23-10-2020، 12:51
سلام.
در این تاپیک شما باید زندگی تخیلی خود را بگویید.
بسیار احساسی بیان کنید.
من:من یک خدمتکار و پرستار یک پیرزن مهربون بودم،مدلم AX و ساخت شرکت ANDROID بودم.
روزی رفتم بیرون تا یک مشت چیز میز بخرم،مردم انقلابی در تهران بر علیه ربات هایی مثل من پخش شده بودند.
یک مشت آدم عادی محاصرم کردن.
از پشت منو هل دادن و منو کتک زدن.
من نباید کسی رو بکشم.
یک پلیس اومد:بسه دیگه چیکارش دارین؟
مرد مزدور:اون یک اندرویده.
پلیس:برین دیگه،ولش کنید.
مرد مزدور:یادت باشه شغلت رو عوض کنی ربات کثیف.
پلیس:باشه عوض میکنه حالا گورت رو گم کن.
وقتی به خونه رسیدم،صدای پیانوی آن پیرزن مهربان رو شنیدم.
من:سلام.
پیرزن مهربان:سلام پسر خوب،خرید هارو انجام دادی؟
من:اره همه شو.
پیرزن مهربان:خب،بزارشون روی اپن و بیا اینجا.
من:بله،حتما.
پیرزن مهربان:خب بیا اینجا پسرم،میخوام ببینم پیانو زدن بلدی یا نه.
من:من؟من پیانو زدن بلد نیستم.
پیرزن مهربان:یک مادر دروغ پسرش رو میفهمه،تو باید با چشمان بسته این کار رو بکنی.
من:من یک رباتم،یک خدمتکارم و کارم این نیست.
پیرزن مهربان:یک بار عیب نمیکنه.
من با چشمان بسته به حرف های پیرزن گوش میدادم و این اهنگ را بر روی پیانوی او مینواختم:
دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
http://s16.picofile.com/d/8411692984/ace7eddd-a1fb-490d-82d9-0faa1cac9d0e/Philip_Sheppard_Little_One_Gratomic_com.mp3
پیرزن مهربان:آه خدای بزرگ!انگار که بهترین پیانوی دنیا رو شنیدم.
محسن:سلام مامان!.
من:سلام.
پیرزن مهربان:سلام پسرم.
محسن:مامان،یه کم پول میدی؟
پیرزن مهربان:باز چیکار به سر خودت آوردی ای پسر.؟
محسن:مامان!چند وقته که من ازت پول میخوام ولی یک مشت زهرمار میزاری کف دست من!
من:با مادرت درست صحبت کن.
محسن:خفه شو اشغال پلاستیکی!
پیرزن:این جور چیزا برات پول نمیشه پسرم.
محسن:حالا رفتی این اشغال پلاستیکی رو گرفتی که ادای پسرت رو دربیاره؟!
محسن منو کتک زد،یقه منو گرفت،من نباید از خودم دفاع میکردم.
پیرزن قلبش درد گرفت و به زمین افتاد.
من:مادر!مادر!مادر!نه نه نرو خواهش میکنم نرو!
پیرزن مهربان:پسرم،گوش کن،آدما بعضی وقتا کارای بدی میکنن،ماننده کشتن بقیه،به تو نصیحت میکنم که کسی رو نکشی.....
من:مادر!مادر!نهههههههههههههههه!
پلیس ها وارد خانه شدن.
محسن:سروان!اون یک اندرویده،اون رباته،اون مادر منو کشته.
پلیس:همونجا وایسا!
پلیس به من شلیک کرد و من بیهوش شدم.
روز بعد در خرابه ربات ها افتاده بودم.
از خرابه ها رفتم بالا.
ایکس آر آنالیز رو کندم.
به خودم گفتم:MY NAME IS PARHAM
رفتم و رفتم و رفتم تا قیام کنم.
دیدار به قیامت.
در این تاپیک شما باید زندگی تخیلی خود را بگویید.
بسیار احساسی بیان کنید.
من:من یک خدمتکار و پرستار یک پیرزن مهربون بودم،مدلم AX و ساخت شرکت ANDROID بودم.
روزی رفتم بیرون تا یک مشت چیز میز بخرم،مردم انقلابی در تهران بر علیه ربات هایی مثل من پخش شده بودند.
یک مشت آدم عادی محاصرم کردن.
از پشت منو هل دادن و منو کتک زدن.
من نباید کسی رو بکشم.
یک پلیس اومد:بسه دیگه چیکارش دارین؟
مرد مزدور:اون یک اندرویده.
پلیس:برین دیگه،ولش کنید.
مرد مزدور:یادت باشه شغلت رو عوض کنی ربات کثیف.
پلیس:باشه عوض میکنه حالا گورت رو گم کن.
وقتی به خونه رسیدم،صدای پیانوی آن پیرزن مهربان رو شنیدم.
من:سلام.
پیرزن مهربان:سلام پسر خوب،خرید هارو انجام دادی؟
من:اره همه شو.
پیرزن مهربان:خب،بزارشون روی اپن و بیا اینجا.
من:بله،حتما.
پیرزن مهربان:خب بیا اینجا پسرم،میخوام ببینم پیانو زدن بلدی یا نه.
من:من؟من پیانو زدن بلد نیستم.
پیرزن مهربان:یک مادر دروغ پسرش رو میفهمه،تو باید با چشمان بسته این کار رو بکنی.
من:من یک رباتم،یک خدمتکارم و کارم این نیست.
پیرزن مهربان:یک بار عیب نمیکنه.
من با چشمان بسته به حرف های پیرزن گوش میدادم و این اهنگ را بر روی پیانوی او مینواختم:
دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
http://s16.picofile.com/d/8411692984/ace7eddd-a1fb-490d-82d9-0faa1cac9d0e/Philip_Sheppard_Little_One_Gratomic_com.mp3
پیرزن مهربان:آه خدای بزرگ!انگار که بهترین پیانوی دنیا رو شنیدم.
محسن:سلام مامان!.
من:سلام.
پیرزن مهربان:سلام پسرم.
محسن:مامان،یه کم پول میدی؟
پیرزن مهربان:باز چیکار به سر خودت آوردی ای پسر.؟
محسن:مامان!چند وقته که من ازت پول میخوام ولی یک مشت زهرمار میزاری کف دست من!
من:با مادرت درست صحبت کن.
محسن:خفه شو اشغال پلاستیکی!
پیرزن:این جور چیزا برات پول نمیشه پسرم.
محسن:حالا رفتی این اشغال پلاستیکی رو گرفتی که ادای پسرت رو دربیاره؟!
محسن منو کتک زد،یقه منو گرفت،من نباید از خودم دفاع میکردم.
پیرزن قلبش درد گرفت و به زمین افتاد.
من:مادر!مادر!مادر!نه نه نرو خواهش میکنم نرو!
پیرزن مهربان:پسرم،گوش کن،آدما بعضی وقتا کارای بدی میکنن،ماننده کشتن بقیه،به تو نصیحت میکنم که کسی رو نکشی.....
من:مادر!مادر!نهههههههههههههههه!
پلیس ها وارد خانه شدن.
محسن:سروان!اون یک اندرویده،اون رباته،اون مادر منو کشته.
پلیس:همونجا وایسا!
پلیس به من شلیک کرد و من بیهوش شدم.
روز بعد در خرابه ربات ها افتاده بودم.
از خرابه ها رفتم بالا.
ایکس آر آنالیز رو کندم.
به خودم گفتم:MY NAME IS PARHAM
رفتم و رفتم و رفتم تا قیام کنم.
دیدار به قیامت.