امتیاز موضوع:
  • 0 رأی - میانگین امتیازات: 0
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

گمشده

#1
Exclamation 
کفش هایم را می پوشم و بندانش را محکم می کنم. صاف می ایستم و دست به لباس‌های تمیز و اتو کشیده مدرسه‌ام که بوی خوش گل یاس را دارند ،میکشم و تقریباً با صدای بلندی از بیرون در حال میگویم 《 خداحافظ مامان من دارم میرم 》منتظر جواب اون نمیشوم و پا تند می کنم سمت آسانسور با عجله دکمه را فشار می دهم و بلافاصله بعد از آن آیینه ام را از جیبم بیرون می‌کشم و نگاهی سرسری به خود می اندازم تو همین بین آسانسور هم می‌رسد سوارش می شود و دکمه پارکینگ را فشار می دهم وایینه قشنگم را که به شکل قلب است درون جیبم فرو می کنم. خوب می دانم که چقدر دیر شده و وقتی خانوم امیری با من چشم تو چشم بشود باید غزل خداحافظی ام را بخوانم. تو همین فکرها بودم که صدای ضبط شده یک خانم توی گوشم پیچید《 پارکینگ》و بعد در کشوی آسانسور باز شد با ارامش ذاتی ام از آسانسور بیرون اومدم و به سمت حیاط رفتم در را باز کردم و با نفسی عمیق راهی مدرسه شدم .امسال سال آخر دبیرستانم و سال بعد از شر مدرسه خلاص میشوم و بعد گیره دانشگاه می افتم. همینطور که راه می روم نگاهم را بالا می کشم و درختانی با برگ‌های به رنگ زرد قرمز نارنجی و قهوه‌ای که خشک شدن با هر نفس سرد باد به زمین می‌افتد می‌خورد.نگاهم روی تک درختی که تنها یک برگ روی شاخه های خشکیده و قهوه ایی، رنگ و رو رفته که به سمت زمین پژمرده شده اند، دقیق می‌شود. به سمت درخت میروم با دقت بیشتری به ان درخت خیره میشوم.به سختی به یاد می‌آورم که این همان درختی است که در دوران راهنمایی با دوستانم ان را کاشته اییم و هر هفته یک نفر را مسئول مراقبت و ابیاری ان می‌کردیم. درخت حسابی زردو خشکیده بود و دل من پر زد برای خاطرات گذشتم از آخرین باری که ان را دیده ام دو ، سه ماهی می‌گذرد ولی چه زود زرد و پژمرده شده . مثل قلب من.دستی به تک درخت برگ می‌زنم که با سرعت زیادی روی زمین پر از برگ های خشک شده می‌افتد.تلخ خندی می‌زنم و راهم را به سمت مدرسه کج میکنم. از کوچه های پر پیچ و خم که زمینش به خاطر باران دیشب گلی است میگذرم و به بوته پر از گلهای صورتی می نگرم. بوته سبزِ سبز و حسابی تشنه بود. برایم عجیب بود که ان بوته در وسط پاییز چگونه سبز و سرزنده است؟! نگاهی به رنگ صورتی گلها می اندازم که شکل‌های جور وا جورش نظرم را جلب می‌کند. دست می برم و قمقمه خاکستری رنگم که ستاره‌های براق دارد برمی‌دارم و کمی از اب آن را روی گلهای تشنه میریزم. دست روی شانه ام میشند و من را وادار به برگشتن میکند با بهت و حیرت زدگی به او که کاپشن طوسی رنگ و اخم های گره کرده دارد خیره میشوم می‌شوو و تمام خاطرات دوران دبستان راهنمایی برایم زنده می‌شود و من الان میفهمم که زمان چه زود میگذرد .با تمام احساس و تعجبی که در صدا و چشمانش موج میزند صدایم می‌کند《 آ، آرامش 》 قطره اشک سمجی روی گونه‌های سرخم روان می‌شود و خود را در آغوشش می‌یابم.بهترین عطر دنیا را به مشام میکشم و مانند خودش با احساس و رد زیادی از تعجب صدایش می زنم.....
پاسخ
آگهی


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.


پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان