امتیاز موضوع:
  • 1 رأی - میانگین امتیازات: 5
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

جلد 2 خاطرات روزانه یه دختر دیوونه

#6
انقد خوشحال بودم که نمیدونستم چیکار کنم.همینطوری بالا و پایین میپریدم.رفتم تو اتاقم.
من:از همین حالا باید اماده شم.
دستمو به نشانه پیروزی مشت کردم رفتم سمت کمد لباسیم.یه شلوار پیشبندی لی .یه مانتو کوتاه مشکی ساده و یک شال ابی کاربنی وگل های مشکی یه سارافون ابی.به نظرم شاید بهترین تیپی بود که میتونستم بزنم برای رفتن به اونجا.یعنی بعد 4 سال ارشام چه شکلی شده؟خوشگل تر شده؟دوست دختر داره؟اخلاقش چجور شده؟
خلاصه خودمو جوییدم از بس سوال پرسیدم از خودم.
لباسامو اویزون کردم .رفتم سمت میز ارایشم.ساعتو نگاه کردم:ساعت 4
یه خط چشم کلفت که زیبایی چشمام به نظرم 100 برابر شد کشیدم.ریمل سیاهم که تقریبا 180 تومن میارزید (جهت پز نگفتم)رو خالی کرم رو مژه هام.من:شکست عشقی که سهله!ارشام بمیره هم گریه نمیکنم.
خندیدم.یه کم سایه ابی خیلی کم رنگ هم زدم پشت چشمام.رژ خوشرنگ سررخابیم رو زدم به لبام.کمی هایلایتر هم زدم به گونم.
تو اینه نگاه کردم.ایول.خوشگل تر از من کی دیدی تو این دنیا؟
راه میرفتم و بلند میخوندم:ای قشنگ تر از پریا.تنها تو کوچه نریا.
داشتم لباسامو میپوشیدم که زنگو زدن.به خیال اینکه خاله زهراست با همون شلوار پیش بندیم بدو بدو رفتم سمت در و بازش کردم.
پسر همسایمون بود.خیلی بچه مثبته.همیشه یه تسبیح بهش اویزونه .
چادر مامانم که پشت در اویزون بود رو سیع برداشتم و پوشیدم.
من:سلام محمد اقا خوبید؟
ممد:سلام خانم مرادی.ممنون.شکر خدا.راستش مادرم یه کم روغن نیاز داره اگه میشه یکم بدید.
من:نه نمیشه
سرشو با تعجب اورد بالا.
من:شوخی کردم ممد جون!وایسا الان میارم.
استغفراللهی زیر لب گفت که خندم گرفت.کمی بعد با یه بطری روغن رفتم سمت در و بهش دادم.خداحافظی کرد و رفت.بیچاره رو خییلی اذیت میکنما.
مانتو و شالمم اپوشیدم که زنگو زدن.
خاله زهرا بود.رفتم سوار ماشین شدم و حرکت کردیم.
خاله زهرا:خب ایسا خانم چه خبر از کنکور؟درساتو میخونیی؟
من:اره خاله.ولی خیلی سختن.موندم رتبم قراره چی بشه.
خاله زهرا:رتبه خوبی میاری نترس.راستی میدونستی ارشام در واقع الان 23 سالشع؟
من:وا خاله!یعنی چی؟
خاله زهرا:به خاطر درسش مجبور شدیم زودتر بگیریم.
من:یعنی اون سه سال پیش 20 سالش بود؟عجیبا قریبا!
خاله:به جون خودم منم نمیخواستم اینطوری بشه ولی خوب پدرش اسرار کرد دیگه.میدونم یکم غیر منطقیه ولی خوب دیگه.
بع از خدود 2 ساعت دقیقا ساعت رسیدیم فرودگاه.خیلی راهش طولانی بود و ترافیکم بود.
وارد فرودگاه شدیم.هر کی میرسید یه متلک بارم میکرد.تازه چند دقیقه دیگه وایمیسادم باور کن چند تا خارجی هم بهم متلک میپروندن.
رفتیم تو سالن.یه پروازی رو اعلام کردن و یه دفعه خاله زهرا مشتاق شد.فکر کنم پرواز ارشام همین بود.قلبم تند تند میزد.تا اینکه مسافرا اومدن داخل سالن .دنبال ارشام میگشتم.پیداش کردم البته فکر کنم خودش بود.پشتش بود.بدو بدو رفتم جیغ زدم:ارشام.!!!!
مرده برگشت و دیدم ارشام نیست.خداییش ازراعیلی بیاد ادمو ببوسه ولی این اتفاقا براش نیافته.
ببخشیدی گفتم و دور شدم.رفتم پیش خاله زهرا.
خاله زهرا برای یه نفر دست تکون داد.خودش بود.چقد جذاب.چه هیکلی ساخته برای خودش.دخترای اونجا بهش ساختنا.بدو بدو رفتم سمتش.
من:ارشااامم.!!!1
اولش انگار نشناخ ولی بعدش که شناخت منو اونم اومد سمتم.محکم بغلش کردم.اونم بغلم کرد.داشت گریم میگرفت که ازش جدا شدم.
من:وای دلم برات خیلی تنگ شده بودا.چه خوشتیپ شدی!دخترای اونجا بهت ساختنا!
ارشام:اره بابا بهم ساختن حسابی.منم دلم برات تنگ شده بود.مامان کجاست؟
به سمت خاله زهرا اشاره کردم که باهم سریع رفتیم سمتش.خاله زهرا ارشامو بغل کرد . با هم سلام و اححوال پرسی کردن.
میدونی جالب ترین بخش این زندگی چیه.؟
اینکه ما تو عصری زندگی میکنیم که
گوشی هاش هوشمندن
ولی ادماش احمق Dodgy
دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
https://harfeto.timefriend.net/16336926635920
(حرفتو بهم بگو.دیدم همه گذاشت منم گذاشتم جیز)
پاسخ
 سپاس شده توسط Prometheus ، Par_122 ، *Aɴѕel* ، єη∂ℓєѕѕღ ، ᴀʀмɪss ، ѕααяeη ، آرمان کريمي 88
آگهی


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.

پیام‌های داخل این موضوع
RE: جلد 2 خاطرات روزانه یه دختر دیوونه - LUGAN - 06-01-2021، 10:40

موضوعات مرتبط با این موضوع...
Video دروغ يك دختر...
  خاطرات روزانه / آلخاندرا پیثارنیک بخش دوم
  خاطرات روزانه / آلخاندرا پیثارنیک
  رمان دختر خاله
  رمان:خاطرات روزانه یه دختر اسکل 15 ساله
  داستان عاشق شدن یه دختر و پسر !!!!!!!!!!!!!
Heart رمان خاطرات سربازی من
Heart داستان غم انگیز دفتر خاطرات صورتی
  پایان جلد 1 رمان خاطرات روزانه یه دختر دیوونه(اسمشو یکمکی عوض کردم.
  رمان دانشگاه دیوونه ها(یه رمان طنز وعاشقانه خیلی قشنگه)

پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان