد .بردنش تو یه اتاق بزرگ ما هم پشت سرش.
سعی کردن به هوش بیارنش.به هوش اومد.شست و شو معدش دادن که حالش بهتر شد.ولی دوباره از هوش رفت.
دوستش پریا خیلی نرانش بود.

خوابیده بود رو تخت.خیلی بامزه شده بود.
وجدان:قبول کن عاشقش شدی!
من-اره انگار.عاشقش شدم.

................


اوا

چشامو باز کردم.تو بیمارستان بودم.یاد فلفلی که خوردم افتادم.
کی منو اورده بود اینجا؟
میدونی جالب ترین بخش این زندگی چیه.؟
اینکه ما تو عصری زندگی میکنیم که
گوشی هاش هوشمندن
ولی ادماش احمق Dodgy
دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
https://harfeto.timefriend.net/16336926635920
(حرفتو بهم بگو.دیدم همه گذاشت منم گذاشتم جیز)
پاسخ
 سپاس شده توسط ᴀᴡᴀʏᴀᴜʀᴏʀᴀ ، _leιтo_ ، єη∂ℓєѕѕღ ، parisa 1375 ، ᴀʀмɪss ، آرمان کريمي 88


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.

پیام‌های داخل این موضوع
رمان طنز و عاشقانه مخاطب خاص - LUGAN - 21-11-2020، 16:01

موضوعات مرتبط با این موضوع...
Rainbow یه رمان خیلی قشنگ.نخونی نصف عمرت فناست
  رمان عشق من ، عشق تو (عاشقانه ، معرکه) به قلم: خودم
  رمان عاشقانه ( کراش من توی دانشگاه یه دختر ترسناکه) به قلم خودم. پارت پایانی.
  رمان عاشقشم؟
  رمان تلخ و شیرین
Heart یه داستان عاشقانه غمگین و زیبا از یک دختر((( حتما بخونید)))
  رمان فوق‌العاده ترسناک «فرزند ابلیس» | نوشته‌ی خودم
Heart رمان[انتقام شیرین]
  رمان تمنا برای نفس کشیدن
  رمان الناز (عاشقانه)

پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان