امتیاز موضوع:
  • 1 رأی - میانگین امتیازات: 3
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

رمان دخــــتريـ با چشمانـ سرخـ....

#14
ملکه ناچار قبول کرد وا از اتاق بیرون رفت ، ساواش نگاهی به من کرد و گفت ـ من گشنمه.
چشمام از بس گشاد شد فکر کنم جر خورد ـ ببخشید مگه من مامانتم میگی گشنمه؟!
نیهاد نتونست خودش رو نگه داره و زد زیر خنده ، ساواش خودش رو جمع کرد و گفت ـ منظورم این
بود بریم غذا بخوریم چون باید بریم منطقه سوم.
ـ ببخشیدا واقعا پوزش می طلبم ما تازه از منطقه دوم رسیدیم ، فعال خسته ایم باشه برای بعد .
اخماش رو تو هم کرد ـ بهتره بریم شام بخوریم!
زود تر از ما زد بیرون ، یه نگاه به نیهاد که با چشمای خندون در حال خوردنم بود کردم و گفتم ـ تو
چته اینقدر زل زدی به من هـا؟
یهو آب دهنش پرید تو گلوش ، بابا مگه چی گفتم ببجنبه!
با دست زدم پشت کمرش ، بعد از چند تا سرفه آروم شد و دوباره زل زد بهم ، پف اینم از امشب ما
ـ بریم پسرم منتظره
لباش رو گاز گرفت نخنده که گفتم ـ بخندی خوشگل میشیا.
لبخند پهنی رو لبش نشست
ـ حاال من یه چیزی گفتم تو جدی نگیر !
وا رفته نگام کرد که زدم زیر خنده ، یهو دستم رو کشید که افتادم تو بغلش
خندم قطع شد ـ چته ترسیدم .
به عمق چشام نگاه کرد و گفت ـ میخوام چشمات رو ببینم از نزدیک قشنگ تره.
دلم خواست یه کم کرم بریزم ، چشام رو بستم و ساواش رو تصور کردم و شبیه او شدم ، حاال نیهاد
ساواش رو بغل کرده بود ، یهو پرتم کرد رو تخت ، که از خنده ترکیدم و شبیه خودم شدم
دادش هوا رفت ـ دیگه با من این کار رو نکن؟ فهمــــــــــــــــــدی؟
از اتاق زد بیرون ، خنده از لبام رفت ، من فقط میخواستم باهاش شوخی کنم ،چرا این کار رو کرد؟
خیلی از دادی که زد ناداحت شدم ، چشام پر از اشک شد و شروع به باریدن کرد، دلم برای مامان زری
و آرسام پر کشید کاشکی پیشم بودن .
چند دقیقه ای اشک ریختم ، خواستم دلم رو آروم تر کنم ولی بدتر شدم ، بلند شدم و آبی به صورتم
زدم ، چشام به خاطر گریه خمار شده بود و سرخی چشام رنگ خون ، از اتاق خارج شدم و به سالن
پذیرایی رفتم ، همه منتظر من نشسته بودن.
بایه ببخشید به جمعشون اضافه شدم ، میلی به غدا نداشتم ، به خوردن چند قاشق اکتفا کردم ،
ساواش به حرف اومد
ـ آسا جان چرا کم خوردی؟
لبخندی به توجهش زدم ـ ممنون سیر شدم.
از جام بلند شدم ، با اجازتون میرم استراحت کنم
ملکه ـ راحت باش آسا جان
ـ ممنون
به طرف اتاق حرکت کردم ، لباسم رو تعویض کردم و زیر پتو خزیدم ، اخمهای نیهاد موقع غذا خوردن
تو هم بود و بهم نگاه نمیکرد ، حاال مگه چیکار کردم؟ یعنی اینقدر کارم بد بود؟
چشام رو بستم که در اتاق باز شد ، صدای قدم های آهستش به گوشم می رسید ، بعد از چند دقیقه
صدای قدم هاش متوقف شد ، چشام گرم شد و کم کم به خواب رفتم.
***
موهای بلندش روی صورتم میلغزید ، نفس های عصبی و داغش پوستم را میسوزاند ، بوی دهانش
دلم را زیر و رو کرد ، این کدوم بیشعوریه مسواک نزده اومده تو حلقم؟
چشام رو باز کردم تا ریخت بد بوش رو ببینم که چشام تو دو جفت چشم سفید که هیچ سیاهی
نداشت قفل شد ، این االن با کجای چشش منو میبینه؟ اصال این کیه؟ چقدر آشناست!
تازه یادم اومد که باید بترسم ، دهنم رو باز کردم و جیغی بلند کشیدم که دیوار اتاق لرزید ، موجود
عجیب بال دار ، که حدس میزدم یک زن باشه یه قدم عقب رفت ، حاال بهتر تونستم ببینمش وای
خدای من اینکه زا ِک ، پس چرا همچین شده ؟ اینجا چه غلطی میکنه؟
نیهاد هم از جیغم بیدار شد ، و با چشمای گشاد به زاک نگاه کرد
ـ برای چی اومدی اینجا؟ فکر کنم بزرگترین اشتباه عمرت رو کردی!
با صدای نحسش خنده ی بلند و ترسناکی کرد ـ من عالوه بر گوی که از پیش شما بردم گوی منطقه
سه و چهار هم خودم به دست آوردم ، حاال من از طرطبه قوی ترم ، و امشب با مرگ شما نیروهاتون
به من منطقل میشه و به راحتی ملکه شهر تاریکی میشم.
ـ اه اه تا جایی که من یادمه ملکه باید قشنگ باشه! نه اینکه از بوی دهنش جون بدی!
نفس های عصبیش بلند تر شد و از زور حرص داشت میترکید ، نیهاد با چشمای گرد نگامون میکرد
تو همون لحظه در باز شد و ملکه و شاهزاده وارد شدن ، از تعجب چشاشون گرد شده بود و حرص
دار به زاک نگاه می کردند.
بهو ساواش ترکید ـ توی عوضی به چه جرعتی همچین کاری کردی؟ االن که با دستای خودم کشتمت
و فرستادمت به درک یاد میگری که دزدی نکنی
زاک موهای بلندش رو عقب زد و خنده ی دیگری سر داد که دندونهای زرد و بلندش نمایان شد ـ تو
یه الف بچه میخوای منو بکشی ؟
به سرعت گویی آتشی به رنگ قرمز و سیاه در دستش ظاهر شد اونو با تمام سرعت به طرف
شاهزاده پرتاب کرد ، ولی ملکه خودش رو سپر بالی پسر قرار داد و گوی آتشین به سینه ی اون
برخورد کرد ، ملکه به زمین افتاد و از هوش رفت
نعره ی شاهزاده بلند شد و به طرف زاک دوید خودم رو به سرعت به اونها رسوندم تا به شاهزاده
کمک کنم نیهاد هم خودش رو رسوند ، خودم رو آتش زدم و جلوی زاک که با آتش سیاه و سرخ
احاطه شده بود ایستادم
ـ شما برین عقب این کار خودِم
ساواش و نیهاد دیدن جلو اومدنشون برابر میشه به سوختن عقب رفتن
ـ ملکه رو ببرید بیرون
به طرف زاک دویدم و ولی با ضربه ای که به گردنم زد سرم از بدنم آویزون شد ترسیده زانوهایم را به
زمین زدم ولی بعد از چند دقیقه درست شبیه نفر پنجم گردنم ترمیم شد و به حالت اول برگشتم ،
زاک با چشام گرد نگام میکرد ، ضربه اش روبا لگدی که به گردنش کوبیدم مقابل به مثل کردم ولی
گردن او هم مثل من به حالت اول برگشت ، خدایا راه کشتن این عجوزه چیه؟!
به یاد حرف های هام افتادم ، اینکه به غیر از طرطبه سه نفر هستند که فقط با اون چاقو از پا در
میان ، به سمت تختم پریدم و چاقو رو از زیر بالش برداشتم ، با تعجب و ترس نگاهی به چاقو کرد و
قدمی عقب گذاشت به سمتش دویدم و چاقو رو تو قلبش فرو بردم ، فریاد گوش خراشی زد و به
زمین افتاد ، راضی از کارم ، چاقو رو از قلبش بیرون کشیدم و آتشم را خاموش کردم ولی او همچنان
در حال سوختن بود ، به طور ناگهانی شبیه دودی سیاه شد وا ز بین رفت ، مثل اینکه هیچ وقت
زاکی وجود نداشته ، از اتاق بیرون رفتم تا از حال ملکه با خبر شوم ، خودم رو به اتاق ملکه رسوندم
دکتر باالی سرش ایستاده بود و با تاسف نگاهش میکرد
ـ چی شده حال ملکه چطوره؟
همه به طرفم برگشتن
ساواش به طرم اومد ـ زاک چی شد ؟
ـ رفت به درک
لبخندی رو لباش نشست ولی سریع محو شد و گفت ـ حال ملکه خوب نیست باید به دره ی سیاه
برم و براش پادزهر بیارم
ـ همرات میام
ـ ممنون ولی اونجا پر از موجودات سمی و خطر نا ِک
صدای نیهاد بلند شد ـ منم میام
ساواش سرش رو تکون داد ـ پس برین آماده شین ، ملکه زیاد وقت نداره.
دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
نآشِنآسَم(:
پاسخ


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.

پیام‌های داخل این موضوع
RE: رمان دخــــتريـ با چشمانـ سرخـ.... - ᴠᴀᴍᴘɪʀᴇ - 11-05-2021، 6:39

موضوعات مرتبط با این موضوع...
Rainbow یه رمان خیلی قشنگ.نخونی نصف عمرت فناست
  رمان عشق من ، عشق تو (عاشقانه ، معرکه) به قلم: خودم
  رمان عاشقانه ( کراش من توی دانشگاه یه دختر ترسناکه) به قلم خودم. پارت پایانی.
  رمان عاشقشم؟
  رمان تلخ و شیرین
  رمان فوق‌العاده ترسناک «فرزند ابلیس» | نوشته‌ی خودم
Heart رمان[انتقام شیرین]
  رمان تمنا برای نفس کشیدن
  رمان الناز (عاشقانه)
  رمان شورنگاشت(داستانی کاملا واقعی)|ز.م

پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان