امتیاز موضوع:
  • 1 رأی - میانگین امتیازات: 3
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

رمان دخــــتريـ با چشمانـ سرخـ....

#12
ادآمهـ

تالش گوی از دریاچه ی مواد مذاب بیرون اومد ، باد با حرکت سریع دور گوی میچرخید ، بعداز اینکه
گوی خنک شد ، بدون دست زدن بهش اونو تو کیف قرار دادیم
حاال که گویها دو تا شده بودن ، کشش من هم نسبت به اونها بیشتر شده بود ، اگه هفت تا بشن
مقابه باهاش برام سخت میشه
ـ چی شده؟
با استرس به نیهاد نگاه کردم ـ کشش گویها بیشتر شده میترسم.
ـ نگران نباش تنهات نمیزارم ، باید گوی ها رو از هم جدا کنیم اگه کنار هم باشن برای همه خطر ناکه،
شایدم زاک رو به طرف خودشون بکشن .
ـ اوه خدای من فکر اینجاش رو نکرده بودم ، درست میگی!
باد به طرف باال ما رو به پرواز در آورد ، مرحله دوم خیلی راحت تموم شد ، ولی مشکل اص لی جایی
برای نگه داشتن گویهاست
.وارد شهر زمرد شدیم ، گوی ها رو تو اتاق دو جای مختلف جاسازی کردیم ،ولی قبلش با استفاده از
نیروم اونا رو نامرئی کردم که اگه هم دنبالشون گشت پیداشون نکنه!
ملکه ما رو دعوت کرده بود که شام رو با اون بخوریم ، لباس مخصوصی رو که ماهی برامون آورده بود
رو پوشیدیم و به قصر رفتیم ، لباس قرمز بلندی که به رنگ چشام ست بود
نیهاد داشت با نگاش ذوبم میکرد، عجب شکری خوردما ، شیطونه میگه برو عوضش کن ، دنبال
ماهی به طرف قسمت مخصوص مهمانهای ویژه حرکت کردیم ، و وارد سالنی زیبا و بزرگی که دور تا
دور اون با کوزه هایی بزرگ و نقاشی شده تزئین و با مبل های سلطنتی طالیی تکمیل شده بود
شدیم
ملکه ما رو دعوت به نشستن کرد ، کنار ملکه مردی جوان با چشمان آبی و موهای سفید نشسته بود
،نیهاد روی مبل دو نفره ای نشست و منو کنار خودش نشوند و دستام رو گرفت ، از کا رش تعجب
کردم ، چرا همچین کرد؟
ملکه به حرف اومد ـ خوشحالم که دعوتمون رو قبول کردین ،معرفی میکنم
اشاره به مردی که کنارش بود کرد ـ پسرم ساواش
چشام گرد شد ، فکر میکردم شوهر ِش ،این چرا موهاش کامل سفیِد ، با فشار دستم توسط نیهاد
فهمیدم به پسره زل زدم نگام رو از پسره گرفتم و به ملکه دوختم ، مثل اینکه سوالم رو از ذهنم خوند
ملکه ـ پسرم مثل پدرش به صورت ارثی موهاش سفیده
سرم رو تکون دادم و دستام که در حال خورد شدن بود رو از دستای نیهاد بیرون کشیدم .
با اشاره ی ملکه مستخدم چند لیوان نوشیدنی با رنگ قرمز برامون آورد و جلوی همه قرار داد ، ولی
یه چیزی درست نبود حس خوبی نداشتم به نوشیدنیم نگاهی کردم مشکلی نداشت ، نگاهی به
نوشیدنی نیهاد کردم اونم مشکلی نداشت ، سرم رو برگردوندم و به نوشیدنهای ملکه و پسرش نگاه
کردم ، حدسم درست بود ، نوشیدنی رو به لباش نزدیک کرد که با یه جهش مثل برق نوشیدنی رو
ازش گرفتم
با چشای ترسناکش به سمتم برگشت و غرید ـ علت کارتون چی بود؟ ، همه ی نوشیدنیو روم ریختی
بدون توجه به حرفاش لیوانو رو میز گذاشتم و سر جام نشستم
ـ تو نوشیدنیتون سم ریخته بودن .
ملکه ـ چــــــــــــی ؟ کی میخواسته پسرم رو بکشه!
گره ابرو های ساواش صاف شد و خیره نگاهم کرد.
ـ میخواستم صبر کنم ولی خیلی زود شروع کرد ، باید کار زاک باشه! بهتره دستگیرش کنید ، ولی چرا
باید شاهزاده رو بکشه؟
ملکه ـ چون ساواش رقیب اونه ، و قدرت های زیادی داره.
سرم رو تکون دادم و بد کن اینکه به ساواش نگاه کنم شربتم رو برداشتم و جرعه ای نوشیدم ،
سنگینی نگاه ساواش و دستان مشت شده ی نیهاد کالفم کرده بود .
ملکه ماهی رو صدازد
ماهی ـ بله ملکه
ـ زاک رو بیارید اینجا
ماهی نگاهی ترسیده بهم کرد ، چشام رو به هم زدم و با لبخندی دلش رو آروم کردم
ماهی ـ چشم ملکه
ماهی از در بیرون رفت و بعد از ده دقیقه برگشت ـ ملکه زاک نیست
ترسی در دلم خانه کرد سریع از جام بلند شدم
ملکه ـ چی شده آسا؟
ِن یه نه؟
ـ با اجازتون برم ببینم گوی ها سرجاشو
ملکه سرش رو تکون داد ، نیهاد هم از جاش بلند شد و دنبالم اومد ، به سرعت خودم رو به جای
گویها رسوندم اولی سر جاش بود ولی خبری از اون یکی گوی نبود ، ترسیده به سمت نیهاد برگشتم ـ
یکیش نیست
رنگ نیهاد پردید ـ نیست مطمعنی؟ اگه اونو برده باشه و قدرتش رو جذب کنه طرطبه میفهمه؟
استرس همه وجودم رو گرفت ـ باید چه کار کنیم!
دستی کالفه بین موهایش کشید ، موهایش مثل آبشار روی پیشانیش ریخت و دلم رو برد .
خاک تو سرم تو همچین موقعیتی به چی فکر میکنم
نیهاد ـ از این به بعد باید گویها رو نابود کنیم ولی کارمون تو هر مرحله سخت تر میشه چون
منتظرمون هستن!
وارفته روی تخت کنارش نشستم
ملکه و ساواش وارد اتاق شدند
ملکه ـ چی شد، گوی ها هستن؟
ـ نه مکله یکیس نیست
ملکه ترسیده نگاهی به ساواش کرد ، نگاه من هم به سمت ساواش کشیده شد
چشم ها و موهایش به رنگ طالیی در اومد ، دستانش رو از هم باز کرد و مدتی به همون صورت
موند ، دیونه شده ـ االم موقع ژست گرفتنه الدنگ.
ِ خیلی آروم گفتم.
شونه های نیهاد شروع به لرزیدن کرد ، فکر کنم حرفم رو شنیده ، چقور تیز
ساواش باالخره به حالت عادی برگشت ـ قدرت اون گوی رو جذب کرده ، باید این گوی رو نابود کنیم
ممکنه اینم به دست بیاره.
با اشاره ی او گوی ظاهر شد و جاوی چشمان همه در هوا معلق ماند ولی یکباره از هم پاشید و به
صورت دودی سیاه به هوا رفت
ساواش نگاهی به ما کرد ـ از این به بعد من هم برای انجام ماموریت همراهتون میام.
ملکه تکونی خورد ـ ولی پسرم...
ساواش حرفش رو قطع کرد ـ نتهایی نمی تونن باید کمکشون کنم ....


ادآمهـ دارد...
دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
نآشِنآسَم(:
پاسخ
 سپاس شده توسط єη∂ℓєѕѕღ


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.

پیام‌های داخل این موضوع
RE: رمان دخــــتريـ با چشمانـ سرخـ.... - ᴠᴀᴍᴘɪʀᴇ - 07-05-2021، 10:58

موضوعات مرتبط با این موضوع...
Rainbow یه رمان خیلی قشنگ.نخونی نصف عمرت فناست
  رمان عشق من ، عشق تو (عاشقانه ، معرکه) به قلم: خودم
  رمان عاشقانه ( کراش من توی دانشگاه یه دختر ترسناکه) به قلم خودم. پارت پایانی.
  رمان عاشقشم؟
  رمان تلخ و شیرین
  رمان فوق‌العاده ترسناک «فرزند ابلیس» | نوشته‌ی خودم
Heart رمان[انتقام شیرین]
  رمان تمنا برای نفس کشیدن
  رمان الناز (عاشقانه)
  رمان شورنگاشت(داستانی کاملا واقعی)|ز.م

پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان