08-12-2020، 12:57
رفتم سمت ماشین.سوییچ رو زدم.من:اه روشن نمیشه!شانسه داریم؟
پرستو:وایسا ببینم کسی تو خیابون کمک میکنه؟
........
(اروین)
رفتم دنبال ارنیکا.اومد و سوار شد.من:سلام
ارنیکا:سلام داداش.راستی اری نگفته بودی دانشجو های به این خوشگلی داریا!
من:هیشکی تو کلاس من خوشگل نیست.
تو ذهنم گفت:هیچکس جز اوا.
ارنیکا:مگه تو اوا درخشان تو کلاس نداری؟
برق سه فاز از کلم پرید.یعنی الان ارنیکا و اوا با هم دوستن؟
من:چرا داریم.
ارنیکا:خوب دیگه!
از اینه بغل نگاه کردم دیدم اوا و اون یکی دوست ارنیکا دارن برای مردم دست تکون میدن.کاپوت ماشینشون هم بالا بود.من:ارنی ماشینشون چش شده؟
ارنیکا:چه میدونم.برو ککشون.
بدون حرف اضافه زدن از ماشین پیاده شدم و رفم سمتشون.اوا که منو دید خلی تعجب کرد.
اوا:عه سلام استاد.خوبید؟
من:سلام.ماشینتون چش شده؟
اوا:نمیدونم.روشن نمیشه!
رفتم سمت کاپوت.
..............
(اوا)
بعد از حدود 40 دقیقه تموم شد.اروین ماشین رو درست کرد و بعد از خداحافظی سوار ماشین شدیم.
پرستو :نگفته بودی استاد به این جیگری داری!
باران:اوا خانم رفتیم خونه توضیح میدی!
پریناز:ولی یکم عجیب نیست؟اینکه تو و اروین فقط احتمالش یه درصده که اینجا همو ببینین.حالا هم که با خواهرش دوستی!
من:وای بچه ها ول کنید دیگه .ای بابا!
پرستو:عین این رمانا!دختره و پسره خیلی به صورت اتفاقی تو جاهایی که انتظارشو ندارن همدیگه رو میبینن بعد عاشق میشن و بعدش ازدواج میکنن!
من:پرستو میبندی یا ببندم.؟
راه افتادیم. و رفتیم سمت خونه.پرستو و پریناز رو هم تو راه رسوندی خونشون.
ببخشید اگه پارتا کوتاهه
پرستو:وایسا ببینم کسی تو خیابون کمک میکنه؟
........
(اروین)
رفتم دنبال ارنیکا.اومد و سوار شد.من:سلام
ارنیکا:سلام داداش.راستی اری نگفته بودی دانشجو های به این خوشگلی داریا!
من:هیشکی تو کلاس من خوشگل نیست.
تو ذهنم گفت:هیچکس جز اوا.
ارنیکا:مگه تو اوا درخشان تو کلاس نداری؟
برق سه فاز از کلم پرید.یعنی الان ارنیکا و اوا با هم دوستن؟
من:چرا داریم.
ارنیکا:خوب دیگه!
از اینه بغل نگاه کردم دیدم اوا و اون یکی دوست ارنیکا دارن برای مردم دست تکون میدن.کاپوت ماشینشون هم بالا بود.من:ارنی ماشینشون چش شده؟
ارنیکا:چه میدونم.برو ککشون.
بدون حرف اضافه زدن از ماشین پیاده شدم و رفم سمتشون.اوا که منو دید خلی تعجب کرد.
اوا:عه سلام استاد.خوبید؟
من:سلام.ماشینتون چش شده؟
اوا:نمیدونم.روشن نمیشه!
رفتم سمت کاپوت.
..............
(اوا)
بعد از حدود 40 دقیقه تموم شد.اروین ماشین رو درست کرد و بعد از خداحافظی سوار ماشین شدیم.
پرستو :نگفته بودی استاد به این جیگری داری!
باران:اوا خانم رفتیم خونه توضیح میدی!
پریناز:ولی یکم عجیب نیست؟اینکه تو و اروین فقط احتمالش یه درصده که اینجا همو ببینین.حالا هم که با خواهرش دوستی!
من:وای بچه ها ول کنید دیگه .ای بابا!
پرستو:عین این رمانا!دختره و پسره خیلی به صورت اتفاقی تو جاهایی که انتظارشو ندارن همدیگه رو میبینن بعد عاشق میشن و بعدش ازدواج میکنن!
من:پرستو میبندی یا ببندم.؟
راه افتادیم. و رفتیم سمت خونه.پرستو و پریناز رو هم تو راه رسوندی خونشون.
ببخشید اگه پارتا کوتاهه