امتیاز موضوع:
  • 4 رأی - میانگین امتیازات: 5
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

رمان:خاطرات روزانه یه دختر اسکل 15 ساله

#21
یک هفته بعد:
فردا تولدمه!خیلیییی خوشحالم.الانم عرضم به خدمتتون دارم صبونه میخورم.بقیه اعضای خانواده هم کنارم نشستن و دارن بر و بر منو نگاه میکنن.
من:مامان مگه من شاخ و دم دارم؟چرا اینجوری نگاه میکنید؟
مامان:به تو چه!دوست دارم دخترمو مگاه کنم.
من:اخه میدونی میترسم تموم شم.
یکی زد پس کلم.
مامان:اخه الان وقت تولد گرفتن بود؟
من:خب مامان الان تا تعطیلات عیده باید بگیریم که نیافته تو تابستون!(تولد ایسا در اصل تو تابستونه ولی میخواد تو تعطیلات عید بگیرتش.احتمالا مرض داره)
مامان:اتفاقا تابستون که خیلی بهتره!
من:عه مامان ول کن دیگه!
مامان:حالا تو پاشو میخوایم با ماهرخ بریم برات لباس بخریم.
من:مامان راست میگی؟هوراااااااا!من ییههههه لباسسسس پففف پفففیی میییخخوواامممم!
مامان:خوب حالا بگیر بشین!ادم شادیاشو رو میز صبونه بروز نمیده.
تازه فهمیدم که از خوشحالی رفتم رو میز صبونه وایسادم.اومدم پایین و همینطور رو صندلی با باسنم هی بپر بپر میکردم.یه هو صندلی از پشت افتاد.
سرم خیلی درد گرفت.من:مامان ببین!دخترت داغون شد.دیگه گریه کن نداری!
مامان:پاشو اینقد زر زر نکن.برو لباساتو بپوش.
بدو بدو رفتم تو اتاقم و اماده شدم.اومدم بیرون .مامانم داشت با ماهرخ حرف میزد.
خداییش ماهرخ خیلی زنداداش خوبیه!خوشگل و مهربون . نجیب.!
چشمای براق عسلی با رگه ها طوسی(اینو وقتی فهمیدم که مسابقه ی سعی کن پلک نزنی گذاشتیم.)
دماغ سربالا و خوش فرم و لبای معمولی.کلا خیلی دوستش داشتم.
تو فکر بودم که مامان گفت:ایسا برو اون غذا رو همینطوری هم بزن تا اماده شم بیام بیرون.
رفتم سمت گاز.همینطور داشتم هم میزدم که بوی غذا بلند شد.مثل اینکه مامان میخواست سوپ بذاره.یه قاشق ازش خوردم.خیلی خوشمزه بود!همینطور از خوردم که مامان از اتاق اومد بیرون.
من:مامان!
-هن
من:شما مادرای ایرانی کی میخواین بفهمین که سوپ غذا نیست، پیش غذاست؟
مامان:میزنمتا!راستی ارشام و مادرش هم میان.مثل ایکه خاله مریمت میخواد برای ارشام هم یه دست لباس بگیره.
من:خوبه
رفتیم و سوار ماشین شدیم.رفتیم دنبال ماهرخ.اومد و سوار ماشین شد.
من:سلام ماهی!چطور مطورایی؟
ماهرخ:خوبم مرسی.
با مامانمم سلام و احوال پرسی کرد و به راه افتادیم.ماهرخ:مادر جون من باید یه چیزی رو بگم.
مامان:بگو جونم چیشده؟
ماهرخ:راستش.....من..حاملم.!!
مامان زد رو ترمز.فهمید ماشینای پشتیش الان میزنن بهش سریع رفت و یه کناری نگه داشت.
برگشت سمت ماهرخ.منم خیلی تو شک بودم.
جیغ زدم:یعنی دارم عممه میشممممم؟
ماهرخ:ا..اره
مامان:راست میگی؟خدایا شکرت!. برگشت و ماهرخ رو بوسید.خیلی خوشحال شدم.بالاخره عمه میشم.یوهو!
من:کی دست به کار شدین که به ما نگفتین؟
ماهرخ قرمز شد و گفت:3 ماهمه!خودم تازه فمیدم.
مامان:انشاالله که قدمش خیر باشه گلمون.


از ماشین پیاده شدیم.ارشام و خاله مریم از پاشاژوایساده بودن.بدو بدو رفتم سمتشون.
من:سلام ارناهار خوبی(شام#ناهار)
ارشام:اره خوبم تو خوبی؟
من:مرسی بی مغز جونم.خالهع مریم تو خوبی؟چه خبرا!
خاله مریم:شنیدم یه نفر تولدشه دیدم این بی مغز لباس نداره اومد لباس براش بخرم تا شبیه کولی ها نیاد تولد دخترمون!
خندیدم.ارشام:عه مامان هی به من نگو بی مغز!
خاله مریم:حالا مثلا مغز داری؟
دیگه ارشام هیچی نگفت.مامان و ماهرخ هم بعد از سلام و احوال پرسی بهمون ملحق شدن رفتیم تو پاساژ.
مامان:ایسا لطفا یه لباسی انتخاب کن که پسرا هم تو تولدت دعوتن بتونی بپوشی!
من:حالا کی نگاه من میکنه؟همه فقط از تولد کیکو میبینن!
رفتم سمت ارشام:ارشام خره!تو چی میخوای بخری؟
ارشام:میخوام لباس بخرم.
من:عهههههه!نمیدونستما!خب اسکول میدونم میخوای لباس بخری!چه لبسی میخوای بخری؟
ارشام:والا من نمیدونم مامانم اوردم بازار گفت هیچی لباس نداری.
از دور چشمم به یه لباس مجلسی خیلی ناز خورد.لباس بلند پف یاسی که رو کمرش مروارید کار شده بود.خیلی ناز بود.به قول مامانم از همین لباسا که پرنسسا میپوشن!
واقعا لباس پرنسسی بود.من:مامن اونو ببین!
مامان:خیلی خوشگله برو بپوشش.
وارد مغازه شدیم.
من:سلام میشه لطفا اون لباس یاسه رو بیارین؟
فروشنده:سلام.بله چند لحظه منظر باشید.
......
(ارشام)
پشت سر مامان ایسا(خاله زینب)رفتیم تو لباس فروشی.تو مغازه پر بود از لباسای پف پفی.
ایسا یه لباس که شبیه لباس ملکه ها بود رو گرفت رو رفت تو اتاق پرو.
بعد از چند دقیقه کلش رو از در بیرون کرد و زنداداشش و مامانم و مامانش رو صدا کرد تا نظر بدن.منم سعی میکردم از اون لا به لا ها ایسا رو ببینم.یه لحظه زنداداشش تکون خورد تونستم ببینمش.یه پپرنسس به تمام معنا!لباسش خیلی برازندش بود.عالی بود.
میدونی جالب ترین بخش این زندگی چیه.؟
اینکه ما تو عصری زندگی میکنیم که
گوشی هاش هوشمندن
ولی ادماش احمق Dodgy
دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
https://harfeto.timefriend.net/16336926635920
(حرفتو بهم بگو.دیدم همه گذاشت منم گذاشتم جیز)
پاسخ
 سپاس شده توسط ѕααяeη ، Prometheus ، آرمان کريمي 88 ، єη∂ℓєѕѕღ ، _sehun_ ، BIG-DARK ، Par_122 ، ᴀʀмɪss
آگهی
#22
(06-12-2020، 15:30)աօռɖɛʀ نوشته است: دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
 
(06-12-2020، 15:17)Rasha_rap نوشته است: دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
 
پسرم :-|
نوشتم راشا...چرا همه میخوننش رها ؟! :-|
خخخخ واقعا؟
حالا وللش
امشب اگه بتونم دو تا پارت ازش میذارم.
نمیدونستم پسرام رمان میخونن.
مگ ما غیر ادمیم
دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
ناشناس بگو (;

هَمِعٕ فاٰز گَنّگِستِر وَلّی تآ شَب نَشُدِح باٰس خٖونِع بآشَن♂❤

دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
رمان:خاطرات روزانه یه دختر اسکل 15 ساله 3
پاسخ
 سپاس شده توسط LUGAN ، Prometheus
#23
چشمام رو دزدیدم و با خودم گفتم:خجالت بکش

خانوما از کنار در رفتن کنار و در اتاق پرو رو دوباره بستن.بعد از چند دقیقه ایسا اومد بیرون.با هم لباس پف پفیش رو حساب کردن و رفتیم بیرون از مغازه.پلاستیک تو دست خیلی بزرگ بود.اومد کنارم و با هم راه رفتیم.
من:مجبور بودی لباس به اون پفی بخری؟ ایسا:خوب من از بچگی دوست داشتم پرنسس باشم.با دیدن این لباسا خیلی ذوق میکنم.
...
(ایسا)
داشتم با ارشام حرف میزدم که ارشام رو به مامانش گفت:مامان من میرم تو اون مغازه با ایسا ببینیم چی داره برای من.اگه چیزی خوشم اومد بهت میگم بیای ببینی.
خاله مریم:باشه.ما هم اگه کار داشتید تو این مغازه رو به روییتو هستیم.
من:چرا من بیام؟ ارشام:خوب حوصلم سر میره! من:مگه من دلقکم؟
ارشام دماغمو گرفت و گفت:دست کمی هم نداری!
دشتو از رو دماغ برداشتم و یه مشت اروم زدم تو شکمش.
من:بی مغز!حالا برو ببینم چی داره!
ارشام رفت سمت پیرهن ها.انگار نه انگار 17 سالشه!منو با خودش اورده تا حوصلش سر نره!پوفی کشیدم و بیکار بی عار همینطور داشتم تو مغازه میشتم که چشمم افتاد به رگال هودی ها!عاشق هودی ام من.دور از چشم همه یه هودی قرمز برداشتم و اروم رفتم سمت اتاق پرو.درو باز کردم که دیدم یه پسر سیکس پک اون ت داره تیشرت میپوشه.جیغ خفیفی زدم و درو بستم.سریع رفتم تو یکی از اتاق پروف های خالی قایم شدم.از تو اینه نگاهی به لباسه کردم و پوشیدمش.خیلی بزرگ بود.فکر کنم توش گم شدم.کلمو از در اتاق کردم بیرون و اروم ارشام رو صدا زدم:پیس!پیس!ارشام! امگار که دنبال صدا میگشت کلشو چرخوند.منو دید.
با اخم اومد سمتم و گفت:اونجا چیکار میکنی؟بیا بیرون دیگه!
من:ارشام نیگا اینو.هودی رو نشونش دادم.داشت هودی رو تو تنم میدی که دیدم اون پسر سیکس پکیه داره از پشت ارشم نگام میکنه.اخمی کردم.
چشمک زد و یه بوس فرستاد که سر خودم غیرتی شدم.خواستم برم بزنمش که ارشن گفت:درش بیار سریع.دیوونه شدم از دستت.
فروشنده اومد سمتمون و گفت:خانم اونا مردونسا!
من:میدونم
فروشندش شونه ای بالا انداخت و رفت پشت میزش نشست.
ارشام:سریع باش!
چون ودی رو رو لباسام پوشیده بودم همونجا درش اوردم.دادم بهش و بدو بدو رفتم تو مغازه بغلی.مغازه لوازم ارایشی و اکسسوری!خوشم اومد بابا!
داشتم چرخ میزدم که اون پسر سیکس پکیه با دوستش اومدن تو.سعی کردم خودمو نشون ندم.رفتم سمت رژ لبا.رژبنفش رو برداشتم و زدمش رو دستم.من:نچ خوشم نیومد.رژ جیگری رو بداشتم و کشیدم رو دستم.من:بدک نیست.رنگ قرمز رو برداشتم و کشیدم رو دستم.
یکی از پشت سرم گفت:ماشالله رنگ های س*ک*سی رو هم برمیداریا!
برگشتم دیدم پسر سیکس پکیس(خداییش ر*یدم با این اسم ذاشتنم)
من:میگیرم از ماتحتت اویزونت میکنما!برو گمشو!
دوست پسر سیکس پکیه:حسام ولش کن بیا بریم سراغ اون دخترا!
من:اخه یه ادم چقد میتونه ل*ا*شی باشه؟
پسر سیکس پکیه:دو دقیقه وایسا!
خم شد سمتم و گفت:میای بریم؟
یه صدایی از پشتشون اومد:باهاش چیکار داری عوضی؟
ارشام بود.پسره:به تو چه!چچیکارشی؟
ارشام:عشقمه!حالا برو اونور!
پسره:حمید بریم ولش کن.خدا رو شکر رفتن.ارشام:میشه اینقد اینور اونور نری دو دقیقه بشینی؟من:عه خوب خودشون اومدن.
ارشام پوفی کشید و گفت:تو دقیقا لوازم ارایش میخوای چیکار.؟
من:برای تولدم.میخوام تو تولدم ارایش کنم.مشکلیه؟
ارشام:اخه اسکل !.......
دیگه بقیشو نگفت و یدونه زد تو سر خودش.
من:پوفف.حالا ولم کن میخوام خریدمو بکنم.
ارشام از مغازه رفت بیرون به طرف مامان و خاله مریم رفت.
یه رژقرمز که تقریبا به جیگری میزد برداشتم با یه ریمل سیاه.خط چشم . خط لب و ....خلاصه بگم که حد اقل 400 هزار تومن شد!
خواستم حساب کنم که فروشنده گفت:بالای 300 هزار تومن خرید داشته باشید میتونید یه عطر اشانتیون بردارید.!
خوشحال شدم یه عطر با بویی مست کننده برداشتم.

حساب کردم و رفتم بیرون.رفتم سمت مامان و بقیه و گفت:مامان!کل 400 هزار تومنمو دادم برای لوازم ارایش.!
چشم غره وحشتناکی رفت که معنیش این بود:بزار برسیم خونه!
خندیدم و گفتم:مامان!بریم خونه؟
مامان:بریم.فقط وایسابا بقیه خداحافظی کنم بعد.
با بقیه خداحافظی کردیم و رفتیم سوار ماشین شدیم.ماهرخ رو رسوندیم و رفتیم سمت خونه.

انچه خواهید خواند:مهمونا یکی یکی اومدن.پسرا مخصوصا ارشام خیلی خوشتیپ و جذاب شده بودن.دخترا که عالی بودن.

ارشام انگشتشو کرد تو کیک و زد به صورتم.منم تلافی کردم.
طاها متین رو هم با خودش اورده بود.
موقع رقص شد.مامان ها و بزرگ ترا رفته بودن تو محوطه بیرون نشسته بودن.ما هم شروع کردیم مسخره بازی که پرهام پیشنهاد رقص تانگو رو داد.
میدونی جالب ترین بخش این زندگی چیه.؟
اینکه ما تو عصری زندگی میکنیم که
گوشی هاش هوشمندن
ولی ادماش احمق Dodgy
دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
https://harfeto.timefriend.net/16336926635920
(حرفتو بهم بگو.دیدم همه گذاشت منم گذاشتم جیز)
پاسخ
 سپاس شده توسط *Aɴѕel* ، Prometheus ، BIG-DARK ، _sehun_ ، آرمان کريمي 88 ، єη∂ℓєѕѕღ ، ѕααяeη ، ᴀʀмɪss
#24
دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
رمان:خاطرات روزانه یه دختر اسکل 15 ساله 3

(فکر کنید همچین لباسی تن ایسا بوده ولی استین بلند)

با کلی خوشحالی از خواب بیدار شدم.ساعت ۱۰ صب بود و مامان داشت تو اشپزخونه ظرف میشست.یه جیغ خفیف از خوشحالی کشیدم.
مامان:ایسا بیدار شدی؟
من-اره بیدار شدم.
مامان:سریع باش دست و صورتتو بشور بیا یه چیزی بخور.ماهرخ اومده یکم ارایشت کنه .راستی تولدت ساعت4 شروع میشه!
من:وای مامان چرا اینقد زود؟ارایش برای ساعت 3
مامان:خوب حالا تو بیا.
دست و صورتمو شستم و بعد خوردن یه لقمه نون و پنیر با ماهرخ سلام و احوال پرسی کردم.
من:ماهی!
ماهرخ:بله؟تو چه لباسی میخوای بپوشی؟
ماهرخ:من یه مجلسی بلند ابی کاربنی دارم اونو میپوشم.     اهانی گفتم.مامان:ایسا بیا کمک کن این جا رو تزعین کنیم حداقل.
من:مامان کسی که تولدشه که کار نمیکنه!میشنه نگاه میکنه!
مامان:ایسا میگیرم میزنمتا!حالا نه اینکه هر روز کمکم میکنی برای همین.
من:چرا نمیکنم؟پووفف اصلا ولش کن.4 تا ریسه و بادکنکه دیگه!اصلا مگه من بچم؟
مامان:به خاطر خودت گفتم.اگه میخوای خوب نمیزنیم.
من:افرین مامانی
ماهرخ رفت تو اشپزخونه کمک مامانم.
منم رفتم تو اتاقم و شروع کردم به اتو کشیدن مو هام.


ساعت 1 ظهر
هوفف بالاخره اتو کشیدن تموم شد.اخه موهای من خیلی پرن برای همون خیلی طول میکشه.خداییش موی لخت خیلی بهم میادا!چتری هامم درست کردم.
رفتم بیرون از اتاق که مامان گفت:بالاخره از غارت اومدی بیرون؟
من:داشتم موهامو اتو میکشیدم.ببین چقد موی صاف بهم میاد!
ماهرخ و مامان نگاهی بهم کردن .ماهرخ گفت:بهت میاد ولی فکر کنم اگه موهاتو موج دار کنم بهتره و جذاب تر میشی.البته نه مثل مو های خودت.
یه لحظه خودمو تصور کردم و به نظرم که خوب میشد اگه با دست گاه موهامو موج دار میگردم.
من:شاید درست میگید.رفتم سمت اتاق مامان.
من:مااااااماااننننن!
مامی:یامان!چچیه؟
من:اون دستگاهه که موهارو موج دار میکرد کو؟پ
مامان:تو کشوی گوشه اتاقه!
من:نیسسسستتتتتتت!
مامی:ایسا وای به حالت اگه بیام پیداش کنم.
من:خوب نیست دیگه!
مامان اومد تو اتاق.اومد توی کشو رو گشت و پیداش کرد.من:ب...بخدا من گشتم.
مامان:چون تولدته نمیزنمت ولی فق از جلو یچشام گمشو!
خندیدم و رفتم تو اتاق.
من:منطق شماها همینه!ما پیداش نکنیم شما میکنید!
شروع کردم به موج دار کردن مو هام.بعد از نیم ساعت تموم شد.
رفتم پیشم مامان اینا.
ماهرخ:خیلی خوشگل شدی.!
من:مرسی
نگاهی به دور و برم کردم.هم چی اماده بود.مامان و ماهرخم داشتم استراحت میکردن.
من:ماهی بیا منو ارایش کن.
ماهرخ:لوازمتو بیار همینجا.
بدو بدو رفتم تو اتاقم.تمام لوازم ارایشم رو اوردم بیرون ریختم رو میز.
ماهرخ:من که از تو بزرگترم اینقد لوازم ارایش ندارم.
من:حالا دیگه....400 هزار تومن براشون دادم.

ماهرخ:ولی لوازم خوبی گرفتی.
لبخند رضایت مندی زدم و لم دادم رو مبل.
بعد ا ز خدود 20 دقیقه ماهرخ گفت:خیلی ناز شدیا! لباستم بپوشی میشی یه پرنسس!
خوشحال رفتم جلوی اینه..خودمو بر انداز کردم.یه خط چشم گربه ای برام زده بود با سایه خیلی کم رنگ بنفش.ریمل زده بود و با یکم هایلایتر گونه هام رو زیبا تر کرده بود.
ولی بهش گفتم رژرو نزنه تا وقتی تولد شروع شد خودم بزنم.
ساعت تقریبا 3 بود که مامان یه لقمه داد دستمو گقت بخور ضعف نکنی.
داشتم میخوردم که درو زدن.باز کردم دیدم دخترا دست جمعی اومدن خونه!
من:وا شما چرا مثل این قبیله ها اومدید؟
الینا:خوب گفتیم سوپرایز شی!
گیسو سری تکون داد و گفت:خوشگل شدیا1
من:نرسی گوگولیا!
محدثه:عیسی خانم به خاط اینکه اینجا برای ارایش وقت تلف نکنیم از خود خونمون ارایش کردیم با ارایش اومدیم اینجا.
نگاهی به لباسای و دستشون کردم.
انگا بهشون گفته بودن پاشو بیا تولد اونام همینطوری اومده بودن.
من:حالا بیان تو.
بچه ها با مامان و ماهرخ سلام و احوال پرسی کردن.
رفتیم تو اتاق.
من:دخترا ماماناتون کی میان؟
گیسو:مامان من مارو رسوند بعدشم خودش رفت ارایشگاه.
من:خود عروس نرفته ارایشگاه اونوقت مامان تو رفته؟

الینا:پس کی ارایشت کرده که اینقد جیگر شدی؟
من:ماهرخ.
محدثه:من میرم پیش ماهرخ
الینا و گیسو:منممممممم
من:دخترا وایسید خوب شاید خسته باشه!
محدثه:حاجی پشمام!اصلا به این فکر نکرده بودم.
کمی مکث کرد و دوباره فت:اصلا به انگشت پای راستم.
صف کشیدن و رفتم پیش ماهرخ.
الینا:ماهرخ جون میشه ماهم ارایش کنی؟
ماهرخ خندید و گفت:باشه میکنم.فقط بگین لباساتون چجوریه که من ارایشی بکنم که به لباستون بیاد.
دخترا لباساشون و نشون دادن بهش و ماهرخ بعد از 40 دقیقه همشون رو اماده کرد.
من:افرین به زنداداشم.
ماهرخ:خواهش میکنم.تو رو خدا شلوغ نکنید به همتون امضا میدم.
خندیدیم.مامان رفت تو اتاقش تا اماده بشه.ماهرخ هم رفت تا اماده بشه.دخترام لباساشونو پوشیدن.عالی شده بودن.عالی.هر ی بگم کم گفتم.
خواستم لباسمو بپوشم که دیدم نمیتونم بکشمش بالا.
من:دخترا بیاین کمک.
با هم دیگه کشیدیم . لباسم رو دادیم بالا و تنم کردیم.
دم اخری با یکم لوازم ارایش ترقوه هامو برجسته تر کردم و نگاهی به خودم کردم.عالی که چی بکم.......شاید من پرنسس واقعی بودم و خبر نداشتم.
شونه ای بالا انداختم که دخترام گفتن:احتمالا همین امشب ازدواج میکنی!
خندیدم موهامو ریختم دورم و تاجم رو گذاشتم رو سرم.

انچه خواهید خواند:اروم لباشو گذاشت رو لبام.
احساس بدی داشتم.
اراشم کمرمو گرفت و شروع کردیم به تانگو رقصیدن.
میدونی جالب ترین بخش این زندگی چیه.؟
اینکه ما تو عصری زندگی میکنیم که
گوشی هاش هوشمندن
ولی ادماش احمق Dodgy
دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
https://harfeto.timefriend.net/16336926635920
(حرفتو بهم بگو.دیدم همه گذاشت منم گذاشتم جیز)
پاسخ
 سپاس شده توسط *Aɴѕel* ، Prometheus ، _sehun_ ، ѕααяeη ، єη∂ℓєѕѕღ ، BIG-DARK ، آرمان کريمي 88 ، ᴀʀмɪss
#25
ضبط رو روشن کردم و یه اهنگ خفن گذاشتم و شروع کردیم به رقصیدن.
داشتیم میرقصیدیم که زنگو زدن.الینا رو فرستادیم تا از سوراخ در ببینه کیه.
نگاه کرد و اروم گفت:پرهامه!
گیسو ذوق زده شد و گفت:بیاین بترسونیمشون.
دلم برای شرارت هام تنگ شده بود.ماسک هیولایمو زدم.به دخترا گفتم تا درو باز کردم یه جیغ بزنید.
درو باز کردم.دخترا هم با هم جیغ زدن.خیلی خفن بود.پرهام عین دخترا جیغ زد و پرید بغل مامانش!
ماسکمو در اوردم و گفت:خرس گنده!خجالت بکش!17 سالته میپری بغل مامانت؟
پرهام:تویی ایسا؟خدا بگم چی کارت کنه.
خاله زهرا(مامان پرهام):پرهام ترسو!تو زن بگیری ی میشی؟
گیسو:خاله ولش کنید حالا بیاین تو.
خاله زهرا:ای شیطونا!راستی ایسا خانم خیلی خوشگل شدیا!
من:مرسی خاله جون
دوباره شروع کردیم به رقصیدن.
دوباره زنگو زدن.مامان:ایسا ببین کیه!
درو باز کردم که دیدم طاها و متینن.وای خدایا من متینو باید چطور تحمل کنم اخه؟
من:سلوم طاها خوفی؟
قیافمو معمولی کردم و گفتم:سلام متین!
متین یه جعبه کوچولو داد دستم و گفت:تولدت مبارک!
به زور ممنونی گفتمو گذاشتمش رو میز.
ازشون دور شدم و صدای اهنگو بلند کردم.
من:خانما اقایون!گوش کنید!یه نقشه دارم.ارشام که اومد.یه نفر رو به عنوان جنازه میاریم وسط پذیرایی سرش گریه میکنیم.یکم سکته کنه بخندیم.همه با کله قبول کردن.
من:حالا کی بشه جنازه؟
طاها:خوب خودت دیگه. من:چرا من؟ طاها به پسرا نگاه معنی داری کرد و گفت:حالا دیگه.....بماند.

شونه ای بالا انداختم و اهنگو قطع کردم.من:مامان های محترم براتون زیر انداز انداختم بیرون لطفا برید تو حیاط بشینید.
مامان:وا ایسا؟خوبی مادر؟کجا بریم ما؟
من:عه مامان
خلاصه که همهی مامانارو بیرون کردیم.
زنگو زدن.صدامو اروم کردم.
من:بدویید.الینا تو برو درو باز کن.
خوابیدم رو زمین و بقیه هم دورم.شروع کردن به گریه.
سعی میکردم خندم نگیره.الینا از تو سوراخ در نگاه کرد و گفت:ارمین و ارشام با هم اومدن.من:خوب شد.بگو بیان.
الینا با لحن گریه در و باز کرد و گفت:اومدید بالاخره؟خیلی دیر اومدید.
ارشام:چ..چی شده؟
غکر کنم مامان ارمین نیومده بود.خاله مریم:بسم الله الرحمن ارحیم!چی شده الینا؟
الینا:خاله ایسا دیگه نیست!دیگه ایسایی وجود نداره.
ارشام با کله اومد تو و حجوم اورد سمتمون.ارشام:ایسا بیدار شو!ایسای خر بیدار شو دیگه حوصله ندارم.ایسااااااااا!
چشمامو باز کردم و گفتم:اه گوشمو کر کردی بیشعور!
ارمین که انگار تو شک بود گفت:یه لحظه فکر کردم دیگه کسی با من نمیاد گدایی!
خندم رفت هوا.
خاله مریم:وا ایسا این چه کاری بود؟زهره ترک شدما!
من:خخخ خاله حالا ولش کنید.بیرون تو حیاط برتون جا انداخیتم برید بشینید.
باشه ای گفت و رفت پیش بقیه مامانا.
انگار که تازه همو دیده بودیم به هم زل زده بودن بچه ها.
پرهام به گیسو
ارمین به الینا
طاها به محدثه
و از حق نگذریم متین و ارشامم به من.
من:وای پسرا خوردینمونا
میدونیم خیلی خوشگلم ولی فعلا هیز بازیاتون رو بزارید کنار.
طاها:به تو چه اصلا.من داشتم به پشت محده نگاه میکردم.تازه خیلی هم قشنگه تلوزیونتون!
من:ما خریم دیگه نه؟
پرهام:خوب اره
داشتم از خشم میپ.وکیدم.
تازه یادم اومد رژلبم رو نزدم.من:همینجا وایسید.محدثه یه اهنگ بذار تا بیام.
دامنمو گرفتمو رفتم سمت اتاقم.اتاقم جوری بود که تو یه راهرو بود که هیچکس نمیدیدش.دستشویی هم همونجا بود. 2 یا 3 کتر کنار تر از اتاق من.
.........

ارشام
چش شد این دختره؟چرا رفت؟؟
من:بچه ها من میرم دست شویی الان میام.
ایسا رفته بود تو اتاقش.منم که به بهونه دستشویی اومده بودم دنبالش.
در اتاقش یه ذره باز بود.یه نگاه کوچولو کردم.داشت رژ لب میزد.چه خوشرن هم مبود.ناخواسته در اتاقشو باز کردم که پرید از جاش.دستشو گذاشت رو قفسه سینش و گفت:ترسوندیم ارشام بی مغز.
...........
ایسا

ارشام اومد سمتم.انگار رو خودش کنترل نداشت.ترسیدم.رفتم عقب.
من:ارشام برو پیش بقیه
ارشام هیچی نگفت و اومد جلو.اروم لباشو گذاشت رو لبام.
پسش زدم و گفتم:خیلی بیشعوری.
دو تا بازو هامو گرفت و در گوشم گفت:این رنگه خیلی بهت میاد.ولی یه رنگ دیگشو بزن.
از تو تا ق رفت بیرون.
فکر کرده من از اوناشم که زود وا برم.فکر نمیکردم ارشام همچین ادمی باشه.تقصیر منه که به متین بیچاره اینقدر فوحش دادم.
رژ رو دوباره مالیدم به لبام و رفتم تو پذیرایی
میدونی جالب ترین بخش این زندگی چیه.؟
اینکه ما تو عصری زندگی میکنیم که
گوشی هاش هوشمندن
ولی ادماش احمق Dodgy
دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
https://harfeto.timefriend.net/16336926635920
(حرفتو بهم بگو.دیدم همه گذاشت منم گذاشتم جیز)
پاسخ
 سپاس شده توسط *Aɴѕel* ، _sehun_ ، Prometheus ، ѕααяeη ، єη∂ℓєѕѕღ ، BIG-DARK ، آرمان کريمي 88 ، Par_122 ، Ryhn ، ᴀʀмɪss
#26
دامن پف پفی مو گرفتم و رفتم از پله ها پایی و به بچه ها رسیدم.چشم غره ای به ارشام رفتم و گفتم:خوب چیکار کنیم اوسکلا؟
پرهام:من میگم بیاین تانگو برقصیم.
چشام گرد شد و گفتم:وا پرهام خوبی؟ما اخه چیچیمون به تانگو میخوره؟اون مال زن و شوهراس.
اره جون عمم.من یع بار حتی با ماهرخم تو عروسی خودشون رقصیدم.بوخودا با ماهرخ تانگو رفتیم.تازه خیلی هم خوب بود.
پرهام:خوب ایسای خل و چل!اول مدا و زنا تانگو میرقصن بعد عاشق میشن بعد ازدکاج میکنن.
من:الام ما قراره عاشق بشیم ازدکاج کنیم؟(ازدکاج اخه؟ازدواج ایز نات بدر - انگلیسی میباشد.)
طاها:نه ولی...
اوخی قرمز شد.
پرهام:اصلا تو نرقص. من:از خودامه!
پرهام یه اهنگ اروم مخصوص تانگو گذاشت.خدایا احتمالا اینا دیوونن نه؟
بلند داد زدم:شفا دهد خداوند متعال شما را!
محدثه:شما را اول!
اخم کردم و نشستم رو صندلی.گیسو و پرهام.الینا و ارمین.طاها و محدثه.شروع کردن به رقصیدن.هیچی هم بلد نبودن.مرده بودم از خنده.نه پسرا بلد بودن نه دخترا.ارشام و متین هم عین برج زهر مار نشسته بودن داشتن نگاهشون میکردن.
الینا یه هو پای ارمین رو لگد کرد.وای مردم از خنده.رفتم سمت زوج های محتم و داد زدم:اوسکولا واسید!اینطوری که نمیرقصن.
بدو بدو رفتم تو اتاقم و مانکن لباس پفپفیم رو اوردم.کمرشو گرفتم و گفتم:خل منگا نگاه کنید اینطوری میرقصن.شرو کردم به رقصیدن به مانکن.اره داداش ما سینگل به گور ها باید با مانکن برقصیم.اصلا ولش کن .یه عقاب همیشه تنهاس.اره این بهتره.طاها:سینگلی بهت فشار اورده؟
من:حالا شما زوج یا دوستید مگه؟
دوباره من:این فقط جهت اموزش بود.حالا میتونید برقصید.
ارمین:ما میرقصیم ولی به نظرت عروس خانم اصل کاری نیست؟
من:من عروس نیستم .الان تولدمه.تازه من دلم میخواد سینگل به گور شم.یه شیر همیشه تنهاست.نه ببخشید یه عقاب.
ارشام:عقاب خانم احیانا کرک و پراتون نریخته؟ و بعدش خندید.
من:نه نریخت. تو ذهنم:ایشالله که بترکی
ارشام اومد سمتم:میای برقصیم؟چند وقته نرقصیدم.

حوس باز بیشعور.من:نچ.
من:اصلا من میخوام با متین برقصم.متین خوشحال شد و گفت:میای پس؟
من:نه.من بهتون گفتم یه عقاب همیشه تنهاس.
متین که انگار ضایع شده بود و لی خودشو نگه داشته بود رفت سمت دستشویی.
محدثه:ایسا ناز نک دیگه برو برقص.
الینا:ایسا باید برقصه از ننش نترسه!
من:باش بابا.خل منگا!
ارشام دستشو به طرفم دراز کرد.دستشو گرفتم و پاشدم.رفتیم وسط.کمرمو گرفت که حس بدی پیدا کردم.شروع کردیم به رقصیدن.یه لحظه انگار که هیچی از رقص تانگو نمیدونم تعادلم رو از دست دادم.(تو خماریش بمونین چون نیافتادم.هر هر هر)ارشام در گوشم گفت:در مورد اون اتفاق متاسفم.لطفا از دستم دلخور نباش .من همچین ادمی نیستم که فکر میکنی.
یکم مومورم شد.نمیدونم چرا ولی بهش اعتماد کردم و هیچ دروغی تو حرفش احساس نکردم.رقص تموم شد.خداروشکر.
طاها:بیاین با این اهنگه برقصیم.
یه اهنگ خارجی خفن بیس دار گذاشت و شروع کردیم بپر بپر و رقص.من تو رقص خارجی به قول ماهرخ و الینا کشته مرده میدم و لی فکر کنم در حضور این بی مغز ها جاش نباشه.
داشتیم میزدیم تو سر و کله همدیگه که مامان ها اومدن داخل.6 تا مامان.اوف.چقدر زیاد.مامان ارمین و محدثه نیومده بودن.
من:مامان کیکو بیار.
رفتم نشستم رو مبل.ماهرخ و خاله زهرا و مامان رفن تو اشپرخونه تا کیکو اماده کنن و بیارن.فقط من نمیدونم کیکم چه شکلیه.
گیسو اهنگ تولدت مبارک پخش کرد.
من:تولد تولد تولدم مبارک. مرسی که تبریک میگین.ممنونم.
داشتم به پسرا تیکه مینداختم.
پسرا که متوجه شدن شروع کردن تبریک گفتن.
مرده بودم از خنده.مامانم کیک دو طبقمو اورد.خیلی ذوق کردم.با شمع 15.من شونزده ساله شدم یوهو!!!!
داشتم از خوشحالی جیغ میزدم که با دیدن عکس روی کیک نزدیک بود گریم بگیره.
من:مامان این چه کیکیه؟
مامان:خوب فقط همین بود کیک خوشگل!
من:اخه بن تن؟مامان بخدا حلالت نمیکنم.
میدونی جالب ترین بخش این زندگی چیه.؟
اینکه ما تو عصری زندگی میکنیم که
گوشی هاش هوشمندن
ولی ادماش احمق Dodgy
دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
https://harfeto.timefriend.net/16336926635920
(حرفتو بهم بگو.دیدم همه گذاشت منم گذاشتم جیز)
پاسخ
 سپاس شده توسط Prometheus ، єη∂ℓєѕѕღ ، _sehun_ ، BIG-DARK ، ѕααяeη ، آرمان کريمي 88 ، *Aɴѕel* ، Par_122 ، Ryhn ، ᴀʀмɪss ، nadiw
آگهی
#27
بچه ها داشتن از خنده میپوکیدن.
من:خوبه بابا!نخندید انقدر!ایشالله یه کیک با عکس مرد عنکبوتی گیر بقیتون بیاد تا بترکید!
ارشام در حالی که میخندید گفت:من یادمه که وقتی 5 سالم بود این عکسه رو کیکام بود.
چشم غره ای رفتم.
پرهام:ارشام من یادمه 2 سالم بود این اتفاق افتاد.(پوکیدن از خنده)
من:تو چجوری دو سالگیت یادته؟
گیسو:وای راست میگه!خخخخ.من دو سالگیم طرح توت فرنگی کوچولو میزدم رو کیکام.(و پوکیدن گیسو از خنده)

باور کن این گیسو خانم از پرهام خوشش میادا!خوشش نمیادا!خوششششششششش میاد!
و از یه طرف هم حس میکنم که پرهامم همین حس رو به گیسو داره.
سنگینی نگاهی رو احساس کردم.تو خماریش بمونید چون مامانم بود.(و پوکیدن من از خنده)
سرمو به معنی چیه تکون دادم.
مامان:بیا اینجا! رفتم پیشش و گفتم:چیه؟ مامان:ایسا خانم یکم بیشتر پیش پسرا بشین !نه تو رو خدا کار خوبی میکنیا!
من:وا مامان خوبی؟پسرا که با ما کاری ندارن.اه اصلا ولش کن.
مامان:ببین ایسا یکم بیشتر رعایت کن!ببین این متینه خیلی هیزه!اصلا ازش خوشم نمیاد!
من:خوب مامان منم خوشم نمیاد!فکر کردی من دوست دارم بقیه همینطوری نگام کنن؟حالا تو وایسا!دهنشو سرویس میکنم!یوها ها ها ها!
محدثه:چی میگید شما با هم؟ایسا بیا میخوایم کادو ها رو بدیم.

فکر کنم از خوشحالی الان بال در میارم.بدو بدو از اشپزخونه رفتم بیرون .داشتم میرفتم سمت میز که ی هو خوردم زمین و دامن پف پفیم برعکس شد و کلن پام معلوم شد.
دیدم همه دارن نگاه میکنن سریع خودمو جمع کردم.
من:ببخشیدا جوراب شلواری پام بود!چشماتونو درویش کنین.
الینا:وای پوکیدم ایسا .خیلی خری به خدا!حالا چرا اینطوری افتادی زمین؟از این بهتر مدل افتادن نبود؟
من:باز خوبه جوراب شلواری پام داشتم وگرنه خودا میدونست.....
دیدم متین با هیزی داره نگام میکنه!ارشام هم با خشمی که معلوم نبود مال چیه(مازوخیسم داره)رد نگاه متین و گرفته بود و داشت به متین و من نگاه میکرد.
(پسره ی اسکل)
باز خوبه خدارو شکر مامان اینا داشتن اونور سالن با هم حرف میزدن و متوجه ما نبودن.
برای اینکه جو رو عوض کنم گفتم:خوب خوب!موقع کادو هاست!رد کنید بیاد اون خوشگلا رو!
(نویسنده:از خود راضی پر رو)
طاها:نگاش کن تو رو خدا!تو الان باید خیلی خانم وار و با شخصیت بیای بشینی تا ما بهت کادو هاتو بدیم.تو که اینقدر خوشگل کردی درست رفتار کن تا بهت جایزه بدی اسکل خان.

من:بی شعور!مگه من سگم!رفتار خوب بکنم که شما بهم جایزه بدید؟
متین:ایسا راست میگه!
همه برگشتن سمتش.ولی من محدثه رو دیدم که با چشایی که میتونستم حسودی رو از توش تشخیص بدم زل زده بود به طاها!
بلند داد زدم:خانم اقایون!احساس میکنم دارید از دادن هدیه به من فرار میکنیدا؟
ارشام:پوفففففففففففففففففففففففففففففففففففففففففففففففففففففففففففففففففففففففف​ففففففففففففففف
من:اه بسه دیگه!هر چی اب دهن بود ریخت رو صورتم!اب دهن اغشته به ارشام!
(احساس میکنم خواننده های عزیز دارن سعی میکنن که بفهمن پوف باعث میشه تف به وجود بیاد یا نه)
همشون کادو هاشون رو گذاشتن رو میز .
ارشام:من کادو ها رو اعلام میکنم.برید بتمرگید سر جاتون!
خندیدیم و با اشتیاق زل زدیم به ارشام.
ارشام یه جعبه کوچیک که میدونستم مال متینه رو گرفت بالا و گفت:از طرف؟
متین :مال منه!
ارشام اخم ریزی کرد و گفت:از طرف متین!گیلیلیلیلیلیلیللی!
دادش ب من و بازش کردم و دیدم یه گردنبند با طرح اسم خودم به انگلیسی نقره برام خریده بود.
من:ممنونم متین!
لبخندی زد و گفت:قابلتو نداشت.
اراشام که انگار حوصلش سر رفته بود گفت:ایسا خانم ادامه بدم اگه تموم شد؟!
ارشام یه بسته رو گرفت بالا و گفت:از طرف..... روی بسته روخوند و گفت:از طرف محدثه!گیلیلیلیلیلی!
خندیدم و بازش کردم.یه دامن کوتاه قرمز رنگ که تا 3 سانت پایین باسنم میومد برام خریده بود.خیلی از این دامنا دوست داشتم.(به نظر نویسنده خیلی س*ک*س*ی میباشد)
یه حوله تن پوش از طرف گیسو.یه ساعت مچی از طرف الینا.200 هزار تومن از طرف پرهام.یه هودی قرمز از طرف طاها.
اخرین کادو که از طرف ارشام بود.ارشام یه جعبه کوچیک بولا گرف و گفت:از طرف اقا ارشام گل برای عش..... ا..ایسا!!!! گیلیلیلیلیلیلیلیلیلیلیلیلیلیلیلیلیلیلیلیلیلیلیلی!
کادو رو گرفت سمتم
بازش کردم و با دیدنش احساس کردم قلبم الان از جا در میاد از خوشحالی....
میدونی جالب ترین بخش این زندگی چیه.؟
اینکه ما تو عصری زندگی میکنیم که
گوشی هاش هوشمندن
ولی ادماش احمق Dodgy
دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
https://harfeto.timefriend.net/16336926635920
(حرفتو بهم بگو.دیدم همه گذاشت منم گذاشتم جیز)
پاسخ
 سپاس شده توسط ѕααяeη ، Prometheus ، آرمان کريمي 88 ، _sehun_ ، *Aɴѕel* ، єη∂ℓєѕѕღ ، Par_122 ، BIG-DARK ، Mahsa.f99 ، ᴀʀмɪss
#28
جالب بود ولی بعضی کلماتو زیاد کش دادی مثل :
بلند داد زدم:خانم اقایون!احساس میکنم دارید از دادن هدیه به من فرار میکنیدا؟
ارشام:پوفففففففففففففففففففففففففففففففففففففففففففففففففففففففففففففففففففففففف​​ففففففففففففففف
درکل باحال بود موفق باشی
قَــبـلَــنـآ دَرمُـــونــ✨اَلــآنــآ دَردیـــ(:
پاسخ
 سپاس شده توسط LUGAN ، Par_122 ، Mahsa.f99
#29
خیلی مشتاقم بدونم کادویی که آرشام برای ایسا گرفته چی بوده?
پاسخ
 سپاس شده توسط LUGAN ، єη∂ℓєѕѕღ
#30
دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
https://s17.picofile.com/file/8420605718/%D8%AC%D9%84%D8%AF_1.pdf.html


سلام دوستان!
پی دی اف جلد 1!
خواستید دان کنید
میدونی جالب ترین بخش این زندگی چیه.؟
اینکه ما تو عصری زندگی میکنیم که
گوشی هاش هوشمندن
ولی ادماش احمق Dodgy
دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
https://harfeto.timefriend.net/16336926635920
(حرفتو بهم بگو.دیدم همه گذاشت منم گذاشتم جیز)
پاسخ
 سپاس شده توسط آرمان کريمي 88


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.

موضوعات مرتبط با این موضوع...
Rainbow یه رمان خیلی قشنگ.نخونی نصف عمرت فناست
  رمان عشق من ، عشق تو (عاشقانه ، معرکه) به قلم: خودم
  رمان عاشقانه ( کراش من توی دانشگاه یه دختر ترسناکه) به قلم خودم. پارت پایانی.
  رمان عاشقشم؟
  رمان تلخ و شیرین
  رمان فوق‌العاده ترسناک «فرزند ابلیس» | نوشته‌ی خودم
Heart رمان[انتقام شیرین]
  رمان تمنا برای نفس کشیدن
  رمان الناز (عاشقانه)
  رمان شورنگاشت(داستانی کاملا واقعی)|ز.م

پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان